eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید شو 🌷
💔 و قسم به خستگی چشمانش که اللهم‌ لا‌ نعلم منه‌ الا‌ خیرا... #روزشمار_دلتنگی💔 #حاج_قاسم #مرد_مید
💔 ما خسته ایم! خسته به معنای واقعی دل های ما شکسته به معنای واقعی  ما لشکریم! لشکر پخش و پلا که دید؟ خیل ز هم گسسته به معنای واقعی   این زخم سجده نیست به پیشانی ام جای دری ست بسته، به معنای واقعی از بادبان نخیزد و از ناخدا، بخار کشتی به گل نشسته به معنای واقعی تنگ است جای ما و چنین است حال ما باغی درون هسته به معنای واقعی  💔 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت75 حامد اب
💔


🔰  🔰
📕رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم: 



انگشتم را روی تنف می‌کشم؛  ارتباطی ایران-عراق-لبنان.

جایی که امریکایی‌ها آن را محکم گرفته‌اند و رها نمی‌کنند لعنتی‌ها.

حامد همین را بلند می‌گوید:
این آمریکایی‌ها ول نمی‌کنن لعنتیا!
***
ناعمه از روی صندلی‌های آهنی سالن انتظار بلند شد و رفت دستشویی.

مرصاد بهشان نزدیک‌تر بود و یک ردیف عقب‌تر، داشت پفک می‌خورد. صدای خرچ‌خرچ پفک خوردنش توی بی‌سیم می‌آمد و رفته بود روی اعصابم.

وقتی دیدم پفک خریده، توپیدم که:
وسط ماموریت بچه شدی؟

مرصاد هم زد به بی‌خیالی و خندید:
اینا پوششه اخوی.

بعد هم بسته پفک را باز کرد و گرفت جلوی من:
بیا بزن روشن شی!

دل و روده‌ام از گرسنگی داشت به هم می‌پیچید؛ اما نمی‌توانستم چیزی بخورم.

مرصاد هم رفت و با آرامش، لم داد روی صندلی‌های سالن انتظار. ساک و کتش را هم گذاشت کنار دستش؛ مثل یک جنتلمن که یک پرواز کاری دارد و اصلاً هم برایش مهم نیست دور و برش چه می‌گذرد.

انصافاً هم این کارش باعث می‌شد حساسیت ایجاد نشود؛ چون هیچ‌کس نمی‌تواند باور کند که یک مامور امنیتی، وسط عملیات تعقیب و مراقبت، با آرامش لم بدهد و پفک بخورد و بعد هم با انگشتان نارنجی، برود دستبند بزند به متهم و دستگیرش کند.

من عقب‌تر جلوی یکی از مغازه‌ها ایستاده بودم.

چون سمیر قبلاً چهره‌ام را دیده بود، نباید من را می‌دید. 

پشتم به سمیر بود و از انعکاس تصویرشان در شیشه مغازه می‌توانستم ناعمه را ببینم که وارد سرویس بهداشتی شد.

در بی‌سیم به مرصاد گفتم:
رفت دستشویی، حواست باشه.

مرصاد جواب نداد و باز هم فقط صدای خرچ‌خرچ پفک خوردنش را شنیدم.

می‌دانستم شنیده؛ اما جواب نمی‌دهد که لو نرود.

شاید باورتان نشود؛ اما واقعاً نگران بودم وقتی حکم دستگیری‌شان بیاید، مرصاد چطور می‌خواهد با این انگشتان و دندان‌های نارنجی و ریش‌هایی که لابه‌لایش پر از خرده‌های پفک است، برود جلوی سمیر بایستد و بگوید "شما بازداشتید"!؟😑

تا وقتی حکم بازداشت صادر نمی‌شد، نمی‌توانستیم اقدامی بکنیم.

حاج رسول رفته بود دنبال کارهایش و قرار بود تا قبل از پریدن پروازشان، حکم بازداشت را همراه یک مامور خانم بفرستد که بتوانیم ناعمه را هم بدون دردسر بیاوریم. 

نمی‌دانم چرا صدور حکم بازداشت انقدر طول کشید؟ 

حاج رسول هم داشت حرص می‌خورد. حدس می‌زدم بخاطر درهم شدن کارها و جور کردن تیم‌های عملیاتی باشد.

چون باید هم‌زمان با از دستگیری سمیر و ناعمه، تمام تیم‌های تروریستی را زیر ضربه می‌بردیم.

با حاج رسول تماس گرفتم. از صدایش حدس زدم کمی عصبی ست. گفتم:
حاجی پس حکم چی شد؟

- فرستادم بیاد. همین الان عملیات رو شروع کردیم.

نمی‌دانستم چرا؛ اما دلم شور می‌زد.

وقتی همه‌چیز بر وفق مراد است و مطمئنی که سوژه کاملاً زیر چتر توست، . حالا هم از همان وقت‌ها بود.

از شیشه مغازه، سمیر را دیدم که رفت به طرف سرویس بهداشتی آقایان.

ناعمه را نمی‌دیدم. به مرصاد گفتم:
ناعمه هنوز بیرون نیومده؟

اول صدای خرد شدن پفک را زیر دندان‌هایش شنیدم و بعد، صدای خودش هم با صدای جویدن پفک همراه شد: 
نه. برم دنبالش؟

نباید می‌رفت. شاید مورد خاصی نبود و الکی حساسشان می‌کرد.

گفتم: نه نمی‌خواد. مامانت بهت یاد نداده با دهن پر حرف نزنی؟

جواب نداد. اعصابم داشت بهم می‌ریخت.

رفتم روی خط امید: امید، گوشی ناعمه کجاست؟

- همون‌جای قبلی. تکون نخورده.



نمی‌شد راه بیفتم و بروم سرویس بهداشتی زنانه. خبری از سمیر هم نبود و موقعیتشان هم تغییر نکرده بود.

پروازشان را اعلام کردند. چند قدم جلو رفتم.

مسافران پروازشان داشتند یکی‌یکی از گیت رد می‌شدند؛ اما خبری از سمیر و ناعمه نبود.


پ.ن نویسنده :نتیجه اخلاقی این قسمت :
۱.با دهن پر حرف نزنید
۲. بعد از پفک خوردن مسواک بزنید، دستاتونم بشورید.
۳. پفک برای سلامتی مضره، نخورید. حضرت آقا هم فرمودند: «پفک خیلی چیز تعریفی‌ای نیست.»(مستند لشکر زینبی، دیدار خانواده شهدای مدافع حرم، ۹۲/۲/۳۱).
صرفاً جهت مزاح🙂


