eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستانی که میگویید من امام زمان رو دوست دارم دوست داشتن به حرف نیست به عمل هست دوست داشتن به یدونه اللهم عجل لولیک الفرج نیست حالا من یه روش خوب میگم برای عمل کردن به حرف دوستانی که میگن من امام زمان رو دوست دارم.‌" از یه کار کوچیک شروع کنید عکس پروفایلتون رو امام زمانی کنید تصویر زمینه گوشیتون رو امام زمانی کنید مسجد اگر میرید مردم مسجد رو با امام زمان اشنا کنید بعد از نماز توی مسجد دعای فرج بخونید دوستاتون و رفیق هاتونو با امام زمان اشنا کنید. دوستی به حرف نیست به عمل😉 یک نفر اگر تونستی با امام زمان آشنا و رفیق کنی بدون تو سردار سپاه اقا هستی😍 پاداش و ثوابی بهتر از این؟؟؟ پس از همین الان شروع کن😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
``💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت165 دلم در ه
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



حامد که متوجه تاخیرم شده، دوباره برمی‌گردد و من را می‌بیند که سر دوراهیِ سلما و دیرالزور گیر کرده‌ام.

نهایت درماندگی‌ام را در صدایم می‌ریزم:
- نمی‌ذاره بیام...

حامد نگاهی به سلما می‌اندازد و بعد از چندثانیه، طوری لبخند می‌زند که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده: خب طبیعیه. چون تو رو اول دیده، بیشتر بهت اعتماد داره. ضربه سنگینی هم خورده. باهاش برو، تحویلش بده به یه جایی که مواظبش باشن.

و قدمی جلو می‌گذارد: عباس این بچه الان بیشتر از امنیت، به  نیاز داره. خیلی مواظبش باش. حتما بسپارش به جایی که هواشو داشته باشن. برو برسونش و زود برگرد.

- ولی... به من... نیاز ندارین؟

صادقانه سرش را تکان می‌دهد و می‌خندد: نیاز که خیلی داریم، ولی فکر کنم سلما کوچولو بیشتر بهت نیاز داره. زود بیا! باشه؟😉

لبخندی می‌زنم و همراه سلما، سوار ماشین می‌شوم. سلما روی پایم نشسته است و خودش را چسبانده به سینه‌ام.

معلوم نیست بچه چقدر بی‌محبتی دیده که انقدر راحت به منِ غریبه اعتماد کرده؛ با یک ذره محبت فقط.😔

یاد هِرَم نیازهای مازلو می‌افتم؛ یاد دومین نیاز بشر که امنیت است و بعدش، در پله بالاتر، نیاز به احترام و محبت...

مطمئنم سلما چیزی از هرم مازلو و نیازهای اولیه انسان نمی‌داند؛ اما قطعاً از همه یا بیشتر آن محروم بوده.

انگار حامد راست می‌گفت؛ سلما بیشتر از یک جای امن، به یک آغوش پر از محبت نیاز دارد که در آن احساس امنیت کند.

دیگر از سلما سوالی نمی‌پرسم چون می‌دانم بی‌پاسخ می‌گذاردشان.
به زخم دستانش نگاه می‌کنم؛ به پارچه کثیفی که روی آن بسته شده.
آرام دستش را می‌گیرم و بدون این که علت زخم را بپرسم، سعی می‌کنم پارچه را باز کنم؛ اما از درد دستش را پس می‌کشد و دستانش را میان سینه خودش و من پنهان می‌کند که به آن‌ها دست نزنم.

از ترس شکنندگی اعتمادش، دیگر تلاشی برای گرفتن دستانش نمی‌کنم. 

کاش شعری یا قصه‌ای به زبان عربی بلد بودم که برایش بگویم؛ اما هیچ‌وقت فکرش را نمی‌کردم در جنگ با چنین موقعیتی مواجه شوم.

مطهره کنارم نشسته است. آرام در گوش سلما لالایی می‌خواند.
 چقدر صدایش قشنگ است!

هیچ‌وقت برایم آواز نخوانده بود؛ یعنی دو ماه و بیست و سه روز فرصت کمی بود برای این که بفهمم مطهره صدای قشنگی برای لالایی خواندن دارد.😔

دستان سلما که به لباسم چنگ زده‌اند، کم‌کم شل می‌شوند و چشمانش روی هم می‌افتد.

باز هم این سوال در مغزم جرقه می‌زند که: سلما مگر مطهره را می‌بیند؟

مسیر تقریباً یک ساعته تا الشولا را وقتی به پایان می‌رسانیم که خورشید به وسط آسمان رسیده و دارند اذان ظهر را می‌گویند.

الشولا یک شهر بسیار کوچک و نه چندان سرسبز دقیقاً وسط بیابان است و در دل افسوس می‌خورم که ای کاش می‌شد سلما را به جای بهتری، مثلا تدمر، حمص یا دمشق می‌رساندم؛ اما زمان زیادی ندارم و باید زود برگردم.

سلما را که در خواب معصوم‌تر به نظر می‌رسد(و البته کمی سنگین‌تر هم شده است)، در آغوش می‌گیرم. با کمی پرس و جو، او را به بیمارستان صحرایی‌ای می‌رسانم که بچه‌های خودمان در الشولا احداث کرده‌اند.

در نتیجه عملیات آزادسازی دیرالزور، بیمارستان هم شلوغ است و پر از مجروحان نظامی.

می‌توانم سلما را بگذارم همین‌جا و بروم پی کارم؛ اما مطمئنم اگر بیدار بشود و خودش را تنها میان این‌همه غریبه ببیند، بی‌نهایت وحشت‌زده خواهد شد.

از بیمارستان بیرون می‌زنم و بلاتکلیف در خیابان می‌ایستم؛ جایی که مانع عبور امدادگرها و مجروحان نباشم. آفتاب چشمم را می‌زند.


... 
...



💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 برای صد در صد رفته بود سوریه #شهادت🥀 #شهید_جواد_محمدی #تصویربازشود #روز_جانباز #آھ_اے_شھادت...
💔 قرارمان این بود که شب، بعد از مراسم عروسی، با ماشین ساده‌ای برویم تا خانه خودمان، گفتیم ماشین را گل نزنیم اما دخترهای فامیل قبول نکردند. آقا جواد گفت پس شیشه‌ی جلوی عروس را کامل گل بزنید. این طوری هم ماشین را گل زده بودند، هم جلوی دید گرفته می‌شد. به فامیل هم تاکید کرده بود دنبال ماشین عروس نیایند. می‌گفت می‌آیند بوق می‌زنند و مزاحم استراحت مردم می‌شوند. راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 وصل کن این فراق را از دور برکـــــه کن باتلاق را از دور ضربانم رضا رضا شده است بشـنو این اشتیاق
💔 دوباره دیشبی در خواب دیدم؛ زیر ایوانم! دوباره این دل شیدای من میلِ زیارت کرد😔 " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا" ... 💞 @aah3noghte💞
💔 وَأَدخِلني بِرَحمَتِكَ في عِبادِكَ الصّالِحينَ ... 💞 @aah3noghte💞
4_5994504847372586253.mp3
11.92M
۴ بعضی‌ها بقدری مسیر شناخت خویش ، تا رسیدن به هدف خلقتشان را ، بسرعت ، پیش می‌روند که علما و عرفا در حیرت‌شان انگشت به دهان می‌ماندند! 💥رمز این همه سرعت 💥این همه دارایی 💥این همه قدرت ، چیست؟ ❗️چه داشتند و چه دارند بعضی‌ها ، که تا حقیقت را می‌بینند ، می‌فهمند و همان می‌شوند که فهمیدند؟ ... 💕@aah3noghte💕 ...
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 ☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ☀️ ... 💕@aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگری ها #روز_چهاردهم_چله_زیارت_عاشورا و هر روز به نیت یک شهید🥀 امروز به نیت #شهید_محمدابر
💔 سلام همسنگری ها و هر روز به نیت یک شهید🥀 امروز به نیت این طریق خواندن زیارت عاشورا بسیار مجرب هست برای رسیدن به حاجت و گفته شده تا یک سال مداومت شود ان شالله بعد از چله هم ادامه بدیم تا یک سال طریقه خواندن: ابتدا دعای امین الله را می خوانیم (چون به خاطر گناهانی که از ما سر زده نعوذ بالله دچار ظلم در حق معصومین شده باشیم، شامل لعن زیارت عاشورا نشویم) زیارت عاشورا را با ۱۰ لعن و ۱۰ سلام میخوانیم نماز زیارت دعای علقمه اگر دوست داشتید نام کاربریتونو بفرستید تا بدونیم چند نفریم.... و اینکه میتونید نام ارسال کنید تا به نیت ایشون هم خوانده شود @Emadodin123 💕 @aah3noghte💕
💔 خدا کند امروز خشنودی ببارد...
هدایت شده از شهید شو 🌷
💔 ✅صلوات هنگام ظهر روزهای ماه شعبان و شب نیمه شعبان . ... 💞 @aah3noghte💞
💔 وَ اَعمِ اَبصارَ قُلُوبِنا عَمّا خالَفَ مَحَبَّتَک وَ چِشمهایِمان را از آنچه مُخالف عشقِ توست کور کن...
😭😭 💔 🕊خاطره ای از بچه های مدافع حرم 💔👇🏼👇🏼 👈🏼از قول بچه ها میگفتند اطراف حرم حضرت زینب بودند وبچه های ما هم از حرم حضرت زینب دفاع میکردند ✌️🏼 یه جا که یه محله رو بچه ها از دست داعش آزاد کرده بودند یکی از داعشی ها هم اسیر کرده بودند اون داعشی اسیر شده خیلی پریشان و ترسیده بود😧بهش میگفتند چیه عمو چرا میترسی !میترسی بکشیمت😏 ! داعشیه هی مرتب به بچه ها نگاه میکرد میگفت👈🏼 اون رفیقتون که دشداشه سفید تنش بود ویه عمامه سبز سرش بود کجا رفت !👉🏼 بچه میگفتند ما همچین رفیقی نداریم😐همه مون لباس رزم تنمون داریم.. داعشی میگفت نه شما دروغ میگید بگو اون عربه که لباس عربی تنش بود و داشت کجاست؟ کجا رفت 😭 بچه ها ارومش کردند که کاریت نداریم✋🏼 ولی باید حقیقت بگی وجریان این شخص عربی که میگی چیه ؟ 👈🏼داعشی به حرف میاد میگه من خمپاره انداز بودم و به فاصله یکی دوکیلومتری حرم حضرت زینب ماموریت داشتم بندازم رو حرم حضرت زینب واونجا رو بزنم..💣 میگفت با دوچشمام میدیدم که یه نفری با لباس عربی و رنگ رو حرم حضرت زینب نشسته و هرچی خمپاره مینداختم اون اقا با دستش خمپاره رو میگرفت ومینداخت کنار و مات ومبهوت مونده بودم😳 که این کیه و داره از حرم دفاع میکنه ! بچه ها میگن همگی داشتند گریه میکردند😭😭 بله خودشون شخصا تو میدان نبرد بودند و که به حرم حضرت زینب تجاوزی بشه ایشون خودشون خط مقدم هستند😭😭😭 🌹ببینید حضرت مهدی چقدر پای وایساده واقعا مدافع حرم لیاقت میخواد واقعا نوکری حضرت زینب لیاقت میخواد همه کس لیاقت ندارن برا شهادت مدافعین حرم گلچین خدا هستند خوش بحال گلچین شده ها 😭 ✨اللهم ارزقنا توفیق الجهاد و الشهادت بحق حضرت بی بی زینب کبری ✨ الهی آمین✋🏼 ... @aah3noghte
💔 آمریکا زده تو کار جهاد تبیین!!! با خالی کردن پشت اوکراین به جهان تبیین کرد که به کدخدا اعتباری نیست عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد 👈 👉 👈 👉 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت166 حامد که مت
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  


