👌مادر در خواب پسر شهیدش را میبیندپسر به او میگوید:
توی بهشت جام خیلی خوبه...چی میخوای برات بفرستم؟
مادر میگوید:
چیزی نمیخوام؛ فقط جلسه قرآن که میرم، همه قرآن میخونن و من نمیتونم بخونم خجالت میکشم...
میدونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون!!🥀
پسر میگوید:
نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون!
.بعد از نماز یاد حرف پسرش میافتد!
قرآن را بر میدارد و شروع میکند به خواندن...
خبر میپیچد!
پسر دیگرش، این را به عنوان کرامت شهید، محضر آیت الله نوری همدانی مطرح میکند و از ایشان میخواهد مادرش را امتحان کنند...
حضرت آیتالله نوری همدانی نزد مادر شهید میروند!
قرآنی را به او میدهند که بخواند!
به راحتی همه جای قرآن را میخواند؛
اما بعضی جاها را نه!
میفرمایند: «قرآن خودتان رو بردارید و بخوانید!»
مادر شهید شروع میکند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط
آیت الله نوری با گریه، چادر مادر #شهید را میبوسند و میفرمایند:
«جاهایی که نمیتوانستند بخوانند متن غیر از #قرآن قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم.»✨
شهید 🌹کاظم_نجفی_رستگار
#حجاب #شهدا #امام_زمان(عج)
@shahidtoraji213
#خوش_خبری
📣دستور حذف دلار صادر شد👏👏👏👏
🔻 آقای رییسی به بانک مرکزی ماموریت داد با همکاری دستگاه های مرتبط،برای حذف دلار از چرخه معاملات تجاری کشور اقدام کنن. اتفاق خیلی خوبیه،به شرط اجرایی شدن، دست دلالها هم از بازار ارز کوتاه میشه و این مزدوران داخلی آمریکا، بخاک سیاه دچار شوند تا اینقدر با نان سفره مردم بازی نکنند.
🔻 هر چند باید خیلی زودتر اتفاق میفتاد.
🔻الهی دست دلالان قطع شود.
🔻الهی چشم و دلشان کور شود.
@shahidtoraji213
🔺روحانی با برجامش ۲ تا هواپیما وارد کرد گوش عالم را کر کرد!!
این دولت ۵۰ فروند هواپیما وارد میکنه، حدود ۶۰ جنگنده سوخو 35 خریده و خط تولید هواپیما داخلی هم داره استارت میخوره اما هیچ ریپورتاژ خبری نمیشه!!
واقعا از نظر رسانهای فلج هستیم یاعلی...
@shahidtoraji213
💢میار، دخترکِ فلسطینی! ما را ببخش که برای شهادت تو، برادرت علی و پدرت، قیل و قال راه نینداختیم.
✨قلب پاره پارۀ مادرِ تو چه می کشد از این فراق 😭
@shahidtoraji213
آدمکُشی حرفه اصلی صهیونیستها
🔹یک وزیر کابینه رژیم صهیونیستی: در برابر هر موشکی که به سمت ما شلیک شود، یک خانواده فلسطینی و تمام کوکانشان را خواهیم کُشت.
@shahidtoraji213
🌷🇮🇷
🇮🇷🌷
بسم ربِّ زهـــرا سلام الله
قسمت بیستم
#خاطرات_شهیدتورجی_زاده...🌷
عطش
راوی:نوارمصاحبه شهید تورجی- و خاطرات دوستان
صبح روز یکشنبه بود. هوا کاملاً روشن شده. شهدا را داخل یکی از سنگرها قراردادیم. مجروحین را در چند سنگر دیگر خواباندیم. صدای آه و ناله آنها قطع نمی شد. آب نبود. غذا پیدا نمی شد. همه تشنه بودند. با طلوع آفتاب همه خیس عرق شده بودیم.
شلیک عراقی ها کمتر شده بود. دقایقی بعد یک هلی کوپتر عراقی آمد. به راحتی جعبه های مهمات را در سنگرهای نوک تپه تخلیه کرد و رفت. شلیک خمپاره ها و نارنجکهای آنها شروع شد. ما را دقیق می دیدند. کمتر گلوله ای از آنها خطا می رفت!
