بسمـاللهـالرحمنـالرحیمـ
زندگی دفتری از خاطره هاست؛
یکنفر در دل شب
یکنفر در دل خاڪ
یکنفر همدم خوشبختی هاست
یک نفر #همسفر سختی هاست
چشم تابازکنیم...
عمرمان میگذرد،ما همه رهگذریم؛
آنچه باقیست فقط #خوبیهاست
ـــــــــــــــــــــــــــ
#قسمتاول
#مینویسمتابماند🌿🌸
سرنوشت آدما با هم فرق میکنه...
همونطوری که آدما با هم فرق میکنند
بعضیا از زندگی تنها خوردن و خوابیدن و خندیدن و میدونن، و از اونجا خبر ندارن که هر روز وقتی زندگی رو از سر خط مینویسیم
باید گوشه چشمی به انتهای خط داشته باشیم تا کج ننویسیم ، هر روز قطاری از فرصت ها در ایستگاه زندگی سوت میکشه و تو برای اینکه
فرصتی دوباره داشته باشی باید دستی تکان بدی..این راسته که بعضی دروغ زندگی میکنند اما دروغه که نمیتوانن درست زندگی کنند،
اگه اندکی به حادثه های تمام شده ی زندگی فکر کنیم ، حادثه های تازه چندان آشوب زده مون نخواهد کرد...
چنان شوتی ک به پاهام وارد شد وادارم کرد از اعماق جملات بیرون بیام و سرمو به طرف فرد مقابل برگردونم😕
سنا=به تو هم میگن کربلایی؟!
من=اولاً سلام ، دوماً میدونم الان تو دلت عزا گرفتی و نمیدونی در نبود من چطور تو این ده روز زندگی کنی
سنا جمع کن خودتو دختره ی لوس
من=اتی کجاس پس؟!
سنا=بیرونه دم در الانه که برسه
من=اها
اتنا یکی از دوستای خوبم هست که به قول خودش ۹سال منو تحمل کرده...
ولی تا اینجا که من میدونم خیلی هم
دختر خوب و با معرفت و خوش رفتار
وخانومی هستم 😑(تعریف نیست هااا،
نمیدونم دقیقا کجاش منو تحمل کرده خیلی هم دلش بخواد)
سنا هم خواهر اتناست و دوست من،امروزم که اومدن پیشم قراره دو سه روزه دیگه با مامانی ماشینی (خالم ، که مامانی صداش میکنم و هیچ وقت احساس نکردم که خالم هست و همیشه یک مادر دیدمش ، نه تنهامن تموم دختر خاله و پسر خاله هام ، مامانی ماشینی صداش میکنیم) و دختر خالم که اسمش حسنا هست عازم کربلا بشم.
از شانس بدم دوستام نتونستن بیان تا قبل رفتن ببینمشون ، همین دو تان که همیشه در صحنه حاضرن و امروز هم تشریف آوردن و قدم رنجه کردن ...
در حال حرف زدن با سنا بودم که اتنا مثل جنگ زده ها وارد اتاق شد ...
اتنا=سلام
من= چرا این شکلی پژمرده ای...
اتنا=همش تقصیر توعه آدم حسابیه،انسان عاقل تو این گرمای مرداد میره کربلا که ما با این افتاب سوز ناک ساعت ۳ظهر پاشیم بیایم پیشه توعه... لا اله الله
خندیدم و رو بهش گفتم خوب الا پات درد نکنه که تا اینجا اومدی ، ویژه سلامتو به کربلا میرسونم...
در همون لحظه حسنا وارد اتاق شد و در حالی که نفس نفس میزد گفت : گلی ، پاشو آماده باش که زنگ زدن کلاس کربلا داریم و از اونجایی که خونه خاله صغرایینا مامان حسنا ، مراسم گرفته بودیم و من لباس مناسبی برای رفتن نداشتم، نرفتم و مامانی ماشینی و حسنا زحمتشو کشیدن و به قول حسنا رفتن کلاس کربلا...
سرتونو درد نیارم آخر مراسم هم ک همه رفتن و بعد از بدرقه ی آتنا و سنا از منظره ی غروب پنجشنه ی میناب دل کندم و به طرف خونه خاله صغرا اینا برگشتم هنوز دم در نرسیده بودم که خاله شهلا در حالی که با تلفن همراه صحبت میکرد رو به من گفت برو تا جمع کنی خودتو ک صبح حرکتین ها، فکر کردم داره شوخی میکنه ولی تو حیاط که رسیدم، مامانی داشت خدافظی میکرد ، در همون حین بهم گفت : برو ببین بابا اومده یا ن ، وقتی دلیلشو پرسیدم جواب داد: الان خبر دادن که فردا صبح ساعت پنج صبح باید دفتر زیارتی باشین و من همون لحظه بود که از هیجان پیش اومده از درون برا خودم جشن میگرفتم🤭 همه چی خیلی سریع اتفاق افتاد شب با کمک مامانی چمدون رو بستم و از اونجایی که نمیشه سه تا چمدون رو با هم حمل کنیم به حسنا گفته بودم لباساشو بیاره تو چمدون من..
الان ساعت حدودا ۵:۴۰صبح دم درب دفتر زیارتی داشتیم لباس جابجا میکردیم
بعد از اندکی درنگ اتوبوس هم رسید ، از بین جمعیت محدثه یکی از بچه های محله ی بغلی رو دیدم که به سمتم میومد نزدیک تر که اومد خواستم باهاش خداحافظی کنم ک فهمیدم قراره به مدت ده روز همو تحمل کنیم و همسفر بشیم...
بلاخره از آخرین نفر که مادرم بود هم خداحافظی کردم و از بغلش بیرون اومدم...
بابام کمکم کرد از سه چهار تا پله ی اتوبوس بالا برم و طبق معمول چهار پایه ی جدای ناپذیرم رو دستم داد اخرین نفری بودم که سوار شدم ، منو مامانی ماشینی پیش هم نشستیم و حسنا هم رفت پیش آمنه خانوم دهیار محلمون نشست.
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مظلوم ترین مادر شهید ایران!
🔺روایت مظلوم ترین مادر شهید ایران از شهادت فرزندش
▪️چه کسانی سوختند، تا ما امروز ایستادگی کنیم
❤️ مقایسه دستخط امام خامنه ای؛ (با دست راست)قبل و بعداز ترور(با دست چپ)
🌍 شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
♡••
وخُــدآیـۍ ڪـہ
بـہݜـدٺــ ڪآفیسٺ...
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ استاد #رائفی_پور
📃 «اعتمادی که نیست»
🔸 گاهی ما بانک رو بیشتر از خدا قبول داریم
📥 لینک دانلود با کیفیتهای مختلف 👇
🌐 aparat.com/v/Lb6px
✅ شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ #تصویری
📝 بریم نجف
👤 حاج امیر #کرمانشاهی
📌 #امام_علی
👌 #پیشنهاد_دانلود
✅ شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
11.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ_تصویری | حضرت آیتالله ضیاء آبادی (ره)
نگوییدچون محیط بدبودمن هم بدشدم‼️
#درس_اخلاق
🍃🍃🍃✨✨✨🍃🍃🍃
⚜شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
3⃣ #قسمت_سوم
💢یاد خواب دیشب افتادم..با خودم گفتم سالم میمانم،چون حضرت عزرائیل به من گفت که وقت رفتن من نرسیده است! فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار کنم و دیگر حرفی از مرگ نزنم.
💢اما همیشه دعا میکردم که مرگ ما با شهادت باشد. در آن زمان بسیار تلاش کردم تا وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم. اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه همان لباس یاران آخرالزمانی امام غایب است.
💢سالها گذشت. باید این را اضافه کنم که من یک شخصیت شوخ ولی پرکار دارم. حسابی اهل شوخی و بگو و بخند و سرکار گذاشتن هستم. مدتی بعد ازدواج کردم و مثل خیلی از مردم دچار روزمرگی شدم. یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید.
💢حس خیلی خوبی داشتم و آرزوی شهادت مانند رفقایم داشتم. اما با خودم میگفتم ما کجا و #شهادت کجا. آن روحیات جوانی و عشق و شهادت در وجود ما کمرنگ شده. در همان عملیات چشمانم به واسطه گردوخاک عفونت کرد.
💢حدود ۳ سال با سختی روزگار گذراندم بارها به دکتر رفتم ولی فایده نداشت. تا اینکه یک روز صبح احساس کردم انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده است! درست بود! چشم من از مکان خودش خارج شده بود و درد بسیار شدیدی داشتم.
💢همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا عمل کنید دیگر قابل تحمل نیست. تیم پزشکی اعلام کرد: غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم چپ ایجاد شده که فشار این غده باعث بیرون آمدن چشم گردیده و به علت چسبیدگی این غده به مغز کار جداسازی آن بسیار سخت است...
💢پزشکان خطر عمل را بالای ۶۰ درصد میدانستند اما با اصرار من قرار شد که که عمل انجام بگیرد. با همه دوستان و آشنایان و با همسرم که باردار بود و سختی های بسیار کشیده بود از همه حلالیت طلبیدم و راهی بیمارستان شدم.
💢حس خاصی داشتم احساس می کردم که دیگر از اتاق عمل برنمیگردم. تیم پزشکی کارش را شروع کرد و من در همان اول کار بیهوش شدم. عمل طولانی شد و برداشتن غده با مشکل مواجه شد..
پزشکان نهایت تلاش خود را می کردند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد....
💢احساس کردم که کار را به خوبی انجام دادند. چون دیگر مشکلی نداشتم، آرام و سبک شدم.چقدر حس زیبایی بود، درد از تمام بدنم جدا شد. احساس راحتی کردم و گفتم خدایا شکر عمل خوبی بود. با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم.
💢برای یک لحظه زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم. از لحظه های کودکی تا لحظهای که وارد بیمارستان شدم همه آن خاطرات برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت...
💢چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را می دیدم. در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم.بسیار زیبا بود. او را دوست داشتم می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم.
💢با خودم گفتم چقدر زیباست چقدر آشناست.او را کجا دیدم؟! سمت چپم را نگاه کردم.عمو و پسر عمه ام، آقاجان و پدربزرگم ایستاده بودند. عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام از شهدای دوران دفاع مقدس بود.
💢از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم بسیار خوشحال شدم. نا گهان یادم آمد جوان سمت راست را. حدود ۲۰ الی ۲۵ سال پیش... شب قبل از از سفر مشهد ... عالم خواب...حضرت عزراییل! با لبخندی به من گفت: برویم. با تعجب گفتم کجا؟ دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر ماسک روی صورتش را درآورد و گفت: مریض از دست رفت دیگر فایده ندارد.
💢خیلی عجیب بود که دکتر جراح پشت به من قرار داشت اما من می توانستم صورتش را ببینم! می فهمیدم که در فکرش چه میگذرد و افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم میفهمیدم. از پشت در بسته لحظه ای نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد.
💢برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود و ذکر می گفت.حتی ذهن او را می توانستم بخوانم او میگفت: خدا کند که برادرم برگردد. دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد با بچه هایش چه کنیم...
یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچههای من چه کند!! کمی آن طرف در یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد.
جانبازی بود که روی تخت خوابیده بود برایم دعا می کرد
💢قبل از اینکه وارد اتاق عمل بشوم با او خداحافظی کرده و گفته بودم که شاید برنگردم. این جانباز خالصانه می گفت: خدایا من را ببر اما اورا شفا بده. زن و بچه دارد اما من نه. ناگهان حضرت عزراییل بهم گفت: دیگر برویم ...
#ادامه_دارد..
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
#⃣ #قسمت_چهارم
💢فهمیدم که منظور ایشان مرگ من و انتقال من به آن جهان است. مکثی کردم و پسرعمه اشاره کردم و گفتم: من آرزوی شهادت دارم سالها به دنبال شهادت بودم حالا با این وضع بروم؟!
💢اما اصرارهای من بی فایده بود باید میرفتم. دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند برویم. بی اختیار همراه با آنها حرکت کردم لحظهای بعد خود را همراه این دو نفر در یک بیابان دیدم.
💢زمان اصلا مانند اینجا نبود و در یک لحظه صدها موضوع را می فهمیدم و صدها نفر را میدیدم. آن زمان کاملا متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده اما احساس خیلی خوبی داشتم از آن درد شدید راحت شده بودم شرایط خیلی عالی بود.
💢در روایات شنیده بودم که دو ملک از سوی خدا همیشه باما هستند حالا داشتم این دو را می دیدم. چقدر زیبا و دوست داشتنی بودند،دوست داشتم همیشه با آنها باشم. در وسط یک بیابان خشک و بی آب و علف حرکت می کردیم. کمی جلوتر چیزی را دیدم. روبروی ما یک میز قرار داشت که یک نفر پشت میز نشسته بود. آهسته آهسته به میز نزدیک شدیم.
💢به اطراف نگاه کردم سمت چپ من در دوردست ها چیزی شبیه سراب دیده می شد. اما آنچه می دیدم سراب نبود،شعله های آتش بود. حرارتش را از دور احساس میکردم. به سمت راست خیره شدم در دوردستها یک باغ بزرگ و زیبا چیزی شبیه جنگل های شمال ایران پیدا بود نسیم خنکی از آن سو احساس میکردم.
💢 به شخص پشت میز سلام کردم با ادب جواب داد. منتظر بودم می خواستم ببینم چه کار دارد. آن دو جوان که در کنار من بودند عکس العملی نشان ندادند.
اما همان جوان پشت میز، یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد و به آن کتاب اشاره کرد و گفت: کتاب خودت هست بخوان امروز برای حسابرسی،هم اینکه خودت آن را ببینی کافی است.
💢چقدر این جمله آشنا بود. در یکی از جلسات قرآن استاد ما این آیه را اشاره کرده بود: "اقرا کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا". نگاهی به اطراف کردم و کتاب را باز کردم: بالای سمت چپ صفحه اول با خط درشت نوشته شده بود:
۱۳ سال و ۶ ماه و ۴ روز. از آقایی که پشت میز بود پرسیدم: این عدد چیه؟ گفت سن بلوغ شما است. شما دقیقا در این تاریخ به بلوغ رسیدید.
💢در ذهنم بود که این تاریخ یک سال از ۱۵ سال قمری کمتر است، اما آن جوان که متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانه های بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن داری. من هم قبول کردم. قبل از آن و در صفحه سمت راست اعمال خوب زیادی نوشته شده بود: از سفر زیارتی مشهد تا نمازهای اول وقت و هیئت و احترام به والدین و...
💢پرسیدم: اینها چیست؟ گفت اینها اعمال خوبی است که قبل از بلوغ انجام داده ای. همه این کارهای خوب برایت حفظ شده است. قبل از اینکه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شویم،جوان پشت میز نگاهی کلی به کتاب من کرد و گفت نمازهایت خوب و مورد قبول است،برای همین وارد بقیه اعمال می شویم.
💢 یاد حدیثی افتادم که پیامبر فرمودند: نخستین چیزی که خدای متعال بر امتم واجب کرد نماز های پنجگانه است و اولین چیزی که از کارهای آنان به سوی خدا بالا می رود نماز های پنجگانه است و نخستین چیزی که درباره آن از امتم حسابرسی می شود نماز های پنجگانه میباشد.
💢من قبل از بلوغ نمازم را شروع کرده بودم و با تشویق های پدر و مادرم همیشه در مسجد حضور داشتم. کمتر روزی پیش میآمد که نماز صبحم قضا شود. اگر یک روز خدای نکرده نماز صبحم قضا میشد تا شب خیلی ناراحت و افسرده بودم. این اهمیت به نماز را از بچگی آموخته بودم و خدا را شکر همیشه اهمیت می دادم. وقتی آن ملک؛ یعنی جوان پشت میز به عنوان اولین مطلب اینگونه به نماز اهمیت داد و بعد به سراغ بقیه رفت، یاد حدیثی افتادم که معصومین علیه السلام فرمودند:
💢اولین چیزی که مورد محاسبه قرار می گیرد نماز است.اگر نماز قبول شود بقیه اعمال قبول می شود و اگر نماز رد شود. خوشحال شدم به صفحه اول کتاب نگاه کردم، از همان روز بلوغ تمام کارهای من با جزئیات نوشته شده بود. کوچکترین کارها حتی ذره ای کار خوب و بد را دقیق نوشته بودند و صرف نظر نکرده بودند. تازه فهمیدم که فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره یعنی چی! هرچی که ما اینجا شوخی حساب کرده بودیم آنها جدی جدی نوشته بودند.
#ادامه_دارد..
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥
ڪلیپتصـــویرۍ
✅ حاج آقا جاودان
👈داستان جالبِ #چـــشمبرزخۍ
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
🌎امتحان شیعیان در آخرالزمان
✍امامصادق(علیه السلام)، درباره شدت فتنه
های زمان غیبت میفرمایند: «وَ اللَّهِ لَتُمَحَّصُن؛و اللَّهِ لَتُمَیَّزُنَّ؛ و اللَّهِ لَتُغَرْبَلُنَّ؛حتَّى لَا یَبْقَى مِنْکُمْ إِلَّا الْأَنْدَر...»
«به خدا سوگند شما خالص میشوید. به خدا سوگند شما از یکدیگر_جدا میشوید.به خدا سوگند شما غربال خواهید شد. تا اینکه از شما شیعیان باقی نمیماند جز گروه بسیار کم و نادر. دراین میان کسانی نجات خواهندیافت که: خود را در زمان غیبت به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نزدیک و نزدیکتر کنند؛ خود را از رذایلاخلاقی پاک کنند و به صفات حسنه نیکو گردانند.
شناخت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و دعای فراوان برای فرج ایشان، تنها راه نجات در این دوران پر از فتنه است.»
📚منبع: بحارالانوار، ج۵، صفحه٢١۶
⚜شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji