eitaa logo
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
2.9هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
10.3هزار ویدیو
224 فایل
#یازهــرا «س»💚 شهـــــ⚘ــــــیدزهرایی محمدرضا تورجی زاده🌷 📖ولادت:۱۳۴۳/۴/۲۳ 📕شهادت:۱۳۶۶/۲/۵ 🕯مزار:گلستان شهدای اصفهان 🆔️خادم شهید⚘ @s_hadi40 ♻️خادم تبادل🗨 ↙ @AA_FB_1357 #ثواب_کانال_تقدیم_حضرت_زهرا_س♡✅
مشاهده در ایتا
دانلود
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷🕸 قسمت23 چشمان جمع برق زد و امیر تنها سری تکان داد و آرش وعدۂ فردا ساعت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷 قسمت24 فردا وقتی سینا کنار مرد ایستاد که امام جماعت الله اکبر را گفته بود و تنها به سلام کوتاهی گذشت. بین دو نماز هم سینا سر به سجده گذاشت و راه گفتگو را باز نکرد. اما نماز که تمام شد مرد دست خداحافظی دراز کرد. سینا دستش را گرفت و گفت؛ -راستی نگفتی کدوم مؤسسه هستی؟ چه کار میکنه ؟ خندی زد و خواست دستش را از دستان سینا بیرون بکشد. اما وقتی دید سینا محکم گرفته بی خیال شد و گفت: - کار خاصی نمیکنه . تولیدی لباس و پخش و همین کارا! یه جالب! تولیدی که این همه بگیر و ببند و آموزش مردانه و عکاسی مرد از زن نمی خوادا به سوله و بیست تا چرخ خیاطی کافیه! مرد شک زده نگاه چرخاند در صورت سینا. سینا دومین ضربه را زد: . حتی نیاز به این همه مسافرت خارجی نداره وقتی که تولیدتون برای مشتریای خاصه! مشتریایی که توی ایرانن! تور دبی و فشن شو! این همه هزینه می کنید برای آموزش یا برای ... می خوای خودت توضیح دقیق تری بدی یا من دستان مرد به وضوح یخ کرده بود. سینا دستش را رها کرد و گفت: . حتما فرصت دارید که چند دقیقه توی پارک ابتدای خیابون با هم یه گپی اول صحبت، سینا با شوکی که از شناسایی کامل شخصیت و خانواده و کار به مرد وارد کرد او را در بهت فرو برد. مرد ترجیح داد که سکوت کند و سینا ادامه داد: - حتما خودت هم متوجه شدی تو این مؤسسه ای که کارمندش هستی با پوشش لباس و مد ایرانی چه برنامه ای برای ناموس ایرانی دارند پیاده میکنن... اما چون وضعیت حقوقیش برات مناسب بوده چشم بستی و کارت رو ادامه دادی! فضای ساکت پارک را فقط صدای خش خش برگهایی که با جارو جمع می شد پر کرده بود. سوز دی ماه نتوانسته بود حرارت مرد را کم کند. عرقی را که روی پیشانیش نشسته بود پاک کرد اما سکوتش را نشکست. این حالش ادامه صحبت را برای سینا راحت کرد: - مؤسسه شما پشتیبان چند تا مؤسسه دیگه است که از لحاظ قانون داره خودش رو جلو می بره. من بگم یا خودت میگی؟ ذهن مرد ده قسمت شده بود و داشت بازیابی می شد. تنها یک قسمت ذهنش روی سینا قفل بود و از حجم داده سینا متوجه شده بود که چیزی هم اگر پنهان کند به راحتی پیدایش می کنند. اما برایش آبرو و خانواده اش هم مهم بود. خودش هم نفهمید چه شد که آرام آرام شروع کرد: - من از خیلی چیزا خبر ندارم و نمی بینم چون حسابدارم . توی اتاق خودم هستم. آدم خوش اخلاقی هم نیستم با زن جماعت! ترجیح میدم که در اتاقم بسته باشه تا... راستش آقای ... شما کی هستید؟ . سینا برای آن که به مرد کمی آرامش بدهد گفت: - شما من رو به نام اعتمادی صدا کن! - اسم اصلیتونه ؟ آخه شماها اسم اصلیتونو نمیگید؟ سینا قاطعانه گفت: - اعتمادی هستم. مرد آب دهانش را قورت داد و گفت: - بله بله ... آقای اعتمادی من از چیزی خبر ندارم! سینا فقط خیره نگاهش کرد. مرد زبانی به لبش کشید و گفت: - البته زیاد اتفاق می افته که... راستش من به رابطه بین زنها و مردهایی که رفت و آمد دارند کاری ندارم. اول که اومده بودم ناراحت میشدم از دست دخترهای مؤسسه که چرا به هر مردی ... البته آقا من بعدا دیدم که ... باور کنید من خونوادم برام خیلی مهم هستند و فروغ از من خواسته بود؛ اگر می خوام توی مؤسسه بمونم کاری به کار کس دیگه نداشته باشم. حتی عکاس و استاد مرد هم که مدام اونجا هستن و این دخترهای بیچاره ... راستش آقا... سینا این اطلاعات را نمی خواست اما خیلی دلش می خواست فک مرد را خرد کند.
