eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ثواب اعمال امروز تقدیم به مرد هزار چهره ایران و تمام شهدایی که برای انقلاب، جان دادند و عمّال شاه خائن، حتی پیکر مطهرشان را به خانواده هایشان پس نداد همسرش تا سه سال بعد از ازدواج نمیدانسته سید علی اندرزگو و قاتل حسنعلی منصور همسر اوست و او را به نام شیخ عباس تهرانی و به عنوان یک طلبه ی ساده می‌شناخته است.😐 💔به دلیل ترور ناجوانمردانه شهیداندرزگو به دست ساواک شهادت و مزار ایشان از خانواده پنهان می ماند... 🥀بعد از پیروزی انقلاب، یکی از شکنجه گران معروف ساواک به قضیه شهادت ایشان اعتراف میکند و مزار او در بهشت زهرا را نشان می دهد. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 "یابن الحسن عجل الله فرجه" شبهای قَدر آمد و آقا نیامدی زیباترین ستاره ی دنیا نیامدی گفتیم جمعه می رسد و می رسی، ولی جمعه گذشت و حضرت دریا نیامدی ... 💞 @aah3noghte💞
💔 برای زندگی تان اینجوری برنامه ریزی کنید☝️ خانواده شهید مغنیه به یک مهمانی خانوادگی بزرگ دعوت بودند. همه بچه ها و نوه ها به مناسبت ولادت حضرت رسول (ص) دور هم جمع بودند. از همه ی نوه ها درخواست شده بود برای این جلسه صحبتی کوتاه آماده کنند و طی چند کلمه بگویند که برای سال جدید میلادی چه برنامه هایی دارند. همه ی نوه ها صحبت کردند تا اینکه نوبت رسید به جهاد مغنیه... جهاد فقط گفت: "طرحم برای سال بعد را هفته ی آینده میگویم!"☝️ همه شروع به اعتراض کردند، می گفتند جهاد دارد شرطی که برای همه گذاشته شده را نقض میکند. بعضی ها میگفتند کارش را آماده نکرده است! وسط خنده و اینکه هرکسی به شوخی چیزی میگفت، جهاد از حرفش کوتاه نیامد، اصرار داشت که طرحش برای سال آینده را هفته ی بعد می گوید. درست یک هفته بعد، دوباره خانواده دور هم جمع شدند ولی این بار، در بین خیل گسترده ی کسانی که برای تسلیت آمده بودند! طرح جهاد، شهادت بود! ✍راوی: مادربزرگ شهید ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمان الرحیم 🌹 #فدائی_رهبر 🌹 #قسمت_63 -بیا اینم مرد شما ببینم چی کار می کنی، اسمش چیه ا
بسم الله الرحمان الرحیم 🌹 🌹 تمام نمازش بوی یاس می دهد😍😌 مثل آن وقت ها که علی می ایستاد و مادر و مبینا پشت سرش مثل آن روز ها که خواهر مکلف شده بود☺️😍 مادر سر از سجده بر می دارد؛ منتظر است، منتظر صدایی که برایش آرزو کند ، قبولی نمازش را😍☺️ سر بر می گرداند ، نگاهش به صورت معصوم مبینا می افتد، صورتی کوچیک در قاب سفید چادر نمازی با گل های سرخ ، دخترک مثل همیشه شروع می کند به تقلی کردن😍😉😌 -قبول باشه😌قبول باشه😍😍😍 از هول چادرش را مچاله میکند و سجاده را دور ان می پیچد😰 دو سه سالی است که نگاهش را از مادر می دزدد مادر بلند می شود چادرش را تا کرده و سجاده را جمع می کند😊 -مامان😊 طنین صدای علی وجودش را ارام می کند😍😢 -جان مادر😍 -چرا دلت گرفته؟😞😔 کنار تخت می نشیند یک دستش را تا آرنج روی بالش می گذارد و آن را نوازش میکند😢😌 می داند که اگر دلش چیزی بخواهد پسر روی مادر را زمین نمی اندازد هوای دلش را دارد هر چه باشد پیش خدا آبرو دارد😣😢 دلش روضه می خواهد ، اسبابش مهیا می شود و مجلس برپا ، هوای دوستان علی می کند تا از او برایشان بگوید و ان ها از او برایش حرف بزنند، در چشم برهم زدنی زنگ خانه به صدا در می اید😍😍😌 آنقدر که گاهی مادر به خنده می گوید😅 -علی جون 😅مادر بذار حداقل نیم ساعت بگذره بعد😂 -یادته 😔 هر کار کوچیک و بزرگی داشتی عاشورا نذر می کردی از همان کودکی، از امتحانات کلاسی گرفته تا کربلا و خادمی حضرت زهرا(س) و شهادت😔😭 ادامه دارد.... همون چله ای که برای خادمی ایام فاطمیه گرفتی ، ولی حواست باشه ها، سی و نه تا رو بیشتر نخوندی😅😄 شب عید گفتی مامان توسل می خونم آخریش رو نگه می دارم برای خوب شدنم😅😞 سرش را برای لحظه ای پایین می اندازد و گوشه چشمانش را پاک میکند😞 -چی بگم مادر؛ خب شفای تو در شهادتت بوده، خوش به سعادت من که توفیق داشتم نذرت رو تموم کنم😭😔 نگاهی به ساعت می اندازد👀 -ای وای ساعت هشت شبه😱 با همان لبخند گوشه ی ابرو هایش را در هم گره می زند به عکس علی نگاه می کند👀 -خدا خیرت بده پسرم ! الان نه... نیم ساعت وقت بده یه چای بذارم بعد😅😍 و صدای خنده علی در ذهنش می پیچد😂😂 گرمای دست مبینا بر روی شانه مادر سرش را بر می گرداند😊 -مامان، داداش اینجاست😍😢 به چشم های مبینا خیره می شود👀 -دلت برایش تنگ شده؟😉 دخترک اخم می کند😠 دست هایش را به کمر می زند 😲 سیاهی چشمانش می لرزد😢 -نخیر هیچم دلم تنگ نشده، ما رو گذاشته و رفته برا چی دلم تنگ بشه😓💔🏃 صدای بهم خوردن در اتاق مادر را تکانی می دهد😞 ای کاش حتی برای لحظه ای انگشتانش اشک های دخترک را لمس می کرد😭 یک دست را روی تخت فشار می دهد و با یک یا علی بلند می شود در اتاق را آرام باز می کند🚪 مبینا صورتش را محکم توی بالشت فرو کرده است😔 به طرف میز می رود ، کشوی دوم را باز می کند لباس های تا شده دلش را به سال های کودکی و نوجوانی علی می برد😍 به یاد نظم و انضباط او ، حرف مادر نبود همه می دانستند انگار نظم در خون او بود😍😞 ادامه دارد... 📚 نویسنده:هانیه ناصری ناشر:انتشارات تقدیر۱۳۹۵ ... 💞 @aah3noghte💞
16.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 طبیب اومده تا مداوا بکنه کیه درد دلش رو دوا بکنه کیه مثل علی یتیما رو دعا بکنه تمومِ یتیما دست به دعا می‌گیرن میان و کاسۀ شیرو بالا می‌گیرن سراغ از مولا می‌گیرن آه... اما، مگه دیگه حیدر می‌مونه؟ ذکر لبای آقامونه، داره می‌خونه اللّهُمَّ عَجِّل وفاتی بِالزَّهرا ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا میزان‌الحق! شمشیری که بر فرق شما فرود آمد، زمین را به دو نیمه‌ی حق و باطل تقسیم کرد... خوݩِ شما به حقیقت ، قیمت داد! ای کاش شما را میدانستیم... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 شمار اشکهایت را شمار داغهای سینه ات را و شمار سجده های عاشورایی ات را فقط خدا می داند ! |طبیب| آغوش باز کرده برایت ❤️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 به نام خدا ✨ قسمت ۱ کمتر کسی هست که فیلم «چ» را دیده باشد و را نشناخته و برایش شخصیت، زندگی و فعالیت این شهید بزرگوار جالب نشده باشد. فرمانده مقتدری که در منطقه دولاب تهران به دنیا آمد و دوره‌های چریکی را در میان مبارزان فلسطینی طی کرد و پس از ورود به ایران، توسط رژیم شاه بازداشت شد.😕 اصغر وصالي، به‌دليل فعاليت‌هايش، قبل از انقلاب به اعدام محكوم شد و بعدها حكم او به زندان تقليل يافت و بالاخره از زندان آزاد شد. بعد از انقلاب، وارد تشكيلات سپاه پاسداران شد و سپس به جبهه غرب رفت و براي رويارويي با ضدانقلاب و متجاوزان بعثي آماده شد.💪 گروهي كه شهيد وصالي با خود همراه كرده بود به ‌دليل بستن دستمال سرخ بر گردنشان به شهرت داشتند كه همان سال‌ها اكثريت قريب به اتفاقشان شهيد شدند و آنها كه مانده‌اند، يادگار جانبازي همراه دارند.😇 شايد بشود گفت يكي از بزرگ‌ترين شانس‌هاي تاريخ، آشنا شدن اصغر وصالي با خبرنگار پرشر و شوري به‌نام مريم كاظم‌زاده بود؛🧐 خبرنگار و عكاسي كه با وجود زن بودن و سن كمش، راهي مناطق مختلف جنگي مي‌شد و از آنجا گزارش تهيه مي‌كرد و عكس مي‌گرفت. اين آشنايي كه بعدها منجر به ازدواج آنها شد،💍 سبب شد تا خيلي از خاطرات نميرند و تلاش براي روشن نگه داشتن راه آن شهدا ادامه پيدا كند. ... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 حتی پرندگان هم در کنار شهدا آرام مےگیرند پس چه انتظاری داری از دل بےقرار من که تمام قرارش، در کنار شما بودن است؟؟؟ 💔 ... 💞 @aah3noghte💞