eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 شهید سرلشگر خلبان اهل رودبار استان گیلان بودکه در ۲۵ سالگی استاد خلبان جنگندهf_5 و در ۲۷ سالگی با درجه سرگردی جزو افسران ارشد نیروی هوایی ارتش ایران شد✌️ سرلشگر خلبان «عباس بابایی» و سرلشگر خلبان «مصطفی اردستانی» از شاگردان تحت آموزش ایشان بودند. وی تکمیل دوره خلبانی را به مدت ۲۲۰ ساعت در سال ۱۳۴۷ در پایگاه هوایی ویلیامز شهر فنیکس ایالت آریزونای آمریکا را به پایان رساند و کسب در بین بیش از ۴۰۰ دانشجوی خلبانی از کشورهای مختلف به عنوان خلبان نمونه این پایگاه را از آن خود نمود. این هموطن دلیر اکثر تلمبه خانه ها و نیروگاه های برق عراق از کار انداخته بود و طرح های عملیاتی وی باعث گردیده بود صادرات͐ ۳۵۰ میلیون تنی نفت عراق به صفر برسد از این رو صدام جنایتکار به خون این شهید تشنه بود. بدستور صدام ملعون، دو ماشین جیپ از دو طرف با طناب هایی که به بدن این خلبان پر افتخار بسته بودند بدنش را دو نیم کردند به طوری که نیمی از پیکر مطهرش در نینوا و نیمی در موصل عراق مدفون شد. این جنایت به حدی وحشیانه بود که رژیم بعثی در تلاشی بیشرمانه برای سرپوش گذاشتن بر این جنایت هولناک، تا سالها از اعلام سرنوشت آن شهید مظلوم خودداری می کرد و طی ۲۲ سال هیچگونه اطلاعی از سرنوشت وی موجود نبود... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 [ دوازده روز تا میلاد شاه و خواهرش مانده گدایان و کریمان را بگویید کاسه برگیرند... ] ... 💞 @aah3noghte💞
💔 آخرین جملات شهـید: من برگشتم و عقب‌نشینی نخواهـم ڪرد! با گلوله های خود، بہ من حملہ ڪنید من نمی‌ترسم! ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🌿✨نماز رو کم کنیه!😉 اگه تونستی یه نماز با توجه و حضور قلب بخونی،  بدون روی شیطونو کم کردی.😏 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 طلب حلالیت از محضر شهدا.. عکس فوق مربوط به شهید مصطفی الجابری مسئول تشریفات حشدالشعبی مییاشد (کلاه مشکی پشت سر حاج قاسم)که به همراه سردار سلیمانی وابومهدی به شهادت رسید. متاسفانه در فضای مجازی به اشتباه به جای *محمود موسوی مجد* (که بدلیل جاسوسی حکم اعدامش صادر شد) در حال انتشار مییاشد.... خواهشا برای آگاهی مردم و جلوگیری از جوسازی رسانه ای وسوءاستفاده دشمنان اطلاع رسانی نمایید.. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💥😍 نصفہ شب ڪوفته از راه رسيد ديد توی چادر جا نيست بخوابہ.😪 شروع ڪرد سر و صدا، مگہ اينجا جای خوابه؟ پاشيد نماز شب بخونيد، دعا بخونيد.🤨 ما هم تحت تاثير حرفاش بلند شديم و اجبارا مشغول عبادت شديم، جا که باز شد، خودش راحت گرفت خوابيد😴😐😂 🕊🌷 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ترکش به قلبش خورده و گوشه سنگر افتاده بود. با خونی که از قلبش بیرون می‌زد، روی روزنامۀ کنارش نوشته بود: «السلام علیک یا اباعبدالله» ✍ شهدا با خون خود، نامه "من الغریب"ِ سیدالشهدا را امضا کردند ما "هل من ناصر"ِ امام زمان خود را چطور لبیک میگوئیم؟ نشسته بر قایق بی خیالی و بی تفاوتی، روزهایمان را شب میکنیم یا دست بیعت به مهدی فاطمه خواهیم داد؟... 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 تیشرت طراحی شده در آمریکا برای شرکت در راهپیمایی.کی فکرش رو میکرد؟!ا اینطور خون مظلوم میجوشد. این تیشرت که مزین به تمثال سردار دلها و عکس جرج فلوید مظلوم می باشد این جمله را در خود دارد: حکومت آمریکا بزرگترین سازمان تروریستی جهان است. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 امام رضا علیه السلام میفرمایند: اگر مرد یکی از زنان محرم خود(مثل مادر، خواهر ،همسر..) را خوشحال کند خداوند متعال در روز قیامت او را خوشحال خواهد کرد. 💞 @aah3noghte 💞
