❣برخی افراد میگویند مهریه را بالا میگیریم که داماد حواسش را جمع کند و فکر نکند هر کاری خواست، میتواند با دخترشان بکند! یعنی مهریه را وسیلهای برای ترساندن مرد قرار دادهاند تا زمانیکه مرد دست از پا خطا کرد، بلافاصله از این ابزار استفاده کنند و مهریه را به اجرا بگذارند.
❣این افراد باید بدانند که وقتی مرد بخواهد زندگی را به هم بریزد، به قدری زن را تحت فشار قرار میدهد که از خیر مهریهاش بگذرد. اگر محبّت در زندگی نباشد، مرد، زندگی را به صورت ظاهری سر پا نگه میدارد؛ اما اگر اهل تقوا و ایمان نباشد، عقده خود را از هر طریق ممکن خالی میکند.
#قبل_از_ازدواج
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
توفیق نماز شب چطور به دست می آید؟
آیة الله بهجت:
ما برای اوقات خواب خود افسوس میخوریم که چرا برای نماز شب بیدار نمیشویم؛ در صورتی که اوقات بیداری را به غفلت میگذرانیم!
زیرا اگر در بیداری به توجّه و بندگی مشغول بودیم توفیق بیداری شب را نیز برای تهجّد و خواندن نافلۀ شب و تلاوت قرآن پیدا میکردیم.
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
🔸 ﷽ | الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ ۗ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ
🔸 همانها که در توانگری و تنگدستی، انفاق میکنند؛ و خشم خود را فرو میبرند؛ و از خطای مردم درمیگذرند؛
و خدا نیکوکاران را دوست دارد.
آیه ۱۳۴ سوره آل عمران
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
یکی از علما میفرمود، از نفهمی های دوران جوان من این بود که
ساعتها معراجالسعاده میخواندم و گریه میکردم ولی
#وقتیپدرمبامنکارداشتجوابنمیدادم
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
اهمیت به نماز . . .
آن روز به مسجد نرسیده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش.
داشتم یواشکی نماز
خواندنش را تماشا میکردم. حالت عجیبی داشت.
انگار خدا در مقابلش ایستاده بود. طوری حمد و سوره میخواند مثل اینکه خدا را میبیند؛
ذکرها را دقیق و شمرده ادا میکرد.
بعدها در مورد نحوه ی نماز خواندنش ازش پرسیدم، گفت:
«اشکال کار ما اینه که برای همه وقت میذاریم به جز برای خدا!
نمازمون رو سریع میخونیم و فکر میکنیم زرنگی کردیم؛
اما یادمون میره اونی که به وقتها برکت میده، فقط خود خداست.»
#نوجوان_شهید_علیرضا_کریمی🌷
📚مسافر کربلا، ص32
#نمازاول وقت✨📿
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
YEKNET.IR - roze 2 - fatemieh 2 - 1400 - narimani.mp3
2.39M
بسم الله الرحمن الرحیم
کارِ دنیا رو میبینی فاطمه
چجوری با من و تو تا میکنه
خنده های تو همه دلخوشیمه
من همون علیِ خوشرویِ توام
به خدا درد تو هم درد منه...
نگران زخم پهلوی توام..🥀
#سید_رضا_نریمانی
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
نماز نور است..mp3
5.48M
🎙#پادکست
🔹 ملکوت حرم امام حسین علیه السلام در مکاشفه مرحوم قاضی
🔶 چگونه صورت اخروی اعمال را نورانی کنیم؟
📌برگرفته از جلسه «نماز خواندنی نماز خواستنی »
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
8.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 #مستند #زندگینامه
آیتالله #بهجت 📽
🔰 #سلوک_بهجت
💌 #بشنو_از_دل 1
📺 این مستند ۱۶ قسمت است
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
14.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت پدر شهید علی شاه سنایی از چگونگی رسیدن فرزندش به مقام شهادت
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
📌 *روایتی از آخرین روز زندگی حاج قاسم:*
🔹️ *پنجشنبه(۹۸/۱۰/۱۲)، دمشق ساعت ۷ صبح:*
با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه میشوم، هوا ابری است و نسیم سردی میوزد...
*ساعت ۷:۴۵ صبح:*
به مکان جلسه رسیدم.....مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروههای مقاومت در سوریه حاضرند...
*ساعت ۸ صبح:*
همه با هم صحبت میکنند... درب باز میشود و *فرمانده بزرگ جبهه مقاومت* وارد میشود.با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی میکند. دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری میشود تا اینکه *حاجقاسم* جلسه را رسما آغاز میکند...
