eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_سی_و_یک می دانستم نامش ((قنواء)) است. تمام جوانان حله این را میدانستند.
💔 *** اتاقم در طبقه دوم خانمان بود. آنجا را به سلیقه خودم آراسته بودم. چند تا از طراحی هایم، یادگاری هایی از پدرم و اشیای ظریفی که در سفر ها خریده بودم، به در و دیوار آویزان کرده بودم. همان جا می‌خوابیدم. تختم کناره پنجره بود و شب ها به آسمان نگاه میکردم تا به خواب میرفتم. پیش از آنکه ریحانه را در مغازه ببینم، احساس خوشبختی میکردم. خسته از کار روز، در بسترم دراز می کشیدم و راضی از زندگی بی دغدغه ام، خود را به سفرهایی که خواب برایم تدارک میدید، می سپردم. گاهی ساعتی پس از شام، پدربزرگ با دو پیاله جوشانده آرام بخش که ام حباب آماده می‌کرد به اتاقم می آمد. چند دقیقه ایی را به گفت و گو می گذراندیم. می‌گفتیم و می‌خندیدیم و برای آینده نقشه می کشیدیم. آن شب هم مثل چند شب قبل، آرام و قرار نداشتم. تا دیر وقت خواب به چشم نیامد. از پنجره به حرکت آرام شاخه های نخل، زیر ابرهای تیره، چشم دوختم و تا سحر به آینده بی سرانجامم فکر کردم. هیچ راهی در مقابلم نمی‌دیدم. هر سو بن بست بود. بین من و ریحانه دیواری بود که هیچ دریچه ایی در آن باز نمیشد. بارها در دل ساکت و سنگین شب ،صحنه آمدن ریحانه و مادرش را به مغازه مرور کردم. می‌خواستم از معمای عشق سر در آورم. چه اتفاقی می افتاد که یک نگاه یا یک لبخند می‌توانست قلابی شود و انسانی آزاد را به دام اندازد؟ میان خواب و بیداری سعی می‌کردم بدانم چه چیزی از وجود ریحانه، مرا آن طور بهم ریخته بود؛ شبحی از چهره اش؟ نگاهش که لحظه ای به نگاهم تلاقی کرده بود؟ سکوت و وقارش؟ آهنگ صدایش؟ همه اینها؟ هیچکدامشان؟ همه ی اینها بود و هیچ کدامشان نبود. امیدوارم بودم پس از چند روز فراموشش کنم، ولی نتوانستم. مثل صیدی بودم ک هرچه بیشتر تلاش میکردم، بیشتر گرفتار حلقه های دام میشدم. گیج و ناامید در بسترم نشستم و چنگ در موهایم زدم. باید در ظلمتی که دوره ام کرده بود، راهی به روشنایی می گشودم. در آن بیچارگی، این تنها چاره بود؛ ولی چگونه؟ تصمیم گرفتم صبح فردا، سراغ ریحانه و مادش بروم و هرچه را در دل داشتم، به آنها بگویم. ساعتی بعد تصمیم گرفتم سراغ ابوراجح بروم و با فریاد بگویم: "آن مشتری که علاوه بر گوشواره، دل مرا هم با خود برد، دختر تو بود." وقتی فکر و خیالم پس از جستجوی کوره راهی، باز به بن بستی صخره مانند بر می‌خوردند، خود را روی بالش می انداختم و به خواب التماس میکردم بیاید و مرا با خود به سرزمین رویاها ببرد. در آن شب ها، خواب، خرگوشی گریزپا بود که هرچه سر در پی اش می گذاشتم، بیشتر از من می‌گریخت. دلم میخواست او را در خواب ببینم و بگویم: "تمام خاطره های گذشته ی ما با یک نگاه تو، در ذهن و دلم به رقص درامده اند". آرزو داشتم در خواب با او، کنار پل فرات قدم بزنم و درد دل کنم. در خواب هم ارامش نداشتم. او را می‌دیدم، اما همراه با مسرور که از من دور میشدند. شبی خواب دیدم مسرور گوشواره های ریحانه را کند و از بالای پل، میان رود انداخت. من که دزدانه مراقبشان بودم، در آب شیرجه رفتم تا گوشواره ها را پیدا کنم. بر بستر رود، پیدایشان کردم، ولی چنان بزرگ شده بودند که با زحمت توانستم آنها را از جا بکنم و به سطح آب بیاورم. به پل نگاه کردم. هیچ کس آنجا نبود. سنگینی گوشواره ها مرا به زیر آب میکشید. به پشت سر که نگاه کردم، ریحانه و مسرور را در قایقی پر از انگور دیدم. هرچه دست و پا میزدم و شنا کردم، قایق از من دورتر و دورتر میشد. صبح به کندی از پله ها پایین رفتم. پدر بزرگ در حیاط، روی تخت چوبی منتظرم نشسته بود. نزدیک که شدم، ایستاد. شانه هایم را گرفت و خیره نگاهم کرد. _ چی شده هاشم؟ چرا رنگ پریده و بیحالی ؟ چرا نیامدی صبحانه بخوری؟ گیج و منگ بودم. نمی‌توانستم روی پا بایستم. روی تخت نشستم. _ نمیدانم، دیشب بی خوابی به سرم زده بود. وقتی هم به خواب رفتم، باز خواب های پریشان دیدم. دیگر وقتی شب میشود، وحشت میکنم. _ بهتر است امروز در خانه بمانی و استراحت کنی. فردا باید به دارالحکومه بروی. با این حال و قیافه که نمی توانی بروی. خدمتکارمان را که پیرزن مهربانی بود صدا زد. _ ام حباب! _ ام حباب از آن طرف حیاط، سرش را از اتاقی بیرون آورد. _ بله ،آقا؟ _این بچه، مریض احوال است. امروز در خانه می ماند. باید حسابی تیمارش کنی. ظهر که آمدم،باید صحیح و سالم تحویلم بدهی. _ خیالتان راحت باشد آقا. رو کرد به من و گفت: "این حالت ها برایم آشناست. نگران کننده است. به ریحانه علاقه پیدا کردی. درست است؟ حدس زده بودم. حالا چه باید کرد؟ هیچ راه حلی برای ازدواج تو با او به فکرم نمی رسد. گرفتاریمان که یکی دوتا نیست!" نتوانستم جلوی تعجبم را بگیرم. _ چه میگویی پدر بزرگ؟ کنارم نشست و دست روی شانه ام گذاشت. _ تو انقدر خامی و انقدر ریحانه، ذهن و دلت را پر کرده که متوجه اطرافت نیستی! ادامه دارد ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 ماه رمضونی که تو هفته اولش اسرائیل رو با موشک بزنی باید نماز عید فطرش رو تو قدس بخونی ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 دفاع از حرم یعنی... قرار جنگ اگر باشد... زمین کارزار ما تل‌آویو است، تهران نه!🔥 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه‌‌_شهدایی💕 وضو می‌گرفت و توی کارهای خونه کمکم می‌کرد. مسافرت که می‌رفتیم، بچه‌ها رو نگه
💔 💕 از قبل، خانواده هایمان یکدیگر را می‌شناختند و از این طریق ما با هم ازدواج کردیم. سال ۸۸ حسین به خواستگاری‌ ام آمد. یک هفته قبل از خواستگاری خواب دیدم به من می‌گویند: اسمت در لیست بیمه زن‌های پاسدار است.✌️ در مراسم خواستگاری از من پرسید: صبور هستی؟ کارم طوری است که شاید یکسال خانه نباشم دو روز باشم. من دوست داشتم با یک طلبه یا پاسدار ازدواج کنم، گفتم: اصلا با کارتان مشکل ندارم. ۱۵ بهمن ۸۸ عقد کردیم و عید ۹۱ به زیر یک سقف مشترک برای شروع یک زندگی جدید رفتیم. بعد از اینکه بچه‌ها یکساله شدند یعنی خرداد ۹۴ تا اردیبهشت ۹۵ تقریبا دائم ماموریت‌های مختلف می‌رفت. حسین آقا به حضرت زهرا(سلام الله علیها) ارادت عجیبی داشت؛ می‌گفت اسم پسرمان را هر چه می‌خواهی انتخاب کن اما اسم دخترمان حتما باید «فاطمه» یا «زهرا» باشد. اسم نازنین زهرایم را حسین آقا انتخاب کرد و من هم به دلیل ارادتم به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نام امیر مهدی را برای پسرمان انتخاب کردم. سالروزولادت 💍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكَ لَسْتَ بِسَابِقٍ أَجَلَكَ وَ لَا مَرْزُوقٍ مَا لَيْسَ لَكَ وَ اعْلَمْ بِأَنَّ الدَّهْرَ يَوْمَانِ يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ وَ أَنَّ الدُّنْيَا دَارُ دُوَلٍ فَمَا كَانَ مِنْهَا لَكَ أَتَاكَ عَلَي ضَعْفِكَ وَ مَا كَانَ مِنْهَا عَلَيْكَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِكَ . اما بعد... 🌱 تو از اجل خود پيشی نخواهے گرفت، 🌱 و آنچه ڪه روزی تو نيست به تو نخواهد رسيد، 🌱 و بدان كه روزگار دو روز است: روزے به سود، و روزے به زيان تو مي باشد، 🌱 و همانا دنيا خانه دگرگونيهاست، 🌱 و آنچه كه به سود تو است هر چند ناتوان باشی خود را به تو خواهد رساند، 🌱 و آنچه كه به زيان تو است هر چند توانا باشی دفع آن نخواهے ڪرد. 📚 نهج البلاغه نامه ۷۲ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 روز نـهم شـد و یـار نـیامـد از غـصـه دلـم خـون شـد و دلـدار نـیامـد یـادِ نـهـمِ مـاه مـحـرم بـنویـسید ای اهـلِ حـرم مـیر و عـلـمدار نـیـامد! ... 💞 @aah3noghte💞
💔 دعای روز نهم ماه مبارک 🤲 ای خدا مرا نصیبی از رحمت واسعه خود عطا فرما و به ادله روشن خود هدایت فرما و پیشانیم را بگیر و به سمت تمام خوشنودی هایت سوقم بده به حق دوستی و محبتت ای آرزوی مشتاقان . 👈 دریافت صوت: Meysammotiee.ir/files/other/doa/Doa-09Ramazan.mp3 💕 @aah3noghte💕
💔 وفات حضرت ام المومنین خدیجه غرّا سلام الله علیها تسلیت...🖤🖤🖤 ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part09_علی از زبان علی.mp3
9.47M
💔 🖤 🖤 *سکوت برای حفظ وحدت و اساس دین *گفتگو و استدلال امیرالمومنین(ع) با ابوبکر *دلایل امیرالمومنین(ع) بر برتری و حق خلافت خود *تصدیق و اعتراف ابوبکر بر افضل بودن امام علی(ع) ... 💕 @aah3noghte💕 حتما دانلود ڪنین👌
💔 این شبها شبهای استجابت دعاست و به قول شهید : برای بهترین دوستان خود، آرزوی شهادت کنید! به حد رفاقت مجازےمان دعایمان کنید🙏 ... 💞 @aah3noghte💞
روضه هر موقع بخوانند به وَقت است ، اما روضه هاے عَطَشَت را رمضان باید خواند.... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ خُنْتُ فِیهِ أَمَانَتِی أَوْ بَخَسْتُ فِیهِ بِفِعْلِهِ نَفْسِی أَوْ أَخْطَأْتُ بِهِ عَلَى بَدَنِی أَوْ آثَرْتُ فِیهِ شَهَوَاتِی أَوْ قَدَّمْتُ فِیهِ لَذَّاتِی أَوْ سَعَیْتُ فِیهِ لِغَیْرِی أَوِ اسْتَغْوَیْتُ إِلَیْهِ مَنْ تَابَعَنِی أَوْ کَاثَرْتُ فِیهِ مَنْ مَنَعَنِی أَوْ قَهَرْتُ عَلَیْهِ مَنْ غَالَبَنِی أَوْ غَلَبْتُ عَلَیْهِ بِحِیلَتِی أَوِ اسْتَزَلَّنِی إِلَیْهِ مَیْلِی فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ. بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی ڪه به امانت خویش در آن خیانت کردم، یا با انجام دادن آن از ارزش خود کاستم، یا با آن بر بدنم صدمه وارد کردم، یا شهواتم رادرآن برگزیدم، یا لذت هایم را در آن مقدم داشتم، یا برای دیگری در آن تلاش نمودم، یا آنکس را که از من پیروی می نمود اغوا نمودم و به سوی آن کشاندم، یا علیه کسی که مرا از آن منع میکرد اقدام کردم تا بر او چیره شوم، یا با قهر بر کسی که میخواست بر من غلبه کند یا با حیله و نیرنگ بر او دست یافتم، یا میلم مرا به سوی آن لغزانید؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! استـغفار هفـتادبندے امیرالمـؤمنین علیه السـلام
شهید شو 🌷
💔 اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ خُنْتُ فِیهِ أَمَانَتِی أَوْ بَخَسْتُ فِیهِ بِفِعْلِه
دردا ڪه شد امانت آلـوده به خیانت آخر چه شد نصیبم از آن بجز خسارت در دامهای دنیا خود را اسیر ڪردم خود را ذلیل ڪردم خود را حقیر ڪردم یا رب الهی العفو💔
2_5190584297815280840.mp3
8.48M
💔 🌟 پَرسه‌ای شاعرانه حوالی یک اسم از أسماء جوشن کبیر .... سحر دهم ... 💞 @aah3noghte💞
💔 و بعد از نماز تسبیحات من نفس های تو بود نَومُ الصّائِمِ عِبادَةٌ، و نَفَسُهُ تَسبیحٌ ؛ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 پدرے فرزند خود را خواند دفتر مشق او را كه بسيار تميز و مرتب بود نگاه كرد و گفت: فرزندم چرا در اين دفتر كلمات زشت و ناپسند ننوشتے و كثيفش نكردی؟ پسر با تعجب پاسخ داد : چون معلم هر روز آن را نگاه مے كند و نمره مے دهد. پدر گفت:دفتر زندگے خود را نيز پاک نگاه دار چون معلمے هست هر لحظه آن را مینگرد و به تو نمره میدهد ألَم يَعلَم بأنَّ اللهَ يَري؟ « آيا انسان نمیداند كه خدا او را میبيند؟ » نگاهے به دفتر خویش بندازیم ... 💞 @aah3noghte💞