eitaa logo
به محفل شهدا خوش آمدید
128 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
4.4هزار ویدیو
2 فایل
شهادت یعنی ... متفاوت به آخر رسیدن وگرنه مرگ پایان همه قصه هاست 🌷 @Ekram_93 «اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک» ♡خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.‏♡
مشاهده در ایتا
دانلود
 حریم حرم  شهدای ایرانی شهید قاسم غریب (فرمانده امیر) تاریخ تولد : سال 1363 محل تولد : روستای سیدمیران - گرگان تاریخ شهادت : 1398/01/14 محل شهادت : تدمر - سوریه وضعیت تاهل : متاهل با 2 فرزند محل مزار شهید : گرگان - روستای سیدمیران
وصیت نامه شهید مدتی است که توفیق نصیب بنده شده است که در صف مدافعان حرم قرار گرفته‌ام و از این بابت خداوند منان را شاکرم و از ام المصائب حضرت زینب (س) ممنونم که بنده حقیر را به عنوان سربازی کوچک در محضرش پذیرفته است. پدر و مادر عزیزم؛ در دلم همیشه آرزوی خدمت به اسلام و انقلاب اسلامی موج می‌زد و آرزوی شهادت لحظه لحظه زندگی‌ام را پر کرده است. اگر خداوند متعال منت بر سرم نهاد و این بنده حقیر را به درگاهش قربانی نمود، ناراحت و غمگین نباشید و کسی را ملامت و سرزنش نکنید چون که من به شهادت ابدی رسیده‌ام و در جوار آقا و امیرالمومنین و اربابم حسین (ع) آرام خواهم گرفت و نزد خدای خود روزی خواهم خورد. مادر عزیزم؛ بارها به شما گفته‌ام خداوند به شما پنج فرزند داده است؛ از من که یکی از آن پنج نفر هستم بگذر و نفست را قربانی کن، شاید هنوز نتوانسته باشی با این موضوع کنار بیایی، تو را به فرق شکافته امیرالمومنین و چشمان دریده قمربنی هاشم قسمت می‌دهم که با این موضوع کنار بیایی و نزد بانوی دوعالم حضرت فاطمه زهرا (س) و زینب کبری (س) رو سفید شوی و حرفی برای گفتن در مقابل مادران سایر شهدا داشته باشی. سلام رفقا، سلام همرزمان عزیزم در گلستان و تهران و سایر نقاط کشور؛ اکنون که در حال نوشتن این مطالب هستم همان افکار مقدس و خوب و خوشبینانه را دارم که در بدو ورود به سپاه داشته‌ام و ذره‌ای از انگیزه‌ام در جهاد و خدمت به نظام و  آرزوی شهادت کم نشده است. خدایا دوست دارم که در جایی خدمت کنم که بیشترین کار و مشغله و سختی را داشته باشم تا مبلغی که بابت آن به ما می‌دهند کاملا حلال باشد. رفقا دنیا خیلی کوچک و زودگذر است نکند که متعلقات و زر و زیورهای دنیوی بین شما و شهادت فاصله بیندازد. دوستان و همسنگران عزیزم؛ اگر آرزوی شهادت دارید نباید وابستگی به دنیا داشته باشید و خط مشی شما خط ولایت باشد و افکار گروه‌های منحرف و ضدولایی در وجود و فکر شما تاثیر نگذارد. همسنگران عزیزم، هرچه بیشتر آموزش ببینید در میدان رزم حرف بیشتری برای گفتن دارید. انشالله باید تا نابودی کامل استکبار جهانی، اسرائیل و آمریکا به پیش برویم و پرچم مقدس انقلاب اسلامی را به دست رهبر عزیزمان [به] آقا امام زمان برسانیم. خداوندا امروز روزیست که شیپور جنگ در این میدان نواخته شده است، کمکم کن که مرد باشم و امتحانم را خوب پس بدهم. خداوندا به زانوان کم توانم توان بخش و به چشم جانبازم نور بده که در این لحظات مبارزه علیه دشمنان پست دین و قرآن و اهل بیت (ع) شرمنده نشوم... پدر و مادر عزیزم همچنان صبور باشید و عشق به ولایت فقیه در وجودتان موج بزند مبادا حرف‌های دیگران شما را از خط ولایت دور کند. پدر و مادر عزیز اکنون که به این جایگاه رسیده‌ام از شما ممنونم، چون با تشویق شما و دعای خیر شما بوده است که سر به راه مانده‌ام و نوکر اهل بیت شده‌ام. اگر نسبت به شما بدی کرده‌ام حلالم کنید و حال که به سن پیری رسیده‌اید در رسیدگی به شما کوتاهی کرده‌ام حلالم کنید. اجرتان با حسین (ع) و زینب (س). همسرم؛ اکنون حرمین شریفین در خطر تخریب به دست داعشیان ملعون و پست مسلمان نماست و تکلیف بر این