هدایت شده از کوچه شهدا✔️
3.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوابش را دیدم، گفتم محمدرضا
این همه از خانم حضرت زهرا(س)
خواندی، چه ثمراتی برایت داشت!؟
گفت: همین که در آغوش فرزندش
مهدی(عج) جان دادم برایم کافیه
شهید محمّدرضا تورجیزاده
شادی روحش صلوات🌹
#شهدا
#مرگ_براسرائیل
#فاطمیه
#دعای_باران
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
در حال آموزش تجهیزات و ارتباطات مخابراتی به نیروهای جدید بودیم که حاج محمد فرمانده مخابرات آمد وگفت:
بگذارید یک ارتباط را هم من بگویم؟
گفتم: کــدام ارتباط؟
با خنده زیبایش گفت :
*ارتباط با خدا!*
اگر واجباتتان را انجام دادید، نمازتان را سروقت خواندید، محرمات را ترک کردید، در عملیات ها پیروزید وگرنه بیسیم و ارتباطات و ... کشکه دل خوش کنکه!
#اللهمعجللولیکالفرج
#شهیدحاجمحمدابراهیمی_فرد
🌷یادش با ذکر #صلوات
#شهدا
#مرگ_براسرائیل
#فاطمیه
#دعای_باران
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
♨️یاد شهدای فاطمی
💠 تا وارد اتاقش شدم از خواب پرید. پیشانی اش به عرق نشسته بود. گفتم چی شده داداش؟
گفت: یک ساعت بود با حضرت زهرا حرف میزدم.
گفت:تنها خواستم از خدا اینه که روز شهادت بی بی برم.
💠روز #شهادت حضرت زهرا (س)قنوت نماز صبح می خواند که ترکش پهلویش را شکافت...
#شهید علیرضا هاشمی نژاد
#شهدای_فارس
#شهدا
#مرگ_براسرائیل
#فاطمیه
#دعای_باران
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
•💔
چه فاطمیهای شد امسال...
#شهدا
#مرگ_براسرائیل
#فاطمیه
#دعای_باران
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از 🇮🇷شهیداقتدارحمیدعبداللهی🇮🇷
💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...
خوندی و دلت شکست اشک ازچشمات سرازیر شد التماس دعا...
🔻شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....
🔹شهید سید مرتضی دادگر🌷
🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....
🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....
🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....
🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه....
🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....
🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
🔹شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم.....
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند....
🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم....
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم....
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم :
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد....
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم....
🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
🇮🇷شهیداقتدارحمیدعبداللهی🇮🇷
وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ
https://eitaa.com/hamid_65699502abdollahi
6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه فاطمیه ای شد امسال بدون شما 😭
به محفل شهدا خوش آمدید
چه فاطمیه ای شد امسال بدون شما 😭
روحشان شاد و یادشان گرامی
به دخترش میگفت:
وقتی گرههای بزرگ به کارتون افتاد
از خانوم فاطمه زهرا(س) کمک بخواید
گرههای کوچیک رو هم
از شهدا بخواید براتون باز کنند.
#حضرت_زهرا
#شهید_حاج_حسین_همدانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
12.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 کلیپی زیبا از حال و هوای شهدا ... با صدای آسمانی شهید آوینی
شهید#آوینی
🥀🌹🕊🌷🕊🌹🥀
#چهارم_آذر
#سال1365
#اندیمشک
پنجاه و چهار هواپیمای بعثی یک ساعت و چهل و پنج دقیقه بمباران مردم بیگناه و بی دفاع
#سیصد_نفر_شهید
#هفتصد_نفر_مجروح
#چهارم_آذرماه
روز مقاومت مردم عزیز ، بی گناه و #شهید_پرور_اندیمشک و یاد و خاطره #شهدای_عزیزی که در چنین روزی در آن شهر #آسمانی شدند
#گرامی_باد
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهشان_پر_رهرو
🥀🌹🕊🌷🕊🌹🥀
#چهارم_آذر
#سال1365
#اندیمشک
در شهر چه خبر است.
هنوز مردم در جنب و جوش بودند.
عدهای لوازم اولیهی زندگی را بار وانت کرده بودند و به طرف کوههای دز و روستاهای دامنهی آن نقل مکان میکردند.
صدای گریه و شیون از گوشه و کنار خیابان بلند بود.
بازار روز شهر قابل دیدن نبود.
مغازهها ویران شده بودند.
بوی خون و باروت و دود خانهها و مغازههایی که در آتش میسوختند، مشام را میآزرد.
حمام نبش بازار روز هم از بمبها در امان نمانده بود و منهدم شده بود.
لولههای آب ترکیده بود و آب با فشار زیاد از میان آجرها و خاکها بیرون میزد.
کف خیابان، وجب به وجب جای گلولههای کالیبر هواپیما به چشم میخورد.
کیف مدرسه، کتاب درسی ورق ورق شده، دمپایی زنانه و مردانه و بچهگانه و ... در گوشه و کنار به چشم میخورد.
در میدان راهآهن، کنار محل فروش بلیط، آنجا که روزانه تعداد زیادی از رزمندگان برای خرید بلیط صف میبستند، خون کف پیادهرو را سرخ کرده بود.
شاخههای شکستهی درختها زیر پا خرد میشدند. تکههای بدن شهدا در بالای درختها و دیوارها به چشم میخورد. در جوی آب، خون سرخ لخته شده بود.
آن طور که بچههای شهر تعریف میکردند، هواپیماها اول راه آهن را بمباران کردند و همینطور محل تجمع مقابل بلیط فروشی را.
مردم سراسیمه برای کمک به مجروحها، به طرف میدان راه آهن رفتند که هواپیمای دیگر مجدداً آنجا را بمباران کرد.
هواپیمای دیگری هم بازار روز را منهدم کرد که پشت جمعیت قرار داشت.
مردم در میان خون و آتش افتاده بودند که چند هواپیما، با مسلسل کالیبر خود خیابان را به گلوله بستند.
صحنهی بسیار وحشتناکی بود.
شهر هر لحظه از سکنه خالیتر میشد.
هر کس که در حال دویدن بود، سراغ عزیزش را میگرفت.
تعدادی از رزمندگان، آوار را به دنبال مجروحها و شهدا میکاویدند .
راوی :
#حمید_داود_آبادی
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#ایران_حسین_علیه_السلام
#تا_ابد_پیروز_است
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«° ﷽ °»
📜فرازی از وصیت نامه شهید:
همیشه در ذهنم آرزوی شهادت را
می پروراندم، می دانم که شهادت
مخصوص بندگان مخلص خداست
ولی همیشه به خداوند میگفتم اگر
صلاح دانست من را با شهادت بپذیرد.
#سالروز_شهادت🕊
#شهید_محمدامین_زارع🥀
.