💔
خاطرات غسال شهدا
صفر آزادی نژاد، غسالی است که در طول ۳۰ سال خدمت، پیکر افراد زیادی را غسل داده است
شهدای زیادی از اول انقلاب و دوران جنگ از جمله شهید #چمران
شهید #رجایی
و شهید #صیاد شیرازی
اما حال دلش با بعضی خاطرهها خوشتر است
مثل روزی که بوی عطر گلاب از پیکر شهید پلارک در غسالخانه پیچید
غسال شهدا خاطره آن روز را روایت میکند:
در غسالخانه مشغول تطهیر بودیم
که نوبت به غسل و کفن کردن یک شهید رسید
هنوز زیپ کاور را باز نکرده بودیم
بوی گلاب همه جا پیچید🌸
به کمکغسالها گفتم چرا به کاور گلاب زدید؟
بگذارید غسل بدهیم آن وقت گلاب میزنیم
کمک غسالها با تعجب نگاه کردند و گفتند: ما گلاب نزدیم!🙄
اسم شهید را خواندم "منوچهر پلارک " (البته معروف به سید احمد پلارک)
زیپ کاور را که باز کردم و پیکر را بیرون آوردیم
بوی گلاب مشام مان را پر کرد! فکر کردم قبلاً غسلش دادهاند و اشتباهی شده🤔
دقت کردم دیدم نه ، هنوز خاکی است!
این شهید «غسیل الملائکه» بود!
انگار ملائک قبل از ما غسلش داده بودند
گریه کردم و او را شستم؛ حال همه آن روز عوض شده بود
ما پیکر شهدا را با گلاب میشستیم چون پیکر خیلی از آن ها
چند وقت بعد از شهید شدن، غسل داده میشد و بو میگرفت اما این شهید، خودش بوی عطر گلاب میداد و نشان به آن نشان که هنوز هم محل دفنش در قطعه ۲۶ بهشتزهرا
با عطر گلاب شهید پلارک عطرآگین است!🍃
#شهید_منوچهر_پلارک
#شهید_سیداحمد_پلارک
#شهید_دفاع_مقدس
سالروز ولادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @shahiidsho💞
#jihad
#martyr
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_سی_و_شش _مسرور؟ چه جوابی داده اید؟ _ ریحانه می گوید در خواب، شوهر آینده اش
💔
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_سی_و_هفت
اسماعیل میرود پیش سید بن طاووس. جراحت پایش را نشان میدهد. سید بن طاووس با خوشرویی قول میدهد که برای بهبودی اش کمک کند.
سید، جراحان حله را حاضر میکنند تا دمل را معاینه و معالجه کنند . آنها میگویند دمل، روی رگ حساسی قرار گرفته و علاج آن تنها در بریدن و برداشتن است. سید میگوید اگر چاره ی دیگری ندارد، این کار را بکنید. میگویند: امکان زیادی دارد موقع جراحی، به آن رگ حساس صدمه بخورد و اسماعیل بمیرد. سید، اسماعیل را به بغداد میبرد. آنجا هم دمل را به زبده ترین جراحان آن شهر نشان میدهد.
آنها همان حرف جراحان حله را میزنند، سید میخواسته به حله برگردد. اسماعیل میگوید حالا که تا بغداد آمده ام، بهتر است به زیارت تربت امامان سامرا بروم. در سامرا، مرقد امام علی النقی و امام حسن عسکری را که امامان دهم و یازدهم ما هستند، زیارت میکند. بعد به "سرداب مقدس" میرود و امام زمان را نزد خدا، شفیع خود قرار میدهد تا از آن گرفتاری نجات پیدا کند.
_ سرداب مقدس کجاست؟
_ محلی است که امام زمان از انجا ناپدید شد و غیبت خود را شروع کرد. بسیاری، در آن سرداب، خدمت آن حضرت رسیده اند. اسماعیل چند روزی را سامرا میماند. در آن مدت، کارش راز و نیاز با پروردگار و توسل به امامان بوده.
روزِ پنج شنبه ایی، بیرون شهر، در دجله غسل میکند. لباس پاکیزه ای میپوشد تا برای آخرین بار به زیارت قبر امامان و سرداب مقدس برود. وقتی به حصار شهر میرسد، چهار اسب سوار در مقابل خود میبیند.