هنوز در مقدمات بحث است که میگوید:
همه بنویسن، هرچی میگم رو بنویسین!...
همیشه نکات را مینوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت...
گفت و گفت... از منشور پنجسال آینده... از برنامه تکتک گروههای مقاومت در پنجسال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از...
کاغذها پر میشد و کاغذ بعدی...
سابقه نداشت این حجم مطالب برای یکجلسه...
آنهایی که با حاجی کار کردند میدانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطعکردن صحبتهایش را نمیدهد اما پنجشنبه اینگونه نبود...
بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت: عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه...
*ساعت ۱۱:۴۰ ظهر:*
زمان اذان ظهر رسید...با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!...
*ساعت ۳ عصر:*
حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم...
پایان جلسه...مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبتکنان تا درب خروج همراهیش کردیم.
خودرویی بیرون منتظر حاجی بود
*حاجقاسم* عازم بیروت شد تا *سیدحسننصرالله* را ببیند...
*ساعت حدود ۹ شب:*
حاجی از بیروت به دمشق برگشته، شخص همراهش میگفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند...
حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند..سکوت شد...
یکی گفت:حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین!...
*حاجقاسم با لبخند گفت: میترسید شهید بشم!...*
باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد: *شهادت* که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعهست!...حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم....
حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمردهشمرده گفت: *میوه وقتی میرسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته!...*
بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضیها اشاره کرد که اینم رسیدهست...اینم رسیدهست...
*ساعت ۱۲ شب:*
هواپیما پرواز کرد...
*ساعت ۲ صبح جمعه:*
خبر *شهادت حاجی* رسید...
به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم
کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود...
در آن نوشته بود: *«مرا پاکیزه بپذیر...»*
🔹️ راوی: *از ستاد لشکر فاطمیون...*
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
📌 *روایتی از آخرین روز زندگی حاج قاسم:*
🔹️ *پنجشنبه(۹۸/۱۰/۱۲)، دمشق ساعت ۷ صبح:*
با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه میشوم، هوا ابری است و نسیم سردی میوزد...
*ساعت ۷:۴۵ صبح:*
به مکان جلسه رسیدم.....مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروههای مقاومت در سوریه حاضرند...
*ساعت ۸ صبح:*
همه با هم صحبت میکنند... درب باز میشود و *فرمانده بزرگ جبهه مقاومت* وارد میشود.با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی میکند. دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری میشود تا اینکه *حاجقاسم* جلسه را رسما آغاز میکند...
هنوز در مقدمات بحث است که میگوید:
همه بنویسن، هرچی میگم رو بنویسین!...
همیشه نکات را مینوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت...
گفت و گفت... از منشور پنجسال آینده... از برنامه تکتک گروههای مقاومت در پنجسال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از...
کاغذها پر میشد و کاغذ بعدی...
سابقه نداشت این حجم مطالب برای یکجلسه...
آنهایی که با حاجی کار کردند میدانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطعکردن صحبتهایش را نمیدهد اما پنجشنبه اینگونه نبود...
بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت: عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه...
*ساعت ۱۱:۴۰ ظهر:*
زمان اذان ظهر رسید...با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!...
*ساعت ۳ عصر:*
حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم...
پایان جلسه...مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبتکنان تا درب خروج همراهیش کردیم.
خودرویی بیرون منتظر حاجی بود
*حاجقاسم* عازم بیروت شد تا *سیدحسننصرالله* را ببیند...
*ساعت حدود ۹ شب:*
حاجی از بیروت به دمشق برگشته، شخص همراهش میگفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند...
حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند..سکوت شد...
یکی گفت:حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین!...
*حاجقاسم با لبخند گفت: میترسید شهید بشم!...*
باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد: *شهادت* که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعهست!...حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم....
حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمردهشمرده گفت: *میوه وقتی میرسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته!...*
بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضیها اشاره کرد که اینم رسیدهست...اینم رسیدهست...
*ساعت ۱۲ شب:*
هواپیما پرواز کرد...
*ساعت ۲ صبح جمعه:*
خبر *شهادت حاجی* رسید...
به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم
کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود...
در آن نوشته بود: *«مرا پاکیزه بپذیر...»*
🔹️ راوی: *از ستاد لشکر فاطمیون...*
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji