eitaa logo
به محفل شهدا خوش آمدید
128 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
2 فایل
شهادت یعنی ... متفاوت به آخر رسیدن وگرنه مرگ پایان همه قصه هاست 🌷 @Ekram_93 «اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک» ♡خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.‏♡
مشاهده در ایتا
دانلود
هر شهیدی ستاره ای است فروزان روشن کننده ی راه در شب های تاریک با شهیدان راه شناخته می شود مسیر و نوع راه رفتن دیده می شود با شهیدان و پشت سر شهیدان راه گم نمی شود خوشا به حال آنانکه دنبال این نشانه ها هستند قطعا تلاششان پر ثمر و رسیدنشان به مقصد (قرب الهی) باشکوه خواهد بود آری با شهیدان کسی گم نمی شود. 🌹با شهدا بودن سهل است 🇮🇷 اما با شهدا ماندن سخت تر هست🌹
شهید غریب اسارت به روایت همرزمش «شهدای غریب» عنوان اثری به قلم «عبدالمجيد رحمانيان» است که خاطراتی از شهدای آزاده را بازگو می کند. اين كتاب روایتی از عاشقانی گمنام است که به اسارت درآمده و غريبانه در خاک دشمن شهید شده اند. در این گزارش خاطراتی دردناک در اردوگاه اسارت، از لحظه شهادت همرزمان که بدون حق دفاع به دست دشمن بعثي به شهادت رسیده اند را می خوانیم که از کتاب «شهدای غریب» اقتباس شده است. دو همسفر تازه اسيرمان كرده بودند. تو حال خودم نبودم. صداي ضعيف دوستم "دشتی" را كه شنيدم به خود آمدم؛ افتاده بود و آهسته ناله می كرد. خودم را كشاندم كنارش؛ "چه شده آقای دشتی"؟"ـ به خدا قسم دارم می ميرم". با هزار دردسر و التماس از بعثی ها، دست او را باز كردم. ماشين بيرحمانه می رفت و ما به بالا پرتاب می شديم و می افتاديم كف آن. نظاميای كه تفنگ هاشان را روی ما نشانه گرفته بودند، آب داشتند؛ اما يك قطره به "دشتی" و ديگر بچه ها نمی دادند. وقتی ماشين پشت خط توقف كرد، هر كس هر طور بود خودش را انداخت پايين. من هم هر چه قنداق اسلحه تو سرم خورد، بيخيال شدم و دشتی را ول نكردم. بالاخره او را آوردم پايين. عراقي ها يكباره ريختند دورش. كله هاشان را از بالا انداخته بودند تو صورت دشتی و او رو به آسمان دراز شده بود. ناگهان، صدای گلوله ی يك كلت، روی همه را برگرداند؛ يك نفر در حال نماز به زمين افتاد. افسر بعثی به سربازانش گفت: "دو تا قبر بكنيد"! "دشتی" داشت زير لب شهادتين مي گفت كه با آن شهيد نماز، زنده دفن شد.
سلام بر اون فرماندهی که نیمه شب برای سرکشی وارد پادگان شد و سربازی رو دید که سر پست خوابش برده. پتو رو‌ روی سرباز انداخت و تا آخر پست خودش جای سرباز، نگهبانی داد. با اون درجه نظامی و مقامی که داشت... اون فرمانده شهید حاج احمد کاظمی بود
رفیق شهیدم! شهید غریبم! سال ها پیش از این، دور از خانه و وطن، در سرزمین غربت، در نهایت محدودیت ها و محرومیت ها، زیر فشار شکنجه های جسمی و روحی، با تنی بیمار و کم جان، در برابر چشمان اشکبار همبندان ات، همانان که شبیه تو بودند، فقط کمی باحال تر از تو، با دستانی خالی، خالی از هر گونه دارو و درمان، و تو در میان آتشی از تب بیماری، اما در نهایت اخلاص و استقامت، بی آنکه سر بر دشمن فرود آوری، بر عقیده و آرمان ات پای فشردی، ذره ذره آب شدی، و عاقبت در منظر هم قطاران ات پر پر گشتی، هان ای چشمان کم سویم! در این اندوه و فراق غمبار، اشک روان ببارید، و هان ای گونه های سیلی خورده از دستان زمخت سربازان بعثی! از قطره های سرازیر خیسِ خیس شوید، و .... آه از این قصه ی پر غصه، و آه از این درد فراق، که آن را پایانی نخواهد بود. 🌹با شهدا بودن سهل است 🇮🇷 اما با شهدا ماندن سخت تر هست🌹