eitaa logo
عنایات شهدا 🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
131 عکس
9 ویدیو
0 فایل
لطفا عنایات شهدا و نحوه‌ی آشنایی با رفیق شهیدتون رو برامون بفرستید ❤ ️👇👇 @Modafeaneharaam_ad ادرس کانال👇 👇 http://eitaa.com/joinchat/262930453Cc15f263649 آری... شهدا زنده‌اند...🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چقدر غمش سنگینه😭😭😭 خدایا چگونه میشود باورش کرد شهید جمهور!!! نه او هست شاید من در خوابم آری یک خواب، وقتی بیدار شوم چه قدر قشنگ هست رئیسی هست او نرفته همه چیز یک خواب بود ولی خواب این قدر ادامه دار....😔 نه خدایا من ماندم و این غم سنگین چگونه قبول کنم رفتن او را سید ابراهیم چقدر دعایت میکردم که در کارهایت موفق شوی 🤲 از خدا میخواستم که با تمام وجود بتوانی و از خدا میخواستم که چهار سال بعد هم شما رئیس جمهورمون باشید ولی چه زود شدی شهید جمهور 😢 من تورو انتخاب کردم و خوشحال از این کارم خداروشکر میکردم که هستی چگونه باور کنم که از پیش ما رفتی چه زیبا خدمت کردی آری هوای همه رو داشتی حتی از مخالفانت هم مشورت میگرفتی این نشانه تواضعت بود آری چه صبورانه ❤️ با عشق ❤️برای مردم خدمت کردی و با اینکه مظلومانه قدم برمی داشتی نگذاشتی کسی غمت را ببیند حالا وقتی صداتو میشنوم و از رسانه 📲 نگاه میکنم بغض سنگینی راه گلویم را می گیرد🥺 شهید جمهور شما زیبا زندگی کردید زیبا خدمت کردی و زیبای زیبا با خدا عشق بازی کردی و خداوند هم زیبا تورو پذیرفت 🌹شهادتت مبارک بزرگمرد تاریخ🌹 خدایا ای کاش من رفته بودم و رفتنت را تجربه نمیکردم ای خادم آقا سلام دوستانت رو به امام رضا (علیه السلام) برسان✋
عنایات شهدا 🌷
شهیدی که قرض هایم را داد‼️ آن طور که خودش تعریف می کرد از سادات و اهل تهران بود و پدرش از تجار بازار تهران. علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقش به شهدا، حجره ی پدر را ترک کرد و به همراه بچه های تفحص لشکر27 محمد رسول الله راهی مناطق عملیاتی جنوب شد. یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان. بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کرد و همسرش را هم با خود همراه کرد.🔆 یکی دو سالی گذشته بود و او و همسرش این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص می گذراندند. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلشان، از یاد خدا شاد بود و زندگیشان، با عطر شهدا عطرآگین🍃 تا اینکه... تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دوپسرعمویش که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان آنان خواهند شد. آشوبی در دلش پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و او این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بود... نمی خواست شرمنده ی اقوامش شود.😓 با همان حال به محل کارش رفت و با بچه ها عازم شلمچه شد. بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردند و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما او... استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادند و کارت شناسایی شهید به او سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید،به بنیاد شهید تحویل دهد.