یکی از گلوله های خمپاره درست به سنگر مجروحین خورد. دیگر صدای ناله از آنجا نمی آمد! هلیکوپتر بعدی آمد. به راحتی مشغول تخلیه مهمات شد. یکی از بچه ها که در سنگرهای روی ارتفاع بود با شلیک آرپیجی هلیکوپتر را زد!
صدای انفجار مهیبی آمد. بچه هایی که رمقی داشتند با فریاد الله اکبر به بقیه روحیه میدادند. یکی از فرماندهان را دیدم. از وضعیت عملیات سؤال کردم. گفت: حاج حسین خرازی و حاج مصطفی ردّانی تو منطقه هستند. کار توی این محور به مشکل خورده اما بقیه محورها خوب جلو رفتند.
بعد ادامه داد: انشاءالله عصر امروز گردان یا زهرا(س) می رسه. آب و تدارکات هم با خودش مییاره و عملیات رو ادامه میده.
با بقیه بچه هایی که سالم بودند مشغول گشت زنی شدیم. از این سنگر به آن سنگر میرفتیم. باقیمانده آب را بین بچه ها پخش کردیم. به هر نفر یک درب قمقمه آب میرسید!
هوا گرم بود. گرسنه بودیم و تشنه. در حال برگشت خمپارهای بین ما فرود آمد. حاج آقا ترکان غرق خون روی زمین افتاد! حاجی خیلی حق گردن بچه ها داشت. سریع او را بُردیم داخل سنگر. چند ترکش بزرگ به او خورده بود.
چندین مجروح دیگر هم داخل سنگر بود. همگی ناله میکردند. حاج آقا ترکان دست من را گرفت. با ناله گفت: تورجی یه کم آب به من بده! مکثی کردم وگفتم: حاجی هیچی آب نداریم!
در حالی که از عطش حال خودش را نمیفهمیدگفت: بی انصاف فقط یه ذره آب بده.
او فکر میکرد به خاطر مجروح شدن به او آب نمیدهیم اما واقعاً هیچ آبی در قمقمه ها نبود. با ناراحتی از آنجا خارج شدم. به یکی از سنگرها رفتم. مشغول صحبت بودم که یک خمپاره به جلوی سنگر خورد. ترکش بزرگی به پای من خورد.
افتادم روی زمین. درد شدیدی داشتم. با هر چه که بود زخم پا را بستم. قمقمه های خالی را برداشتم. برگشتم به سنگر مجروحین. حاج آقا ترکان با دیدن من دوباره داد زد: آب آب!
همه قمقمه ها را توی دَر یک قمقمه خالی کردم. کل آنها شد چند قطره!!
به آقای ترکان گفتم: بیا جلو! با خوشحالی سرش را بالا آورد. گردنش را کشیده و دهانش را باز کرده بود. یک، دو، سه... فقط پنج قطره! دهانش هنوز باز بود. باخجالت گفتم: حاجی تمام شد.
با همان حال مجروحیت گفت: یعنی چی! مگه آب نیاوردی! تو رو خدا یه کم آب بده دیگه چیزی نمیخوام! من هم که عصبانی شده بودم گفتم: حاجی مگه یادت رفته کربلا چی شد! اینجا هم کربلاست!
بعد مکثی کردم و با صدایی بغض آلود گفتم: ببین حاجی، همه این مجروحها تشنهاند. همه ما تشنهایم. نیروی کمکی نیومد. دشمن هم شدید داره آتیش میریزه.
آقای ترکان دیگر چیزی نگفت. ساکت و آرام خوابید. یا شاید هم از هوش رفت. بعد با ناراحتی گفتم: حاجی به یاد آقا باش. به یاد امام زمان(عج)
لحظاتی گذشت. من هم خسته بودم و زخمی همانجا نشستم. یکدفعه آقای ترکان سرش را بالا گرفت. باتعجب به اطراف نگاه کرد. بعد داد زد و گفت: آقا! آقا! همین الان آقا اینجا بود. همین الان!
