آرزویش این بود:
یڪ قبردر کربلا، یکی در قطعه26بهشت زهرا داشته باشد،درعملیات پیکرش متلاشی شد و3روز بعدسرو دستش را آوردن قطعه 26 وبعد،بدن بی سر را هم کشف وکربلا خاک کردند😭
#شهیدحرم_حمیدرضا_زمانی🌹
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃اگر براے ابد
هواے دیدن تو
نیوفتد از سر من
چه ڪنم؟...
#شهیدمحمدرضادهقانامیری ❤
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
همسر بزرگوار شھید :🌹
|‾‾‾‾‾‴
همسرم همیشہ 'نمـاز اول وقت' و 'نمـاز شب' میخواند، از غیبـت بیزار بود، اینکه میگویند، کسی پاۍ خود را مقابل پـدر و مـٰادرش دراز نمیکند، در مورد همسرم صدق میکرد، دانشجوی نمره الف دانشگاه بود، شڪم، چشـم و زبـان را همیشه و بهویژه در میهمانیها حفظ میکرد و به من بسیار احتـرام می کرد و محبټ داشت.
|
‾‾‾‾‾‴
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
12.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ تصویری | خاطره جالب علیرضا پناهیان از چگونگی آشنایی با مقام معظم رهبری، توسط یک معلم ریاضی!
📸#ببینید | #عکسنوشته
🦋شهید مدافعحرم #مسعود_عسگری
⚠️ترمــــز برای گنــــاه!
یه روز با مسعود در مورد
گناهکردنِ افراد و مکروهبودن
یا یه سری کارا که وجههی اونا
توی جامعه خوب نیست،
صحبت میکردیم که.... !👆👆👆
🌸
🌸🌼🌺
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
🌱از همان ابتدای شب زندگی ما را برحسب دلتنگی و حسرت نوشتند ♥️
تا سحر با خیالش خواب میرویم 😘
#سین_کاف
#دلتنگیهاییهویی
#دلمان_دوست_دارد_اینقدر _نشرپیدا کندتاشخصموردنظر_بخواند _خخخ
#مذهبیهاعاشق_ترن_میگی_نهببین خخ
#قسمتچهلوهفتم
#مینویسمتابماند🌿🌸
حالت بغض گرفتمو گفتم :
-چیکار کنم خب خوابم سنگینه...
+بریم مسجد یا همینجا نماز بخونیم؟.
-همینجا راحت ترم ، یه خورده پام درد میکنه نمیتونم بیام
به حیاط رفتیم و بعد از وضو و نماز دوباره به عقیله پیام دادیم ولی انگار قصد اومدن نداشت و محدثه با یه به درک گوشی رو خاموش کرد...
در حال حرف زدن بودیم که حسنا با عجله اومد داخل و گفت: عقیله اومده...
فکر کردم داره اذیت میکنه ، بی اعتنا با محدثه ادامه صحبتمونو کردیم که مامان بشرا اومد داخل بعد از سلام و احوالپرسی گفت : جمعتون جمه عقیله تون کمه هاااا
محدثه با دلخوری گفت : همین ن هر چی بهش گفتم، گفت نمیام ولش کن نه این هزار تا پند داره اصلا بهتر که نیومد منم دیگه ازش خوشم نمیاد و باهاش حرفم نمیزنم .
عقیله وارد اتاق شد و گفت اگه مزاحمم برم
و در حالی که به بقیه افراد حاضر در اتاق سلام میکرد کنارم نشست ...با هم دست دادیم و با همون تعجبی که داشتم گفتم .. تو مگه نگفته بودی نمیای
+من یه چیزی گفت شما هم باور؟!😂
-اره ما هم باور
محدثه گفت: تو به ما دروغ دادی 🥺
+سر کاری بود دروغ ندادم ک...
-حالا هر چی بود که ما رو دور زدی منم با تو حرف نمیزنم..
عقیله خندید و گفت : باشه
صدای مامانی رو شنیدم که داشت با بقیه که تو سالن بودن حرف میزد
بعد از چند دقیقه روضه شروع شد...
سرم رو به زانو گرفتم تا صدای هق هقی که تازگی ها بلند میشد به گوش کسی نرسه...
آخ رقیه فدای تو بشم من
آخرای مجلس بود که صدای نفس نفس زدن محدثه رو شنیدم اشکامو پاک کردم و نگاهی به پشت سرم انداختم چون رو به قبله بودیم محدثه پشت سر من و عقیله پشت سر محدثه نشسته بود.
عقیله هم متوجه شده بود که چادر رو از روی صورتش برداشت و خودشو به سمت محدثه کشید محدثه انگار حالش خوب نبود ، مجبور شدیم چراغو هم روشن کنیم..