✅ قبل از حرکت با منزلش تماس گرفت و جویای آمدن مهمان ها شد و جواب شنید که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرش وقتی برای خرید به بازار رفته مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرده اند به علت بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرش هم رویش نشده اصرار کند...😔 با ناراحتی به معراج شهدا برگشت و در حسینیه با شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداخت... "این رسمش نیست با معرفت ها. ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم...😞". گفت و گریست. دو ساعت راه شلمچه تا اهواز را مدام با خودش زمزمه کرد: «شهدا! ببخشید. بی ادبی و جسارتم را ببخشید...»😞 وارد خانه که شد همسرش با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس او کسی در خانه را زده و خود را پسرعموی همسرش معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسر او بدهکار بوده و حالا آمده که بدهی اش را بدهد. هر چه فکرکرد، یادش نیامد که به کدام پسرعمویش پول قرض داده است...با خود گفت هر که بوده به موقع پول را پس آورده.😁 لباسش را عوض کرد و با پول ها راهی بازار شد. به قصابی رفت. خواست بدهی اش را بپردازد که در جواب شنید:بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است. به میوه فروشی رفت...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بود سر زد. جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...✅ گیج گیج بود. مات مات. خرید کرد و به خانه بر گشت و در راه مدام به این فکر می کرد که چه کسی خبر بدهی هایش را به پسرعمویش داده است؟ آیا همسرش⁉️ وارد خانه شد و پیش از اینکه با دلخوری از همسرش بپرسد که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته ... با چشمان سرخ و گریان همسرش مواجه شد که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار می گریست...😭😭 جلو رفت و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودند در دستان همسرش دید. اعتراض کرد که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی⁉️ همسرش هق هق کنان پاسخ داد: خودش بود. خودش بود😭.کسی که امروز خودش راپسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. به خدا خودش بود....😭 گیج گیج بود.مات مات... کارت شناسایی را برداشت و راهی بازار شد. مثل دیوانه ها شده بود. عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می داد. می پرسید: آیا این عکس،عکس همان فردی است که امروز...⁉️ نمی دانست در مقابل جواب های مثبتی که شنیده چه بگوید...مثل دیوانه هاشده بود😭 به کارت شناسایی نگاه می کرد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...وسط بازار ازحال رفت... پی نوشت۱. این خاطره در مراسم تشییع این شهید بزرگوار، توسط این برادر برای حضار بیان شد. پی نوشت۲. قبر مطهر این شهید، طبق وصیت خودش در دل جنگلهای اطراف شهر ساری، در کنار بقعه ی کوچک و ساده ی امامزاده جبار، قرار دارد.❤️ پی نوشت۳. دوستانی که مایلند از نزدیک این شهید بزرگوار را زیارت کنند، آدرس مزار این شهید: کیلومتر۵ جاده ساری نکا، بعد از بیمارستان سوانح و سوختگی، قبل از روستای خارکش شهید سید مرتضی دادگر🌹 @shahiidaneh
سلام وقتتون به خیر وبرکت باشه بنده چند ماهی بود نماز صبحم قضامیشد ونمیتونستم نماز صبح بلند بشم واصلاصدای اذان رو نمیشنیدم ازشدت خستگی ازاین بابت خیلی ناراحت بودم . آیت الله سید ابراهیم رییسی که شهید شدن مثل شهادت شهید آرمان علی وردی واقعلا غم بزرگی برایم بود وهرلحظه براشون فاتحه میخوندم تااینکه ازریس جمهور شهید مون خواستم کمکم کنه تانمار صبح بلند بشم ازوقتی که ازایشون کمک خواستم حدود ۱۱ یا ۱۲ شب مثل کسی بودم که تازه از خواب بیدار شدم وسرحال و بدون خواب آلودگی تانماز صبح بیدار بودم نمازم رو میخوندم وبعد از چند ساعت میخوابیدم چند روز به این حالت بودم حتی این حالت من برای دخترو پسرم هم بود .روز چهارم یک لحظه شهید عزیز به خوابم امدن وفرمودن من کارم رو انجام دادم درخواب ایشون طوری بودن که انگار بازهم وقت ندارن وشایدکارشون بیشتر شده باشه . طوری به من فهماندن که اگرایشون این مشکل رو داشتن ونمازصبحشون قضا میشد حتما تاصبح بیدار بودن تااین اتفاق نیفته ونماز اول وقت بخونن .انشاالله که قرین رحمت خداوند باشن شهدای عزیزمون . برای شادی شهدای عزیزمون صلواتی هدیه میکنیم🙏 آیدی کانال👇 @shahiidaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرات عنایات شهدا به خودتون رو برای ما بفرستید🌹👇 @Modafeaneharaam_ad تا در کانال قرار بدیم
با سلام و احترام دوباره اومدم تا دعوتت کنم به حضور در پای صندوق رای ما هیچ گزینه‌ای به اسم "رئیس جمهور نداشتن" نداریم؛ بالاخره یکی از این افراد رئیس‌جمهور میشه پس به خاطر خودمون و مملکتمون بهتره یکی از این افراد رو انتخاب کنیم. و اما انتخاب اصلح چون فرق میکنه که کی رئیس‌جمهور باشه اینکه اقتصاد کشور ۸ سال گره بخوره به برجام و در نهایت که هیچ دستاوردی به ارمغان نیاورد بگن که نذاشتن کار کنیم!!!! با رئیس جمهوری که ظرفیت اقتصادی و تجاری با کشورهای همسایه و ... به نفع ملت ایران شکوفا می‌کند. و الان یک نفر هست که هیچ سابقه فساد و ناکارآمدی نداره و کلی برنامه داره اما نفر دیگه به خاطر عدم کفایت مدیریتی زمان وزارتش استیضاح شده، زمان نمایندگیش تو مجلس اقوامش تو صندوق بازنشستگی فساد کردند و الان هم میگه هیچ برنامه‌ای ندارم پس به هر حال فرق میکنه کی رییس جمهور باشه، حتی اگه هیچ کدوم به نظر ما اصلح نباشن.
باسلام و عرض ادب خدمت عزادارن حسینی 🏴 مسجدی که عزای امام حسین در اون برپاست بعلت نبود بانی و خیر متاسفانه سیستم گرمایشی و سرمایشی نداره... عزاداران امام حسین تو گرما عزاداری میکنن...😔 زمستون هم واسه نمازگزاران روزهای سردی بود 😔 این مسجد بزرگه و حداقل به ۶ تا ۸ دستگاه سرمایشی،گرمایشی نیاز داره ◾️ راستش گفتم با شما درمیون بزارم میدونم که منو پیش مسئول مسجد شرمنده نمیکنید... نیت کنید همین روز اول از هرکجا میتونید کمک جور کنید تا پولش تکمیل بشه انشالله اجرتون با امام حسین🥀 شماره کارت رو لمس کنید کپی میشه👇 6280231364795244 بنام زارع انشاالله هر حاجتی دارید بزودی برآورده بشه🖤
سلام وعرض ادب خدمت شما خواب دیدم مزار شهدا دارای دری هست که خادمی مثل خادم امام رضاع دارد . از طرف مزار شهدا به طرف بیرون در گردو خاک شدیدی بیرون میزد ما که از جلوی در مزار شهدا رد میشدیم شاید این گردو خاک شدید خوب نبود ولی چوناز طرف مزار بود وانگار از طرف شهدا بود لذت بخش بود چون میدونستیم اسیبی بهمون نمیرسه هرچند شاید این باد نشانه نارضایتی یا اعتراض شهدا از ما بود خادم که برای مزار شهدا بودند بااحترام میخواستن وارد مزار شهدا بشیم وماهم وارد شدیم خانومی که درخواب انگار خواهر شهید آرمان علی وردی بودن و شاید همسن مادر ایشون بودن گفتن ارمان دستمال سیاه سرشون انداختن و کمی خمیده شدن انگار اتفاقی افتاده وایشون از ناراحتی اینطورشدن وانگار چند تا از شهدا دستمال سیاه سرشون انداخته بودن وانگار گردو خاک علامت نارضایتی شهدا بوده از مردم که میخواستن به این طریق به ما اعلام کنن و اتفاقی که امکان داره بیفته وخبراز چیزی میخواستن به ما بگن که بنده درخواب اینطور متوجه شدم که به خاطر انتخابات و فردی که رای اوردن اتفاقاتی قرار بیفته وانگار شهدا انتظار نداشتن ازمردم که خونشون رو پایمال کنن و زحمت هاشون رو انگار به هدر داده بودن. بنده خوابی قبل از اینکه اقای پزشکیان رای بیارن دیدم اقای جلیلی رو به شکل زنبور عسل دیدم که عده ای از مردم دست و پای ایشون رو گرفته بودن و اقای پزشکیان و همراهانشون رو شبیه زنبورهای مهاجم زرد میدیدم . سرایشون رو زدن و سرایشون رو شروع کردن به خوردن .انموقع متوجه شدم که اقای جلیلی رای نمیارن و رویای صادقه بود خوابم. وشاید همین باعث ناراحتی شهدا از ما شده و اتفاقی که نمیدونم چی هست قرار بیفته . البته باعثش خود ماهستیم ودر حق شهدا واقعلا ظلم کردیم در حالی که حق و باطل مشخص بود. شادی روح همه شهدا صلواتی بفرستیم و دعا کنیم وازشون بخواهیم راهی رو نشونمون بدن که جبران کنیم 🙏🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باسلام وعرض ادب خدمت شما و اعضای گروه دیروز قسمت شد و رفتیم مزار شهدا دوستم گفتن خیلی گرمه من هم گفتم مادرشهیدی بودن که چندین سال سر مزار پسر شهیدشون چادر زده بودن و زندگی میکردن خیلی پیرو لاغر بودن. یکم که سر مزار شهدا میچرخیدیم یکدفعه ازدور چشمم افتاد به سنگ مزار شهید ذلفقاری نزدیکتر نشدم باخودم گفتم که مزار ایشون که کربلا هست واینجاسنگ خالی گذاشتن فاتحه هم ندادم گفتم مزارشون که خالیه نیازی نیست فاتحه بدم بادوستانم تصمیم گرفتیم سرمزار شهید حسین فهمیده بریم مدتی گشتیم تا مزارشون رو پیداکردیم وایستادیم برای فاتحه دادن. اقایی باچهره مذهبی و رویی خوش و مهربان امدن و وقتی مارو دیدن شروع کردن از شهید ذلفقاری صحبت کردن که ایشون یار امام زمان ع هستن و هرجا ایشون مزارشون باشه رجعت اونجا اتفاق میفته واینکه مزاری کا اینجا دارن شاید خالی باشه ولی گفته شده که رجعت میکنن سر مزارشون وکلی حرفهایی که تا به حال نشنیده بودم و افسوس از اینکه وقتی نمونده و من سر مزارشون نرفتم فاتحه بدم چون فکر کردم فایده ای نداره. بعد ایشون گفتن بیایید شما رو ببرم مزار ننه علی همین جا هست یکم جلوتر گفتن ایشون ۱۷ یا ۱۸ سال سر مزار پسرشون چادر زده بودن و زندگی کردن همونجا پیش پسرشون هم دفن شدن مارو بردن ومزارشون رو نشون دادن ویکم صحبت کردن وکمی جلوتر بردن سر مزار پدرو مادر شهید حسین فهمیده و برادرشون و مزار مادرشهید ذلفقاری درست پایین تر از مزار پدرو مادرشهید حسین فهمیده بود و قسمت شد سرمزارمادر این شهید عزیز بتونیم بریم . نمیدونم اقایی که امدن چه کسی بودن ولی متوجهم کردن که مزار شهید ذلفقاری شاید ظاهرا خالی باشه ولی خالی نیست واینکه مزار ننه علی که به دوستم گفته بودم رو بهم نشون دادن ومطمین هستم که از دلم خبر داشتن و شاید از دوستان شهدا بودن و خیلی چیزها رو گفتن و مزار ننه علی رو نشون دادن ورفتن شادی روح همه شهدا صلوات مخصوصا والدین شهدا🙏⚘⚘⚘