1.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 در میان این همه از سختی های زندگی، شهید آوینی با ما حرف دارد!
#روایت_فتح_آوینی_عضو_شوید👇
@ravayatefathavini
🔷 شهید آوینی: «خاک تمثیل فقر در پیشگاه غنی مطلق است و انسان در برابر ذات ذوالجلال جز فقر مطلق چیست؟ آنگاه كه مجاهد سبیل الله، درست در گرماگرم جنگ، خاک تیمم را به نشانه كمال عبودیت بر چهره و دو دست ميكشد و تكبیره الاحرام می بندد، تو گویی آفرینش به آن نقطه غایی كمال خویش دست یافته و كار جهان به سرانجام رسیده است.
🔹مگر نه اینكه خداوند انسان را برای عبودیت خویش آفریده است؟ و تو نیز همه این راه را آمدهای تا بدین جا برسی و تصویرگر آن عظمتی باشی كه در پیشِ روی توست، عظمت انسانی كه سرِ بندگی بر خاک آستان ذوالجلال نهاده است و به معدن عظمت و قدرت اتصال یافته، و اینچنین، همه قدرتهای ظاهری را در برابر خویش به خضوع و خشوع كشانده است. فتح الفتوح اینجاست و پیروزی ما در جبهههای جنگ جلوهی كوچک تری از این فتح بزرگ درونی است.»
🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
#روایت_فتح_آوینی_عضو_شوید👇
@ravayatefathavini
🔺خاطرات شکارچی تانک
_< ستوان حسن کریمی> _
🔹من در منطقه غرب تعداد زیادی تانک عراقی و هلیکوپتر دشمن را نابود کردم، این رشادتها باعث شد یک درجه تشویقی و ارشدیت در سرپل ذهاب و یک درجه تشویقی در #گیلان_غرب به من اعطا شود.
البته در کل دوران جنگ ۱۲ سال ارشدیت به ویژه در عملیات شکست حصر آبادان و فتح خرمشهر گرفتم.
🔹حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس تیپ ۳۷۷ شهید پرویز حبرانی
#دفاع_مقدس
#فتح_قله
#قهرمان_وطن
3.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز ِ وداع ِ یاران 💕
ما را امان ندادند،
دردا که تا بگرییم😭
چون ابر در بهاران🌦
┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊
#شهیدانه
#شهیدی که
برای آب #نامه می نوشت
#شهید_والامقام
#یوسف_قربانی
هر روز می دیدم #یوسف گوشه ای نشسته و #نامه می نویسد . با خودم می گفتم #یوسف که کسی را ندارد ، برای چه کسی #نامه می نویسد؟ آن هم هر روز !
یک روز گفتم : #یوسف نامه ات را پست نمی کنی؟
دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل #اروند برد.
#نامه را از جیبش در آورد، ریز ریز کرد و توی آب ریخت. چشمانش پر از #اشک شد و آرام گفت : من برای آب #نامه می نویسم، #کسی را ندارم که …
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🕊🥀
🔸️از ساختمان عملیات اومدیم بیرون راننده منتظر ما بود اما عباس بهش گفت: «ماپیاده میایم شما بقیه بچه ها رو برسون» دنبالش راه افتادم جلوتر که رفتیم صدای جمعیت عزادارشنیده می شد عباس گفت: «بریم طرف دسته عزادار» به خودم اومدم که دیدم عباس کنارم نیست، پشت سر من نشسته بود روی زمین داشت پوتین ها و جورابهاش رو درمی آورد، بند پوتین هاش روبه هم گره زد و آویزونشون کرد به گردنش و شد حر ّامام حسین(ع).
رفت وسط جمعیت شروع کرد به نوحه خوندن؛ جمعیت هم سینه زنان راه افتاد به طرف مسجد پایگاه، تا اون روزفرمانده پایگاهی رو این طور ندیده بودم عزاداری کنه، پای برهنه بین سربازان و پرسنل، بدون اینکه کسی بشناسدش...
📚 کتاب علمدار آسمان، ص۴۹
🌷شهید #عباس_بابایی🌷
3.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهـــید مرتضی آوینی: ✨
حلقومها را میتوان برید؛ 🔪
اما فریادها را هرگز؛
فریادی که از حلقوم بریده بر میآید.