عقیله بطری آبی که کنارش بود رو برداشت و اومد باز کنه که محدثه در حال افتادن بود که با دستاش گرفتتش و گفت: تو بریز روش
سری بطری حاوی آب را بر داشتم و با دست به صورتش زدم که با ناله چشم باز کرد.
عقیله رو بهش گفت ما مردیم چت شد
لبخند کم جونی زد. تکیه اش را به دیوار دادیم که عقیله نگاهی بهم انداخت و خندید
سوالی نگاهش کردم که گفت:
+صورتت قرمز شده..
دستی به رویم کشیدم و لب زدم:
- من؟!
+ آره پس کی
مامانی وارد اتاق شد و گفت: میای یا ن
با اشاره ی عقیله سری تکون دادم به معنی نه
و گفتم دنبال مامان ماشینی بر میگردم.
با عقیله و محدث و بقیه که نشسته بودن شله زردامون رو خوردیم و نشسته بودیم که عقیله گفت دلم درد میکنه..
محدث هم گفت حتما گشنته منم گشنم شده الان صبر کن میام رف تو این شلوغی غذای ظهر رو تو ظرف ریخت و آورد و گفت دیگه طاقت نداشتم خب که گفتی دل درد دارم وگرنه یادم نمیومد که گشنمه...
خلاصه که بعدش هم عرق نعنا به خورد عقیله داد...
تبلت دست عقیله و محدث بود و به عکسها نگاه میکردن و منم تو گوشی عقیله دست کاری میکردم..
انگار قرار بود بابای عقیله فردا از پیاده روی اربعین برسن خونه
چون عقیله به گفته خودش اومده بود خونه حبیبه اینا تا صبح با هم برن ب پیشواز زائرین اربعین...
خاله سمیه هم در راه بوده و در همین یکی دو روز از پیاده روی بر میگرده..
بلند شدیم و موقعه خداحافظی بود ...
من و عقیله ایستاده بودیم که باهم خداحافظی کنیم میخواستیم همو بغل بگیریم نرجس دختر خاله محدثه که پشت سر عقیله بود گفت چقدر همو نگا میکنین زود باشین حالا و پشتوانه حرفش عقیله رو هل داد و میخواست بیوفته رو من ک منو گرفت تو بغلش ... محدثه هم از این کار دختر خالشو دعوا کرد
تو حیاط ایستاده بودیم.. مامان ماشینی رو به عقیله گفت :
+دیگه بیای طرف ما
-ما که اومدیم یه بار دیگه شماع بیان
وسط حرفش پریدم و گفتم
+خونه محدث اومدی ک.. خونه ما نیومدی
-به هر حال که اومدم
+عمه خاله دایی
-خبه الاع😂
آره، آخرین دیدار همون موقعه بود ...
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔شهیدی که وصیتش خیلی کوتاه بود...
سلام مرا به رهبرم امام خامنهای برسانید و به ایشان بگویید از ایشان شرمندهام چون یک جان بیشتر نداشتم تا در راه دفاع از حریم اسلام و انقلاب تقدیم نمایم.☝️
شهید صادق عدالت اکبری، سال ۱۳۹۵ در سن ۲۸ سالگی در سالروز شهادت حضرت زینب سلام الله علیها در سوریه
به شهادت رسید.🕊
شهید صادق عدالت اکبری
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
࿐᪥✧🍃🌸🍃✧᪥࿐
💠 شهید ابراهیم هادی:
📖مقید بود هر روز زیارت عاشورا را بخواند ، حتی اگر کار داشت و سرش شلوغ بود سلام آخر زیارت رو می خواند .
دائما می گفت ، اگر دست جوان ها رو بزاریم توی دست #امام_حسین ، همه مشکلاتشان حل می شود و امام با دیده لطف به آنان نگاه می کند....
📚 سلام بر ابراهیم
#شهیدانه
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
#مصطفی_برگزیده_خدا🌸
شاگرد اخلاق آیت الله خوشوقت بود. یک بار به حاج آقا گفت:
🔷"ذکری به من یاد بدهید که من شهید شوم."
حاج آقا گفته بود
↩️ الان فقط وظیفه شما این است که آنجا(سایت نطنز) خدمت کنید. خدمت شما در آنجا ظهور آقا امام زمان ارواحنافداه را نزدیک می کند.
🔷در کار خیلی اذیت می شد. کارش زیاد بود. کمتر به خانه می آمد اما به خاطر خدا تحمل می کرد.
او در لیست ترور منافقین و صهیونیست ها بود.
یک روز صبح بلند شد، دیدم چهره اش برافروخته است!
گفتم: "چه شده؟!"
نمی گفت اصرار کردم. حال عجیبی داشت.
بعد هم گفت:
🔷" در خواب امام زمان ارواحنافداه را دیدم. امام به من فرمودند: من از شما راضی ام."
❤️شهید مصطفی احمدی روشن❤️
📘 برگرفته از کتاب وصال
#شهیدانه
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji