6.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌🏻یک جمله طلایی برای زیارت ائمه!
👈🏻 هر موقع رفتید حرم، این جمله رو یادتون نره ..
استاد #پناهیان
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
«🖤📓»↯
پسراولگفت:
مادر،اجازههستبرمجبہہ؟
گفت:بروعزیزم...
رفتو؛والفجـرمقدماتےشہیدشد':
⟦ #شہیداحمدتلخابے
پسردومگفت:
مادر،داداشڪہرفتمنهمبرم!؟
گفت:بروعزیزم...
رفتوعملیاتخیبرشہیدشد':
⟦ #شہیدابوالقاسمتلخابے
همسرشگفت:
حاجخانومبچہهارفتند،ماهمبریم
تفنگبچہهاروےزمیننمونہ . .
رفتوعملیاتوالفجر۸شہیدشد':
⟦ #شہیدعلےتلخابے
مادربہخداگفت:
همہدنیامروقبولڪردے،
خودمروهمقبولڪن...
رفتودرحجخونینشہیدشد
⟦ #شہیدڪبرےتلخابے(:'
#ـشہیدانہ
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
7.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋
*بازگشت بعد از 5 سال در سالروز شهادت امام هشتم*🕊️
*شهید محمد بلباسی*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۵۸
تاریخ شهادت: ۱۷ / ۲ / ۱۳۹۵
محل تولد: قائم شهر
محل شهادت: سوریه
*🌹همرزم← چند شب دیدم شهید بلباسی موقع خواب نیست‼️برام جای سوال بود ؟؟ که چرا وقتی همه خوابند و موقع استراحتن ایشون نیستند🥀یک شب به صورت اتفاقی ساعت از دوازده شب گذشته بود ایشون رو دیدم🍃متوجه شدم شب ها وقتی بیشتر رزمنده ها خواب هستند و درگیر کار نیستند🥀 محمد میرفت داخل کیسه ها رو پُر میکرد💫 و با ماشین کیسه ها رو جا به جا میکرد و مشغول سنگرسازی بود🍂همسرش ← فاطمه ، حسن ، مهدی و زينب چهار يادگار محمد هستند🌸 محمد به سوریه رفته بود قبل از اینکه زینبش را ببیند🥀زینبی که ۶ ماه دیگر تازه به دنیا میآمد🥀محمد وصیت کرده بود «از طرف من روی فرزندانم را ببوس🍃و به فرزند چهارم بگو این سختیها، آسایشی به همراه خواهد داشت و دلتنگ بابا نباشد»🥀محمد به دست تکفیری ها به شهادت رسید و پیکرش مفقود ماند🥀بعد از 5 سال چشم انتظاری خانواده، پیکرش تفحص و شناسایی شد💫 و مهر ماه 1399 سالروز شهادت امام رضا (ع)🏴 به وطن بازگشت🕊️حالا دیگر زینب جایی دارد برای سبک شدن و درد دل کردن با پدرش🥀پدری که ندید او را🥀پدری که رشید بود پدری که پهلوان دیارش بود*🕊️🕋
*شهید محمد بلباسی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
7.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش ذکریا هست🥰✋
*پایان فراق 5 ساله...*🕊️
*شهید ذکریا شیری*🌹
تاریخ تولد: ۱/ ۹ / ۱۳۶۴
تاریخ شهادت: ۴ / ۹ / ۱۳۹۴
محل تولد: گرماب،خدا بنده
محل شهادت: سوریه
مزار: قزوین
*🌹راوی← فاطمه و محمدصدرا از او به یادگار مانده🌸 محمدصدرا در زمان شهادت پدرش هنوز به دنیا نیامده بود🥀پدر فرزندش را، و فرزند پدرش را ندید🥀ذکریا نقش بسزایی در عملیات داشت و اگر موج ضربۀ دشمن به او برخورد نمیکرد🥀شاید بسیاری از همرزمان در همان لحظه شهید میشدند او به نوعی سپر بلای نیروها بود درنهایت شهید و مفقود شد💫مادرش← سال ۹۵ شبی از فراق پسرم خیلی گریه میکردم🥀و درحال درد و دل با حضرت زینب(س) بودم و گفتم؛ خانم، شهدای کربلا 3 روز زیر آفتاب باقی ماندند🥀اما شهدای سوریه یکسال است که پیکرشون برنگشته🥀همان شب در خواب دیدم که در یک صحرای بزرگی قرار دارم و سه خانم با صورتهای نقاب زده روی 4 مزار نشستهاند🍃صدایی به من گفت؛ خانمی که قدبلندتر است مادر حضرت ابوالفضل(ع) است💚 که 4 پسر خود را در کربلا از دست داد چرا تو بی تابی میکنی؟