شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت2 طو
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت3 همه میگفتند باید خود حضرت زینب(علیهاالسلام) بطلبند، وگرنه ممکن است از دم پرواز برت گردانند. انقدر ماجرا شنیده بودم از کسانی که دم اعزام برگشته اند، که در دل خودم هم ترس افتاده بود. خندهدار است نه؟ ترس از این که نتوانی بروی با یک مشت حرامی بجنگی...! مردم عادی، از جنگیدن میترسند و ما از نجنگیدن. مردم از جان دادن میترسند و ما از جان ندادن... آنهایی که قرار بود همراهم بیایند، بیست نفر بیشتر نبودند؛ اما با صدای صلوات فرستادن و خنده و شوخیشان فرودگاه را برداشته بود. همه با شلوارهای ششجیب و پیراهنهای روی شلوار افتاده؛ همه با ریش و موهای یکور شانه کرده. قیافههامان انقدر تابلو بود که همه چپچپ نگاه میکردند؛ از نگاه بعضیها هم به راحتی میشد جملهی:«چند گرفتی که میری مدافع اسد بشی؟» را خواند. مهم نبود؛ مهم دل من بود که داشتند دَرَش رخت میشستند. بقیه مثل من نبودند؛ سرخوشانه شوخی میکردند. شاید نذرشان خیلی سفت و محکم بوده؛ مثلاً نذر یک میلیون صلوات، یا چهارده ختم قرآن. پاسپورت نفر جلوییام که مُهر خورد، باورم نمیشد به همین راحتی به مرحله آخر رسیده باشم. انقدر غیرقابلباور بود که چند لحظه مکث کردم و جلو نرفتم. طوری به مامور چک کردن پاسپورتها نگاه میکردم که انگار بار اولم است دارم یک مامور گذرنامه میبینم! خود مامور هم تعجب را از نگاهم خواند که نهیب زد جلو بروم. قدمی جلو گذاشتم و دستم را بردم به سمت جیب پیراهنم تا گذرنامه را دربیاورم؛ اما دستم هنوز به در جیبم نخورده بود که دست دیگری خورد سر شانهام. یکباره تکان خوردم و از جا پریدم. برگشتم که ببینم کیست؛ دیدم ابوالفضل است که دارد با جدیت نگاهم میکند. هاج و واج نگاهش کردم؛ ابوالفضل این وقت روز اینجا چکار میکرد؟ هنوز کلمه از دهانم خارج نشده بود که با همان حالت جدی و ترسناکش گفت: بیا بریم کارت دارم! اولش انگار اصلا معنای جملهاش را نفهمیدم. - برویم؟ کجا؟ من باید بروم؛ پروازم میپرد! هنوز داشتم محتوای جملهاش را در ذهنم تحلیل میکردم که دیدم صورتش سرخ شد و رگ پیشانیاش ورم کرد. لبهایش را هم به هم فشار میداد. فکر کردم الان است که مثل کارتونها، از گوشهایش بخار بیرون بزند. رفتارش را درک نمیکردم. آخرش هم، مانند بادکنکی که بادش کنند و منفجر شود، ترکید. زد زیر خنده! داشتم دیوانه میشدم انقدر که رفتارش برایم نامفهوم بود؛ طوری که صدای مامور گذرنامه را گنگ شنیدم: آقا کجایی؟ اگه نمیای نفر بعدی بیاد...نفر بعدی! سر جایم میخکوب شده بودم؛ طوری که نفر بعدی کمی بهم تنه زد تا رد شود. بالاخره دهان باز کردم: چیه؟ به چی میخندی؟ اشک از کنار چشمان ابوالفضل راه افتاده بود؛ بس که خندید. همانقدر که موقع جدی بودنش برج زهرمار است، موقع شوخی دوستداشتنی میشود؛ اما آن لحظه، من وقت نداشتم برای نمک ریختن ابوالفضل ذوق کنم. پرسیدم: چته؟ چیه خب؟ بریدهبریده میان خندیدنش گفت: قیافهت... خیلی... بامزه... شده بود! دلم میخواست یک کفگرگی بزنم وسط صورتش و بگویم مرد حسابی، آمدهای فرودگاه و دم پرواز، داری هرهر به قیافه بامزه من میخندی؟ فکر کنم این حرفها را از ذهنم خواند که خندهاش را جمع و جور کرد و بدون هیچ حرفی، ساک کوچکم را از دستم گرفت و راه افتاد به طرف سالن پروازهای داخلی. دویدم دنبالش: کجا میری؟ بده ببینم الان پروازم میپره! سر جایش ایستاد؛ من هم ایستادم و ساکم را از دستش گرفتم. گفت: نمیتونی بری! حالا از کله من دود بلند میشد: چرا؟ با خونسردی، موبایلش را درآورد و شمارهای گرفت. هرچه هم دلیل این رفتارش را میپرسیدم، تندتند میگفت: هیس...هیس... میدانستم ابوالفضل سر این چیزها شوخی نمیکند و وقتی میگوید نمیتوانم بروم، یعنی واقعاً نمیتوانم بروم. کسی که پشت خط بود، گوشی را برداشت و ابوالفضل شروع کرد به احوالپرسی کردن؛ حتی با این که پشت تلفن بود، کمی هم خم و راست شد. فهمیدم باید آدم مهمی باشد؛ همان لحظه بود که به گیت نگاه کردم و دیدم آخرین نفر هم پاسپورتش را مهر زد و رفت. اتفاقاً وقتی داشت میرفت هم، برگشت و با تاسفی مسخره و ساختگی برایم دست تکان داد؛ درحالی که داشت به زور جلوی خندهاش را میگرفت. نمیدانستم خرخره او را بجوم یا ابوالفضل را. دلم میخواست جفتشان را یک دل سیر کتک بزنم. به خودم که آمدم، ابوالفضل گوشی را گرفت به طرفم: حاج رسوله! میدانید، اصلاً اسم حاج رسول یک جورهایی مترادف است با: آب دستته بذار زمین بیا، قید زندگیت رو هم بزن که قراره کلا یکی دو ماه از کار و زندگی بیفتی. #ادامه_دارد... #خط_قرمز #به_قلم_فاطمه_شکیبا #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی #کانال_آه... مجازه👌
💔
#قرار_دلتنگی 😔
اے حجت حق
پرده ز رخسار بیفڪن
ڪز هجر تو
ما پیرهـن صبر دریدیم...!💔
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#قرار_عاشقی
میشود تکلیفِ ما روشن به دستانِ کریم
پشتِ دربِ خانهاش، رونق فراوان میرسد
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 از افلاک چیزی شنیده اید؟ از ساکنانش... از ساکنان ملکوت... من برایتان از کسانی می گویم که از همه
💔
شهــدا
اهل
اینجا
نبودند...💔
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
4_5911507679573969302.mp3
6.71M
💔
قراره امسالم جابمونیم؟
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... چشماتو ببند.... #آھ_ارباب... #آھ_یازینب... #ملت_حسین_به_رهبری_حسین #اربعین #محرم #آھ_ا
💔
#آھ...
روزها روزهای بیقراریست.
صف عاشق جداست . عاشق باید بچشد درد دوری یارش را و حسین باید بخرد ناز محبش را .
دلم آرام ندارد .کاش با نگاه حسین، آب شود برف های مشکل ما .
کاش مسیر عاشقی هموار شود و زندگی روال عادی خودش را طی کند .
ای امید درد مندان! امید مارا نا امید مگردان
#آھ_ارباب...
#آھ_یازینب...
#ملت_حسین_به_رهبری_حسین
#اربعین
#محرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
هدایت شده از شهید شو 🌷
بسم رب الحسین
✌ #چالش_عکس_اربعین ✌
به مناسبت ایام #اربعین اباعبدالله الحسین علیه السلام در خدمت شما هستیم با....:
💟 #چالش_عکس_اربعین 💟
هر کسی اربعین سال های قبل در پیاده روی اربعین شرکت کرده، عکس #کوله سفرش رو برامون میفرسته 🎑
و اونایی که تا الان سفر اربعین نرفتند، به نیت پیاده روی و زیارت اربعین، عکس کوله ش رو برای ما میفرستن👌
هر عکسی، #سین بیشتر خورد برنده ست..😉
👈به برنده ها هم
جوایز نقدی تقدیم میشه.😌😌
جا نمونی که
فرصت کمه..😬
عکس هاتونو بفرسین به آیدی این ادمینمون
👇👇
@Emadodin123
شهید شو 🌷
بسم رب الحسین ✌ #چالش_عکس_اربعین ✌ به مناسبت ایام #اربعین اباعبدالله الحسی
تا الان بنرمون برنده شده😂✌️
شهید شو 🌷
💔 #آقاے_بے_حرم 💚 همیشہ داغ دلم قبر خلوٺ حسن اسٺ بہ سر هواے بقیع و زیارٺ #حسن اسٺ🦋 تمام هفتہ براے
💔
یا رب نصیب هیچ غریبی دگر مکن
داغی که گیسوان حسن را سپید ڪرد...
"اَلسَّلامُعَلَيْكَياحَسَنَبْنَعَلِیوَرَحْمَةُ اللّهِوَبَرَكاتُهُ"
#اݪحمداللہڪہنوڪرتم:)🍃
#دوشنبه_های_امام_حسنی
#هرگزنمیردآنکهدلشمستمجتباست
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#یک_حبه_نور
حَسبِیَ اللهُ
خدا برایم کافیست♥️
سوره توبه |۱۲۹
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#خدایا_شکرت 🤲🏻
که آرزوهام از راهی که فکرشو نمی کردم،
تا آخر امسال برآورده میشن...💫
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #شیطان_میگه: هیجان زندگیتو بالا ببر😏 #مدیریت_زمان #برنامه_ریزی #تصویربازشود #توییت #آھ_اے_شھاد
💔
#شیطان_میگه:
هیچی لذتبخش تر از این نیست...😏
#نماز
#تصویربازشود
#توییت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آلعمران (۳۵) إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ
✨﷽✨
#تفسیر_کوتاه_آیات
#سوره_آلعمران
(۳۶) فَلَمَّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُها أُنْثى وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى وَ إِنِّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ وَ إِنِّي أُعِيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ
پس چون فرزند را به دنيا آورد گفت: پروردگارا! من دختر زادهام- در حالى كه خداوند به آنچه او زاده داناتر است و پسر مانند دختر نيست- و من نامش را مريم ناميدم و من او و فرزندانش را از (شرّ) شيطان رانده شده، در پناه تو قرار مىدهم.
✅ نکته ها
مادر انتظار داشت فرزندش پسر باشد، تا بتواند خدمتكار بيتالمقدّس شود، لذا چون نوزاد دختر به دنيا آمد، با حسرت گفت: پروردگارا! فرزند دخترى زادهام حال چگونه به نذرم عمل كنم؟ امّا خداوند براى تسلّى خاطر اين مادر مىفرمايد: آن پسرى كه انتظارش را داشتى به خوبى اين دختر نيست، زيرا اين دختر داراى كمالاتى است و مادرِ پسرى مىشود كه او نيز مايهى بركت خواهد بود، پس بهرهى تو از نسل مبارك چندان برابر خواهد شد.
«مَريم» به معناى «عابده» و «خادمه» است و اين نام 34 مرتبه در قرآن آمده است.
🔊 پیام ها
- تمايلات انسان مهم نيست، مصلحت و خواست خداوند مهم است. «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ»
- گاهى دختر در پاكى و پاكدامنى، به جايى مىرسد كه هرگز پسر به آن نمىرسد. «لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى»
- حضرت مريم مقام والايى دارد. «لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى» مراد از «الانثى» زن خاصّى است.
- براى فرزندان خود، نام نيكو انتخاب كنيد. «إِنِّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ»
- مادر، حقّ نامگذارى فرزند خود را دارد. «إِنِّي سَمَّيْتُها»
- تغييرات جزيى، شما را از خدا و اهداف عالى دور نكند. با اينكه فرزند بر خلاف تصوّر دختر شد، امّا نام او را مريم كه به معناى خادمه است گذاشت. «سَمَّيْتُها مَرْيَمَ»
- قبل از هر چيز، به فكر سلامتى فرزند از شرّ شيطان باشيد. «أُعِيذُها»
- تنها فرزندان بلافصل را در نظر نگيريد وبا دورانديشى، نسلهاى بعدى را نيز در نظر داشته باشيد. «أُعِيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها»
- براى تأمين سعادت فرزند، تنها به تربيت خود متّكى نباشيم، او را به خدا بسپاريم كه توانايىهاى ما محدود وعوامل انحراف زياد است. «أُعِيذُها بِكَ»
- مادر مريم، جايگاهى خاص دارد. از بيان نذر او، اخلاص او، نامگذارى او و استعاذه او اين برداشت استفاده مىشود. «نَذَرْتُ لَكَ، سَمَّيْتُها، أُعِيذُها بِكَ»
- شيطان، دشمن ديرينه نسل بشر است. «أُعِيذُها ... مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ»
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا
ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔
#دم_اذانی
ڪاش یه سری درد و دل هامونو
توی ڪاغذ بنویسیم
خـدا بیاد پارش ڪنه بگه:
درست میشه...
درست میشه رفیق ، غصه نخور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
تصور کن:
کوله رو دوشِته
صدایِ تزورونی تو گوشِته
پلِ زائرُ تا که بالا میری ،تمومِ حرم توی آغوشته :)💔
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
هرچی که ما اینجا شوخی حساب کرده بودیم،
آنها جدی نوشته بودند!
(سه دقیقه در قیامت)🌼🌾
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت3 ه
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت4 میدانید، اصلاً اسم حاج رسول یک جورهایی مترادف است با: آب دستته بذار زمین بیا، قید زندگیت رو هم بزن که قراره کلا یکی دو ماه از کار و زندگی بیفتی. خدا حفظش کند، خودش هم هیچوقت نشد مثل یک مرد میانسالِ معمولی زندگی کند و بازنشسته بشود و پیش زن و بچهاش باشد.خدا بیامرزد حاج حسین را، او هم همینطور بود. همیشه درحال دویدن برای کشور و امنیتش. گوشی را از دست ابوالفضل گرفتم. با این که خون خونم را میخورد، قبل از سلام کردن یک نفس عمیق کشیدم که درست با حاجی صحبت کنم. فقط توانستم بگویم: سلام. -بهبه، عباس آقا! چطوری؟ چه خبر؟ لبم را گاز گرفتم که منفجر نشوم و حرمت بزرگتر بودن و مافوق بودنش را نگه دارم. با حرص گفتم: حاجی میشه بفرمایید چه خبره؟ من که رفتنم جور شده بود! -میفهمم جانم. همه ما خیلی دلمون میخواد بریم مدافع حرم خانم جان بشیم؛ ولی برای دل خودمون که نمیریم، مهم عمل به تکلیفه. مهم اینه که جایی باشیم که خود خانم جان از دستمون راضی باشن. مگه نه عباس جان؟ این را که گفت، کمی دلم آرام شد. راست میگفت؛ مهم این است که تکلیفت را انجام بدهی. نفسم را بیرون دادم و با حسرت به بچههایی که داشتند قدم به باند فرودگاه میگذاشتند نگاه کردم. حاجی فکر کنم از سکوتم فهمید که راضیام؛ برای همین ادامه داد: همین الان بیا اصفهان. کار واجب باهات دارم. از دست ابراهیمی هم عصبانی نباش. بالاخره صدایم در آمد و گفتم: چشم. -چشمت منور. یا علی. ابوالفضل موبایل را از دستم قاپید و گفت: راضی شدی؟ بریم! فهمیدم هیچ اعتراضی نمیتوانم بکنم؛ مستاصل نالیدم: خب الان کجا میریم؟ از جیب پیراهنش یک بلیط هواپیما درآورد و به طرفم گرفت: شما الان میری ترمینال پروازهای داخلی، سوار هواپیمای تهران-اصفهان میشی و میری اصفهان. پروازت نیمساعت دیگهس. شامت رو هم توی هواپیما میخوری، خوش به حالت. من عاشق غذاهای هواپیمام! خواستم زیر لب چندتا ناسزا بارش کنم؛ ولی دیدم او تقصیری ندارد. گفتم: تو نمیخوای برگردی اصفهان؟ خندید و دستش را میان موهایش کشید: نه، فعلا من اینجا مهمونم. شما رفتی سلام برسون! وقتی دید هنوز پکرم و به شوخیهایش نمیخندم، یک مشت نثار بازویم کرد: چرا رفتی تو لک؟ مطمئن باش ثواب کاری که حاجی برات داره از جنگیدن توی سوریه کمتر نیست. کنجکاو شدم: مگه تو میدونی چیه؟ سرش را چپ و راست کرد و خندید: اِی! بفهمی نفهمی. کلا ناراحتی چند دقیقه قبل را فراموش کردم؛ چون داشتم از فضولی میمُردم: خب بگو ببینم! ابروهایش را بالا داد: نچ! بذار خود حاجی برات بگه! لبم را گزیدم. دلم میخواست بزنمش. الان سه چهار ماه از آن روز میگذرد؛ و من آن موقع نمیدانستم از همین پرونده، میرسم به خانه یک داعشی در شهر بوکمال سوریه و حالا در عمق صدکیلومتری مناطق تحت تصرف داعش باشم. از در پشتیِ خانه بیرون میروم و در کوچه، پشت سطل زبالهای مینشینم. تاریکی تقریبا مطلق است و پرنده پر نمیزند. مردم باید سر شب بخوابند؛ دلیلی هم برای بیدار ماندن ندارند. اینجا، داعش نه اجازه استفاده از تلویزیون میدهد و نه موبایل. تبلتم را از کوله بیرون میکشم و نقشه را باز میکنم. از اینجا تا خودِ تدمر(یعنی حدود صد و چهل کیلومتر با خط مستقیم) دست داعش است. چشمم به تقویمِ بالای تبلت میافتد؛ پنجم تیر و یکم شوال! یعنی به همین راحتی عید فطر رسید؟ الان بیشتر از یک هفته است که سوریه هستم؛ و چند روزی ست با چند جرعه آب و یکی دو دانه خرما، افطار و سحرم را میگذرانم. نماز عید فردا را هم...آه میکشم. خوش به حال آنها که ایرانند و پشت سر آقا نماز عید میخوانند. روی نقشه زوم میکنم. از اینجا تا الجلا، بیست کیلومتر راه است که باید پیاده بروم. آنجا میرسم به رابطمان و ماشین و مدارک تردد را تحویل میگیرم تا بتوانم خودم را به دیرالزور، السخنه و بعد هم، نزدیکیهای تدمر برسانم. مشکل اینجاست که نمیتوانم مستقیم بروم تدمر؛ چون تمام مسیر کوه و بیابان است. بوی گند سطل زباله دارد خفهام میکند. معلوم نیست چقدر وقت است که تخلیهاش نکردهاند؟! این دولت اسلامیشان عرضه جمع کردن سطلهای زبالهاش را هم ندارد؛ فقط بلد است هربار مخالفانش را بیاورد وسط میدان ساعت بوکمال و گردن بزند تا مردم حساب ببرند. بوکمال اولین شهری بود که دست داعش افتاد و هنوز آزاد نشده است؛ و مردمش هم داعش را پذیرفتند. معروف است به شهر سه طبقه؛ بس که داعش زیر زمین تونل حفر کرده و تاسیساتش را در تونلها جا داده است. زیر پای من، آن پایین، خودش یک شهر است. #ادامه_دارد... #خط_قرمز #به_قلم_فاطمه_شکیبا #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی #کانال_آه... مجازه👌
💔
#قرار_عاشقی
نبودن در #حرم بی شک حدیث غربتم باشد
مَرا دلدار می بیند به هق هق های پنهانی
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#چالش_عکس_اربعین✅
همسفر با یاد امام زمان عجلاللهتعالیفرجه
#اربعین
به مناسبت ایام #اربعین اباعبدالله الحسین علیه السلام در خدمت شما هستیم با....:
💟 #چالش_عکس_اربعین 💟
هر کسی اربعین سال های قبل در پیاده روی اربعین شرکت کرده، عکس #کوله سفرش رو برامون میفرسته 🎑
و اونایی که تا الان سفر اربعین نرفتند، به نیت پیاده روی و زیارت اربعین، عکس کوله ش رو برای ما میفرستن👌
هر عکسی، #سین بیشتر خورد برنده ست..😉
👈به برنده ها هم
جوایز نقدی تقدیم میشه.😌😌
جا نمونی که
فرصت کمه..😬
عکس هاتونو بفرسین به آیدی این ادمینمون
👇👇
@Emadodin123
سین عکسهاتونو در کانال چالشمون دنبال کنین👇
@AX_chalesh
شهید شو 🌷
💔 #قرار_عاشقی نبودن در #حرم بی شک حدیث غربتم باشد مَرا دلدار می بیند به هق هق های پنهانی #ال
یجوری از مشهد دور افتادم که :
مارا به سخت جانی خود این گمان نبود :)💔
Shab19Safar1399[05].mp3
7.25M
💔
#مداحی
قدم قدم موکبارو میگردم...
ستون ستون دنبال یه نشونم....
حاج #میثم_مطیعی
#اربعین
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