باسلام وعرض ادب خدمت شما و اعضای گروه
دیروز قسمت شد و رفتیم مزار شهدا
دوستم گفتن خیلی گرمه من هم گفتم مادرشهیدی بودن که چندین سال سر مزار پسر شهیدشون چادر زده بودن و زندگی میکردن خیلی پیرو لاغر بودن. یکم که سر مزار شهدا میچرخیدیم یکدفعه ازدور چشمم افتاد به سنگ مزار شهید ذلفقاری
نزدیکتر نشدم باخودم گفتم که مزار ایشون که کربلا هست واینجاسنگ خالی گذاشتن فاتحه هم ندادم گفتم
مزارشون که خالیه نیازی نیست فاتحه بدم
بادوستانم تصمیم گرفتیم سرمزار شهید حسین فهمیده بریم مدتی گشتیم تا مزارشون رو پیداکردیم وایستادیم برای فاتحه دادن. اقایی باچهره مذهبی و رویی خوش و مهربان امدن و وقتی مارو دیدن شروع کردن از شهید ذلفقاری صحبت کردن که ایشون یار امام زمان ع هستن و هرجا ایشون مزارشون باشه رجعت اونجا اتفاق میفته واینکه مزاری کا اینجا دارن شاید خالی باشه ولی گفته شده که رجعت میکنن سر مزارشون وکلی حرفهایی که تا به حال نشنیده بودم و افسوس از اینکه وقتی نمونده و من سر مزارشون نرفتم فاتحه بدم چون فکر کردم فایده ای نداره. بعد ایشون گفتن بیایید شما رو ببرم مزار ننه علی همین جا هست یکم جلوتر گفتن ایشون ۱۷ یا ۱۸ سال سر مزار پسرشون چادر زده بودن و زندگی کردن همونجا پیش پسرشون هم دفن شدن مارو بردن ومزارشون رو نشون دادن ویکم صحبت کردن
وکمی جلوتر بردن سر مزار پدرو مادر شهید حسین فهمیده و برادرشون و
مزار مادرشهید ذلفقاری درست پایین تر از مزار پدرو مادرشهید حسین فهمیده بود و قسمت شد سرمزارمادر این شهید عزیز بتونیم بریم .
نمیدونم اقایی که امدن چه کسی بودن ولی متوجهم کردن که مزار شهید ذلفقاری شاید ظاهرا خالی باشه ولی خالی نیست واینکه مزار ننه علی که به دوستم گفته بودم رو بهم نشون دادن ومطمین هستم که از دلم خبر داشتن و شاید از دوستان شهدا بودن و خیلی چیزها رو گفتن و مزار ننه علی رو نشون دادن ورفتن
شادی روح همه شهدا صلوات مخصوصا والدین شهدا🙏⚘⚘⚘
سلام
دیروزماتویکی ازاستانهارفته بودیم برای کاری
که وسط جاده ماشینمون خراب شد هیچ جوره درست نشد
جاییکه حتی آب نبود
مابودیم یه ماشین دیگه اونم خراب شده بود
منم سریع متوسل شدم به شهیدقاضی زاده ولی درست نشد
بهش گفتم باشه برادری نمیکنی پس چیکارکنم توشهرغریب
یهودیدیم امدادخودروکنارماشین ماوایستاد
منوهمسرم شوکه شدیم
گفتیم ماکه خبرندادیم
اومد دید هیچ جوردرست نمیشه مارورسوند تعمیرگاه
جالبش اینجابود که اصلابه اون یکی ماشین خراب توجه نکرد
ببین شهیدقاضی زاده چجوری حاجت داد
ماشاالله به غیرتش
شادی روحش صلوات وفاتحه
✨🌸پیام حاجتروایی یکی از اعضای عزیزمون👇
سلام عزیزم خوبید شبتون بخیر
خانم زارع من یکم درگیر جهیزیه دخترم هستم وقت نمیکنم بیام عنوان کنم حاجت روایی هامو
یعنی روزی نیست که من از،شهدا حاجت نگیرم
دست و بالمون خالی بود خانواده نامزد دخترم هم گفتن ما میخواییم عروس مونو ببریم آماده شید
منم هر چی به خانواده شوهرم گفتن کمک کنید گفتن نداری بگو نداریم ما کمک نمیکنیم
گفتم من از شهدا کمک میگیرم بخدا قسم هر وقت برای خرید وسایل بزرگ رفتم بازار با دست خالی رفتم ولی صاحب فروشگاه وسایل خانگی با کمترین اعتبار بمن وسایل دادن با گرو کارت ملی،سرویس خواب و قسطی و با راحت ترین شرایط با من راه اومدن بخدا قسم که من مدیون شهدا هستم امروزم رفتم با توسل به شهید مجتبی قاضی زاده دو تا فرش آشپزخونه و اتاق خواب گرفتم با شرایط،آسون و بدون هیچ مدارکی
خیلی روزای سختی رو پشت سر دارم میگذارم ولی شهدا همیشه کنارم هستن
شهید ابراهیم هادی که با من زندگی میکنه
شهید احمد پلارک
شهید حاج قاسم سلیمانی
شهید محسن حججی
شهید محمد رضا شفیعی
اینا خیلی توی زندگی من نقش دارن و تمام جهیزیه دخترمو با کمک این شهیدان گرفتم خدا رو شاهد میگریم
البته که همه ی اینایی که گفتم خدا درست کرده ولی با آبرویی که این شهیدان پیش خدا دارن و من متوسل شدم به این شهدا و اونا از خدا کمک گرفتن
من همیشه میگم خدایا این شهید ابراهیم هادی از وجود خودش این همه توجه ات به این شهید یا اون سخت شهید شدنشه که این همه کرامت دار شده
امروز،برای شهید قاضی زاده صلوات نذر کردم رفتم توی مغازه هیچی پول نداشتم رفتم سوال کنم ببینم شرایطی قبول میکنه بهم فرش بده
رفتم اصلا قسطی نمیده به هیچ کس،گفت تا حالا قسطی ندادم ولی بمن داد و گرفتم دستم اومدم خونه
گفت به شما فقط قسطی میدم چون بیست سال توی محل رفت و آمد دارین میشناسمتون ببرید مادر شوهره دخترم پیشم بود پیش اون گفت، گفتم من پولی،ندارم اصلا گفت ببر در اولین فرصت یه تومن یه تومن بیار بده
من همینطوری به کرامت شهید قاضی،زاده مونده بودم
همونجا بلند گفتم من نذر شهید کردم که براحتی بتونم وسایل دخترمو بخرم
خدا بحق این شهدا و بحق شهید ابراهیم هادی و شهید مجتبی قاضی زاده حاجت رواتون کنه که این کانال رو تشکیل دادین و امسال منو با این شهدای عزیزمون آشنا کردید
چند بار با خواهرم اینا سر مزارش رفته بودم و سر مزار شهید پلارک
با این کانال خوبتون من با شهدای عزیز،کشورمون انس خاصی پیدا کردم یعنی از خواب بیدار میشم اول کانال چله زیارت عاشورا و دوم چله توسل به شهدا رو باز میکنم نگاه میکنم و صلوات و دعا در حقشون بعد روزمو شروع میکنم
مزار شهید نوید صفری هم رفتم و هر وقت زیارت عاشورا بخونم مهمونش میکنم و اگر وقت داشته باشم که ویژه برای خود شهید زیارت عاشورا هدیه میکنم
خیلی من ازش کرامت داشتم توی زندگیم
ولی دیگه ابراهیم هادی مثل دست راست من هست هر کجا میچرخم پیشمه
دخترم میگفت مامان من هیچی نخونده بودم رفتم سر امتحان دیدم خیلی جای،بدی گذاشتن منو نه میتونم از،روی کسی بنویسم نه کسی میتونه کمکم کنه میگه یهو یادم افتاد مامان هر وقت هر کجا گیر کنه سریع متوسل میشه به شهید ابراهیم هادی
میگه صد تا صلوات نذرش کردم
میگه مامان به خداوندی خدا دونه دونه کلمه کلمه در گوشم میخوند سه تا ورقو پر کردم از همه زودتر ورقه هامو دادم اومدم بیرون میگه همه دهنشون باز،مونده بود من که رنگ صورتم از،وحشت این سوالا زرد زرد شده بود چطور،شد اینقدر رنگ و رخ سرخ تموم کردم و اومدم بیرون از جلسه
من سعی میکنم حداقل مراقب رفتار خودم و حجابم و حجاب دخترام باشم و همچنین رفتار و کردارشان
خدا کمک کنه بچه هامون یه وقت از راه راست خط کج نکنن.
سلام سید
یه بار جمعی میخواستیمبریم کربلا
چونبلیط ارزون لحظه اخری میخواستیم جورنمیشد به تعداد ما، یه شب نذر شهید مجتبی قاضی زاده کردم گفتم زیارت میکنم از طرف این شهید و به همه خانواده میگم تکلیفه همتون یه زیارت براش بکنین..
خدا شاهده همون شب بلیط گرفتیم بی سابقه انقدر ارزون بود..
رفتیم نجف بخدا اصلا یادم رفت بگم به خانواده زیارت کنن
، توی کربلا عمم که همسفرمون بود گفت خواب دیدم یه شهید با چند تا دوستاش منتظر تو هستن بری از طرفشون زیارت و بعد من یادم اومد و همگی زیارت کردیم به نیابت از شهید قاضی زاده و برگشتنی نجف هم زیارت کردیم..
ایام اربعینه گفتم بذارید کانال به نیابت از شهدا زیارت کنند اعضا
سلام من عضو کانالتون هستم ،خواستم خاطره خودم از شهدا که همین چند روز پیش اتفاق افتاد تعریف کنم. همسرم خیلی بد اخلاق هست و ما خیلی به خاطر اخلاق شوهرم زجرهای زیادی کشیدیم چند وقت پیش جایی مراسم شهیدان قاضی عسکر بود به پسرم گفتم میای بریم گفت میام موقع رفتن شوهرم سر یک چیز الکی دعوای بدی راه انداخت و خیلی حرفای بدی به من و پسرم زد جوری که حال هر دومون خراب شد و وقتی اخلاقش تا این اندازه بد میشه روزها و هفته ها ماجرا و کشش میده و خیلی ناراحت کننده میشه اوضاع زندگیمون، خلاصه با دل شکسته رفتیم مراسم این شهید و اونجا من گریه کردم و به شهید سپردم که اوضاع من رو درست کن، به لطف شهیدان قاضی عسکر و دیگر شهیدان برگشتیم خونه و فردا ظهرش برای اولین بار در ۱۴سال زندگی مشترک خودش اومد و آشتی کرد و این برای من معجزه بود و مطمینم شهدا نقش داشتن چون هیچ وقت همچین چیزی ندیده بودم در زندگیم.
مهم 🔴👇
باسلام و عرض ادب
همینطور که میدونید همزمان با شروع محرم امسال تصمیم گرفتیم به مسجدی که سیستم گرمایشی نداره کمک کنیم
مبلغی که جمع آوری شد ۶ میلیون بود اما هزینه خرید این دستگاه ۴۴ میلیونه😞
ازتون خواهش میکنم به هرکس میتونید این قضیه رو بگید
و این رو بدونید نیاز نیست مبلغ زیاد کمک کنید هرچقدر در توان دارید چون قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود..
به نیت برآورده شدن حاجاتتون📿
اینم شماره کارت
لمس کنید کپی میشه👇
6280231364795244بنام زارع اجرتون با امام حسن💚
عنایات شهدا 🌷
مهم 🔴👇 باسلام و عرض ادب همینطور که میدونید همزمان با شروع محرم امسال تصمیم گرفتیم به مسجدی که سیست
و به نیابت از رفیق شهیدتون...❤️
عنایت شهدا...
ماشین ما حدود بیست کیلومتری مرز مهران خراب شد کنار جاده نشسته بودم با بچههام،در دلم گفتم شهید رئیسی عزیز،می گفتی می خوام راحتی وآسانی برای مسافرین زیارت اربعین ایجاد کنیم وکردید الان یه زائر مونده تو راه نمی خوای
کاری کنی آقا سید؟
تا بلندشدم یه ماشین نگه داشت دوتا آقای میانسال بودند اومدن جلو،به همسرم گفتن شما همین جا باش بقیه کارها با ما،من ودودخترهامو بردن مرز که استراحت کنیم صبحانه هم خریدن،پسرمون بردن داخل شهر مهران ،قطعه خراب شده رو تهیه کردن ،برای پسرم آژانس گرفتن که برگرده پیش همسرم،والحمد لله که خودشون مکانیک هستند وماشین رو درست کردن وآمدن پیش ما وخلاصه اون روز عنایت شهید رئیسی عزیز رو کمتر از یک دقیقه دیدم 😭😭😭
بسم رب الشهداء
نوروز ۸۷ برای اولین بار مهمان شهدای شلمچه بودم
وارد مسجد یادمان شهدای شلمچه شدم
در ازدحام جمعیت
ناگهان متوجه شدم بخاطر خشکی هوا پوست لبهایم ترکید و شروع به خونریزی کرده
نه دستمالی همراه داشتم که مانع خونریزی شوم و نه امکان و فرصت اینکه دنبال دستمال بگردم
به ذهنم اومد با لباسم جلوی خون رو بگیرم ولی یادم اومد با همین لباس باید نماز بخونم
مضطر شدم
یک لحظه در دلم با شهدای همان مسجد صحبت کردم
گفتم من می دونم شما هرکاری از دستتون برمیاد،من الان به یک دستمال نیاز دارم
نمیدونم چند ثانیه طول کشید که چشمم افتاد به زیر یک جامهری،از این جامهری های ایستاده دوطبقه،یک عدد دستمال تمیز که کاملا باز و پهن بود زیر اون جامهری بود،دستمال رو برداشتم و مشکلم حل شد.
نمی دانم آن دستمال از کجا آمده بود و چرا آنجا بود،هر چه بود من به حساب گره گشایی شهدا گذاشتم.