eitaa logo
شهید تورجی زاده🥰
397 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
28 فایل
«بسم الله الرحمن الرحیم» آقا محمد رضا خیلی فاطمه زهرا (ع) را دوست داشت گونه ای که پهلو و بازویش به عشق مادر کبود شد 😓و ترکش خورد آخرین باری که داشت می رفت جبهه سپرده بود برایش همسر پیدا کنن ولی شهید شد😓 برای همین خیلی از بخت های جوانان را باز کرده
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 پنجشنبه است و ياد درگذشتگان 🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الاخلاص و الصَّلَوَاتِ   💔 اسم پنجشنبه كه می آيد ناخودآگاه  ياد مسافران بهشتی می افتيم ، با هدیه ای به زیبایی فاتحه و صلوات یادی کنیم از آنها، روحشون شاد و یادشون گرامی 🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ،مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِين اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيم صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِم غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ 🌹بِسْمِ اللهِ الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ،اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ،وَ لَمْ يَكُن له کفو احد @shahid1384torji
لازم نیست یک دعای طولانی را یک دفعه با عجله و شتاب بخوانی و تفکر در معانیش نکنی،بنده و شما حال سیدسجاد(ع)،را نداریم که آن دعای مفصل را با حال بخوانیم،شبی یک ربع آن را،یک ثلث آن را،با حال بخوان و تفکر کن در فقراتش شاید صاحب حال شوی!

-کتاب در محضر روح‌الله
@shahid1384torji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸به نظر شما خدا در چه روزی بیشترین بخشش را دارد؟ اگر هنوز عید غدیر را نشناختی ببین 👆 شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
ابن شهر آشوب درکتاب فضائل، از طریق عامه از ابن عباس نقل کرده است که گفت: به پیغمبر اکرم(صلوات‌الله‌علیه‌وآله) عرض کردم: آیا عبور از آتش،برگه‌ی عبور و گذرنامه لازم دارد؟ فرمودند بله سوال کردم: آن چیست؟ فرمود: - حب علی بن ابی طالب - علیه‌السلام- -مناقب ابن شهر آشوب: ۲/۱۵٦ -،بحارالانوار: ٣٩/٢٠٢ @shahid1384torji
+امام حسین (ع) : «همانا اعمال امّت، هر بامدادان بر خداوند عرضه می ‏شود». (بحار الانوار، ج ۷۰ ص ۳۵۳ ح۵۴ ) [ التماس‌دعا ] @shahid1384torji
علامھ‌‌ مجلسی فࢪمودند: شب‌ جمعه مشغول مطالعه بودم،به این دعا رسیدم!: بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم،الحمدلله‌ من‌اول‌‌الدنیا‌الی‌فنائِها‌و‌مِن‌َالاخره‌الی‌بقائِها الحمدلله‌ِعلی‌کل‌نعمه،استغفرالله‌من‌کل‌ذنب‌ِِو‌اتوب‌الیه،‌وهو‌ارحم‌الراحمین. بعد یک هفته مجدد خواستم،آنرا بخوانم که در حالت مکاشفه از ملائکه ندایی شنیدم،که ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ نشده ایم..‼️ ♥️🌼
Hossein Taheri - Mizane Ghalbam (128).mp3
2.13M
میزنم قلبم 🖤 دوباره میاد بوی محرم✨ مداح :کربلایی حسین طاهری🌱 شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
بسم الله الرحمن الرحیم
🌿🌸 دستمو گرفت نیم خیز شد بلند که شد با هم رفتیم به طرف رمپ برقی یادم اومد ک اگه سمیه اینا بیان چطور میخوان پیدا مون کنن ک متوجه دو تا خانومی که کنارمون بودن شدم همون طور ک فاطمه رو نگه داشته بودم بهشون گفتم ما میریم پایین اگه کسی دنبالمون اومد بگین رفتیم این زیر ک متوجه نشدن ای خدا من چطور بگم حالااا ک یاد پانتومین افتادم با یه دست از بس اشاره کردم و گفتم تا بلاخره سر تکون دادن فاطمه هم داش با همون حالش میخندید و زیر لب میگف چی میگی توو خداراشکر با خیال راحت به طرف زیر زمین رفتیم حالا روی این چیزا چطور بریم پایین با پله معمولی ک نمیشه رفت کاشی ها چربه جوراب هم پوشیده بودیم فاطمه هم خواب بود مجبور شدیم با همون رمپ برقی بریم اگه فاطمه رو نگه نداشته بودم الان دو سه بار اینجا افتاده بود . بلاخره اومدیم پایین و پیش یه ستون نشستیم چادر نمازی از گوشه اوردم و گذاشتم زیر سرش جالب اینجا بود