...
...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...
اعزام راهیان نور تکمیلی در تصویر👆 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 این شعر پُر از برات است بی سر و مخلص، ذات است تغییر مسیر خیلی آدمها اینها همه معجزات است ... 💞 @aah3noghte💞
💔 فرمانده پدافند هوایی منطقه نطنز: برای ارزیابی آمادگی میدانی، یکی از سامانه‌های موشکی منطقه آزمایش شد. جای هیچ گونه نگرانی نیست فرمانده پدافند هوایی منطقه نطنز: ♦ساعتی پیش برای ارزیابی آمادگی میدانی، یکی از سامانه‌های موشکی منطقه آزمایش شد و جای هیچ گونه نگرانی نیست. ♦برای ارزیابی سامانه‌های مستقر در منطقه، این گونه تمرینات در فضای کاملاً امن و با هماهنگی کامل شبکه یکپارچه پدافندی صورت می‌گیرد. ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی💕 در تلفنم، نام همسرم را با عنوان "شهیــــد زنــــده" ذخیره کرده بودم؛ یک روز ات
💔 💕 ملیحه جانم اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی . ملیحه هرچقدر میتونی درس بخون . درس بخون درس بخون . خوب فکر کن . به مردم کمک کن . کمک کن و خوب قضاوت کن . همیشه از خدا کمک بخواه . حتما نماز بخون . راه خدا را هرگز فراموش نکن . . .   💍 سالروزولادت ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ای اسوه ی احسان و کرم آقا جان دیوانه ام از شوق حرم آقا جان ای کاش که من خاک خراسان بودم تا پا بگذاری به سرم آقا جان ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #رفت ...! و #آزروهایش را پشت درهای #دنیا #خاک_کرد ... و برای #عشق #آسمان را در #آغوش کشید ...✨
💔 مخالفت با سخت و ست... آنقدر سخت که گاهی شکست می خوری در نبرد میان و اما .... لذت در راه خدا بس، ناگفتنی ست این سختی را به جان بخری شهادت نصیبت خواهد شد... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آه گـاهے اوقات باید دیوانه شد همین...!💔 #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3nogh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ... زندگی زیباست، ای زیبا پسند زنده اندیشان به زیبایی رسند آن قدر زیباست این بی بازگشت کز برایش می توان از جان گذشت مردن عاشق نمی میراندش در چراغ تازه، می گیراندش باغ ها را گر چه دیوار و در است از هوا شان راه با یکدیگر است شاخه ها را از جدایی گر غم است ریشه هاشان دست در دست هم است  زندگیمون، هستی مون، دار و ندارمون علیه السلام ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 هر گلے‌ بوی‌ خودش ‌را دارد اما در ڪرَم مثل آقایم حسن در بین این گلخانه نیست...🍃 #صلی‌الله‌علی
💔 میشناسیم همه جود و عطا را به حسن کرم و بخشش و احسان و سخا را به حسن بگذارید بگویند گدائیم گدا غم نداریم سپردند گدا را به حسن.... ✋💚 "اَلسَّلامُ‌عَلَيْكَ‌ياحَسَنَ‌بْنَ‌عَلِی‌وَرَحْمَةُ اللّهِ‌وَبَرَكاتُهُ" :)🍃 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 به نظرم یکی‌ از قشنگ‌ترین عبارت‌های قرآن جایی هست که خدا میگه: «وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّکَ بِأَعْيُنِنَا» و در برابر حکم پروردگارت شکیبایی کن که تو تحت نظر و مراقبت ما هستی :)♥️ ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران (۱۲۱) وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ
✨﷽✨ (۱۲۲) إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ‌ آنگاه كه دو گروه از شما بر آن شدند كه (در جنگ) سستى كنند، امّا خداوند ولىّ آنان بود (و به آنان كمك كرد كه از اين فكر باز گردند،) پس مؤمنان تنها به خدا توكّل كنند. ✅ نکته ها دو گروه از مسلمانان به نام‌هاى «بنوسلمه» از قبيله‌ى اوس و «بنوحارثه» از قبيله‌ى خزرج، تصميم گرفتند كه از شركت در جنگ احد خوددارى كنند. دليل سستى اين دو گروه را عوامل‌متعدّدى ذكر كرده‌اند: 1. ترس از دشمن كه بيش از مسلمانان بودند. 2. ناراحتى از اين‌كه چرا در مقام مشورت به رأى ما توجّه نشد و در شهر سنگر نگرفتند. 3. ايراد به اينكه چرا پيامبر اجازه نداد يهوديانِ هم پيمان، به آنان كمك كنند. ولى خداوند با لطف خود اين دو گروه را از افتادن به دام گناه و فرار از ميدان جنگ درامان نگه داشت و به جز عدّه اندكى، همگى از تصميم خود برگشته و همراه سپاهيان اسلام به ميدان احد آمدند. 🔊 پیام ها - خداوند از تصميم‌هاى ما آگاه است و پيامبرش را از افكار مردم آگاه مى‌سازد. «إِذْ هَمَّتْ» - همه‌ى كسانى كه به جبهه جنگ مى‌روند يكسان نيستند. «طائِفَتانِ ... أَنْ تَفْشَلا» - وجود عناصر سست بنياد در جبهه‌ها، عامل شكست و خطر است. «تَفْشَلا» - اگر انسان تحت ولايت خدا نباشد، سست مى‌شود. «أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما» - خداوند مؤمنان را به حال خود رها نمى‌كند و در مواقع حساس دست آنان را مى‌گيرد. «وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما» - فكر گناه، اگر به مرحله‌ى عمل نرسد، انسان را از تحت ولايت الهى خارج نمى‌كند. «هَمَّتْ ... وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما» - يگانه داروى سستى، توكّل بر خداست كه اين دارو تنها در دست مؤمنان است. «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» - ايمان و توكّل بر خداوند، عامل پيروزى است. «هَمَّتْ ... أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید شو 🌷
💔 به نیابت از تمام اعضای کانال ... دعای توسل خوانده شد🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 •• ‌ «الهی لَو اَرَدتَ هَوانی لَم تَهدِنی» خدایا میدانم اگر میخواستی کوچکم کنی، مرا سمت خودت نمیکشاندی - هرلحظه مرا به خودت نزدیکتر کن ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی💕 ملیحه جانم اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی . ملیح
💔 ‏برای خریدِ عقد ، فقط دوتا حلقه‌ی نقره گرفتیم؛که روی هر دوتاش حک شده بود : تنها رَهِ سعادت ایمان، جهاد، شهادت ...! و شهیده فهیمه بابائیان ❤️ کتاب رو بخونید و ببینید چطور یک زن میتونه راه همسرش رو هموار کنه ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت76 انگشتم ر
💔


🔰  🔰
📕رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم: 




پروازشان را اعلام کردند. چند قدم جلو رفتم.
مسافران پروازشان داشتند یکی‌یکی از گیت رد می‌شدند؛ اما خبری از سمیر و ناعمه نبود.

صدای آژیر هشدار در مغزم بلند شد. همان لحظه، صدای زنانه‌ای از بی‌سیم شنیدم:
من توی سالنم عباس آقا. حکم رو هم آوردم. چکار کنم؟

صدای خانم صابری بود. اگر خانم نبود حتماً یک چیزی می‌گفتم که چرا دیر کرده؛ هرچند دست خودش نبود بنده خدا.

گفتم:
کجایید؟

- سمت راستتون نزدیک ورودی ایستادم.

بدون این که برگردم، کره چشمانم را به سمتی که گفت حرکت دادم.

از گوشه چشم دیدمش. گفتم:
دیدمتون. سریع برید دستشویی خانم‌ها که توی همین سالنه. منم کاورتون می‌کنم.

دیدم که راه افتاد به سمت سرویس بهداشتی.

دوباره صدایش را شنیدم:
احتمال درگیری هست؟

واقعاً نمی‌دانستم صابری الان باید منتظر چه چیزی باشد.

احتمال حذف سمیر و ناعمه خیلی پررنگ بود، مخصوصاً سمیر. پرسیدم:
مسلحید؟

- بله.

برگشتم و با فاصله، پشت سرش قدم برداشتم. 

چندقدمی سرویس بهداشتی زنانه ایستادم و نفس عمیق کشیدم. ناخودآگاه ذکر صلوات به لب‌هایم آمد. 

رفتم روی خط مرصاد:
اون پفک رو ول کن، بیا منو پوشش بده!

مرصاد را دیدم که خیره به پنجره‌های فرودگاه پوزخند زد و پوسته پفک را انداخت توی سطل زباله کنار دستش.

از خیر انگشتانش هم نگذشت، شروع کرد به لیس زدنشان و هم‌زمان با صدای ملچ ملوچش گفت:
برو داداش هواتو دارم.

از خانم صابری پرسیدم:
چی شد؟ چیزی پیدا کردین؟


- کسی این‌جا نیست قربان. فقط یه موبایل افتاده روی زمین و یه کیف دستی نسبتاً بزرگ زنونه.

با شنیدن این جمله، دلم می‌خواست بنشینم روی زمین و دو دستی خاک بریزم روی سرم.

این یعنی ناعمه در رفته بود.😨
رفتن ناعمه، آن هم وقتی موبایلش را – که ما روی آن شنود و ردیاب نصب کرده بودیم – دور انداخته بود، فقط یک معنی می‌توانست داشته باشد:
بو برده است که تحت تعقیب است.😵

ما تمام پیام‌ها و تماس‌هایش را تحت‌نظر داشتیم و می‌دانستیم برنامه‌ای برای پیچاندن پروازش ندارد.

در نتیجه، معلوم بود تازه خبردار شده در تور ماست.

سرم تیر کشید. سعی کردم خودم را آرام کنم و به خودم بگویم:
شایدم فقط خواسته  بزنه که مطمئن بشه.

معطل نکردم. دویدم داخل سرویس بهداشتی مردانه. بجز یک پسربچه که داشت دستانش را می‌شست، کس دیگری نبود.

تمام دستشویی‌ها خالی بودند و آن‌جا هم... یک موبایل که افتاده بود روی زمین و شیشه‌اش شکسته بود. 

حدس زدم از عمد باتری را درنیاورده‌اند تا ما فکر کنیم هنوز در تورمان هستند و بتوانیم گوشی را ردیابی کنیم. 

کنار موبایل، کوله‌پشتی سمیر را دیدم که با زیپ نیمه‌باز افتاده بود روی زمین.

وقتی سمیر داشت می‌رفت دستشویی و کوله‌‌پشتی را همراه خودش می‌برد، خیلی حساس نشدم.

طبیعی بود که وسایلش را روی صندلی‌های فرودگاه رها نکند و همراهش ببرد.

کارد می‌زدند خونم در نمی‌آمد. مفت و مسلم هر دوتا سوژه از دستمان پریده بودند.

به مرصاد گفتم: بیا اینایی که افتاده توی دستشویی رو بردار ببر، من کار دارم.

و از سرویس بهداشتی زدم بیرون. کمیل ایستاده بود کنار ردیف صندلی‌ها و با یک دست به سمت اتاقک نیروهای امنیت فرودگاه اشاره می‌کرد:
بدو برو دوربینا رو چک کن!

انقدر بلند داد زد که صدایش در سالن پیچید و من ناخودآگاه تندتر دویدم.

به چهره مردمی که در سالن فرودگاه بودند نگاه کردم؛ انگار هیچ‌کس صدای کمیل را نشنیده بود بجز من.

کمیل هم پشت سرم دوید و خودش را به من رساند: 
سال هشتاد و هشت همین بلا سر من اومد. دوربین‌ها رو چک کن، بعیده از فرودگاه خارج شده باشن یا حداقل خیلی دور نشدن. باید قیافه جدیدشون رو پیدا کنی.




روزهای سال هشتاد و هشت مثل یک فیلم آمد جلوی چشمم.

راست می‌گفت، کمیل قبلا با این عملیات فریب مواجه شده بود.

صدای حاج رسول را از بی‌سیم شنیدم:
چی شد؟ دستگیرشون کردی؟


...
...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...
💔 گَر ای نسیم شبی بگذری بر آن سرِ زلف به گوش او برسان ذکر بیقراریِ ما ... یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