سه نفرشان جوان و چهارمی، یک پیرمرد بوده. یکی از مردان جوان، هیبت و وقار بیشتری داشته. آنها به او سلام میکنند. فکر میکند که آنها از بزرگان و دامداران آن ناحیه اند. مردی که وقار و هیبت فراوانی داشت از او میپرسد: "فردا باز میگردی؟"
اسماعیل جواب میدهد: "بله، فردا به حله باز میگردم."
آن مرد میگوید: "پیش بیا تا آن چیزی که تو را به رنج و درد مبتلا کرده ببینم."
اسماعیل مایل نبوده که آن مرد به دمل پایش دست بزند می ترسیده که دوباره چرک و خون بیرون بیاید و لباسش را آلوده کند و او نتواند با خیال راحت به زیارت برود. با این حال، تحت تاثیر هیبت آن مرد قرار میگیرد و پیش میرود. آن مرد، روی اسب خم میشود، دست راستش را روی شانه اسماعیل تکیه میدهد، دست دیگرش را روی زخم میگذارد و فشار میدهد. اسماعیل اندکی احساس درد میکند. بعد آن مرد روی اسب راست مینشیند.
پیرمردی که همراه آنها بوده میگوید: "رستگار شدی، اسماعیل" اسماعیل تعجب میکند اسم او را از کجا می دانند. پیرمرد میگوید: "ایشان امام زمان تو هستند". اسماعیل هیجان زده و خوشحال پیش میرود و پای امامش را میبوسد.
آن حضرت اسب خود را به حرکت در می آورد. اسماعیل هم دوان دوان با آنها حرکت میکند. امام به او میفرماید: "برگرد!" اسماعیل که سر از پا نمیشناخته، می گوید: "حالا که شما را دیده ام ، رهایتان نمیکنم."
امام میفرماید: "مصلحت در آن است که برگردی." اسماعیل باز میگوید: "از شما جدا نمیشوم."
در این موقع آن پیرمرد میگوید: "اسماعیل ! شرم نمیکنی؟امام زمانت دوبار به تو دستور بازگشت دادند"!!!
اسماعیل به خود می آید و ناچار می ایستد. حضرت با اصحاب خود می روند و ناپدید میشوند. اسماعیل که به خاطر جدا ماندن از امام خود غمگین و متحیر بوده،ساعتی همان جا مینشیند و اشک میریزد. حالش که بهتر میشود، به سامرا باز میگردد. به حرم می رود. خادمان حرم وقتی حال او را دگرگون میبینند، میپرسند: "چه اتفاقی افتاده؟"
اسماعیل ماجرا را تعریف می کند. خادمان به او می گویند: "پایت را نشان بده تا ببینیم".
اسماعیل پای چپش را نشان میدهد. میبیند هیچ نشانی از دمل و جراحت روی آن نیست. فکر میکند که شاید آن دمل، روی پای دیگرش بوده. آن پایش را هم نشان میدهد. هیچ اثری از آن نمیبیند. در این موقع مردم میریزند و لباس هایش را تکه تکه می کنند و به عنوان تبرک با خود میبرند...
ادامه دارد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔 يا شافى يا وافى يا مُعافى قَدْ دَعَوْتُكَ كَما اَمَرْتَنى فَافْعَلْ بى ما اَنْتَ اَهْلُهُ, به عبارتی میگه: گفتی دعاکنم، منم دعاکردم، حواسِت بهمن باشه، به کارای بدم نگاه نکن، به خوبیِ خودت نگاه کن😊 #ماه_مبارک_رمضان #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞
11.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
تحلیل استاد پورآقایی راجع به اتفاقات اخیر و صوت جناب ظریف و ...
حتماااااا ببینید
#ظریف
#کلیپ
#اصلاح_طلب
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
759.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
💭آنها که در نبودنت زبان باز کردهاند، حتی نفس کشیدنشان را مدیون تو هستند....
#سرطان_اصلاحات_امریکایي
#ظریف
#حاج_قاسم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
سائل نخورَد ثانیه ای غصه نان را
تا سفره احسان ڪـَرمخانهتان هست
#پروفایل #استوری😍
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