💔 با همان آلیاژ و تُن مردانه و مختص خودش گفته بود: ...زنده ترین روز های زندگی یک مرد روزهایی است که در مبارزه میگذراند... ✍ و مگر می شود بدون مبارزه، صبح را به شب رساند و شب با تَنی له شده در مبارزه، به صبح رساند... یاران! مردانه مقاومت کنید که فتح و ظفر نزدیک است و خوش عاقبتی در انتظار مردانِ جهاد و رزم خواهد بود... 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی موقعِ‌ خریدِ جـهیزیھ‌ خانم‌ فروشـنده‌ بہ عڪسِ‌ صفحہ ے گوشےام‌ اشاره‌ ڪرد و پر
💔 قبل از ازدواج... هر خواستگاری کہ میومد بہ دلم نمی‌نشست...! اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود...😌 دلم میخواست ایمانش واقعی باشہ بہ ظاهر و حرف...👌😊 میدونستم مؤمن واقعی واسہ زن و زندگیش ارزش قائلہ...😇 شنیده بودم چلہ زیارت عاشورا خیلی حاجت میده...🌼 این چلہ رو "آیت‌الله حق‌شناس" توصیہ کرده بودن...🙂 کار سختی بود اما ‌بہ نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود...✋ ارزششو داشت واسہ رسیدن بہ بهترینا سختی بکشم...☺️ 40 روز بہ نیت همسر معتقد و با ایمان...😍😁 . چلہ‌ی‌عشق‌گرفتم‌کہ‌بہ‌لطف‌وکرمش... دلبری‌پاک‌و‌خدایی‌بشود‌قسمت‌من... . ۳ـ ۴روز بعد اتمام چلہ…! خواب شهیدی رو دیدم... چهره‌ ش یادم نیست ولی یادمہ لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشستہ بود...😳 دیدم مردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان...😭 ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار؛ یہ تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت: "حاجت روا شدی..."😃🦋 بہ فاصلہ چند روز بعد اون خواب امین اومد خواستگاریم...😎😁 . از اولین سفر سوریه که برگشت گفت: "زهرا جان…🤗 واست یہ هدیه مخصوص آوردم..."😍 یہ تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت: "زهرا🙃این یہ تسبیح مخصوصہ👌 بہ همہ جا تبرک شده و...📿 با حس خاصی واست آوردمش...😌💕 این تسبیحو بہ هیچ‌کس نده..."❌ تسبیحو بوسیدم و گفتم: "خدا میدونہ این مخصوص بودنش چہ حکمتی داره..." بعد شهادتش🕊💔 خوابم برام مرور شد؛ تسبیحم سبز بود کہ یہ شهید بهم داده بود...😭💚🍃 . . . همسر 🥀🔗 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
همه با هم میخوانیم فرازی از دعای سفارش شده توسط : اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ لاَ أُظْلَمَنَّ وَ أَنْتَ مُطِیقٌ لِلدَّفْعِ عَنِّی وَ لاَ أَظْلِمَنَّ وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَى الْقَبْضِ مِنِّی‏ بار خدایا، درود بفرست بر محمد و خاندانش. کس بر من ستم روا ندارد، زیرا تو را توان دفع ستم از من هست و من بر کس ستم نکنم، زیرا تو قادرى که مرا از ستمگرى باز دارى. وَ لاَ أَضِلَّنَّ وَ قَدْ أَمْکَنَتْکَ هِدَایَتِی وَ لاَ أَفْتَقِرَنَّ وَ مِنْ عِنْدِکَ وُسْعِی وَ لاَ أَطْغَیَنَّ وَ مِنْ عِنْدِکَ وُجْدِی‏ هرگز گمراه نخواهم شد زیرا تو مى‏ توانى مرا به راه هدایت اندازى. هرگز فقیر نشوم، زیرا که توانگرى ‏ام از توست و هرگز گردنکشى نکنم که قدرت و توان من از توست. نشر دهید👌
💔 تا هستم ای رفیق! ندانی که من کیسـتم... ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 شب جمعه شد ومهمان تو زهراست حسین دیدگانش زغمت والہ ودریاست حسین باز هم نالہ جانسوز بُنّی ذَبَحوڪ باز هم روضه گودال تو برپاست حسین ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💞 ✨🌿ای خدایی که بیچارگان به یاد احسان او فریاد و زاری می کنند😔 🥀ای آرام دل‌های متوحش سرگردان و ای گشایش دل‌های اندوهگین و شکسته.😭 🥀خدایا؛ از من که به سوی تو رو آورده‌ام روی مگردان، و با میلی که به سوی تو آورده‌ام، مرا محروم مگردان.🙏🌿✨ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 دلبرا در هوس دیدن رویت... دل من تاب ندارد نگهم خواب ندارد قلمم گوشه دفتر غزلم ناب ندارد همه گویند به انگشت اشاره مگراین عاشق دلسوخته، ارباب ندارد؟؟؟ توکجایی... گل نرگس ... 💞 @aah3noghte💞
💔 بعد تو زندگی ما به خدا ریخت به هم همه ی راحت و آرامش ما ریخت به هم از سر و روی جهان می‌شود اینگونه نوشت علمی خورد زمین و همه جا ریخت بهم ... 💞 @aah3noghte💞
💔 مداح بود... برو بچه های قرارگاه حمزه از یادشان نرفته که میان سینه‌زنی، جلال دستش را بالا می‌گرفت و سنگین می‌خواند:  "هرگز کسی جز من تن بی‌سر نبوسید بوسیدم آنجا را که پیغمبر نبوسید حیدر نبوسید زهرا نبوسید حتی نسیم صحرا نبوسید"  در همان مراسم عزاداری هیئت قرارگاه حمزه هم دوستانش این جمله را بارها از او شنیدند که میگفت: "خدایا! برای من سخت است که  ابی‌عبدالله، با تن بی‌سر به شهادت برسد و من سر در بدن داشته باشم." صبح همان روز شهادتش نیز در جمع فرماندهان قرارگاه حمزه اعلام کرد: دوستان دیشب خواب دیده‌ام امروز بدون سر به شهادت می‌رسم. و همان شد که گفته بود 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
☕️ از وقتی که حرف زدن یاد گرفتم در آلمان زندگی می کردیم. نه اینکه آلمانی باشیم، نه... ایرانی بودیم آن هم اصیل. اما پدر از مریدان سازمان مجاهدین خلق بود و بعد از کشته شدنِ تنها برادرش در عملیات مرصاد و شکستِ سخت سازمان، ماندن در ایران براش مساوی شده بود با جهنم. پس علی رغم میل مادرم و خانواده ها، بارو بندیل بست و عزم مهاجرت کرد. آن وقتها من یک سالَم بود و برادرم دانیال پنج سال. مادرم همیشه نقطه ی مقابل پدرم قرار داشت. اما بی صدا و بی جنجال و تنها به خاطر حفظ منو برادرم بود که تن به این مهاجرت و زندگی با پدرم می داد. پدری که از مبارزه، فقط بدمستی و شعارهایش را دیده بودیم.😏 شعارهایی که آرمانها و آرزوهای روزهای نوجوانی من و دانیال را محاصره میکرد. که اگر نبود، زندگیم طور دیگه ای میشد. پدرم توهم توطئه داشت اما زیرک بود. پله های برگشت به ایران را پشت سرش خراب نمیکرد. میگفت باید طوری زندگی کنم که هر وقت نیاز شد به راحتی برگردم و برای استواری ستون های سازمان خنجر از پشت بکوبم. نمیدونم واقعا به چه فکر میکرد، انتقام خون برادر؟؟، اعتلای اهداف سازمان؟؟ یا فقط دیوانگی محض؟؟ اما هر چی که بود در بساط فکریش، چیزی از خدا پیدا نمیشد.🙄 شاید به زبون نمیاورد اما رنگ کردار و افکارش جز سیاهی شیطان رو مرور نمی کرد. و بیچاره مادرم که خدا را کنجِ بقچه ی سفرش قایم کرده بود، تا مهاجرتش بی خدا نباشد. و زندگی منه یکسال و دانیال پنج ساله میدانی شد، برای مبارزه ی خیر و شر.. و طفلکی خیر، که همیشه شکست میخورد در چهارچوب، سازمان زده ی خانه ی مان. مادرم مدام از خدا و خوبی میگفت و پدرم از اهداف سازمان. چند سالی گذشت اما نه خدا پیروز شد نه سازمان و من و برادرم دانیال خلاء را انتخاب کردیم، بدون خدا و بدون سازمان و اهدافش. نوجوانی من و دانیال غرق شد در مهمانی و پارتی و دیسکو و خوشگذرانی. جدای از مادرِ همیشه تسبیح به دست و پدر همیشه مست. شاید زیاد راضیمان نمیکرد، اما خب؛ از هیچی که بهتر بود. و به دور از همه حاشیه ها من بودم و محبت های بی دریغ برادرم دانیال که تنها کور سویِ دنیایِ تاریکم بود. آن سالها چند باری هم علی رغم میل پدر، برای دیدار خانواده ها راهی ایران شدیم که اصلا برایم جذاب نبود.... حالا سارایِ ۱۸ ساله و دانیال ۲۳ ساله فقط آلمان رو میخواستند با تمام کاباره ها و مشروب هایش.🍷 اما انگار زندگی سوپرایزی عظیم داشت برای من و دانیال. در خیابانهای آلمان و دل ایران. 📌ادامه دارد ... ✍نویسنده :زهرا اسعد ⛔️ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
#رمان_فنجانی_چای_با_خدا☕️ #قسمت_اول از وقتی که حرف زدن یاد گرفتم در آلمان زندگی می کردیم. نه این
☕️ آن روزها همه چیز خاکستری و سرد بود، حتی چله ی تابستان. پدرم سالها در خیالش مبارزه کرد و مدام از آرمانش گفت به این امید که فرزندانش را تقدیم سازمان کند، که نشد.. که فرزندانش عادت کرده بودند به شعارزدگی پدر، و رنگ نداشت برایشان رجزخوانی هایش. و بیچاره مادر که تنها هم صحبتش، خدایش بود. که هر چه گفت و گفت، هیچ نشد. در آن سالها با پسرهای زیادی دوست بودم. در آن جامعه نه زشت بود، نه گناه. نوعی عادت بود و رسم. پدر که فقط مست بود و چیزی نمیفهمید، مادر هم که اصلا حرفش خریدار نداشت. میماند تنها برادر که خود درگیر بود و حسابی غربی.😐 اما همیشه هوایم را داشت و عشقش را به رخم میکشد😊 هر وز و هر لحظه، درست وقتی که خدایِ مادر، بی خیالش میشد زیر کتک ها و کمربندهای پدر. خدای مادر بد بود. دوستش نداشتم. من خدایی داشتم که برادر میخواندمش. که وقتی صدای جیغ های دلخراشِ مادر زیر آوار کمربند آزارم میداد، محکم گوشهای مرا میگرفت و اشکهایم را میبوسید. کاش خدای مادر هم کمی مثله دانیال مهربان بود. دانیال در، پنجره، دیوار، آسمان و تمام دنیایم بود..  کل ارتباط این خانواده خلاصه میشد در خوردن چند لقمه غذا در کنار هم، آن هم گاهی، شاید صبحانه ایی، نهاری. چون شبها اصلا پدری نبود که لیست خانواده کامل شود. روزهای زندگی ما اینطور میگذشت.آن روزها گاهی از خودم میپرسیدم: یعنی همه همینطور زندگی میکنند؟؟ حتی خانواده تام؟؟؟ یا مثلا معلم مدرسه مان، خانوم اشتوتگر هم از شوهرش کتک میخورد؟؟ پدر لیزا چطور؟؟ او هم مبارز و دیوانه است؟؟ و بی هیچ جوابی، دلم میسوخت برای دنیایی که خدایش مهربان نبود، به اندازه ی برادرم دانیال.. روزها گذشت و من جز از برادر، عشق هیچکس را خریدار نبودم. بیچاره مادر که چه کشید در آن غربت خانه. که چقدر بی میل بودم نسبت به تمام محبتهایش و او صبوری میکرد محضه داشتنم. اما درست در هجده سالگی، دنیایم لرزید.. زلزله ایی که همه چیز را ویران کرد. حتی، خدایِ دانیال نامم را.. و من خیلی زود وارد بازی قمار با زندگی شدم.. اینجا فقط مادر با خدایش فنجانی چای میخورد😔. 📌ادامه دارد... ✍نویسنده:زهرا اسعد ⛔️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 برای حاجتش چله بست که درجمکران ۵ نماز امام زمان بخواند و بعد هم برود زیارت حضرت معصومه.. به حاجتش هم رسید..! ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 برگـرد ای صاحب جمعه ها برگرد... دلتنگ ها، جان به لب شده اند و بیخیال ها، در مرداب غفلت، غرق می شوند مولا جان! کم کم همه دنیا خواهند فهمید که باید کسی باشد که الآن نیست... و تو همان بایـدی... کاش ما که سنگِ محبت شما را به سینه دلتنگمان مےزنیم هم کمی جاده آمدنت را هموار میکردیم... ... مولا جان شرمنده ایم که برای روزگار آمدنتان جز دعا هیچ نکرده ایم😔😔😔 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 صف به صف نشسته اند یاران صاحب الزمان ... 💞 @aah3noghte💞 🙃
💔 حتی فکرش را هم نمی کنند که آمدنت اینقدر نزدیڪ است ما ولی صدای قدم هایت را به وضوح میشنویم ... 💞 @aah3noghte💞