eitaa logo
به محفل شهدا خوش آمدید
128 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
5.4هزار ویدیو
2 فایل
شهادت یعنی ... متفاوت به آخر رسیدن وگرنه مرگ پایان همه قصه هاست «اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک» ♡خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.‏♡
مشاهده در ایتا
دانلود
12.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 کلیپی زیبا از حال و هوای شهدا ... با صدای آسمانی شهید آوینی شهید
🥀🌹🕊🌷🕊🌹🥀 پنجاه و چهار هواپیمای بعثی یک ساعت و چهل و پنج دقیقه بمباران مردم بیگناه و بی دفاع روز مقاومت مردم عزیز ، بی گناه و و یاد و خاطره که در چنین روزی در آن شهر شدند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🥀🌹🕊🌷🕊🌹🥀 در شهر چه خبر است. هنوز مردم در جنب و جوش بودند. عده‌ای لوازم اولیه‌ی زندگی را بار وانت کرده بودند و به طرف کوه‌های دز و روستاهای دامنه‌ی آن نقل مکان می‌کردند. صدای گریه و شیون از گوشه و کنار خیابان بلند بود. بازار روز شهر قابل دیدن نبود. مغازه‌ها ویران شده بودند. بوی خون و باروت و دود خانه‌ها و مغازه‌هایی که در آتش می‌سوختند، مشام را می‌آزرد. حمام نبش بازار روز هم از بمب‌ها در امان نمانده بود و منهدم شده بود. لوله‌های آب ترکیده بود و آب با فشار زیاد از میان آجرها و خاک‌ها بیرون می‌زد. کف خیابان، وجب به وجب جای گلوله‌های کالیبر هواپیما به چشم می‌خورد. کیف مدرسه، کتاب درسی ورق ورق شده، دمپایی زنانه و مردانه و بچه‌گانه و ... در گوشه و کنار به چشم می‌خورد. در میدان راه‌آهن، کنار محل فروش بلیط، آن‌جا که روزانه تعداد زیادی از رزمندگان برای خرید بلیط صف می‌بستند، خون کف پیاده‌رو را سرخ کرده بود. شاخه‌های شکسته‌ی درخت‌ها زیر پا خرد می‌شدند. تکه‌های بدن شهدا در بالای درخت‌ها و دیوار‌ها به چشم می‌خورد. در جوی آب، خون سرخ لخته شده بود. آن ‌‌‌طور که بچه‌های شهر تعریف می‌کردند، هواپیماها اول راه ‌آهن را بمباران کردند و همین‌‌‌طور محل تجمع مقابل بلیط فروشی را. مردم سراسیمه برای کمک به مجروح‌ها، به طرف میدان راه ‌آهن رفتند که هواپیمای دیگر مجدداً آنجا را بمباران کرد. هواپیمای دیگری هم بازار روز را منهدم کرد که پشت جمعیت قرار داشت. مردم در میان خون و آتش افتاده بودند که چند هواپیما، با مسلسل کالیبر خود خیابان را به گلوله بستند. صحنه‌ی بسیار وحشتناکی بود. شهر هر لحظه از سکنه خالی‌تر می‌شد. هر کس که در حال دویدن بود، سراغ عزیزش را می‌گرفت. تعدادی از رزمندگان، آوار را به دنبال مجروح‌ها و شهدا می‌کاویدند . راوی : شادی روح و ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«° ﷽ °» 📜فرازی از وصیت نامه شهید: همیشه در ذهنم آرزوی شهادت را می پروراندم، می دانم که شهادت مخصوص بندگان مخلص خداست ولی همیشه به خداوند میگفتم اگر صلاح دانست من را با شهادت بپذیرد. 🕊 🥀 .
(🦋) همسر شهید: بینهایت از غیبت کردن متنفر بودن و بقول همکاران و دوستانشون در موقع صحبتها توی جمع همکاران و دوستان هر جایی صحبت غیبت میشد سریع حرف رو عوض میکردن،دارای حب و حیا بطوری کـه در مراسم هایی که شئونات اسـلامی رعایت نمی شد شرکت‌ نمیکردن رفتارشون در کل جوری بود که تأثیر مثبت می گذاشت رو اطرافیان ،خیلی به من تأکید اکید میکردن بچه هامو تو مراسمهای مذهبی شرکت بدم اعم از مولودیها و عزاداریها و ... کلا در مورد زندگی ائمه خیلی باهامون صحبت میکردن از جمله حضرت زهـرا (س) و سعی میکردن غیر مستقیم یا مستقیم منظورشونو برسونن..... 🌷 .
~•🇮🇷•~ فرازی از وصیت‌نامه شهید: از خواهـران سرزمینـم، ایـران اسلامـی می‌خواهم که با حفظ حجاب، امانتدار خون شهدا باشند.❤️‍🩹 🌹 🕊 •
⊰𑁍⊱ بخشی از وصیت نامه شهید : هیچ چیـز بالاتر از حسـن کلام و رفـتار نیــسـت..👌 🕊 🥀 .
2.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°•🌷•°• دادی تو نشان به ما کَرَم را ای مرد معنای مدافـعِ حــرم را ای مرد🕊 ای کاش به‌جای یک رباعی می شد تقدیم کنم به تو سَرم را ای مرد...! 🥀 🍂 •
•°•﴾﷽﴿•°• شهادت را نه در جنگ، در مبارزه می‌دهند 👌 ما هنوز شهادتی بی درد می‌طلبیم غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی‌دهند🌱 🦋 💔 •
••🌹•• همرزم شهید : وقتی در عملیاتی تمام نیروهایش شهید شدند و تنها مجبور به عقب ‌نشینی شد در مسیر به گروهانی از صدامیان برخورد کرد. با شهامت خود را معرفی کرد و گفت: من علی چیت ‌سازیان هستم؛ عقرب زرد. اگر مقاومت کنید تا آخرین گلوله با شما می‌جنگم والا تسلیم شوید و جان به سلامت ببرید. دیده بان خودی از دور خبر داد یک گروهان آدم در حال حرکت به سمت ما هستند ولی یک نفر به دور اینها می ‌چرخد، از نحوه دور زدنش پیداست علی باشد اما صبر کنید نزدیکتر بیایند. نزنید صبر کنید. با نزدیکتر شدن آنها چهره علی نمایان شد که همه ی آنها را اسیر کرده بود.🌱 🕊 •