هدایت شده از کوچه شهدا✔️
توی عملیات " مطلع الفجر" تیر خورد به سینه و گردنش
همون جا افتاد و به آسمون پر کشید
درگیری شدید شد و نتونستیم پیکر مطهرش رو برگردونیم
یه هفته بعد بچه ها تصمیم گرفتن جنازه غلامعلی رو برگردونن
به هر سختی بود برگردوندیم
خیلی تعجب آور بود
هر جنازه ای اگه یه هفته زیر آفتاب گرم جنوب بمونه حتما بو می گیره و تغییر میکنه
اما پیکر غلامعلی هیچ تغییری نکرده بود
دقت کردم دیدم بعد از یه هفته ، هنوز از گلوش خون تازه جاری میشه
انگار همین الان شهید شده باشه
خم شدم که صورتش رو ببوسم بوی عطر می داد
#شهید_غلامعلی_پیچک
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
وقتی آن شب فراموش نشدنی هزینه تعویض موکت فرسوده کف اتاقش در نخست وزیری راکه مبلغی ناچیز (2500تومان) شده بود نپذیرفت و توضیح میخواست گفتم: شما نخست وزیری! شخصیتهایی از داخل و خارج به دیدنتان میآیند، لابد این مقدار اصلاح و هزینه به مصلحت بود، وانگهی هر چند انقلاب شده و شکل حکومت و شیوه خدمت تغییر یافته اما ضرورت زمان نمیشناسد، شهید رجایی که فکر میکرد شاید مقصودش را خوب درک نکرده ام با نگاهی نگران و نافذ گفت: من چگونه نخست وزیری باشم که روی موکت با کفش راه بروم اما باشند مردمی محروم که چیزی نداشته باشند روی آن بخوابند، من اگر بخواهم فارغ از دنیای محرومان جامعه با این وسایل و امکانات رفاهی زمامداری کنم سخت اشتباه کرده ام، نه برادر! من با محرومیت انس و عادت دارم دوستدارم وقتی شب سر به بستر میگذارم نباشند محرومانی که من از حال آنها غفلت کرده باشم.
#شهید_محمدعلی_رجایی
#یادش_با_صلوات
#سالروز_شهادت
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 حاجت دارا توصیه میکنم این حکایت جالب از گره گشایی #شهدا رو حتما گوش کنید ...
پیشنهاد_دانلود
#شهید_رجبعلی_ناطق
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#ذات_شجاعت!!
🌷در عملیات تک مهران در منطقه قلاویزان بر اثر مقاومت عراقیها و پیشروی ما به سمت دشمن جنگ حالت تن به تن پیدا کرده بود. این طرف تپه گودالهایی کنده و بالای آن گونی کشیده بودیم تا سایه ایجاد شود. اما در اثر گرمای زیاد هوا و اصابت ترکشها گاهی گونیها آتش میگرفتند و روی سرمان میریختند. در همین موقع دو فروند هلیکوپتر عراقی که یکی جیره جنگی داشت و دیگری مهمات، بالای سرمان ظاهر شدند. لابد فکر کرده بودند ما از سربازان خودشان هستیم که با تور جیره غذایی برایمان پایین انداختند!
🌷کمی بعد ما به طرفشان شلیک کردیم و خلبان بالگردها وقتی دیدند با آر.پی.جی و کلاش به سمتشان شلیک میکنیم دور زدند و رفتند و مکان ما را به دیدهبان گرا دادند. بعد از این اتفاق آنقدر روی سرمان خمپاره و گلوله ریختند که نگو! شب که دشمن کمی آرامتر شد. نزدیک صبح من برای خودم در سنگرها میچرخیدم که ناغافل وارد یک سنگر شدیم. داخل سنگر با چهار عراقی رو به رو شدم. آنقدر ترسیدم که بیاختیار داد زدم « دستها بالا» آنها که خبر نداشتند من تنها هستم، اسلحهها را زمین انداختند و دستها را بالا بردند و آرام از سنگر خارج شدند و شروع به دویدن کردند. من هم به دنبالشان میدویدم.
🌷هر چه داد میزدم بایستید گوش نمیکردند. خسته شده بودم و مستأصل که یهو یاد حرف یکی از بچهها افتادم و داد زدم «قیف» قیف یعنی بایست. تا داد زدم قیف، اسرا در جا توقف کردند و به آنها رسیدم. بعد آرامتر مسیر را ادامه دادیم. آن روز صبح آقای قالیباف آمده بود خط و من عراقیها را به ایشان تحویل دادم. قالیباف وقتی آن عراقیهای هیکلی و بلند بالا را دید و با هیکل من که نوجوانی ۱۵ ساله و ضعیف بودم مقایسه کرد، خیلی متعجب شد. بعد لبخندی زد و دستی به سرم کشید و از من به خاطر شجاعتی که نشان داده بودم تشکر کرد.
راوی: جانباز سرافراز محمد اکرامیان
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
آخرهای آذر بود که آمد .
رفتم استقبالش گفت میرود پسرش را ببیند.
آمدیم دم خانه شان سپرد بمانم تا برگردد
خیلی طول نکشید که برگشت . از در که آمد بیرون
پرسیدم : علی آقا ! گل پسرت را دیدی ؟
گفت : آره
گفتم : حالا به تو رفته یا به مادرش ؟
گفت نمی دانم
تعجبم را که دید ادامه داد: من که صورتش را نگاه نکردم ، فقط بغلش کردم همین
انتظار هر جمله ای را ذاشتم الا این.
گفت : ترسیدم نگاهش کنم ، محبتش نگذارد برگردم
#شهید_علی_شرفخانلو
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
همیشه خانواده رو به نماز اول وقت راهنمایی میکردن به حجاب اهمیت میدادند و برای پدر مادر احترام خاصی قائل بودند
#شهید_سعید_میعاد_فر
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
هر وقت میخواستیم در خانواده، عکس دسته جمعی بگیریم، او با ما همراه نمیشد.
گاهی اوقات با اصرار و قسم و آیه، مجبورش میکردیم و میآمد و توی جمع میایستاد.
امّا به محض آنکه میخواستند عکس بیندازند، او کنار میرفت.
مادرم میگفت: «محمّدرضا چرا وقتی دارن از عملیاتها فیلم میگیرن، تو هیچ وقت توی فیلم نیستی؟»
او جواب میداد: «من که توی عملیات نیستم مادر! من پشت جبههام. کاری نمیکنم که منو نشون بدن.»
همیشه دوست داشت گمنام باشد. میگفت: «آی نمیدونی! چه لذّتی داره، آدم برای خدا تکّه تکّه بشه و هیچّی ازش باقی نَمونه که کسی بشناسدش.»
#شهید_محمد_رضا_کارور
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۰۸۰
#گذر_از_پل_صراط_اين_دنيا...!
🌷حدود دو ماه قبل از حرکت او (شهيد محمد ايزدى نيك) به جبهه، شب جمعهای در خواب دیده بود که یک صف طولانی تشکیل شده و میگویند: هر كس که میخواهد مولایش حسین (ع) را ملاقات کند، به صف بایستد. ایشان به مادرش گفته بود که من از همه جلوتر بودم که خدمت آقا رسیدم، امام حسین (ع) خیلی جوان و زیبا، لباس رزم پوشیده بودند و من رفتم جلو و ایشان را بوسیدم و گفتم: آقا مرا شفاعت کنید، امام حسین هم تبسمی کردند و مرا در بغل گرفتند و در این وقت از شدت ذوق دیدار آقا از خواب پریدم. بعد از این جریان به زیارت حضرت رضا علیهالسلام مشرف شد و به تهران بازگشته و از آنجا عازم جبهه شد.
🌷در روز بیستم اسفند ۶۲، بعد از جلب رضایت از پدر و مادرش و حلالیت طلبیدن از همه، با خداحافظی گرم و معنیداری از طریق پایگاه مقداد به کربلای ایران، جبهههای جنوب روانه شد و در آنجا نیز آنطوریکه همرزمانش نقل میکنند مدتی در انتظامات پادگان خدمت کرد و با تلاش و پشتکارش سرانجام به گروهان والعادیات از گردان قمر بنی هاشم راه پیدا کرده و رشادتهای بسیاری از خود نشان داد. در عملیاتی ایذایی، کمک تیربارچی بود که با مجروح شدن تیربارچی، در ساعات اولیه عملیات، مسئولیت تیربار را بر عهده میگیرد و از میدان مین، پل صراط این دنیا، گذشته و....
🌷و خود را به نزدیکی کانال های دشمن رسانده تا دوشکای آنان را خاموش کند، تا اینکه با اصابت گلولههای دشمن بعثی به فیض شهادت نائل میآید و پیکر او روی زمین میافتد. به علت اینکه گروه امداد دسته، قبلاً مجروح یا شهید شده بودند، امکان انتقال وی به پشت خط ممکن نمیشود و پیکر مطهرش در منطقه میماند. فردای آن شب باران شدیدی میبارد و همهجا را زیر آب میبرد و بدن محمد آقا به واسطه سنگینی مهمات تیربار، در زیر آب میماند و مفقود الاثر میشود.
🌹 خاطره ای به یاد شهيد معزز محمد ايزدى نيك
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
در دفتر فرماندهی سر و صدا به حدی رسید که فرمانده سپاه منطقه هفت از اتاقش بیرون آمد و جویای قضیه شد.
