eitaa logo
شهید تورجی زاده🥰
397 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
28 فایل
«بسم الله الرحمن الرحیم» آقا محمد رضا خیلی فاطمه زهرا (ع) را دوست داشت گونه ای که پهلو و بازویش به عشق مادر کبود شد 😓و ترکش خورد آخرین باری که داشت می رفت جبهه سپرده بود برایش همسر پیدا کنن ولی شهید شد😓 برای همین خیلی از بخت های جوانان را باز کرده
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبادلات پر جذب 👤 سپهر 👤
😍عشق علوی حب فاطمی های عزیز😍 💫🙂🙃بابرنامه های متنوع وجذاب درخدمت شمادوستان هستیم🙂🙂💫 🌟شنبه: و 🌟یکشنبه: 🌟دوشنبه: مطالب 🌟سه شنبه: 🌟چهارشنبه: 🌟پنجشنبه: 🌟جمعه: 🌸 (هفته ای تعدادی مناجات باخدا...) 🍃😉👌(هفته ای چند تلنگر...) 🤩 : (هفته ای تعدادی سوپرایزی...)🤗🤩 😘😉امیدوارم که ازبرنامه خوشتون اومده باشه😉😘 منتظرنظرات وپیشنهادات شماعزیزان هستیم😉 @ESHGH_ALAVI_HOB_FATEMI1👈 ┅═══✼❤️✼═══┅┄ @Eshgh_alavi_Hob_fatemii ┅═══✼❤️✼═══┅┄
بنده است آیا آزاد ؟!!!🤔 صدای ساز و آواز بلند بود . هرکس که از نزدیک آن خانه می‌گذشت ، می‌توانست حدس بزند که در درون خانه چه خبرهاست ؟ بساط عشرت و میگساری‌ پهن بود و جام می‌بود که پیاپی نوشیده می‌شد . کنیزک خدمتکار درون خانه را جاروب زده و خاکروبه‌ها را در دست گرفته از خانه بیرون آمده بود ، تا آنها را در کناری بریزد . در همین لحظه مردی که آثار عبادت زیاد از چهره‌اش نمایان بود ، و پیشانیش از سجده‌های طولانی حکایت می‌کرد ، از آنجا می‌گذشت ، از آن کنیزک پرسید : " صاحب این خانه بنده است یا آزاد ؟ " - " آزاد " . - " معلوم است که آزاد است ، اگر بنده می‌بود پروای صاحب و مالک و خداوندگار خویش را می‌داشت و این بساط را پهن نمی‌کرد " .رد و بدل شدن این سخنان ، بین کنیزک و آن مرد ، موجب شد که کنیزک‌ مکث زیادتری در بیرون خانه بکند . هنگامی که به خانه برگشت ، اربابش‌ پرسید : " چرا این قدر دیر آمدی ؟ " کنیزک ماجرا را تعریف کرد و گفت : " مردی با چنین وضع و هیئت‌ می‌گذشت ، و چنان پرسشی کرد ، و من چنین پاسخی دادم " . شنیدن این ماجرا او را چند لحظه در اندیشه فرو برد ، مخصوصا آن جمله ( اگر بنده می‌بود از صاحب اختیار خود پروا می‌کرد ) مثل تیر بر قلبش نشست‌ . بی اختیار از جا جست و به خود مهلت کفش پوشیدن نداد . با پای برهنه‌ به دنبال گوینده سخن رفت . دوید تا خود را به صاحب سخن که جز امام هفتم‌ حضرت ( ع ) نبود رساند . به دست آن حضرت به شرف توبه‌ نائل شد ، و دیگر به افتخار آن روز که با پایبرهنه به شرف توبه نائل آمده بود ، کفش به پا نکرد . او که تا آن روز به " بشر بن حارث بن عبدالرحمن مروزی " معروف بود ، از آن به بعد ، لقب " الحافی " یعنی " پا برهنه " یافت ، و به معروف و مشهور گشت . تا زنده بود به پیمان خویش وفادار ماند ، دیگر گردگناه‌ نگشت . تا آن روز در سلک اشراف زادگان و عیاشان بود ، از آن به بعد ، در سلک مردان پرهیزکار و خداپرست در آمد شهید تورجی زاده🥰 @shahidtorji
🌸 در زمان خلافت در كوفه، زره آن حضرت گم شد. پس‏ از چندی در نزديك مرد مسيحی پيداشد. علی او را به محضر قاضی برد، و اقامه دعوی كرد كه: "اين زره از آن من است، نه آن را فروخته‏ام و نه‏ به كسی بخشيده‏ام. و اكنون آن را در نزد اين مرد يافته‏ام". قاضی به‏ مسيحی گفت: "خليفه ادعای خود را اظهار كرد، تو چه می‏گويی ؟" او گفت: "اين زره مال خود من است ، و در عين حال گفته مقام خلافت را تكذيب نمی‏كنم (ممكن است خليفه اشتباه كرده باشد)". قاضی رو كرد به علی و گفت: "تو مدعی هستی و اين شخص منكر است، عليهذا بر تو است كه شاهد برمدعای خود بياوری". علی خنديد و فرمود: "قاضی راست می‏گويد، اكنون می‏بايست كه من شاهد بياورم، ولی من شاهد ندارم". قاضی روی اين اصل كه مدعی شاهد ندارد، به نفع مسيحی حكم كرد، و او هم‏ زره را برداشت و روان شد. ولی مرد مسيحی كه خود بهتر می‏دانست كه زره مال كی است، پس از آنكه‏ چند گامی پيمود وجدانش مرتعش شد و برگشت، گفت: "اين طرز حكومت و رفتار از نوع رفتارهای بشر عادی نيست، از نوع حكومت انبياست"، و اقرار كرد كه زره از علی است. طولی نكشيد او را ديدند مسلمان شده، و با شوق و ايمان در زير پرچم علی‏ در جنگ نهروان می‏جنگد. شهید تورجی زاده🥰 @shahidtorji