فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امروز تضعیف جمهوری اسلامی، بزرگترین گناهه!
👤 استاد #رائفی_پور
┄┅═✧☫✧●زاغ سیاه●✧☫✧═┅┄
┄┅═🐦⬛@zaghsiah🐦⬛═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماشالله مردم تهران
✊ خروش ملت تهران و مطالبه ی اجرای وعده صادق ۳ و پاسخ قاطع به رژیم کودک کش صهیونیستی
#وعده_صادق
#انقلابیون
@khabarnews 👈«اخبار مهم در «ایتا
11.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راویت آقای پناهیان از خاموشی چراغ حرم حضرت رقیه (س) و شهید محمود رضا بیضایی
┄┅═✧☫✧●زاغ سیاه●✧☫✧═┅┄
┄┅═🐦⬛@zaghsiah🐦⬛═┅┄
هدایت شده از مسجد آیت الله شهیدی
هر روز با یک شهید بزرگوار
📌 شهیدی که منافقین او را به آتش کشیدند.
🔹️ شهید سید جعفر موسوی،
🥀 تولد: ۲۶ دی ماه ۱۳۴۴
🥀 شهادت : ۵ مرداد ۱۳۶۷ عملیات مرصاد
معلمی خوش سیرت که در عملیات مرصاد توسط منافقین به اسارت درآمد.
◇ رجویها صورتش را لگد مال کرده و زنده زنده پوست کندند و سپس سوزاندند.
◇ جای تعجب است، امروز که بیشتر چهره منافقین برای ما روشن است ، آمده اند و دلسوز مردم شده اند.
#منافقین
#شهدای_ترور
@masjed_ayatolla_hshahidi
هدایت شده از مسجد آیت الله شهیدی
بعد از گذشت سالها از شهادت آقا معلم، دانشآموزانش هنوز نیکیهای او را به یاد دارند و هر بار که نامش برده میشود دلشان میلرزد. آقا سیدجعفر موسوی، الگوی معرفت و خلاقیت بود. رفقا دستنوشتههای او را در مسجد امامرضا(ع) به یادگار نگه داشتهاند. هر زمان هم که دلتنگ او میشوند سری به مسجد میزنند. سیدجعفر در روزهای آرام ایران پای تختهسیاه، درس معرفت میداد و به محض مطلعشدن از عملیات، راهی جبهه میشد. دلاوری بود شجاع و نترس. داستان جنگاوریاش را باید از همرزمانش شنید که چطور جسورانه به قلب دشمن میزد و از جراحت یا شهادتش باکش نبود. او در همان روزها به فکر افتاد که سراغ رشته پزشکی برود تا بیشتر بهکار مردم بیاید. سال67 در آزمون سراسری شرکت کرد، در رشته پزشکی هم قبول شد اما کارنامهاش زمانی بهدست مادر رسید که میخواستند پیکرش را تشییع کنند.
تاریخ تولد آقا جعفر به سال1344برمیگردد؛ 26دی ماه. زمان شهادتش هم 5مرداد سال1367و عملیات مرصاد. جعفر نورچشمی مادر بود و عصای دستش. انگار خدا او را خلق کرده بود فقط برای خوبیکردن به دیگران. اگر بین دوست و آشنا یا همسایهها کسی نیاز به کمک داشت نخستین کسی که خودش را برای یاری کردن میرساند سیدجعفر بود. علاوه بر خیررسانی اخلاق خوشی داشت. هم شوخطبع بود و هم سرزنده. وارد هر جمعی میشد امکان نداشت به کسی بد بگذرد. میگفت و میخندید و همه را به شادبودن وامی داشت. اما یک وقتهایی هم جدی میشد. آن زمان بود که هیچکس نمیتوانست در چشمهایش نگاه کند.
معلمی صاحب سبک بود
بار اولی که عزم رفتن به جبهه را کرد 15سال داشت. اجازه نمیدادند برود اما او شناسنامهاش را دستکاری کرد و راهی جبهه شد. تا زمانی که دیپلم بگیرد مرتب به منطقه میرفت. فقط زمانی به دیدن خانواده میآمد که میخواست امتحان بدهد. بعد از گرفتن دیپلم بهعنوان معلم در مدرسه مشغول به فعالیت شد. معلم پرورشی بود؛ از آن دسته معلمهایی که صاحب سبک هستند. سرکلاس با بچهها سرودهای انقلابی یا خطاطی تمرین میکرد. سیدعلی برادرش میگوید: «از وقتی معلم شده بود بیشتر وقتش را در مدرسه میگذراند و زمان عملیات به جبهه میرفت. بارها و بارها مجروح شده بود. شاید10- 9بار. اما خبر نمیداد که در کدام بیمارستان است. هربار خودش را به یک اسم معرفی میکرد؛ مثلا احمد شایگان از هرمزگان. بعد او را به بیمارستان بندرعباس میبرند. نمیخواست پدر و مادرش دغدغه مجروحشدنش را داشته باشند.» اگر تهران بستری میشد دوست نداشت خانواده به دیدارش بروند. به مادر هم سفارش میکرد که اگر برای همه رزمندهها غذا میآورد که مانعی نیست در غیراین صورت برای او هم غذا نیاورد.
زخمش را خودش بخیه میزد
سید جعفر از دوره نظامی تا امدادگری را آموزش دیده بود تا هر جا که نیاز به کمکش دارند بتواند کارساز باشد. حضور در جبههها انگیزهای شد برای او تا بخواهد شانس خود را در آزمون سراسری امتحان کند و درس طبابت بخواند. سیدعلی از علاقه برادرش به مطالعه کتابهای پزشکی میگوید: «او کتابهای پزشکی زیاد میخواند و به علم تشریح هم وارد بود. میکروسکوپ داشت. برای خودش اعجوبهای بود. در کارهای پزشکی تبحر خاصی داشت. ترکشهای بدنش را خودش یکی یکی در میآورد یا زخمش را خودش به تنهایی بخیه میزد».
شب آخر....
شب آخر که میخواست برود مادر ساکش را پر کرده بود از تنقلات. خودش هم مقداری کتاب گذاشته بود مثل هر شب اما خوابش نمیبرد. جعفر تا صبح بیدار بود و مینوشت. اذان را که گفتند نمازش را خواند و ساکش را خالی کرد. فقط وسایل خطاطیاش را برداشت و یک دست لباس. مادر گفت از سر شب ساکات را پر کردهایم و حالا همه را بیرون گذاشتی؟ گفت: «ساک سنگین میشود و کتفم را اذیت میکند.» وقت خداحافظی مادر گریهاش گرفته بود. چراییاش را نمیدانست. پیشانیاش را بوسید. او رفت و انگار دل مادر را هم با خودش برد. سیدعلی میگوید: «وقتی جعفر رفت مادرم مثل همیشه خواست وسایلش را جمعآوری کند که برگهای پیدا کرد. از بالا تا پایین آن یک جمله نوشته بود با یک امضا. شهید سیدجعفر موسوی. انگار به او الهام شده بود که دیگر برنمیگردد». سیدجعفر برنگشت. روز تشییع پیکرش کارنامه قبولی او در دانشگاه بهدست مادر رسید. رشته پزشکی قبول شده بود.
لحظه شهادت
خرداد سال۱۳۶۷ زمانی که منافقین قصد حمله به مناطق غربی کشور را داشتند، سیدجعفر خبردار شد و راهی منطقه غرب شد. در آنجا درگیری سختی بین رزمندهها و منافقان صورت گرفت. از بین افراد اعزام شده فقط 5نفر مانده بودند. خواستند بین تپهها موضع بگیرند که گلولهای به پهلوی سیدجعفر اصابت کرد. سیدعلی میگوید: «این 5نفر توسط منافقین اسیر میشوند. یک به یکشان شکنجه شده و با تیرخلاص به شهادت میرسند. منافقین صورت برادرم را لگدمال کرده و زنده زنده پوست کنده و سپس سوزانده بودند
@masjed_ayatolla_hshahidi
هدایت شده از سربازان گمنام
10.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایت زینب نصرالله از آخرین وداع با پیکر مطهر شهید نصرالله
☫به جمع سربازان گمنام بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3617980416C11748e2114
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
در تهران همانقدر که مسولیتهایش
بیشتر میشد، زمان کنار همدیگر بودنمان کمتر میشد. مدرسهای که در آن درس میدادم، نزدیکیهای حرم حضرت عبدالعظیم بود.
فشار زیادی را تحمل میکردم. اول صبح باید بچهها را آماده میکردم؛ حسین و محمد را میگذاشتم مهد کودک و آمادگی و سلمان هم مدرسه خودم بود. از خانه تا محل کار، باید بیست کیلومتر میرفتم، بیست کیلومتر میآمدم؛ با آن ترافیک سختی که آن مسیر داشت و ماشینهای سنگین میرفتند و میآمدند.
گفتم: «عباس تو را به خدا یک کاری کن
با این همه مشکلات، حداقل راه من یک کم نزدیک تر شود.»
گفت: «من اگر هم بتوانم - که نمیتوانست - این کار را نمیکنم. آنهایی که پارتی ندارند پس چه کار کنند؟ ما هم مثل بقیه.»
گفتم: «آنها حداقل زن و شوهر کنار
همدیگر هستند!»
گفت: «نه؛ نمیشود. ما هم باید مثل مردم این سختیها را تحمل کنیم!»
راوی:مرحومه حاجیه خانم حکمت همسر شهید
#سرلشکر_خلبان_شهید_عباس_بابایی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
گمان کردم برای بازدید از فروشگاه
سپاه آمده. چرخی زد، برخی قیمتها
را پرسید، رفت.
چند روز بعد فهمیدم
آمده بوده برنج بخرد؛ پـول کافی
نداشته. فرمانده ارشد جنـوبشرق
کشور، فرمانده سپـاه منطقه شش،
فرمانده قرارگاهقدس و فرمانده
لشکر ثارالله بود آنموقع....
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🕊❤️
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
محمدرضابهم گفت: خواب دیدم در مسجد جامع هستم و پاهام آلوده به نجاست است و از ساق پا به پایین هرچه آب میریزم پاک نمیشه، تعبیرش چیه؟
گفتم: خدا إن شاء الله شما رو آمرزیده...
محمدرضا گفت: نه! تعبیرش این نیست. چند روز بعد دوباره دیدمش.
بهم گفت: تعبیر خوابم رو فهمیدم. مادرم یه جفت جوراب نوبهم داده بود که پوشیدم و احتمالا این جوراب از سال های قبل داخل صندوق بوده و ممکنه خمس آن را نداده باشند.لذا خمسش رو دادم و این تعبیر خوابم بود و حالا احساس راحتی میکنم.....
معلم #شهید_محمدرضا_ابراهیمی
#سوريه #وعده_صادق
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#بانويى_كه_در_اسارت_ملاقات_كردم
🌷در شلمچه، پایم روى مین رفت و بخشى از آن قطع شد. وقتى اسیران را در مکانى جمع کرده بودند، دیدم یکى از عراقى ها موهاى ریش یکى از رزمندگانِ مسن را یکى یکى مى کَند. نتوانستم تحمل کنم و با حمله او را عقب زدم ....
🌷آن عراقى که از رویارویى با یک اسیر مجروح مى ترسید چند نفر را صدا کرد و همگى به جانم افتادند. آن قدر زدند تا بى هوش شدم و چون حالم خیلى خراب شد، مرا به بیمارستان فرستادند. در آن جا بدون این که بى هوش کنند یا موضع عمل را بى حس کنند، به ور رفتن با پایم پرداختند. عمل جرّاحى بیش از اندازه طول کشید. به طورى که چندبار بى هوش شدم و به هوش آمدم.
🌷اولین شب، بعد از عمل را بدون حتى یک دارو و آمپول به صبح رساندم. دردم بسیار شدید بود. صبح زود صداى یک انفجار چشمم را به سوى در بیمارستان برگرداند، نمى دانم صدا دقیقاً از کجا بود. ناگهان در باز شد و بانویى که دست به سینه ى دیوار گذاشته بود داخل آمد ....
🌷عجیب بود که تا هنگام وارد شدن به اتاقى که در آن بسترى بودم، دستش را هم چنان به دیوار مى گرفت و جلو مى آمد. از من پرسید: «چرا این قدر ناراحتى؟» این را گفت و دست مبارکش را روى پایم گذاشت. سپس گفت: «ناراحت نباش». باز دست بر دیوار گذاشت و رفت. از همان روز تا به حال ـ که در کشورمان هستم ـ دیگر ناراحتى پا نداشته ام.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#سوريه #وعده_صادق
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این روزها ویدئو های زیادی میبینیم از ضرب و شتم و اعدام مردم سوریه هم در تسویه حسابهای شخصی هم توسط تروریستها
یاد این ویدئو افتادم
سوری ها میخواهند یک تروریست اسیر شده را ضرب و شتم کنند ، شهید ایرانی مدافع حرم ایستاده و اجازه نمی دهد...
#شهیدانه🕊🕊
#سوريه #وعده_صادق
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