🥀سپس از خواب بیدار شدم و گریه کردم و گفتم خدایا راضی ام به رضای تو✨ ذکریا بر اثر انفجار و اصابت ترکش💥شهید و مفقود شد🥀 خبری از پیکرش نبود تا اینکه بعد از 5 سال فراق🥀پیکرش مهرماه 1399 روز شهادت امام رضا(ع) به کشور بازگشت*🕊️🕋
*شهید ذکریا شیری*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
☆#مهدی_زین_الدین☆
🍃قلم های بسیاری خوبی هایش را بر صفحه کاغذ #شهادت داده و کتاب ها دقایق زندگی اش را روایت گر بوده اند. #قلب های زیادی به امید شفاعتِ او می تپند و شلوغی همیشگی مزارش نشان از بی قراری دلهایی است که با فاتحه ای ، آرام می شوند ❤️
🍃فرمانده ...
حال روزهایمان خوب نیست. نبض ایمانمان کند می زند و توکل مان از نفس افتاده. روزگار #تکلیف بلاتکلیفی را برایمان دیکته می کند و از سنگینی بارِ گناه، کمر خم کرده ایم😔
🍃نمازهایمان حسرت ِ اول وقت بر دل داشتند و حال به وقت بی خیالی، #قضا می شوند. ناله ی وجدانمان را نمی شنویم. گاهی #صُمٌّ_بُكْمٌ_عُمْيٌ می شویم و یادمان می رود برای چه آمده ایم...
🍃از باقیمانده محبت #حسین در دل گاهی #زیارت_عاشورا می خوانیم با فراز #إِنِّي_سِلْمٌ_لِمَنْ_سَالَمَكُمْ بغض می کنیم و با #حَرْبٌ_لِمَنْ_حَارَبَكُمْ دل می شکند. شرمنده حسین زمان شده ایم که با اعمالمان خنجر به قلب اش می زنیم. از او دور شده ایم و دلمان گرم به دوستان حقیقی و مجازیِ بسیاری است که ما را سرگرم کرده اند به #گناهان. گناهانی که #حیا را بلعیده و وجدانمان را به مهمانی بی خیالی دعوت کرده اند. ظاهرمان آهِ حسرت بر دل دیگران می نشاند و باطنمان آهِ شرمندگی بر دل💔
🍃ای شهید این روزها کسی دلش برای دیگری نمی سوزد. #الجار_ثم_الدار را فراموش کرده ایم و ظلم کردن شده عادتمان. #دروغ و #تهمت اعمال روزانه زندگی شده و قلب های شکسته بسیاری را در پرونده اعمالمان بایگانی کرده ایم.
اینجا تکلیف را خیلی ها از یاد برده اند و بی خیالِ #قیامت ،به فکر #دنیا هستند😓
🍃گناهان بسیارند و #بغض ها گلوگیر، راه فراری نداریم. نفسمان به تنگ آمده، زمین گیر شده ایم و #شهادت آرزوییست دست نیافتنی. فرمانده برگرد. اینجا زمین و زمان تو را کم دارد. بیا و با خودت #همت و #باکری را بیاور. نجات بده غرق شدگان در محاصره دنیا را....
🌺به مناسبت سالروز #تولد #شهید #مهدی_زین_الدین
✍️نویسنده: #طاهره_بنایی منتظر
📅تاریخ تولد: ۱۸ مهر ۱۳۳۸
📅تاریخ شهادت: ۲۷ آبان ۱۳۶۳
🥀مزار شهید : گلزار شهدا امامزاده علی بن جعفر قم
🕊محل شهادت : سردشت
#گرافیست_الشهدا #صلوات
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
حاج آقا باید برقصه!!!😄
چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاههای بزرگ کشور آمده بودند جنوب.چشمتان روز بد نبیند… آنقدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند😳 که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند.
وضع ظاهرشان فوقالعاده خراب بود. آرایش آنچنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.اخلاقشان را هم که نپرس… حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمیدادند، فقط میخندیدند و مسخره میکردند
و آوازهای آنچنانی بود که...از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...دیدم فایدهای ندارد! گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست...باید از راه دیگری وارد میشدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید… اما… سخت بود و فقط از شهدا برمیآمد..
سپردم به خودشان و شروع کردم.گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!خندیدند و گفتند: حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟گفتم: آره!!گفتند: حالا چه شرطی؟گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی میبرم و معجزهای نشانتان میدهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راهتان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟گفتم: هرچه شما بگویید.گفتند: با همین چفیهای که به گردنت انداختهای، میایی وسط اتوبوس و شروع میکنی به رقصیدن!!!
اول انگار دچار برقگرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آنها سپردم و قبول کردم.
دوباره همهشون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...در طول مسیر هم از جلف بازیهای این جماعت حرص میخوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟
نکند مجبور شوم…! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک میخواستم...میدانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آنها بیحفاظ است…از طرفی میدانستم آنها اگر بخواهند، قیامت هم برپا میکنند، چه رسد به معجزه!!!به طلائیه که رسیدیم،
همهشان را جمع کردم و راه افتادیم … اما آنها که دستبردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخیهای جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خندههای بلند دست برنمیداشتند و دائم هم مرا مسخره میکردند.
کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت:
پس کو این معجزه حاج آقا! ما که اینجا جز خاک وچند تا سنگ قبر چیز دیگهای نمیبینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچهها خواستم یک لیوان آب بدهد.آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...
تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد…
عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمیشود!
همه اون دخترای بیحجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت میداد...همهشان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه میزدند …
شهدا خودی نشان داده بودند و دست همهشان را گرفته بودند. چشمهاشان رنگ خون گرفته بود و صدای محزونشان به سختی شنیده میشد. هرچه کردم نتوانستم آنها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آنجا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آنها را از بهشتیترین خاک دنیا بلند کردم...به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسریها کاملا سر را پوشاندهاند و چفیهها روی گردنشان خودنمایی میکند.
هنوز بیقرار بودند…
چند دقیقهای گذشت…
همه دور هم جمع شده بودند و مشورت میکردند...
پرسیدم: به کجا رسیدید؟
چیزی نگفتند.
سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کردهاند و به جامعه#الزهرای قم رفتهاند …
آری آنان سر قولشان به شهدا مانده بودند..
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
#شہیدانه🌱
شھید بابک نوری هریس
سر پست بود کتاب هاش دستش بود و میخوند تا یه روز اومد گفت : فرمانده امشب من شهید میشم گفتم بابک همینجوری بچه ها رو داریم فدا میکنیم تو نگو همون هم شد بابک همون شب شهید شد و به آرزویش رسید
تولدت مبارڪ خوشتیپ آسمانے✨🌼
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
🌷🌷🌷
گفت: مادر جان بيا ناهار بخوريم.
پرسيد: ناهار چی داريم مادر؟
گفت: باقالی پلو با ماهی.
با خنده رو به مادر کرد و گفت: ما امروز اين ماهی ها را می خوريم. و يه روزی اين ماهی ها ما را می خورند.
🌷🌷🌷
چند سال بعد ...
عملیات والفجر 8 ... درون اروند گم شد ... مادر تا آخر عمرش ماهی نخورد 😭😭..
.#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
.
✍ غذایِ روحِ یک مهندسِ شهید
وقتی صدای اذان رو میشنید ، دست از غذا خوردن میکشید و میرفت نماز بخونه. بهش اصرار میکردیم و میگفتیم: غذات سرد میشه ، تمومش کن ، بعد برو نمازت رو بخون.اما محمود میگفت: اگه نروم نماز بخونم، غذای روحم سرد میشه...
🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید محمود شهبازی
📚منبع: کتاب محراب عشق ، صفحه 35
#نمازاول وقت✨✨
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
* #محافظ_سردار_سلیمانی*
* #شهیدے_که_سوخت*🖤🥀😔😭
*شهید هادی طارمی*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۵۸
تاریخ شهادت: ۱۳ / ۱۰ / ۱۳۹۸
محل تولد: زنجان / دفن تهران
محل شهادت: بغداد
🌹مادرش میگوید هادی عادت داشت که من را هر وقت میدید دست یا پای مرا میبوسید و به ما خیلی احترام میگذاشت *جگرم سوخت ولی خداروشکر که عاقبت بخیر شد..*🖤
او حدود ۱۶ سال در لباس سبز سپاه به خدمت مشغول بود سالها در تیم حفاظتی شهید سپهبد قاسم سلیمانی حضور داشت.
*هادی برادر شهید بود* یکی از برادرش *شهید جواد طارمی* در عملیات خیبر بعد از ۱۵ سال پیکرش به وطن بازگشت🕊
هادی دارای دو دختر ۴ ساله و ۹ ساله به نامهای *محیا* و *هانیه* است دخترانی که دلتنگ پدر هستند
در وصف دختران شهید :
*اینکه تکهتکه و پاره تن است*🖤
*پیکرش همچون شقایق گشته بود*🖤
*مادرم میگفت عاشق گشته بود*💙
*بس که دلتنگ توام از سر شب تاحالا*
*آنقدر بوسه به تصویر تو دارم که نگو*
*تو کجایی پدرم ؟؟؟*🥀🖤😔
روز ۱۳ دی ماه ۹۸ در حمله بالگردهای آمریکایی در فرودگاه بغداد در کنار سردار بزرگ ایران پر کشید 🕊
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اختصاصی
🎥 کشف پیکر مطهر شهید در منطقه عملیاتی پد شرقی جزیره مجنون 😭😭
⏰دوشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۰
💐 شادی روح بلند این شهید عزیز صلوات
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
سلام دوستان
مهمون امروزمون حاج علی هست🥰✋
*پایان دردهای سردارِ تفحص*🕊️
*شهید علی محمودوند*🌹
تاریخ تولد: ۶ / ۴ / ۱۳۴۳
تاریخ شهادت: ۲۲ / ۱۱ / ۱۳۷۹
محل تولد: تهران
محل شهادت: فکه
*🌹راوی← علی در سالهای آخر سردردهای شدید داشت🍂هربار با تمام قدرت سرش را فشار میداد، انگار میخواست منفجر شود🥀میگفت:«تو نمیدانی چطور درد میکند، حالم به هم میخورد»🍂او شیمیایی شده و کلیههایش از کار افتاده بود، حالت تهوع داشت🥀عارضه موجی بودن نیز بعضی اوقات زندگیش را مختل میکرد🥀در این گونه مواقع میگفت:«فقط بروید بیرون، سپس سرش را آنقدر به دیوار میکوبید و فشار میداد تا زمانیکه بدنش خشک میشد🥀حتی یکبار همسر و فرزندانش را به آشپزخانه فرستاد و خودش تمام شیشهها را شکست🍂 ۸ سال دفاع مقدس دیگر رمقی برای علی نگذاشته بود🥀در جای جای پیکرش ردپای جنگ بود🥀اما او باز هم مقاومت کرد🍃همرزم← پای مصنوعیاش شکسته بود🍂 با خنده کمی لیلی رفت و گفت:«این پا روی مین رفتن داره»‼️ ۲۲ بهمن ماه از راه رسید کارمان تفحص شهدا بود💫علی به میدان مین رفت، و حدود ۶۳ مین را پیدا کرد🍃به آخرین مین که رسیدیم، کسی مرا صدا زد. حدود ۷ متر از علی دور شدم،🍃ناگهان صدای انفجاری مهیب در دشت پیچید💥به طرف علی دویدم، او با پیکری خونین روی زمین افتاده بود🥀باورم نمیشد او به آرزویش رسید*🕊️🕋
*شهید علی محمودوند*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji