هدایت شده از تبادلات پر جذب 👤 سپهر 👤
😍عشق علوی حب فاطمی های عزیز😍
💫🙂🙃بابرنامه های متنوع وجذاب
درخدمت شمادوستان هستیم🙂🙂💫
🌟شنبه: #مشارطه و #پندهای_قرآنی
🌟یکشنبه: #شهدا #حجاب
🌟دوشنبه: مطالب #عاشقانه_مذهبی
🌟سه شنبه: #مهدویت
🌟چهارشنبه: #احادیث_وسبک_زندگی_ائمه
🌟پنجشنبه: #استاد_مطهری
🌟جمعه: #مهدویت
🌸#خدا_جانمـ (هفته ای تعدادی مناجات باخدا...)
🍃😉👌#تلنگر(هفته ای چند تلنگر...)
🤩#سوپرایزی : (هفته ای تعدادی سوپرایزی...)🤗🤩
😘😉امیدوارم که ازبرنامه خوشتون اومده باشه😉😘
منتظرنظرات وپیشنهادات شماعزیزان هستیم😉
@ESHGH_ALAVI_HOB_FATEMI1👈
┅═══✼❤️✼═══┅┄
@Eshgh_alavi_Hob_fatemii
┅═══✼❤️✼═══┅┄
#حکایت ✨
#داستان_راستان
#استاد_مطهری
بنده است آیا آزاد ؟!!!🤔
صدای ساز و آواز بلند بود . هرکس که از نزدیک آن خانه میگذشت ، میتوانست حدس بزند که در درون خانه چه خبرهاست ؟ بساط عشرت و میگساری پهن بود و جام میبود که پیاپی نوشیده میشد . کنیزک خدمتکار درون خانه را جاروب زده و خاکروبهها را در دست گرفته از خانه بیرون آمده بود ، تا آنها را در کناری بریزد . در همین لحظه مردی که آثار عبادت زیاد از چهرهاش نمایان بود ، و پیشانیش از سجدههای طولانی حکایت میکرد ، از آنجا میگذشت ، از آن کنیزک پرسید : " صاحب این خانه بنده است یا آزاد ؟
" - " آزاد " .
- " معلوم است که آزاد است ، اگر بنده میبود پروای صاحب و مالک و خداوندگار خویش را میداشت و این بساط را پهن نمیکرد "
.رد و بدل شدن این سخنان ، بین کنیزک و آن مرد ، موجب شد که کنیزک مکث زیادتری در بیرون خانه بکند . هنگامی که به خانه برگشت ، اربابش پرسید : " چرا این قدر دیر آمدی ؟ " کنیزک ماجرا را تعریف کرد و گفت : " مردی با چنین وضع و هیئت میگذشت ، و چنان پرسشی کرد ، و من چنین پاسخی دادم " . شنیدن این ماجرا او را چند لحظه در اندیشه فرو برد ، مخصوصا آن جمله ( اگر بنده میبود از صاحب اختیار خود پروا میکرد ) مثل تیر بر قلبش نشست . بی اختیار از جا جست و به خود مهلت کفش پوشیدن نداد . با پای برهنه به دنبال گوینده سخن رفت . دوید تا خود را به صاحب سخن که جز امام هفتم حضرت #موسی_بن_جعفر ( ع ) نبود رساند . به دست آن حضرت به شرف توبه نائل شد ، و دیگر به افتخار آن روز که با پایبرهنه به شرف توبه نائل آمده بود ، کفش به پا نکرد .
او که تا آن روز به " بشر بن حارث بن عبدالرحمن مروزی " معروف بود ، از آن به بعد ، لقب " الحافی " یعنی " پا برهنه " یافت ، و به #بشر_حافی معروف و مشهور گشت . تا زنده بود به پیمان خویش وفادار ماند ، دیگر گردگناه نگشت . تا آن روز در سلک اشراف زادگان و عیاشان بود ، از آن به بعد ، در سلک مردان پرهیزکار و خداپرست در آمد
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
#حکایت🌸
#داستان_راستان
#استاد_مطهری
در زمان خلافت #علی_عليه_السلام در كوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندی در نزديك مرد مسيحی پيداشد. علی او را به محضر قاضی برد، و اقامه دعوی كرد كه: "اين زره از آن من است، نه آن را فروختهام و نه
به كسی بخشيدهام. و اكنون آن را در نزد اين مرد يافتهام". قاضی به مسيحی گفت: "خليفه ادعای خود را اظهار كرد، تو چه میگويی ؟" او
گفت: "اين زره مال خود من است ، و در عين حال گفته مقام خلافت را
تكذيب نمیكنم (ممكن است خليفه اشتباه كرده باشد)".
قاضی رو كرد به علی و گفت: "تو مدعی هستی و اين شخص منكر است، عليهذا بر تو است كه شاهد برمدعای خود بياوری".
علی خنديد و فرمود: "قاضی راست میگويد، اكنون میبايست كه من شاهد بياورم، ولی من شاهد ندارم".
قاضی روی اين اصل كه مدعی شاهد ندارد، به نفع مسيحی حكم كرد، و او هم زره را برداشت و روان شد. ولی مرد مسيحی كه خود بهتر میدانست كه زره مال كی است، پس از آنكه چند گامی پيمود وجدانش مرتعش شد و برگشت، گفت: "اين طرز حكومت و رفتار از نوع رفتارهای بشر عادی نيست، از نوع حكومت انبياست"، و اقرار كرد كه زره از علی است.
طولی نكشيد او را ديدند مسلمان شده، و با شوق و ايمان در زير پرچم علی در جنگ نهروان میجنگد.
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji