شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_هفتاد_و_دو عمه با لبخند ملیحیمی گوید: قرار گذاشتم فرداشب بریم خونه آقای
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_هفتاد_و_سه
حامد ذوق من و عمه را که دید، خودش هم تصنعی خندید و نزد توی ذوقمان؛ عمه دائم قربان صدقۀ حامد جانش میرود و میگوید چقدر کت و شلوار دامادی برایش برازنده
است؛ راست هم میگوید، واقعا کت و شلوار به قامتش نشسته...
تا به حال مراسم های خواستگاری را فقط در فیلم ها دیده ام، در خانواده مادر این رسومات، باب نیست،البته این خواستگاری هم تفاوت چندانی با آنچه دیده ام ندارد؛
گاهی تعارفاتشان خسته ام میکند؛ اما در کل رسم قشنگیست.
حامد هم انگار حوصله اش سر رفته؛ پدر نگار درباره کار و درآمد و پس انداز حامد
میپرسد، تا اینجا که همه چیز خوب بوده؛ قرار میشود بروند که حرف بزنند، حرف
زدنشان به پانزده دقیقه هم نمیرسد که بیرون می آیند؛ نمیتوانم از چهره هاشان
تشخیص دهم نتیجه مذاکرات را؛
شاد نیستند، ناراحت هم نیستند.
خیلی عادی
مینشینند و پدر نگار از آنچه گفته اند میپرسد؛
حامد نفس عمیقی میکشد و به
پشتی مبل تکیه میدهد: راستش حاج آقا... کار بنده یه طوریه که گاهی باید
چند روز، چند هفته یا گاهی چند ماه ماموریت باشم، خیلی وقتا هم نمیتونم خبری
از خودم بدم، شایدم برگشتی در کار نباشه...
عمه ناگاه حرفش را قطع میکند: حامد...
حامد با لبخند شیرین و نگاه مهربانی عمه را ساکت میکند و ادامه میدهد: من این
کار رو با جون و دل انتخابش کردم، و حاضر نیستم ازش بگذرم. به دخترخانمتون هم
گفتم... اگر ایشون میتونند با این شرایط کنار بیان، بسم الله... اما میخوام اتمام
حجت کنم که بعدا مشکلی پیش نیاد... ایشونخودشون باید آینده شونو انتخابکنن.
حامد سکوت میکند تا نگار حرفش را بزند، انگار قبلا باهم هماهنگ کرده اند؛ نگار
نفس عمیقی میکشد و با اعتماد به نفس میگوید: شغل آقاحامد از نظر من مقدس
و قابل احترامه... اما من... من نمیتونم توی این شرایط زندگی کنم... نمیدونم
شایدم بخاطر ضعفم باشه...
چهره آقای خالقی لحظه به لحظه برافروخته تر میشود و یکباره از جا میپرد، اول
رو به نگار میکند: وایسا دخترم... وایسا...
نگار سکوت میکند؛ آقای خالقی سعی دارد آرام باشد اما لحنش با حامد تند است: شما که میدونی شرایطت این جوریه واسه چی اومدی خواستگاری دختر من؟
حامد سر به زیر می اندازد؛ این یعنی تسلیم شاید... اما حامد که اهل عقب نشینی
نیست! آقای خالقی ادامه میدهد: به چه حقی به این فکر کردی که من دختر دسته
گلم رو میذارم تو جوونی بیوه بشه؟ میری سوریه و عراق و لبنان برای اونا میجنگی،
سختیش برای دختر من باشه؟ چراغی که به خانه رواست به مسجد حرامه... یه ذره
به فکر کشور خودت باش.
نمی دانم چقدر طول میکشد که حرف های تند آقای خالقی تمام شود؛ از درون، می سوزم، حس میکنم حامد اگر زیر سوال برود، پدر و من زیر سوال رفته ایم.
عمه بهت زده به خانم خالقی نگاه میکند و من از عصبانیت، لبم را میگزم. اما حامد آرام و سر به زیر و با لبخندی کمرنگ به آقای خالقی گوش میدهد. صدای خُرد شدن غرورمان در گوشم پیچیده، نگار و مادرش هم از برخورد آقای خالقی مبهوتند.
آقای خالقی که آرام میشود، حامد سر تکان میدهد: فکر میکنم دیگه حرفی نمونده
باشه... با اجازتون ما رفع زحمت کنیم و بلند میشود؛ من و عمه هم از خدا خواسته پشت سرش میرویم تا در، خانم
خالقی عذرخواهی میکند و خواهش میکند که بمانیم، اما حامد با ملایمت میگوید
که راضی به زحمت نیست؛ این صحنه را حامد مدیریت میکند و من و عمه هیچ
کاره ایم؛ هردو به او اعتماد داریم و برای همین عمه هم تشکر میکند و میگوید از
دیدنشان خوشحال شده، اما من ساکتم.
دم در، حامد لحظه ای به سمت آقای خالقی -که آرام و شاید پشیمان شده اما خود را از تک و تا نمیاندازد- برمیگردد و درحالی که زمین را نگاه میکند، میگوید: صحبتاتون متین، ولی مسجد با خونه فرقی نداره برای ما؛ چراغی که مسجد رو
روشن کنه خونه رو هم روشن میکنه.
و آهی میکشد و میرویم؛ حتی به آقای خالقی مهلت جواب دادن هم نمیدهد؛ کمی
آرام میشوم، خدا را شکر که گفت اگر این چراغ بر مسجد حرام میشد، خانه ای
نمیماند که چراغی روشنش کند.
حامد بازهم گرفته است؛ نمیدانم چرا، بخاطر جواب منفی امشب که نیست؛ اما
برای اینکه از این حال و هوا دربیاید خنده خنده میگویم: کی زن تو میشه آخه؟ باید
یه دیوونه عین خودت پیدا کنیم که بعیده پیدا بشه.
حامد بی رمق میخندد، چشمانش نشان میدهد خوابش می آید.
مهم نیست بقیه چه بگویند، همه دنیا فدای یک تار موی کسانی که چراغ خانه های
مان را روشن نگه میدارند.....
#ادامہ_دارد...
✍به قلم فاطمہ شکیبا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
مرام فرمانده محبوب دلها بوسیدن دست سرباز بود....
#انتقام_سخت
#آماده_جنگیم
#قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#مرد_میدان
#دلتنگ_تو_ایم
#سردار_قاآنی
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 مرام فرمانده محبوب دلها بوسیدن دست سرباز بود.... #انتقام_سخت #آماده_جنگیم #قاسم_سلیمانی #سرد
💔
خبرآمد که عنابستانی سیلی به سرباز زده؛
قبل از هر طیفی، انقلابیها چنان این عمل را تقبیح کردند که بعد از اثبات، دیگر روی سربلند کردن در جامعه را نداشته باشد‼️
در طرف مقابل وقتی نجفی، میترا استاد را کشت، نه تنها اصلاحطلبان از او تبری نجستند، بلکه تهمت"پرستو بودن"را به مقتوله زدند!😏
#تفاوت
👤 Ali Gholhaki
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (٩٣) وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّور
✨﷽✨
#تفسیر_کوتاه_آیات
#سوره_بقره
(٩۴)قُلْ إِن كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الآَخِرَةُ عِندَ اللّهِ خَالِصَةً مِّن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ
بگو: اگر سراى آخرت در نزد خداوند مخصوص شماست، نه ساير مردم، پس آرزوى مرگ كنيد، اگر راست مى گوييد.
✅نکته ها:
بنى اسرائيل، ادّعاهاى دروغين و خيال پردازى هاى فراوان داشتند كه برخى از آنها عبارت بود از:
* ما فرزندان و محبوبان خدا هستيم. «نحن ابناء اللّه و احبّائه»
* كسى وارد بهشت نمى شود مگر آنكه يهودى و يا نصرانى باشد. «قالوا لن يدخل الجنّه الاّ من كان هوداً او نصارى»
* آتش دوزخ، جز چند روزى به ما اصابت نمى كند. «لن تمسّنا النّار الاّ ايّاما معدودة»
اين آيه، همه ى اين بافته هاى خيالى وموهومات فكرى آنها را ردّ كرده و مى فرمايد: اگر اين ادّعاهاى شما درست باشد و به اين حرف ها ايمان داشته باشيد، ديگر نبايد از مرگ بترسيد واز آن فرار كنيد، بلكه بايد آرزوى مرگ كنيد تا به بهشت وارد شود!
اولياى خدا، نه تنها از مرگ نمى ترسند، بلكه اشتياق به مرگ نيز دارند. همانگونه كه حضرت على عليه السلام می فرماید: به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب به مرگ، از علاقه طفل شيرخوار به سينه مادرش بيشتر است.
آرى، بايد بگونه اى زندگى كنيم كه هر لحظه آماده مرگ باشيم.
🔊پیام ها:
- در برابر خيالات و موهومات، با صراحت برخورد كنيد. «قل»
- دامنه ى انحصار ونژادپرستى، تا قيامت كشيده مى شود! «لكم الدار الاخرة خالصة...»
- وجدان، بهترين قاضى است. «إن كانت... فتمنّوا الموت»
- آمادگى براى مرگ، نشانه ى ايمان واقعى و صادقانه است. «فتمنّوا الموت ان كنتم صادقين»
(تفسیر نور)
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte 💞
◾️نام او آرامِ جان فاطمه است ....
💔
#قرار_دلتنگی😔
یک #آیت_الکرسی و #سه_صلوات، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر
#سلام_امام_زمانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#قرار_عاشقی
کمی طاقت بیاور؛
ما دوباره دستهايمان را
به طلوع آغشته خواهیم کرد
ما دوباره در خانهی بهار
ما دوباره در کوچهی یاس جانی تازه خواهیم یافت 🌱
کمی طاقت بیاور...
- شیماسبحانی
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
باز یه خبر رسید از روضه
بیبی یه گل رو چید از روضه....
میگن شهدا خاص نبودن!
میگن شهدا هم مثه ما آدمای معمولی بودن
حتی گناه میکردن ، گاهی!
قبول...
من از شهدا، #قدیس و #بت نمیسازم
قبول.... شهدا هم گناه میکردند، گاهی
ولی من مطمئنم
شهید #اگر گناهی هم مرتکب شده بود بعد از ملتفت شدن
حتما حتما حتما توبه کرده
و نگذاشته #سیاهی گناه
#سپیدی قلبش را تیره کند!
حواسم به این هم باشد...
گناه شهدا غیر از گناهان ما بوده😏
یاد شهید_علی_بلورچی بخیر... گناهان روزانه اش را می نوشت
مثلا نوشته بود "در نماز صبح زیاد حضور قلب حفظ نشد"
یادم باشد...
شهید شدن، اتفاقی نیس!
#شهید_جواد_محمدی
#شهید_علی_بلورچی تنهاےتنها
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 باز یه خبر رسید از روضه بیبی یه گل رو چید از روضه.... میگن شهدا خاص نبودن! میگن شهدا هم مثه م
آماده شنیدن هر گونه قضاوت حتی ناعادلانه هستم🙃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#نجوای_عاشقانه_منو_خدا 💞
الـهی
آنچه دیدی
سعی و تلاش بنده اتــ
در راه رسیدن به تـو بود♥️
کم ، اندك ، نـاچیز
آنچه خواهم دیـد
لطف و کـرم و مهربانی توستــ
بی اندازه ، بخشنده ، مهربان
الـهی
أنت أنت
و أنا ، أنا
تـو تویی و من
منم
بخشیده ام آنکه کـه بدی ام کرد
تـو چه؟!
#میبخشیام ؟!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
هرچه خراب کردم، دیدم درست کردی
حرف کَرَم تو همهجا ورد زبان است
#دوشنبه_های_امام_حسنی
#هرگزنمیردآنکهدلشمستمجتباست
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#بسم_الله
{وَلَا تَحْزَنْ ۖ إِنَّا مُنَجُّوكَ}
نگران نباش نجاتت میدم.
#یک_حبه_نور