مسئول دفتر گفت:" این سرباز تازه از مرخصی برگشته ولی دوباره تقاضای مرخصی داره".
فرمانده گفت:" خب! پسر جان تو تازه از مرخصی آمدی نمیشه دوباره بری".
یک دفعه سرباز جلو آمد و سیلی محکمی نثار شهید بروجردی کرد. در کمال تعجب دیدم شهید بروجردی خندید و آن طرف صورتش را برد جلو و گفت:" دست سنگینی داری پسر! یکی هم این طرف بزن تا میزان بشه".
بعد هم او را برد داخل اتاق. صورتش را بوسید و گفت:"ببخشید، نمی دانستم این قدر ضروری است.می گم سه روز برات مرخصی بنویسند".
سرباز خشکش زده بود و وقتی مسئول دفتر خواست مرخصیش را با کارگزینی هماهنگ کند گوشی را از دستش گرفت و گفت:"برای کی می خوای مرخصی بنویسی؟برای من؟نمی خواد. من لیاقتش را ندارم".
بعد هم با گریه بیرون رفت.بعدها شنیدم آن سرباز راننده و محافظ شهید بروجردی شده؛یازده ماه بعد هم به شهادت رسید.آخرش هم به مرخصی نرفت.
#شهید_محمد_بروجردی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 لحظاتی از خوش و بش سردار شهید حاج قاسم سلیمانی با نیروهای حفاظت حرم حضرت زینب(سلام الله علیها)
#شهید_حاج_قاسم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از جهاد تبیینJahaadtabyyn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 این فیلم تقدیم میشود به همه کسانی که غمی دنیایی در قلبشان نشسته و حال دلشان چندان خوب نیست.
🔸هر کس که ذرهای به شهدا ارادت دارد این فیلم را ببیند و شادی روح همه شهیدان اسلام صلواتی بفرستد.
📝وصیت نامه بسیار عجیب یک شهید:
🔺سردار حاج حسبن کاجی می گوید:
بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقهی کردستان عراق بودیم که به طرز غیرعادی جنازهی شهیدی را پیدا کردیم.
از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم، داخل کیف، وصیتنامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود.
🌷در وصیتنامه نوشته بود :
من سیدحسن بچهی تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم...
پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند. اهل بیت، شهدا را دعوت میکنند...
من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت میرسم و جنازهام هشت سال و پنج ماه و 25 روز در منطقه میماند.
بعد از این مدت، جنازهی من پیدا میشود و زمانی که جنازهی من پیدا میشود، امام خمینی در بین شما نیست.
این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما میگویم. به مردم بگویید ما فردا شما را شفاعت میکنیم. بگویید که ما را فراموش نکنند.
و...
🌷بعد از خواندن وصیتنامه دربارهی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم.
دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و 25 روز از آن گذشته است.
📚برگرفته از کتاب:
خاطرات ماندگار؛ ص192 تا 195
🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️
🕋 @kashkoolmanavi 🕋
•.. 💚🌱..•
حاج حسین اللهکرم:
در عملیات والفجر مقدماتیمسئولیت داشتم و قرار بود سه تا یگان از یک جناح به دشمن حمله کنند و به علت تنگی مکان منطقه خیلی شلوغ شده بود.
وقت رفتن رزمندهها دیدم آقا ابراهیم هادی هم همراهشون هست،با دیدن ایشانخوشحال شدم؛گفتم:آقا ابراهیم بیا امشب با ما همراهشو و به ما کمک کن.
گفت: حاج حسین من با تو بیام نمیگذاری من توی عملیات جلو برم. هرچه اصرارکردم،نپذیرفت.در آخرین دیدار ساعتش رو که شاید آخرین تعلق دنیاییاش بود، از دستش باز کرد و به من داد و گفت: «حاج حسین، خیلی دوست دارم شهید بشم و یااگر شهادت قسمتم نشد لااقل اسیر بشم ودر اسارت ذره ای از آن چه حضـرت زیـنـب سلام الله علیها کشید من هم احساس کنم.»
ابراهیم این رو گفت رفت و دیگه برنگشت. ابراهیم هادی آسمانی بود و در روی زمین جایی نداشت.او بینام رفت و گمنام شهید شد،اما امروز نام شهید ابراهیم هادی شهره در همه جاست.
#سلامبرابراهیم📚
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~🖤~
فرازی از وصیت نامه شهید🌱
ازتهمت زدن بدون علم
وآگاهی شدیداً پرهیز
کنید🥀
#شهید_ناصر_کاظمی
#سالروز_شهادت
.
「﷽」
اگر دلت راه دادهای به شهدا، پسش مگیر
بگذار در این تلاطم روزگار همان دل بماند♥️!