اگر دختر خودش بود و اینطور رفتار می کردند برای چهارتا عکس چندرغاز پول، باز هم در اتاقش را می بست. اما فقط نفس عمیقی کشید و گفت: - کار بالاتر از صدتا زن وده تا مرده! در عرصه جامعه دارن گسست بدی بین خانواده ایجاد میکنن. کمترینش بلاییه که دارن سرزن میارن جلوی دوربینا و توی فضای مجازی! زن رو در حد یه کالا پایین میارن! تو خودت راضی میشی که زن و دختر نازت این مدل از خودشون عکس بذارن؟ چشمان مرد از این حرف سینا جمع شد. دهانش که باز شده بود تا حرفی بزند همان طور باز ماند... نه رد داد نه تأیید. مات گوش میداد. سینا از همین حال مرد استفاده کرد و گفت: - فردا موقع نماز بهت میگم که باید چه کار کنی؟ مرد لب گزید. تردید نه فقط در حرکاتش که در تمام جانش جریان داشت. خودش مدتی بود که متوجه رفتارهای غیرمتعارف بين اساتید و دخترهای مجموعه شده بود. حتی دخترهای جدیدی که به دنبال شهرت سراغ مؤسسه آمده بودند و بعد از مدتی تمام حیا و شخصیت شان خرد میشد را میدید؛ اما ترجیح داده بود که در اتاقش را ببندد و به این فکر کند که هیچ کس نمی تواند کسی را به کاری وادار کند. حتما خودشان دلشان این بردگی را می خواهد پس کاری از دستش ساخته نیست. اما الآن می دید که ... سینا نگذاشت که بیشتر از این غیبتش در مؤسسه طول بکشد. بلند شد - من و شما هم دیگه رو نه می شناسیم و نه حرفی شنیدی! عادی برخورد کن. الان هم از مغازه روبه رو برای دخترت به عروسک بخر که طولانی شدن رفت و آمد امروزت توجیه داشته باشه ! سینا زودتر از مرد عرض خیابان را رد کرد و به چشمان او که بی اراده دنبالش میامد توجهی نکرد. باید کمی زمان داده می شد تا بتواند آنچه در مؤسسه دیده و ندیده گرفته بود و حالا داشت برایش تحلیل می شد را بازخوانی کند. حالت راه رفتن مرد تا مؤسسه مثل کسی بود که پتک خورده باشد توی سرش هوش و حواسش همراهیش نمی کرد. دنیا را رنگ دیگر میدید. کور و کر نبود اما این قدر فروغ با او محترمانه برخورد می کرد و این قدر حقوق خوبی می دادند و امکانات فراهم بود که ترجیح داده بود چشم ببندد و کارش را انجام بدهد. تا فردا وقت داشت جواب بدهد. جواب چه را؟ چه می شد؟ چه می کرد؟ عرض خیابان را بی احتیاط رد کرد، عروسکی را در بهت خرید و مثل هر روز مقابل دكه روزنامه فروشی نایستاد. سینا تا وقتی که مرد وارد خانه نشد با امیر تماسی نگرفت. مرد چند دقیقه پشت در ایستاد و یکی دو بار تمام کوچه را با نگاهش بالا و پایین کرد، با تأمل زنگ را زد. طوری نگاه به ساختمان و در و دیوار می کرد که انگار بار اولش است این جا می آید. گوشیش که زنگ خورد طول کشید تا صدایش را شنید و وقتی سینا را ته کوچه دید که با موبایل اشاره می کند، بالاخره از سستی درآمد و وصل کرد و صدای سینا را شنید: - قرارمون توی مسجد نیست. خودم تماس میگیرم. ـ‌ زاده🚩  @shahidtoraji213
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷 قسمت25 گاهی وقت ها می خندی اما دلت گریه می خواهد. مخصوصا وقت هایی که کسی را آزار داده ای، خراب و نابود و ویران رهایش کرده ای، به خودت فحش میدهی اما مقابل دیگران از کارت دفاع میکنی و می خندی. حتی شاید خودت را قهرمان داستان جلوه دهی. می دانی چرا؟ چون قدرت دوست داشتنی است. قدرت یک چاقو است. تیز و برنده!» این فکرها باعث می شد تا بغض گلویش را بفشارد. لبه آستینش را بین دندان هایش فشار داد تا صدای هق هق گریه اش بلند نشود. اشکها بدون اختیارش نبود. خودش می خواست گریه کند شاید آرامتر بشود. اما فایده نداشت. دفعه اولی نبود که این حس و حال را تجربه می کرد. خودش را می شناخت، این طوری که می شد باید حتما قرص می خورد. قرص نمی خورد تا آخرشب ، تا فردا، تا بعد مثل یک بیمار روانی میشد. تا چند سال پیش این طور نبود، افکار مالیخولیایی، بعد از ارتباط با بیژن سراغش آمد. بیژن یک بازاریاب بود. یک عوضی به تمام معنا. سیما باعث شد تا با هم آشنا شوند. خدا لعنتت کند سیما... سیما از آمریکا آمده بود. آن جا دفعه اول بود سیما را می دید. باشگاه بدنسازی را اداره می کرد. نرمشها و تمرین های خاص و برنامه غذایی سختی که برای زنها ریخته بود؛ اذیت و آزار روانی زیادی داشت اما چاره ای نبود. به ضرب قرص و انرژی درمانی ادامه می دادند. همان جا در ترکیه با بیژن آشنا شد. دوماه آموزششان باعث شد به بیژن دل ببندد و حرف دلش را به او بزند: - نمیشه فقط برای من باشی؟ خسته شدم از این بی سر و سامونیا نمیشه توهم دست از همه برداری و بریم یه جای دور برای زندگی. من خستم! بیژن مست بود، خودش چند بار جامش را پر کرده بود... تنها حرف هایش را به مسخره تکرار کرده بود و صدای قهقهه اش سرش را به درد آورده بود. با اینکه بیژن مثل خودش بود. اما باز هم، یعنی خب کنار کارهای قبل و حالش، دلش هم می خواست به یک آرامش برسد. یک خانواده داشته باشد که شب های تنهاییش این قدر سیاه نباشد. هر بار یکی و بعد هیچ، داشت دیوانه اش می کرد. بیژن میان آن همه خیلی چشمش را گرفته بود و همه فن هایش را رو کرد که این هم خانگی موقت را به اجبار هم که شده تثبیت کند. حتی بیژن عاشق ترش هم کرده بود. بیژن مارک پاکزاد را تن می زد. خودش هم همین طور اما وقتی خیلی راحت برگشت آمریکا و محل سگ هم به گریه ها و حرف هایش نگذاشت، دیگر پایه نبود! خودش می دانست که با شنیدن اسم بیژن چه حالی می شود. دلش یک زندگی می خواست. یک خانواده ، به خودش قول داده بود که اگر برود سر زندگی دیگر... این حرف ها که در ذهنش مرور می شد بیشتر به همش می ریخت. اما همان قدر که خودش آزاد بود، بیژن هم آزاد بود. ـ‌ زاده🚩  @shahidtoraji213
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 تشکر از ملت عزیز ایران 🔹 شکر این ملت قهرمان و مظلوم همان شکر خداست... ◇ گزیده‌ای از سخنرانی‌های ده سال اخیر رهبر انقلاب در تقدیر از حضور مردم ـ‌ زاده🚩  @shahidtoraji213
7.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙 در ماه شعبان چه کارهایی را باید انجام بدهیم 🎙حجت الاسلام و المسلمین حاج علی اکبری ـ‌ زاده🚩  @shahidtoraji213
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🍃 شب میلاد گل رسول و زهرا و علی ست زیرا که جهان خجسته زین نور جلی سن ما را دگر از روز جزا بیمی نیست چون بر دل ما عشق حسین بن علی ست ❀ 🌸❤️ ❀ 🌹 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🇮🇷  @shahidtoraji213
sticker_mazhabi(60).mp3
11.33M
🎧 نواهـــنگ زیبای عزیزم حسین۲ ❤️ خودم قربونت برم اینجا یا کربلا شبیه بابات شدی هم بازی بچه ها با تو قشنگه زندگی دوست همیشگی دوست دارم قدر همون ده تای بچگی... موندنی‌ترین‌رفیق‌من‌امام‌حسین(ع) 😍 🎙با نــــوای: حاج رضاهلالی 🎙 کـربلایی محمد اسداللهی (ع) 📌به شدت زیبا و پیشنهاد می‌شود 👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌🕗 قرار شبانه (هرشب ساعت ۸ ) زمزمه عاشقی ❤️ 🌸صلوات خاصه امام رضا(ع) 💚اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌸ان شاء الله سلامت و حاجت روا بشوید.. 🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|👏🏻🎁|•• مبارک میلاد حضرت ثارُالله یا حسین یا حسین یا اباعبدالله عزیز مصطفی آمد خوش آمد گل خیرالنّسا آمد خوش آمد ولادت امام حسین (ع) مبارک باد 🎊🎊🎊 🐣•••|↫ ـ‌ زاده🚩  @shahidtoraji213