eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 با یاد شهیدی که اسیر شهرت و نام دنیا نشد پشت پا زد به پیشنهادهای سینمایی فدای عمه سادات شدن را انتخاب کرد و.. جاودانه شد🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 به شیشه های اتاقم دوباره ها کردم و از نوشتن اسمت بر آن حیا کردم به روی شیشه کشیدم عکس یک گنبد به پای شیشه نشسته رضا رضا کردم ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 به خواستگاری ام که آمد فهمیدم شغلش پاسدار است... به چند نفر از دوستانم که شوهرهایشان پاسدار بودند
💔 می دانستم برای دخترخواهرم خیلی مهم است. گفتم جواد محمدی پاسدار است و از لحاظ اعتقادی و اخلاقی همه تائیدش می کنند حجت را گذاشتیم روی حرف حاج آقا مجتبی. حاج آقا گفتند: "من را تا الان تاییدش می کنم". راوی دایی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... روز و شبهایمان با یادشان سپری مےشود و قلبمان با ذکرشان، احیا خدایا! خدایا! قلبم را
💔 ... اصلا این من مال خودت!!! خدایا!! اعتراف مےکنم عرضه نداشتم دلم را مثل روز اول نگه دارم بیا بگیرش همه اغیار را از دلم بیرون کن مےخواهم جز عشق خودت و محبینت عشق کسی در دلم نباشد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 فَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ. کار خدا اینطوریه که وقتی بخواد کاری بکنه میگه باشه، میشه...🌱 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 چند روز بعد از وداع با بدن شهید، از همسرش پرسیدند چرا آن روز فقط صلوات مےفرستادی؟ پاسخ داد: "جز نور، چیزی نمےدیدم... بےاختیار صلوات مےفرستادم" ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‍ !!! اباالفضل با دیدن این عکس و شباهت زیاد به خودش بسیار تعجب کرد و از آنروز که عکسش را دید با او انس گرفت و از خدا مےخواست همچون شهید رحیمی فیض عظمای را نصیبش کند. بالاخره بنی هاشم این نجوای عاشقانه اش را شنید و او را به دوست شهیدش ملحق نمود شهید مدافع حرم ابوالفضل راه چمنی و شهید حجت الله رحیمی خادم الشهدا شادی ارواح طیبه شهدا و این دو شهید بزرگوار صلوات !!! شک نکن :۶۴/۱۲/۲ :۹۵/۱/۱۸ محل شهادت: سوریه،حلب ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🤲🏻 پروردگارا شکرت به‌خاطر فرصت جدیدی که به من دادی تا مهربان‌تر و عاشقانه‌تر زندگی کنم❣
💔 چه خوش است صوت قرآن ز خود خدا شنیدن ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 📹 ببینید | فیلم کامل روایت شهید سلیمانی از اتاق عملیات حزب‌الله با حضور ایشان و سید نصرالله و عماد مغنیه در آخرین مصاحبه ... 💞 @aah3noghte💞
💔 آهی کشید و گفت: پسرم گفت "مےخوام برم جبهه تا اسلام بمونه" ... به خدا اینقدر که از دیدن بےحجاب ها آتیش مےگیرم از شهادت پسرم نسوختم!!! مادرشهید عابدیان ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اگر جهان سوم جایےست که مغز زندگی مرفهش در امریکا را به خاطر ، رها مےڪند من برسد به دست منورالفکران غرب زده...! ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت150 تا نیمه‌شب
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



خودش را به سمت من می‌کشد و امیدوارانه‌تر صدایش را بلند می‌کند:
- انت ابنی؟ انت خالد؟(تو پسر منی؟ تو خالدی؟)

یک لحظه می‌مانم چه بگویم. وضع پیرمرد انقدر رقت‌بار است که نمی‌توان بی‌خیالش بشویم و همین‌جا رهایش کنیم.

بشیر و رستم جلو می‌آیند:
- این کیه آقا؟

- نمی‌دونم. ولی دنبال پسرش می‌گرده. نابیناست. مثل این که نمی‌تونه راه بره.

پیرمرد به سختی خودش را جلو می‌کشد تا دستش را برساند به ما؛ چون صدای گفت و گویمان را شنیده است.

دستان لرزان و چروکیده‌اش را روی زمین به دنبال منبع صدا می‌چرخاند و می‌نالد:
- مین؟(کیه؟)

قلبم به درد می‌آید از حال پیرمرد. به بشیر و رستم می‌گویم:
- شما برگردید. منم این بنده خدا رو میارم.

- آقا خطرناکه! چطوری می‌خواید بیاریدش؟

- کاری به من نداشته باشید. شما برید، منم بالاخره می‌رسونم خودم رو.

- اگه گیر بیفتید چی؟

نارنجکی که در جیب لباسم گذاشته‌ام را نشانشان می‌دهم و می‌گویم:
- من اسیر نمی‌شم. اگه برگشتم که هیچی، اگرم برنگشتم حلالم کنید.

بشیر آخرین تلاشش را می‌کند برای منصرف کردن من و بغض‌آلود می‌گوید: شما برگردید آقا. منم اینو میارمش.

شانه‌هایشان را می‌گیرم و هلشان می‌دهم که بروند: زود باشید برید. من مافوق‌تونم، این یه دستوره. خودم میارمش. زود باشید. یا علی!

- ولی آقا...

دوباره تاکید می‌کنم: این یه دستوره! یا علی!

و آرام هلشان می‌دهم. جرات نمی‌کنند مخالفت کنند و می‌روند.
دست پیرمرد حالا رسیده است به پوتین‌هایم.

مقابل ریش و موی سپیدش و حال رقت‌انگیزش تاب نمی‌آورم و روی زمین می‌نشینم.

دوباره زمزمه می‌کند: انت مین؟ خالد؟(تو کی هستی؟ خالد؟)

دستان پیرمرد را می‌گیرم و نگاهی به اطراف می‌اندازم. هرچند این خانه‌ها خالی از سکنه‌اند؛ اما ماندن این‌جا دیگر به صلاح نیست.

می‌گویم: جای لمساعدتک. وین ابنک؟(اومدم کمکت کنم. پسرت کجاست؟)

لبخندی لرزان روی لبش می‌نشیند و دندان‌های پوسیده و سیاهش را می‌بینم.

نیم‌خیز می‌شود:
- ابني من جنود ابوبکر بغدادی. الله یعطیه الف عافیه یا رب.(پسرم از سربازان . خدا بهش سلامتی بده.)

... 
...



💞 @aah3noghte💞
💔 گاهی اوقات دلت می گیرد ، بی هوا و یواشکی ... دلت میخواهد ، در گوشه ای بنشینی ، و در گوش کسی بخوانی ، از دوری از‌ صبوری از ... از پنجره ای که به روی حرم بسته است ... در این هوای آلوده ی شهر ، و در این اتاق گرفته، و در میان دوری از خیابان بین الحرمین ، صوتی ست که آرامش قلب بی قرارم شده:)♥️🌱 و لا جَعَلَهُ الله آخِرَ العَهْدِ مِنی لِزیارَتِکُم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ همسنگری ها ! چله زیارت عاشورا بذاریم؟ دلمون بدجور دلتنگ حرمه شاید از نفس شماها، گره کار ما هم باز شد🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 به خواستگاری ام که آمد فهمیدم شغلش پاسدار است... به چند نفر از دوستانم که شوهرهایشان پاسدار بودند
💔 آمدند خواستگاری. آقاجواد با مامان و بابایش بود. با آن قدوقواره و شانه های پهن، مثل یک پسربچه ی خجالتی پشت سر بابا و مامانش بود. آقاجواد بلوز سفید و شلوار کرمی پوشیده بود. کاپشن کرمی رنگی هم انداخته بود روی دستش... به اتاق که رفتیم با هم صحبت کنیم از من خواست بروم بالای اتاق؛ خانه ی ما بود ولی او احترام می گذاشت... از زیر چشم که نگاه کردم متوجه شدم مستقیم به من نگاه نمیکند و همین از اضطرابم کم کرد... راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... اصلا این #دل من مال خودت!!! خدایا!! اعتراف مےکنم عرضه نداشتم دلم را مثل روز اول #پاک ن
💔 ... این روزهای از تکاندن غبار از دل غافل نشویم شاید سخت باشد بخشیدن آن کسی که تو را رنجانده شاید نشود کسی که قلبت را شکسته به آسانی بخشید اما همین بخشیدن ها همین سخت بخشیدن ها راه برایت میگشاید و آن روزی که همه محتاج گوشه نظر رحمت پروردگارند، به کارت خواهد آمد.... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ. به زودی خدا به اونایی که تو دنیا همیشه بهش می‌گفتن متشکرم، می‌گه منم متشکرم... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 تا توی جمع جبهه چند تا مجرد میدید میگفت: بروید ازدواج کنید زندگی فقط جنگ نیست باید یاد بگیرید برای جنگ های بعدی سرباز تربیت کنید... شهیدحمیــــد باڪری🌷 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 هواهواےشهادتــ دوباره زد به سرمـ براےپر زدن، حالا بدید بال وپرمـ خداڪند بنویسند نامـ ما را همـ فداییان زینبــ مدافعان حرمـ✌️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🤲🏻 به خاطر اینکه تو اوج ناامیدی از زمین و آدماش تنها امیدم تویی❣💫 ... 💕 @aah3noghte💕