#شهیدانه/#شهیدنویدصفری🦋
.
..🌱..
مناجات شهید✍
آه ای خدا به هر که غیر تو دل بستم
عاقبت/ دیدم که حاصلی نــدارد و باز
تویی که میمانی/ خدایا خود میدانی
درحالی به این امر اعتراف میکنم که
نه کسی مرا رنجانده و آزار داده و یا
خلف عهد کرده و یا خیانت/ نه درحالی
مینویسم که همه به لطف تو بهترین
رفتارها و رفاقتها را با من دارند♥️
آری خدا اما باید بگویم و گردن من
است که بگویم/ تو فقط میمانی و این
تو هستی که مهربانتر از پدر و مادرم
هستی و هر که ساعتی و یا روزهایی و
یا سالی با او رفاقت کردم و احساس
کردم میتوان روی آن حساب کرد،
سریع او را از دست دادم🥀
#شهیدنویدصفری🕊
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~🖤~
فرازی از وصیت نامه شهید🌱
شهادت شوخی نیست
قلب آدم رابومی کند
#شهید_مصطفی_رشید_پور
#سالروز_شهادت
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°•♡•°•
عـــــشق فــــقط یـــک کـــلام☝️
ســـــــــید عـــــلی والســـــلام ♥️
#رهبرانه🇮🇷
.
•✨•
" نـــــــارنــــــجک☄ "
قبل از عمـــليات مطلع الفجر بود. جــــهت
پـارهای از مسائل و هماهـــنگی بهتر، بـــين
فرمانـــدهان سپاه و ارتـــــش جلســــهای در
محل گــــروه اندرزگو برگزار شده بود. بـجز
من و ابراهيم سه نفر از فرماندهان ارتش
وسه نفر از فرماندهان سپاه حضور داشتند.
تعدادی از بـــــــچهها هــــم در داخل حـــياط
مشغول آمـــــوزش نظــــامی بودند. اواســــط
جلسه بود و همه مشغول صحـــبت بودند.
كه يكدفعه از پنجره اتاق يك نارنــــــجك به
داخل پرت شد و دقيقاً وسط اتاق افتاد. از
ترس رنگم پريد.🤯 همينطور كه كنار اتاق
نشسته بودم سرم رو در بين دسـتانم قرار
دادم و به سمت ديوار چمـباتمه زدم. برای
لحظاتی نفس در سينهام حبس شده بود.
بقيه هـــم مانــند من، هر يـــك به گوشهای
خزيده بـــــودند.😥 لحـــــظات بــه سخـــــتی
می گذشت اما صدای انفجار نيامد.خيــــلی
آرام چشـــــمانم را بـــاز كـــــردم و از لابـــهلای
دستانم نگاه كردم 👀 از صـــــحنهای كـــــه
می ديدم خيلی تعجب كردم. آرام دستانم
را از روی سرم برداشتم و سرم را بالا آوردم
با چشماني كه از تعجــــب بزرگ شـــده بود
گفتم: آقا ابرام!! بقيه هم يك يك از گوشه
وكنار اتاق ســـــــرهايشان را بلند كـــردند و با
رنگ پريده وسط اتاق را نگاه ميكردند.😲
صحنه بســـــيار عجيبی بود. در حالـــــــی كه
همه ما به گوشه وكنار اتاق خزيده بوديــــم
ابراهيم روی نارنجك خوابـــــيده بود.💣 در
همين حين مسئول آمـــوزش وارد اتاق شد
و با كـــــلی معذرت خواهی گفــــت: "خيــــلی
شرمندهام ، اين نارنجك آموزشی بود. 😅
اشتباهی افتاد داخل اتاق." ابراهيم از روی
نارنجك بلنـــد شد در حالی كه تا آن مــــوقع
كه ســال اول جنـــگ بود چنين اتفاقی برای
هيچ یک از بچهها نيفتاده بود. بعــد از آن،
ماجرای نارنجک زبان به زبان بيـــــن بچهها می چرخيد.🙃🌱
#شهید_ابراهیم_هادی🕊
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~«🕊🍂» ~
وصيت نامه شهيدرجائي:
به كسی تكلیف نمیكنم،ولی گمان میكنم
اگر تمام جریان زندگی مرا به صورت كتاب
درآورند برای دانشآموزان مفید باشد.🌸
#سالروزشهادتمحمدعلیرجائی🍂
۰
شهید رسول خلیلی🌿
فرازی از وصیت نامه شهید♡
دیریازود فرقی نمی کند
اما چه بهتر که زیبا برویم✨
#شهید_رسول_خلیلی
۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•°♡°•°
ما سینه زدیم بیصدا باریدند
هرچه که دم زدیم آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند
#شهید_حسین_امیرعبدالهیان🤍
.