است که چمران گونه از شهر و دیار و زن و فرزند و زندگی خود دل بکنم و برای یاری ناموس شیعه حرم اهل بیت به آن دیار بروم باشد که مورد قبول درگاه احدیت قرار گیرد. همسرم همان‌گونه تا بحال مومن و محجبه بوده‌ای همواره در همین مسیر حق باقی بمان و پشتیبان ولایت فقیه باش و فرزدانم را نیز ولایی تربیت نما. مواظب باش تا در مسیر انحراف قرار نگیرند و از خط ولایت دور نشوند. به امورات تحصیلی آنان توجه کن تا بتوانند فرد مفیدی برای جامعه شوند. فرزندانم؛ امیر عباس و محمد امین جان، امیدوار زندگی سرشار از معنویت داشته باشید و به گفته رهبر عزیزمان به سه امر تحصیل و تهذیب و ورزش بپردازید. از خط ولایت جدا نشوید و درسختی و ناملایمات جامعه گوش به فرمان رهبر عزیزمان خامنه‌ای بزرگ باشید. برادران عزیزم؛ سنگر مرا خالی نگذارید، مسجد، محراب و هیئت را فراموش نکنید. گام‌هایی که روی زمین می‌گذارید از روی غرور نباشد.  
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
گفتم : دگر از تاب آرام نیست انگار کہ این قلب دگر مال من نیست گفت : باش! " " است...
🕊صبح است و هوای دلِ من مثلِ بهار است پلکی بزن وصبح بخیرِ غزلم  باش...🌱 صبحتون و عاقبتمون شهدایی🌧✋🏻
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 که اهل بیت مراقبش بودن وقتی را وضع حمل می کردم، دائماً می خواندم . وقتی هم بدنیا آمده بود به جای لالایی برایش و می خواندم . یکبار لج کرده بود و هر کاری می کردم ساکت نمی شد . کولش کردم و رفتم تو کوچه ، نوازشش می دادم تا ساكت بشود ولی اصلاً ساکت شدنی نبود . یک لحظه به پشت سرم نگاه کردم ، دیدم یک آقایی قد بلند با لباسی شبیه به لباس چوپانی ، شال سبزی بر گردنش و گیوه به پایش پشت سرم ایستاده ، آمدم بگم پشت سرم چیکار می کنی که دیدم یکدفعه غیبش زد و هر چی به دور و برم نگاه کردم ندیدمش ، در همین لحظه آرام شده بود و دیگر گریه نمی کرد . راوی : شادی روح و 🥀 🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 همه گویند از گذشت اما من گویمت چگونه از گذشت؟! ای کسی که مصداقِ تُعِزُّ مَنْ تَشَاء خداوندی ..... حالا بیاید و تو را روایت کند : تو را با خدا چه بود که از این کرامت برخوردار شدی ... که سَبَب بیداری تمامِ خواب زده هایِ عالمِ غفلت است . شادی روح و 🌹🥀🕊
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 یه تانک عراقی آتش گرفته بود، راننده ازش آمد بیرون و در حالی که اسلحه دستش بود هاج و واج به اطراف نگاه می کرد، بعد قمقمه آبش را در آورد و شروع به آب خوردن کرد، یکی از بچه‌ها او را نشانه گرفته بود که علی اکبر اسلحه اش را کنار زد و گفت : مگر نمی بینی که دارد آب می خورد، ما شیعه امام_حسین (ع) هستیم باید مثل امام رفتار کنیم، نه مثل یزیدیان...... 🏴 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم برای عبور از جاده های سخت زندگی احتیاج به یه رفیق راه بلد داره چه رفیقی بهتر از یه شهید با شهدا مانوس باشیم با شهدا درد دل کنیم با شهدا رفیق باشیم شهدا خیلی اهل رفاقتن ____ تک تک ما مدیون خون شهداییم شهدا را یاد کنیم حتی با ذکر یک صلوات ✅ ﷽☫ سلام لطفاً مارابه دوستان خوددرپیام رسان سروش معرفی کنید 👇👇 گروه خادمان آقاابوالفضل،ع، ☫ 🍃✨✨ https://splus.ir/joingroup/ADMmlEKoGptjh7ApgE_SoA 🌼🍀❤️🌸🍀💚🌼
هدایت شده از شهدای ایران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹امروز سالروز اسارت شهید سرافراز محسن حججی برای شادی روح شهدا صلوات... اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🔸دل از این دنیا بر کنید تا هم‌صبحت خدا شوید، حُب دنیا را از دلتان بیرون کنید تا شوق به لقای خدا قلبتان را پر کند. از ظلمت‌گاه بیرون روید تا نور تقوی وجودتان را نورانی کند. 🔸 اگر معنویت می خواهید دست به‌ دامن امام حسین (علیه‌السلام) بشوید، نماز شب را بخوانید تا به مقام محمود برسید. 🖋بخشی از وصیت نامه شهید علی ماهانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 خانم فیروزه شجاعی را میشناسید؟! 🔺او مادر شهید یوسف داورپناه است. منافقین سر یوسف را بریدند، شکمش را پاره کردند و جگر یوسف را بیرون کشیدند و بدنش را قطعه قطعه کردند و این مادر را همراه با پیکر شهیدش حبس کردند. 🔺رفیقی که از درد گناه ناله ات بلند است! شهید داور پناه همه چیزش را برای خدا داد، آیا تو حاضر نیستی بخاطر خدا از گناهت بگذری؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید . 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ 🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ 🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ 🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم 🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا 🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
شهید مدافع حرم مجید سلمانیان  تاریخ تولد : 1367/02/06 محل تولد : کرج – البرز تاریخ شهادت : 1395/02/17 محل شهادت : خانطومان – حلب – سوریه وضعیت تاهل : مجرد محل مزار شهید : کرج – گلزار شهدای امامزاده طاهر (ع)
زندگی نامه شهید مجید سلمانیان مجید سلمانیان متولد اردیبهشت ماه ۱۳۶۷ در کرج می باشند. شهید حجت الاسلام مجید سلیمانیان از طلاب حوزه علمیه قائم چیذر تهران بود که پیکر مطهرش پس از ۴ سال به آغوش میهن اسلامی بازگشت. او از همان دوران بچگی با مسائل ضداخلاقی مبارزه کرد تا اینکه در پایگاه بسیج فعالیتش را آغاز کرد. دوران تحصیل او وارد حوزه امام جعفر صادق(ع) کرج شد که سال اول را در آنجا و از سال دوم در حوزه علمیه قائم چیذر تهران درسش را ادامه داد. چندسالی آنجا درس خواند بعد هم به حوزه آیت الله بهجت در قم برای ادامه تحصیل رفت و تا سطح ۴ دکترا پیش رفت و به پایان رساند. مجید در دانشگاه شاهرود استاد بود و پس از آن پست بالاتری در تهران و در دانشگاه به او پیشنهاد شد که به تهران آمد. جمله ی زیبای شهید مجید سلمانیان شهید مجید سلمانیان می گوید :خانواده های شهدای مدافع حرم، شهدای جنگ تحمیلی، روحانیت و سپاه در یک خط هستند و با دشمنان اسلام مبارزه می‌کنند. توفیق شهید مجید سلمانیان روحانی شهید مدافع حرم مجید سلیمانیان که روز قبل تماس اعزام به سوریه در خواب دید که حضرت زینب(س) او را به مدافعی حرم انتخاب کرده است. خصوصیات اخلاقی شهید مجید سلمانیان او جوان دست و دلبازی بود که در طول زندگی‌اش دست ایتام و مستمندان بسیاری را گرفت و عاقبت نهایت بخشندگی را در هدیه جان خود به حضرت دوست معنا کرد. شهید مجید سلمانیان ، روحانی مبلغی بود که خود به آنچه روی منبرهایش بیان می‌کرد، جامه عمل پوشاند.روحیه مجید طوری بود که در هر مسجدی که می‌رفت شمار زیادی از مردم دور او جمع می شدند و در مناطق جوادیه تهران، فردیس، کرج، شهرستان های فسا و داراب استان فارس و منطقه مغان استان اردبیل و میغان شاهرود نیز به تبلیغ پرداخته بود. عضو فعال بسیج بود. از دوران مدرسه در بسیج ثبت نام کرد و از آن بسیجی‌های قدیمی و پای کار بود. عشق و علاقه عجیبی هم به شهدا داشت. خیلی وقت‌ها مادرش را به تپه نورالشهدا می‌برد یا به بهشت زهرا می‌رفت و خلاصه هرجا که نام و یادی از شهید بود، سر و کله مجید هم آنجا پیدا می‌شد. پسر مهربانی بود و زود به زود به مادرش زنگ می‌زد، هرچند خوب می‌دانست اگر یک روز به مادرش زنگ نزند، مادرش همه جا را به هم می‌ریزد تا شماره تماسی از او پیدا کند ، بنابراین هر روز با مادرش تماس تلفنی داشت، اما روز آخر پنج‌شنبه ۱۶ اردیبهشت چند بار (صبح، قبل از ظهر، ظهر، عصر...) مرتب بامادرش صحبت کرد و بامداد جمعه ۱۷ اردیبهشت هم به شهادت رسید. 
نحوه ی شهادت شهید مجید سلمانیان یکی از همرزمان شهید مجید سلمانیان می گوید:«شب شهادت مجید کنارش بودم و به او گفتم همه برگشته‌اند تو هم منطقه را ترک کن، اما این شهید بزرگوار ایستادگی کرد و در همین هنگام یک گلوله از پشت به او اصابت کرد و از سینه‌اش خارج شد و به زمین که افتاد، من خودم او را برگرداندم و دیدم که هنوز زنده است، به من گفت رهایم کن و برگرد. بعد اشهدش را گفت و چشم‌هایش را بست. تکانش دادم و دوباره چشمش را باز کرد، باز خواست برگردم و دوباره اشهدش را خواند و این بار به شهادت رسید. دوست مجید می‌گفت: خوش به سعادت فرزندتان که سعادت داشت دو بار اشهدش را بخواند و من چقدر حسرت می‌خورم چرا زودتر با این شهید بزرگوار آشنا نشدم. این شهید بزرگوار در بامداد ۱۷ شهریور در منطقه ی حلب سوریه به آرزوی خود رسید و توانست طعم شهادت را پس از التماس های فراوان بچشد.
خانواده و بستگان شهید «مجید سلمانیان» با پیکر شهید خود پس از پنج سال از شهادتش وداع کردند. روحانی مدافع حرم، شهید «مجید سلمانیان» متولد سال ۱۳۶۷ در کرج بود که به خاطر علاقه‌اش به امور مذهبی، از اوایل دهه ۸۰ وارد حوزه علمیه «امام جعفر صادق (ع)» در کرج شد. او از سال ۸۲ هم به حوزه علمیه «چیذر» رفت و کمی بعد نیز طلبه حوزه علمیه قم شد و تا پایه چهارم حوزه که معادل دکتراست درس خواند. شهید «مجید سلمانیان» نزدیک به سه سال در قم تبلیغ می‌کرد و پس از آن به‌عنوان مبلغ به شهر‌های زیادی سفر کرد و نهایتاً به «شاهرود» رفت و آن‌جا علاوه بر تدریس در دانشگاه، امام جماعت مسجد شد. وی همچنین مدتی هم در دانشگاه شریف درس اخلاق تدریس می‌کرد. سلمانیان پس از عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و با شروع جنایات تکفیری‌ها در عراق و سوریه، داوطلب حضور در این کشور شد. با وجود ممانعت رفتن به خط مقدم، سلمانیان دو بار به منظور کار تبلیغی به سوریه رفت و پس از اصرار فراوان به صف رزمندگان خط مقدم پیوست. وی سرانجام پس از حضور در خطوط مقدم مبارزه با تکفیری‌ها و دفاع از حرم اهل بیت (ع)، ۱۷ اردیبهشت سال ۱۳۹۴ در منطقه «خان‌طومان» به شهادت رسید. بعد از شنیدن خبر شناسایی شهدای خان‌طومان دیدن کلیپی از شهید مدافع حرم مجید سلمانیان که نامش در میان شهدای تازه تفحص شده بود توجه‌مان را جلب کرد. در این کلیپ شهید مجید سلمانیان خطاب به دوستش می‌گوید: «مدت‌ها منتظر اعزام بودم. دیشب به حضرت زینب (س) گلایه کردم که خانم‌جان سه ماه است پاسپورتم توی جیبم است و پوتین‌ها در پایم، هنر این نیست که بالیاقت‌ها را ببرید. اعجاز شما این است که بی‌لیاقتی، چون من را ببرید، دم‌دمای صبح خوابم دیدم که بی‌بی زینب به من گفت: «بالاخره شما هم قبول شدید.» به حضرت رقیه (س) من این را اعجاز بی‌بی می‌دانم.» شهید مجید سلمانیان از شهدای خان‌طومان بود که در ۱۷/۲/۹۵ در کربلای خان‌طومان به شهادت رسید و چندی پیش پیکرش در کنار مزار جاویدالاثر شهید محمد اینانلو در امامزاده طاهر (ع) کرج به خاک سپرده شد. مدتی بود که منتظر همراهی و همکلامی با مادر شهید بودم، اما حال و روز مادر اجازه این هم‌صحبتی را نداد و در نهایت با خواهر شهید مجید سلمانیان همکلام شدیم تا از سیره و زندگی این شهید مدافع حرم بیشتر بدانیم. آنچه در پی می‌آید حاصل این هم‌کلامی است. گفتگو با بی‌بی‌جهان، خواهر شهید سیدحسن موسوی از لشکر فاطمیون مدافعان حرم
شما از برادرتان کوچک‌تر بودید؟ برادرتان را چطور شناختید؟ کمی از خصوصیات اخلاقی او برای ما بگویید. من دو سال از مجید کوچک‌تر هستم. برادرم مجید را با خوشرویی و خوش‌اخلاقی و گذشت خیلی زیادش می‌شناسم. داداش مجید اگر از کسی ناراحت و دلگیر می‌شد، به ثانیه نمی‌رسید که می‌بخشید و می‌گفت حلال کردم. حتی آن ناراحتی را در ذهنش نگه نمی‌داشت. ما این رفتار‌ها را به چشم می‌دیدیم. مجید خوش‌اخلاق بود. برادری دوست‌داشتنی که رفتار و منش او به دل همه می‌نشست. ما بار‌ها و بار‌ها گذشت و ایثار مجید را در زندگی و در کنار او لمس کرده و دیدیم و همه آن‌ها امروز تبدیل به خاطرات خوبی برای ما شدند. مجید همیشه لبخند به لب داشت و تمام سعی‌اش بر این بود که دلشاد باشد. مجید در برخورد با مردم هم همین‌طور بود. سن و سال برایش مهم نبود. وقتی او را در کنار پیرمرد ۷۰ ساله می‌دیدی گویی خودش هم یک پیرمرد ۷۰ ساله است با همان حال و هوا رفتار می‌کرد. وقتی در کنار نوجوان و کودک می‌ایستاد فکر می‌کردیم که مجید هم‌سن و سال آن نوجوان یا آن کودک است. مجید متواضع بود. فوق‌العاده دست و دلباز بود و اصلاًَ به مال دنیا دل نمی‌بست. برادرم بی‌نهایت عاشق امام زمان (عج) و مادرم بود به حدی که در مصاحبه پیش از شهادتش در سوریه در مورد علاقه‌اش گفته بود: «اول خدا، دوم امام زمان (عج) و بعد هم مادرم.» مجید ارادت زیادی به اهل بیت به ویژه امام عصر (ارواحنا فداه) داشت. مجید خیلی دلسوز مستمندان بود و دغدغه محرومان را داشت. خانم سلمانیان کمی از خانواده‌تان بگویید. مجید در چه خانواده‌ای رشد کرد؟ چند خواهر و برادر هستید؟ من دو برادر دارم؛ آقامجید و محمد. داداش مجید متولد سال ۱۳۶۷ بود. در میان همه ما مجید مذهبی‌تر بود و طلبه شد. عضو فعال بسیج بود. از دوران مدرسه در بسیج ثبت نام کرد و از آن بسیجی‌های قدیمی و پای کار بود. مجید از نیرو‌های پایگاه بسیج شهید علی‌اصغر قرهی باغستان، حوزه ۲۱۱ شهید حمیدرضا گلکار سپاه امام سجاد (ع) کرج بود. در اکثر رزمایش‌ها شرکت داشت و همه دوره‌های رزمی را در بسیج گذرانده بود. داداش مجید عشق وعلاقه عجیبی هم به شهدا داشت. به شهید علمدار که مداح هم بودند، علاقه خاصی داشت و خیلی اسم او را می‌برد و او را در خواب دیده بود که گفته بودند هر کس شهدا را یاد کند ما هم به یادشان هستیم. بار‌ها و بار‌ها مادر را در یادواره‌ها و زیارت گلزار شهدا خصوصاً مزار شهدای گمنام همراه خود می‌برد. چطور شد که وارد حوزه شد و در این مسیر قرار گرفت؟ ما در خاندان آبا و اجادی‌مان کسی را نداشتیم که روحانی یا در حوزه درس خوانده باشد، اما مجید این کار را کرد. مجید دبیرستانی بود که با توصیه عمویم وارد حوزه شد. البته عمو فقط پیشنهاد داد و در مورد این قضیه صحبت کرد و گفت این راه خوبی است، اگر دوست دارید بروید. عمو حتی این صحبت را با فرزند خودش و هر کسی می‌گفت، اما کسی راضی نمی‌شد به این راه برود، ولی مجید که خودش را خوب می‌شناخت و انگیزه داشت وارد این وادی شد. ایشان از اوایل دهه ۸۰ به حوزه علمیه امام جعفر صادق (ع) کرج رفت. از سال ۸۲ هم به حوزه چیذر رفت و کمی بعد طلبه حوزه علمیه قم شد. بعد از مدتی با طی مدارج علمی و حوزوی توانست تا مقطع چهارم حوزه که معدل دکتری است تحصیل کرد و دو، سه سالی هم در قم تبلیغ داشت. در دانشگاه صنعتی شریف و دانشگاه آزاد اسلامی شاهرود تدریس دروس اسلامی می‌کرد. مجید برای تبلیغ به مناطق محروم و دور افتاده می‌رفت و تمایل زیادی داشت که در این مناطق خدمت کند.
چه زمانی وارد سپاه شد؟ داداش مجید یک سال قبل از شهادتش پاسدار شد و یکی از اصلی‌ترین دلایلی که وارد سپاه شد این بود که بتواند برای دفاع از حرم راهی سوریه شده و مدافع حرم بی‌بی جان شود. چطور راهی سوریه شد و چه مسئولیت‌هایی در منطقه داشت؟ مجید کاملاً داوطلبانه به منطقه اعزام شد. اتفاقاً مسئولانش می‌گفتند تو روحانی هستی و رسته‌ات رزمی نیست. مطلقاً اجازه رفتن به او را نمی‌دادند و حکم مبلغ را داشت، ولی مجید خیلی این در و آن در زد که اعزام شود. همه آموزش‌ها را هم در دوره‌های مختلف سپری کرده بود. حتی دو بار به شکل محدود و برای کار‌های تبلیغی به سوریه اعزام شد، اما این‌ها راضی‌اش نمی‌کرد. می‌خواست به صف رزمنده‌ها بپیوندد و بار آخر هم با اینکه به عنوان مبلغ اعزام شده بود، به خط مقدم اعزام شد و خوب می‌دانست که آنجا می‌تواند غیر از کار تبلیغی، اسلحه هم به دست بگیرد و بجنگد. مجید از دو سال پیش دنبال اعزام بود. یک ماه قبل از اعزامش ایام عید بود که ما مهمان خانه مادر بودیم. مجید حال و روز خوبی نداشت، گریه می‌کرد و به شدت بی‌تاب شده بود. یکی از دوستانی که او می‌شناخت به شهادت رسیده بود. وقتی علت این رفتار و ناراحتی‌اش را پرسیدم گفت دوستم هم رفت و شهید شد. من فکر کردم برای ندیدن دوستش ناراحت است، اما برای اینکه هنوز زنده است و نتوانسته بود به شهادت برسد گریه می‌کرد و می‌گفت این دوستم هم از من جلو افتاد. مجید آرزوی شهادت داشت و در نهایت با نظر بی‌بی به آرزویش رسید. گویا آقامجید علاقه و دلبستگی خاصی به مادر داشت. مادرتان چطور راضی به رفتن برادرتان شد؟ مادر ابتدا راضی نبود و هر بار هم که می‌خواست برود بحث این بود که اگر قرار بر رفتن بود که شما چند بار رفته‌ای، دیگر نرو. این حرف مادر بود که با رفتنش مخالفت می‌کرد؛ و هر مرتبه‌ای هم که می‌رفت به مادر می‌گفت: «مادر من ۴۵ روز دیگر برمی‌گردم و می‌بینمت، خداحافظ.»، ولی مرتبه آخر از ایام عید دائم ورد زبانش این بود که می‌رود و این بار دیگر بازگشتی نیست. حتی وقتی برای من هدیه می‌خرید می‌گفت این را نگه دار من شهید شدم به یاد من باش. شهادت ورد زبانش شده بود و همه ما هم با شنیدنش ناراحت می‌شدیم و می‌گفتیم دیگر از این حرف‌ها نزن. مرتبه آخر خودش گفت وعده خداست که من این بار که بروم دیگر برنمی‌گردم. عاقبت دوم اردیبهشت ۹۵ رفت و ۱۵ روز بعد به شهادت رسید. قبل از شهادت با شما در ارتباط بود؟ مجید بسیار مهربان بود و بعد از هر بار اعزام با مادر در تماس بود. خوب می‌دانست اگر یک روز زنگ نزند، مادر همه جا را به‌هم می‌ریزد تا شماره تماسی از داداش مجید پیدا کند و به او زنگ بزند؛ بنابراین هر روز با هم تماس تلفنی داشتند تا اینکه در آخرین تماس آقامجید به مادر می‌گوید مادرجان راضی شو کار من گیر تو است. در کارم گره افتاده است. مادر اگر تو راضی نباشی من شهید نمی‌شوم. خمپاره کنارمان به زمین می‌خورد، اما آسیبی به من نمی‌رسد، می‌دانم همه این‌ها به خاطر عدم رضایت توست.
وقتی خواب شهادت را برای مجید تعریف کردید چه عکس‌العملی نشان داد؟ مادر گفته بود دیشب خواب دیدم تو شهید شده‌ای و من از شهادتت خوشحال بودم و گریه نمی‌کردم. تا مجید این را شنیده بود از خوشحالی پشت تلفن چند دقیقه‌ای داد زده و به دوستانش گفته بود من هم پر می‌کشم، مادرم خواب دیده شهید می‌شوم! از خوشحالی نمی‌دانست چه می‌کند. دیگر به صحبت‌های مامان گوش نمی‌کرده و فقط ابراز خوشحالی می‌کرده. مجید ساعت ۳ بامداد همان شب در ۱۷ اردیبهشت به شهادت رسید. مجیدم، عزیز دلم به شهادت رسید و مادر هم خواب دید که مجید شهید شده است. همان روز که مادر خواب شهادت را برای مجید تعریف کرد مجید همان شب به شهادت رسید. خبر شهادت مجید را چطور شنیدید؟ مجید با گوشی یکی از دوستانش برای مادرم عکس ارسال کرده و به مادر گفته بود تا لحظاتی دیگر به سمت خان‌طومان می‌رود و اگر چند روزی از او بی‌خبر ماند نگران نباشد و همه جا را برای پیدا کردن داداش مجید زیر و رو نکند. از آنجایی که مادر و مجید هر روز با هم در تماس بودند، مجید با خود این‌طور فکر کرده بود که در نبودش قطعاً مادر نگران خواهد بود و پیگیرش خواهد شد. برای همین به مادر گفته بود خودش به محض بازگشت از خان‌طومان تماس خواهد گرفت. مادر و مجید خیلی به هم وابسته بودند، اما همین رفتن و بی‌خبری چند روزه از مجید باعث شد مادرم دلشوره عجیبی بگیرد و نگران حال مجید شود. مادر هم که خواب شهادت مجید را دیده بود، با خود می‌گفت نکند برای مجید اتفاقی افتاده باشد. من که حال و روز مادرم را می‌دیدم می‌گفتم مادرجان نگران نباش خبر بد خیلی زود می‌رسد، قطعاً مجید در مأموریت است و به تلفن دسترسی ندارد و نمی‌تواند با شما تماس بگیرد. قطعاً در اولین فرصت با شما تماس خواهد گرفت. اما مادر بی‌تابی‌های خودش را داشت. برای همین از برادرم خواست با شماره‌ای که مجید برای آخرین بار برای مادر عکس ارسال کرده بود تماس گرفته و جویای احوال مجید شود. برادرم به همان شماره پیام داد و پرسید آیا شما از صاحب این عکس خبری دارید؟! برادرم با گوشی شما این عکس را ارسال کرده است. آن بنده خدا گفته بود جای آقامجید خیلی خوب است و پیش امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) است. در نهایت بعد از این صحبت‌ها خبر شهادت داداش مجید را به ما دادند. من سر کار بودم و برادرم هم که سر کار بود خودش را به منزل مادر رساند و همه ما در منزل مادر جمع شدیم. بعد از شنیدن خبر شهادت، پیکری از شهید‌تان نداشتید و قطعاً این دلبستگی بین مادر و آقامجید برای مادرتان روز‌ها و لحظات بسیار سخت و تلخی را رقم زده است. این روز‌ها بر مادر چگونه گذشت؟ چشم‌انتظاری بسیار سخت است. راستش را بخواهید باید بگویم چشم به راهی آدمی را از پا درمی‌آورد و شاید این چهار سال و نیم برای ما اندازه یک عمر گذشت. مادر من خواب شهادت مجید را دید و فرزندش را به حضرت زینب (س) بخشید. اما برای من به شخصه خیلی سخت بود و نداشتن پیکری از او باعث چشم به راهی و حتی امید زنده بودن او بود، آن‌قدر که گاهی در خیابان به دنبال آدمی شبیه داداش مجیدم می‌گشتم تا شاید پیدایش کنم. چشمم به گوشی تلفنم بود و هر لحظه منتظر بودم از خطی ناشناس تماس داشته باشم و داداش مجید پشت خط باشد. مادر که دیگر جای خود دارد، قطعاً آن مزاری که هر آنچه که برگشته را در خود جای می‌دهد باعث تسلی و آرامش است، چون حالا دیگر می‌داند که فرزندش کجا آرمیده است. همان بلاتکلیفی که نمی‌داند شهیدش الان کجا و در چه شرایطی است آدمی را آزار می‌دهد و با آمدنش دیگر خیال خانواده راحت می‌شود. مادر من سه فرزند داشت، اما همیشه هر کس از مادر سؤال می‌کرد کدام یک از فرزندان‌تان را بیشتر دوست دارید قطعاً بی‌درنگ نام مجید را می‌آورد. رفتن مجید بسیار مادر را اذیت کرد و من هم اصلاً تصور نمی‌کردم که مادرم بتواند محکم بایستد و خودش هم دائم می‌گفت حضرت زینب (س) به من صبر داده که بتوانم دوام بیاورم و من با خدا و حضرت زینب (س) معامله کردم.
از نحوه شهادتش اطلاع دارید؟ یکی از همرزمانش که در آخرین لحظات همراه مجید بود، به ما گفت زمانی که مجید می‌خواست از خاکریز پایین بیاید، گلوله‌ای از پشت به او اصابت کرد و از سینه‌اش خارج شد. خودم را به او رساندم و دیدم که هنوز زنده است. به من گفت رهایم کن و برگرد. بعد اشهدش را گفت و چشم‌هایش را بست. تکانش دادم، دوباره چشمش را باز کرد. باز خواست برگردم و دوباره اشهدش را خواند و بعد طلب آب کرد و این بار به شهادت رسید. ایشان عمامه و چفیه داداش مجید را به خاطر اینکه دشمن سوءاستفاده نکند برداشته و از طریق یکی از دوستانش به دست مادر رسانده بود. بعد از شهادت مجید عمامه و چفیه خونی مجید به دست مادرم رسید. چند وقت پیش بود که خبر تفحص و شناسایی شهدای خان‌طومان جان تازه‌ای به دل‌ها انداخت. از شنیدن خبر بازگشت پیکر برادرتان چه حس و حالی داشتید؟ پیکر برادر را زیارت کردید؟ من پیش مادرم بودم که برادرم محمد تماس گرفت و از من خواست گوشی تلفنم را روی حالت بلندگو بگذارم تا ایشان هم صدای برادرم را بشنود. بعد محمد با یک شوقی نوید آمدن مجید را داد که من فکر کردم مجید زنده است و دارم خبر آمدنش را می‌شنوم و حتی منتظر حرف زدن خودش بودم، اما این بار خبر قطعی و نشان از شناسایی پیکر شهدای خان‌طومان می‌داد که مجید ما هم در میان‌شان بود. هم خوشحال شدم و هم دیگر قطع امید کردم از اینکه برادرم دیگر زنده برنمی‌گردد. ناامید شدم. شنیدن این خبر مانند شنیدن خبر شهادت مجید بود، گویی مجید دوباره شهید شده باشد و دوباره از دستش داده باشیم. شاید هر کسی نتواند شرایط ما را درک کند. من همیشه ورد زبانم زنده آمدن مجید بود. وقتی با بچه‌های برادرم محمد بازی می‌کردم می‌گفتم اگر عمومجید بیاید تو را ببیند که بزرگ شدی، اگر عمومجید بیاید تو را ببیند… همیشه حرف از آمدن مجید می‌زدم. امید داشتم و در حرف‌هایم می‌گفتم به جان مجید. امید زنده آمدنش را داشتم که ناامید شدم. پیکر برادرم را دیدم و وداع کردم، در آغوش کشیدنش آرامش زیادی داشت، اما دلتنگی‌ها را بیشتر کرد. برادرم سر در بدن نداشت و همیشه وقتی می‌خواست مادرم را راضی کند که به سوریه برود می‌گفت سرم فدای حضرت زینب (س). اینکه هر کس دوست دارد این گونه از دنیا برود، سعادت است. مجیدم واقعاً سعادتمند بود که به خواسته قلبی‌اش رسید و در اوج دلتنگی واقعاً برایش خوشحالم. چهار سال و نیم پیش عکسی از ایشان دیده بودیم که شهید شده و در زمان رجعت پیکر همان لباس‌ها بود. در نهایت هم در امامزاده طاهر (ع) استان البرز در کنار جاویدالاثر شهید اینانلو به خاک سپرده شد. گویا مادر قبل از آمدن شهید خواب دیده بودند. بله، چند روز قبل از انتشار خبر تفحص و شناسایی شهدا مادر خواب مجید را دید که به مادر گفته بود: «من در سالروز شهادت امام رضا (ع) می‌آیم» و الحمدلله همان موقع هم آمد. شهید مجید سلمانیان در وصیتنامه‌اش به چه نکاتی توجه داشت؟ مجید در وصیتنامه‌اش گفتند: «اگر می‌خواهید نذری کنید فقط گناه نکنید، مثلاً نذر کنید یک روز گناه نمی‌کنم هدیه به آقا صاحب‌الزمان (عج) از طرف خودم.» منبع: روزنامه جوان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ این فیلم رو تا شهید نشدم پخش نکنید‼️ در کوی نیکنامان ما را گذر ندادند گر تو نمی پسندی ،تغییر ده قضا را .... ‌‌‌‌