💔
🏴 پیام تسلیت رهبر انقلاب به مناسبت رحلت آیتالله حاج شیخ لطفالله صافی گلپایگانی
بسم الله الرحمن الرحیم
با تاسف خبر درگذشت فقیه عالیمقام و مرجع بصیر، حضرت آیة الله آقای حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی رضوان الله علیه را دریافت کردم. ایشان از استوانههای حوزهی علمیه قم و از برجستگان علمی و عملی و پر سابقهترین عالم دینی در آن حوزهی مبارک بودند. در دوران مرحوم آیة الله بروجردی در شمار برترین تلامذهی آن استاد بزرگ، در زمان مرحوم آیة الله سید محمدرضا گلپایگانی همراه و مشاور علمی و عملی ایشان، و در دوران انقلاب، امین و مورد اعتماد حضرت امام خمینی رحمة الله علیهم به شمار میرفتند. سالها در شورای نگهبان رکن اصلی آن شورا محسوب میشدند و پس از آن هم همواره دربارهی مسائل انقلاب و کشور، دلسوزانه و مسئولانه ورود میکردند و بارها اینجانب را از نظرات و مشورتهای خود مطلع و بهرهمند میساختند. قریحهی شعری، حافظهی تاریخی، پرداختن به مسائل اجتماعی از دیگر ابعاد شخصیت این عالم کهنسال و بزرگوار بود. رحلت ایشان برای جامعهی علمیِ دینیِ کشور مایهی تأسف است. اینجانب به خاندان مکرّم و فرزندان گرامی ایشان و نیز به مراجع معظم و علمای اعلام حوزهی علمیه و مقلدان و ارادتمندان ایشان بویژه در قم و گلپایگان تسلیت عرض میکنم و رحمت و مغفرت الهی را برای ایشان مسألت مینمایم.
سیّدعلی خامنهای
۱۴۰۰/۱۱/۱۲
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
آیت الله حق شناس ره :
شیطان دائما مراقب شماست،
ولی به کسانی که نمازشان را در اول وقت می خوانند،کمتر نزدیک می شود.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#قرار_عاشقی
از صدای دلکش نقارهها در هر طلوع
سرخوش و سرگشته و لبریز از معنا شوم
#سلام_آقا
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت132 نفسم دوب
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت133 پشت چراغ قرمز میایستم و دوباره به آینه جلوی شیشه چشم میدوزم. موتورسوار ایستاده پشت سرم. چهرهاش زیر کلاهکاسکت پنهان است. چشمی میتوانم حدس بزنم حداقل پنج موتورسوار دیگر در این چهارراه و پشت این چراغ قرمز ایستادهاند؛ پس چیز عجیبی نیست. فکری در ذهنم جرقه میزند. آدرس خانه خانم رحیمی چه بود؟ کم و بیش یادم هست. چراغ سبز میشود. به خودم که میآیم، راه کج کردهام سمت خانهشان. کمیل میگوید: - آخ آخ آخ... دوباره تو فیلت یاد هندستون کرد؟ - چرت نگو لطفا. کمیل اما بیخیال نمیشود؛ تازه یک سوژه جذاب و جدید برای خندیدن پیدا کرده است که نمیخواهد از دستش بدهد. دوباره تصویر موتورسوار را در آینه میبینم. پشت سر من در یک خیابان میپیچد. همان موتورسواری ست که اول دیده بودم. بدون توجه به خندهها و مزهپرانیهای کمیل، میگویم: - این موتوریه رو میبینی کمیل؟ کمیل خندهاش را جمع میکند: - چی؟ آره. دنبالته. - مطمئنی؟ - میتونی امتحان کنی! مرصاد نگاهی به رد تیرها روی کاغذ مقوایی میاندازد و سرش را تکان میدهد: - بابا ایول، خیلی متمرکز زدی. یکم نگرانیم کم شد. - بابتِ؟ باید مطمئن شوم این موتورسوار من را تعقیب میکند یا اتفاقی مسیرش با من یکی شده. با این که به نزدیک خانه خانم رحیمی رسیدهام، فرمان را میچرخانم و در اولین تقاطع دور میزنم. یک نگاهم به آینه است و یک نگاهم به روبهرو. با چند ثانیه تاخیر، موتورسوار را میبینم که در همان تقاطع میپیچد. کمیل میگوید: - چرا دور زدی؟ خونه یار همون سمت بودا! - مزه نریز کمیل! گرما، درد و شوخیهای مسخره کمیل به اضافه نگرانی بابت آن موتورسوار، دست به دست هم داده تا من را برسانند به مرز انفجار. کمیل هم این را میفهمد که جدی میشود: - باشه بابا. ده دقیقهای در خیابانها رانندگی میکنم؛ بیهدف. موتورسوار هم همچنان دنبالم میآید. سعی میکند فاصلهاش را حفظ کند؛ اما باز هم میبینمش. چراغ بنزین ماشین روشن شده است. فکری به ذهنم میرسد. کنار خیابان میایستم و از یک سوپرمارکت، آب معدنی و کمی خوراکی میخرم. سوار ماشین میشوم و جیپیاس موبایلم را باز میکنم. روی نقشه، دنبال نزدیکترین پمپ بنزینِ حاشیه شهر میگردم. به سمت پمپ بنزین رانندگی میکنم و موتورسوار هم همچنان پشت سرم میآید. کمیل کمی به عقب میچرخد: - این یاور یا خیلی خنگه، یا تو رو خر فرض کرده! زیر لب میگویم: - شایدم هردوش! به پمپ بنزین که میرسیم، اول باک ماشین را پر میکنم و بعد میروم به سمت سرویس بهداشتی. هوا گرم و سنگین است و صدای بلندِ هواکش، سرم را پر کرده است. همه دستشوییها خالیاند. پشت دیواره دستشویی اول کمین میگیرم. مسلح نیستم؛ اما اگر غافلگیرش کنم، میتوان حریفش شد. فقط امیدوارم همانطوری که من فکر میکنم رفتار کند. به سختی صدای نفسزدنم را کنترل میکنم. زخمم میسوزد. دروغ چرا؟ کمی نگرانم. به ساعت مچیام نگاه میکنم. عقربههایش کندتر از همیشه حرکت میکنند. پنج دقیقه به اندازه پنج ساعت کش میآید؛ اما بالاخره صدای پایش را میشنوم. آرام و محطاط قدم برمیدارد. جوان ریزجثه و ریزنقشی ست با قد متوسط. پیراهن خاکیرنگش به تنش زار میزند. چند قدم که جلوتر میآید، دست میاندازم و گردنش را میگیرم؛ انقدر محکم که تعادلش بهم بخورد. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... #ماه_رجب و شعبان و رمضان که می رسد آدم دیگر مطمئن می شود به رحمت خدایی که #بهانه می تر
💔
#آھ...
ندا خواهد آمد که #اَینَ_الرَّجَبیّون؟!
کجایند آنها که خود را در نهر #زلال رجب
شستشو دهند
و #آمرزش بطلبند...؟
کجایند آنان که خدای #توبهپذیر
مشتاق توبه کردنشان است
تا از شوق، جان سپارند؟!..
بارالها! محبوبم!
ما را از آنانی قرار ده
که با نسیم عطوفت و مهر شما
سیاهی گناهانشان ریخت و آمرزیده شدند...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 #آموزش ساخت کلیپ با فیلم در برنامه اینشاوت منتظر بازخورد شما برای ساخت آموزش های بعدی هستم همچ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#آموزش ساخت کلیپ با عکس
در برنامه KineMaster
نکته: این برنامه برای اجرا به اینترنت نیازی ندارد، فقط برای دانلود برخی فیلترها برای بار اول، نیاز به فیلترشکن داره✨
این #آموزش ادامه دارد...
منتظر بازخورد شما برای ساخت آموزش های بعدی هستم
همچنین می تونین کلیپ هاتونو بفرستین👇👇👇
@emadodin123
هزینه آموزش فرستادن ۵صلوات جهت ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه
#آموزش_ساخت_کلیپ
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
هر هفته یک آموزش
شهید شو 🌷
💔 #آموزش ساخت کلیپ با عکس در برنامه KineMaster نکته: این برنامه برای اجرا به اینترنت نیازی ندارد،
همسنگری ها سلام
ادامه بدیم آموزش ها را یا نه؟
شهید شو 🌷
💔 آقای مهربانم ای کاش با نگاهت برداری از دل من گرد و غبار غم را... " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی
💔
چقدر شأن تو بالاست هرکسی از دور
سلام هم بدهد زائرِ تو محسوب است
" أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا"
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#بسم_الله
وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ وَ كَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا
و بر خدا توکّل کن، کافی است که او یار و مدافع تو باشد.
سوره نساء، آیه ۸۱
#یک_حبه_نور✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#شکرگزارباشیم 🤲🏻
پروردگارا..!
مردم شکر نعمتهای تو میکنند
و من شکر بودن تو،
چرا که نعمت، بودن توست...
#دكترشریعتی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
ترجمهی کلمهی هیچِ امام خمینی پیرو واقعی امام علی علیهالسلام ...
وقتی #ربع_پهلوی هم از #امام_خمینی تمجید میکنه👌
#دهه_فجر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#دم_اذانی
همین کلمههای کنار آینه، همین وضوها، همین دعاهای یکخطی، روز سیاه شدن، روسفیدمان خواهند کرد.
روز واقعه که همه از پا افتادند، تو به پاهایت بگو: ما توی هر مسح کشیدن وضو، توی هر خم شدن با هم وعده کرده بودیم. نکند سستی کنید!
بعد که گرد و خاک نشست، آتش ها خاموش شد، همین جدول کنار آیِنه را حلقهٔ گل میکنند میاندازند گردنت که رستگار شدی! همین جدول سادهٔ سیاهسفید را.
#امیر_حسین_معتمد
#اللهم_بیض_وجهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
یا علی موسی الرضا کشته نگاتم من
پا بذار روی چشمام بندۀ چشاتم من
توی رویا تو بیداری ، هوای نوکرُ داری
حرمت ما رُ می یاری آقا
آقا می دونی که عمریه نوکرم
وعده دادی بیا آقا بالاسرم
زیارت مجازی حرم امام رضا علیه السلام👇😍☟︎︎
https://tv.razavi.ir/VR/2/#s=pano11362
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
فردارو روزه بگیرید هدیه کنید به یه امام ، یه شهید
هدیه کنید ثوابشو
مثلا به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام زمان (عج) روزه بگیرید
خیلی ثواب داره
پ.ن : ثوابش برای شما کم نمیشه ، بلکه دو برابر هم میشه چون به امام و شهدا هدیه کردی و شادشون کردی ...💚
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#قرار_عاشقی
کار از کار گذشته بیا کاری کن...💔
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت133 پشت چراغ
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت134 آرام و محطاط قدم برمیدارد. جوان ریزجثه و ریزنقشی ست با قد متوسط. پیراهن خاکیرنگش به تنش زار میزند. چند قدم که جلوتر میآید، دست میاندازم و گردنش را میگیرم؛ انقدر محکم که تعادلش بهم بخورد. تمام وزنش روی من میافتد؛ اما چون جثه کوچکی دارد، به راحتی کنترلش میکنم. همانطور که احتمال میدادم، مسلح است. اسلحهاش را از پشت کمرش بیرون میکشم و قرار میدهم روی سرش. غافلگیر شده و به طور ناشیانهای تلاش میکند دستان من را از دور گردنش باز کند. هلش میدهم داخل یکی از دستشوییها و داد میزنم: - دستاتو بذار رو سرت! اطاعت میکند. اسلحه را زیر گلویش میگذارم. انقدر تند نفس میزنم که تمام دندههایم درد گرفته است. با این وجود میگویم: - تو کی هستی؟ چرا دنبالم بودی؟ - م... من... نمی... دو... بلندتر داد میزنم: پرسیدم چرا دنبالم بودی؟ ترسیده. موهای سیاه و لَختش ریخته روی پیشانیاش و دانههای درشت عرق، میان تهریش کمپشتش برق میزنند. بریدهبریده میگوید: - آ... آقا... م... من... دنبال... ش... شما... ن... نبودم... گردنش را بیشتر فشار میدهم: - چرت نگو! منو خر فرض کردی؟ حواسم بهت بود، مسلح هم که بودی! بیشتر میترسد و وا میرود. فهمیده که دروغ گفتن فایده ندارد. تکانی به اسلحه زیر گلویش میدهم: - منو میشناسی نه؟ سرش را کمی بالا و پایین میکند که یعنی بله. میگویم: - پس میدونی با کسی که تعقیبم کنه شوخی ندارم. خیلی راحت میکشمت و جنازهت رو میندازم همینجا، اسلحه خوشگلت هم مال من میشه! پس جوابم رو بده! - ب... باشه... - خب؛ چرا دنبال منی؟ - منو... ح... حاج... ر... سو... ل... ف... فرستاده... نام حاج رسول کمی تکانم میدهد؛ اما ممکن است بلوف زده باشد.🤨 برای همین تعجبم را به روی خودم نمیآورم: - حاج رسول کیه؟ چی میگی؟ درست حرف بزن! - به... خدا... راست... میگم... آ...قا... آخ! شما که... حاج... رسول رو... میشناسید... با لوله اسلحه به چانهاش فشار میآورم: - برگرد و دستات رو بذار به دیوار! برمیگردد و دستانش را روی دیوار میگذارد. یک دور بازرسی بدنیاش میکنم؛ اما بجز همین اسلحه، سلاح دیگری ندارد. گوشیاش را از جیب شلوارش بیرون میکشم؛ یک گوشیِ نوکیای قدیمی. میگوید: - میتونین همین الان به حاجی زنگ بزنین و بپرسین. دستم را میگذارم پشت سرش و پیشانیاش را به دیوار فشار میدهم: - حرف نزن! موبایل جوان در دستم میلرزد و صفحهاش روشن و خاموش میشود. شماره ناشناس است. مردد و درحالی که اسلحه را روی سر جوان گذاشتهام، تماس را وصل میکنم و منتظر میشوم کسی که پشت خط است حرف بزند. - معلومه کجایی پسر؟ مگه نگفتم هر نیمساعت به من خبر بده؟ الان کجایی؟ عباس کجاست؟ این... این صدای حاج رسول است! مغزم قفل میکند. چرا حاج رسول برای من بپا گذاشته؟ سعی میکنم به خودم مسلط شوم و میگویم: - چرا برای من بپا گذاشتی حاجی؟ حاج رسول چند لحظه سکوت میکند؛ انگار دارد ذهنش را برای پاسخ به من آماده میکند و بعد میگوید: - برای حفاظت از جون خودته عباس. اون بنده خدا #محافظ توئه. الان کجاست؟ بلایی که سرش نیاوردی؟ دستم شل میشود و اسلحه را پایین میآورم. جوان با ترس و لرز، دستش را از دیوار برمیدارد و میچرخد به سمت من. وقتی میبیند کاری نمیکنم، ترسش میریزد و عرق پیشانیاش را پاک میکند. به زحمت خشمم را کنترل میکنم تا احترام حاج رسول را نگه دارم: - حاجی مگه من بچهم؟ فکر کردین خودم نمیتونم از خودم مراقبت کنم؟ اصلا میشه بپرسم از کدوم خطر دارین منو محافظت میکنین؟ - همونی که نزدیک بود توی دمشق بکشدت. بگو ببینم، بلایی که سر محافظت نیاوردی؟ از خشم نفسم را بیرون میدهم: - نه... ولی نزدیک بود بیارم. میگوید: - اینطوری نمیشه، بیا حضوری صحبت کنیم. - چشم... میام. و گوشی را قطع میکنم. هنوز نفسنفس میزنم و سینهام میسوزد. موبایل و اسلحه را که به جوان تحویل میدهم، با چشمان وحشتزده نگاهم میکند: - آقا... لباستون! نگاهی به پیراهن خاکستریام میاندازم که یک دایره قرمز روی آن ایجاد شده و کمکم بزرگتر میشود. دستم را میگذارم روی لکه خون. حتما زخمم خون باز کرده است. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞
💔
#ماه_رجب، فصل روییدن جوانههای عاشقانه زیستن و ماه شستوشوی دل و جان از زنگارهای گناه و غفلت و آماده شدن برای ورود به ضیافتالله اعظم است.
کسانی که دل در گرو محبت خدا نهادهاند، لحظهشماری میکنند تا با ورود به ماه رجب و بهرهمندی از برکات آن، به درک فیوضات ماه عظیم شعبان موفق شوند و پس از آن بتوانند مدال لیاقت ورود به ضیافت الهی در ماه رمضان را دریافت کنند.
رعایتکنندگان حرمت ماه رجب و عاملان به اعمال آن را «رجبیون» مینامند.
همانا که در قیامت فرشتهای ندا میدهد: «أین الرجبیون»؟ کجایند افرادی که ماه رجب را محترم شمرده و اعمالی از آن را انجام دادهاند....
#ماه_رجب
#میلاد_امام_محمدباقر علیه السلام
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