حیرت زده گفتم: چی شده حاجی!؟ نگاهی به من کرد و ساکت شد. بعد گفت: میخوام نماز بخونم. در همان حالت شروع به خواندن نماز کرد. دو رکعت نماز خوابیده. بعد شروع کرد با صدای بلند شهادتین را گفت.
تحمل دیدن این صحنه ها را نداشتم. دیگر مجروحین هم ناله میکردند. من بلند شدم و از سنگر خارج شدم. چندقدمی دور نشده بودم. صدای صوت خمپاره آمد. نشستم روی زمین. خمپاره روی سنگر مجروحین خورد. سنگر خراب شد. دیگر صدای ناله مجروحین نمیآمد. حاج آقای ترکان هم به آرزویش رسید.
رفتم سراغ بقیه بچه ها. همه سنگرها مثل هم بود. وضعیت خوبی نداشتیم. هر چند دقیقه خبر میرسید که فلانی شهید شد. فلانی مجروح شد و...
هر جا میرفتم سراغ آقای ترکان را میگرفتند. من هم میگفتم: حالش خوب شده!
روز یکشنبه به غروب رسید. اما خبری از گردان یازهرا(س) نشد. برادر قربانی وارد سنگر شد. همه ناله میکردند. همه آب میخواستند. من پرسیدم: پس این گردان تازه نفس کجاست!؟
برادر قربانی گفت: یکی از هلیکوپترهای ما رو زدند. برای همین بعضی از خلبانها نیامدند! کار انتقال نیروها به تأخیر افتاد. اما گردان در راه هست. الان با فرمانده سپاه صحبت کردم. گفت: مقاومت کنید. نیروی جدید تا آخر شب به شما ملحق میشه!
همه از عطش ناله میکردند. با این حال به هم دلداری میدادند.
همه میگفتند: آب در راهه! گردان جدید داره آب وغذا مییاره.
با دیدن مجروحین و صحبتهای آنها یکدفعه اشک از چشمانم جاری شد. دست خودم نبود. یاد کربلا افتادم. یاد بچههایی که منتظر عمو بودند. کودکانی که به هم دلداری میدادند. میگفتند: عمو رفته برای ما آب بیاره!
شب از نیمه گذشت. کنار یکی از سنگرها خوابم بُرد. دقایقی بعد از خواب پریدم. لنگ لنگان رفتم بیرون. زخم پایم را دیگر فراموش کرده بودم. آنقدر شهید ومجروح جابه جا کرده بودم که سر تا پایم خونی بود!
سکوت عجیبی در منطقه بود. زیر نور ماه چیزی حرکت میکرد! با دقت نگاه کردم. گروهی به سمت ما میآمدند.
یکدفعه یکی از بچهها داد زد. گردان جدید اومد. آب اومد!
بلافاصله صدای ناله مجروحها بلند شد. همه جان تازه گرفته بودند. همه میگفتند: آب آب!
#ادامه_دارد......
📚 کتاب یازهرا
╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮
@shahidtoraji213
╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده:
⬅️«هر که با زنی بگو بخند کند که مالک و محرم او نیست خداوند در برابر هر کلمه ای که در دنیا گفته است، هزار سال حبسش کند.»
📚وسائل الشیعه،ج۱۴،ص۱۳٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️راه افزایش برکات در زندگی
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #دانشمند
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🔴بهترین #سخنرانی های روز
@shahidtoraji213
9.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایت ایرانی های مقیم اسپانیا از وضعیت اقتصادی این کشور
مهاجرین به سختی کار پیدا می کنند. ادارات اسپانیا به شدت شلوغ و به سختی کار مردم را راه میاندازند!
در اسپانیا باید ده سال مالیات پرداخت کنید تا بتوانید برای اقامت این کشور اقدام کنید.
@shahidtoraji213
6.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نماهنگ_حسین_تکراری_نمیشه
حسین ستوده
🌷مناجات با امام حسین (ع) شب جمعه، شب زیارتی سیدالشهدا(ع)
شادی روح امام، شهدا، درگذشتگان ، بخوانید، فاتحه مع الصلوات
التماس دعا
ارادتمند: #ناصرکاوه
@shahidtoraji213