ک تا یه جایی مینشست سریع میخوابید انگار واقعا خیلی خسته بود قرآنی ک از بالا اورده بودمو و کتاب دعایی ک دستم بود رو کنارش گذاشتم و رفتم زیارت کردم و دوباره اومدم پیشش کتاب دعا رو ورداشتم و هر دعایی میومد میخوندم نمیدونم چقدر گذشت که سمیه و مامان فاطمه اومدن وقتی پرسیدم چی شد ک فهمیدین اینجاییم سمیه گفت: یه خانومه همون بالا نشسته بود ک وقتی دید ما دنبال کسی میگردیم و گفتیم دو تا دختر اشاره کرد رفتن پایین لبخندی زدم و گفتم اره چقد زجر کشیدم تا گفتمش✋🏻😂 سمیه رو به فاطمه صداش زد ک موجب شد فاطمه چشاشو وا کنه و دوباره گفت میتونی بلندشی بریم اونطرف تر نزدیک ضریح؟ بعد از چند لظه فاطمه بلند شد و همونطور ک تلو تلو میخورد گرفتمش و به ضریح رسیدیم رسیده یا نرسیده دوباره خوابید دیگه بیدارش نکردیم برگشتم و قرآنو از جای قبلی اوردم پیش خودم و به ضریح نزدیک شدم در حالی ک به ظاهر قرآن میخوندم ولی ذهنم روز عاشورا و تاسوعا رو نشونه گرفته بود جایی ک یه روز دردانه ی اباعبدالله رو زمینش پا گذاشته قربون قدم های کوچولوت بشم یا رقیه همونطور که غرقه در افکار بودم صدای سمیه منو به خود اورد متوجه شدم قرآنی ک جلو روم بود برگه هاش یه جاهایی خیسه و خبر از اشک ریختن ناگهانیم میداد ... سرمو به طرفش سوق دادم ک گفت : اگه خوابت میاد پیش فاطمه دراز بکش و بخواب ک در جوابش گفتم: نه خوبم میخواستم حالا ک دعوت شدم نهایت بندگی رو داشته باشم و از این فرصت های طلایی فیض ببرم اصلا باورم نمیشد اومدم کربلا خیلی یهویی شد ... با دستی که رو پام نشست از خواب پریدم و نگاهی به ساعتی ک تازه از نجف خریده بودم انداختم ساعت نزدیکای ۶ بود واقعا ما۴ ساعت اینجا خواب بودیم؟! وقتی کامل یادم اومدچیشد و چرا اینجام فاطمه رو صدا زدم ک خداراشکر با اولین فاطمه گفتنم بیدار شد و نشست چادرو از رو پاهاش برداشت و سرش کرد . بعد از چند دقیقه حالا ما بیرون حرم بودیم و به سمت هتل راهی شدیم تا رسیدیم هتل وقت صبحانه گذشته بود برا همین صبحانه هر یک نفرمون رو معصومه اورده بود تو اتاق از آسانسور ک بیرون اومدیم فاطمه و مامانش رفتن اتاقشون من و سمیه هم رفتیم سمت اتاق. فاطمه سرمو که بلند کردم رو به رو یه ضریح بودم و عقیله کنارم نشسته بود گنگ دور و برمو از نظر گذروندم خاله سمیه بالا سرم و مامانی ماشینی پلو ضریح نشسته بود. سعی کردم یادم بیارم کجام ... آخرین بار تو بین الحرمین نشسته بودم که یهو سرم گیج رفت و هر چی سعی کردم خودمو سرحال نگه دارم بازم سرم سنگین میشد . ناچار چشمامو بستم شاید بهتر بشه نمیدونم چقدر گذشت و من بجای اینکه بهتر شم بیشتر سرم گیج میرفت و یه طوری سنگین شده بودم . احساس کردم یکی پیشم نشست وقتی صداشو شنیدم ک اسممو صدا میزد فهمیدم عقیلست ک میگفت چ خوابتم سنگینه هر چی تلاش میکردم بهش بفهمونم خواب نیستم و فقط یهو نمیدونم چم شد ک حتی حرف زدن هم برام سخت شده بود. وقتی مامان بشرا به عقیله میگفت : میای یا نه میخواستم بگم منم میام دنبالتون ک نمیتونم بشینم که بازم دهنم قفل بود و نفسی برا حرف زدن بالا نمیومد . عقیله بهم گفت سرتو بزار رو پای من اینطور گردن درد میگیری ولی حوصله جابجا کردن خودمم نداشتم و فقط سری براش تکون دادم اصلا نمیفهمیدم چم شده منی ک تا چند دقیقه پیش سر حال و قبراق نشسته بودم ... ببین چشامو نمیتونم باز کنم همین صدای زائراتم منو آروم میکنه آقا... خاله سمیه گفت ما میریم حرم امام حسین و شما برین حرم حضرت ابوالفضل صدای باشه ی عقیله رو که شنوفتم چشامو به زور باز نگه داشتم وقتی بهم گفت پاشو بریم حرم انگار یه کار خیلی سختی رو از من خواسته با آخرین توانی ک در خودم پیدا میکردم لب زدم: نمیتونم در جوابم گفت پاشو خودم کمکت میکنم. خودمو به میله گرفتم و پاهامو کامل رو زمین گذاشتم اومدم بیوفتم ک عقیله منو گرفت. ادامه دارد...
10.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلمون خوشه اما، شاگردِ "مرحوم ذاکر" هستش که برامون "یه رفیق دارم که... بخونه.. j๑ïท➺شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji