eitaa logo
به محفل شهدا خوش آمدید
124 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
2 فایل
شهادت یعنی ... متفاوت به آخر رسیدن وگرنه مرگ پایان همه قصه هاست 🌷 @Ekram_93 «اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک» ♡خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.‏♡
مشاهده در ایتا
دانلود
1.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 در میان این همه از سختی های زندگی، شهید آوینی با ما حرف دارد! 👇 @ravayatefathavini
🔷 شهید آوینی: «خاک تمثیل فقر در پیشگاه غنی مطلق است و انسان در برابر ذات ذوالجلال جز فقر مطلق چیست؟ آنگاه كه مجاهد سبیل الله، درست در گرماگرم جنگ، خاک تیمم را به نشانه‌ كمال عبودیت بر چهره و دو دست مي‌كشد و تكبیره‌ الاحرام می بندد، تو گویی آفرینش به آن نقطه‌ غایی كمال خویش دست یافته و كار جهان به سرانجام رسیده است. 🔹مگر نه اینكه خداوند انسان را برای عبودیت خویش آفریده است؟ و تو نیز همه‌ این راه را آمده‌ای تا بدین جا برسی و تصویرگر آن عظمتی باشی كه در پیشِ روی توست، عظمت انسانی كه سرِ بندگی بر خاک آستان ذوالجلال نهاده است و به معدن عظمت و قدرت اتصال یافته، و اینچنین، همه‌ قدرت‌های ظاهری را در برابر خویش به خضوع و خشوع كشانده است. فتح الفتوح اینجاست و پیروزی ما در جبهه‌های جنگ جلوه‌ی كوچک تری از این فتح بزرگ درونی است.» 🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی» 👇 @ravayatefathavini
🔺خاطرات شکارچی تانک _< ستوان حسن کریمی> _ 🔹من در منطقه غرب تعداد زیادی تانک عراقی و هلیکوپتر دشمن را نابود کردم، این رشادت‌ها باعث شد یک درجه تشویقی و ارشدیت در سرپل ذهاب و یک درجه تشویقی در به من اعطا شود. البته در کل دوران جنگ ۱۲ سال ارشدیت به ویژه در عملیات شکست حصر آبادان و فتح خرمشهر گرفتم. 🔹حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس تیپ ۳۷۷ شهید پرویز حبرانی
3.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز ِ وداع ِ یاران 💕 ما را امان ندادند، دردا که تا بگرییم😭 چون ابر در بهاران🌦 ┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 که برای آب می نوشت هر روز می دیدم گوشه ای نشسته و می نویسد . با خودم می گفتم که کسی را ندارد ، برای چه کسی می نویسد؟ آن هم هر روز ! یک روز گفتم : نامه ات را پست نمی کنی؟ دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل برد. را از جیبش در آورد، ریز ریز کرد و توی آب ریخت. چشمانش پر از شد و آرام گفت : من برای آب می نویسم، را ندارم که … 🌹 🕊🥀
🔸️از ساختمان عملیات اومدیم بیرون راننده منتظر ما بود اما عباس بهش گفت: «ماپیاده میایم شما بقیه بچه ها رو برسون» دنبالش راه افتادم جلوتر که رفتیم صدای جمعیت عزادارشنیده می شد عباس گفت: «بریم طرف دسته عزادار» به خودم اومدم که دیدم عباس کنارم نیست، پشت سر من نشسته بود روی زمین داشت پوتین ها و جورابهاش رو درمی آورد، بند پوتین هاش روبه هم گره زد و آویزونشون کرد به گردنش و شد حر ّامام حسین(ع). رفت وسط جمعیت شروع کرد به نوحه خوندن؛ جمعیت هم سینه زنان راه افتاد به طرف مسجد پایگاه، تا اون روزفرمانده پایگاهی رو این طور ندیده بودم عزاداری کنه، پای برهنه بین سربازان و پرسنل، بدون اینکه کسی بشناسدش... 📚 کتاب علمدار آسمان، ص۴۹ 🌷شهید 🌷
3.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌شهـــید مرتضی آوینی: ✨ حلقومها را میتوان برید؛ 🔪 اما فریادها را هرگز؛ فریادی که از حلقوم بریده بر می‌آید.