از بیمارستان بیرون می‌زنم و بلاتکلیف در خیابان می‌ایستم؛ جایی که مانع عبور امدادگرها و مجروحان نباشم. آفتاب چشمم را می‌زند.

حالا علاوه‌بر جایی برای سپردن سلما، دنبال جایی هستم که بتوانم نماز ظهرم را بخوانم.

برای رهایی از حس بلاتکلیفی، شروع به قدم زدن در امتداد همان خیابان می‌کنم و با دقت، اطراف را از نظر می‌گذرانم.

شهر نیمه‌جان است؛ کسانی هستند که در آن زندگی کنند اما باز هم شبیه یک منطقه جنگی ست.
سلما بالاخره از سر و صدای اطرافش و تکان‌های گاه و بی‌گاه آغوش من حین قدم زدن، بیدار می‌شود و اول از همه، با دقت به من و اطرافش نگاه می‌کند که مطمئن شود من کنارش هستم.
بعد طبق عادت قبلی‌اش، چنگ می‌زند به پیراهنم و آن را محکم می‌گیرد.

خیلی از بیمارستان صحرایی دور نشده‌ایم که علامت و سایه‌بان هلال احمر را سردر یک خانه می‌بینم.

یک خانه حیاط‌دار نسبتاً بزرگ که با سایر خانه‌های فقیرانه این‌جا تفاوت دارد.

در خانه باز است و همان وقت، یک زن درحالی که دست کودکش را گرفته از آن بیرون می‌آید.
احتمالاً خانه محل خدمات درمانی و غذایی به مردم شهر و آوارگان شهرهای دیگر است.

هنوز مردد مقابل در خانه ایستاده‌ام که زن دیگری، نوزاد به بغل و بی‌توجه به من وارد خانه می‌شود.

نکند فقط برای پذیرش خانم‌هاست و ورود آقایان ممنوع باشد؟!🤔

کمی خم می‌شوم و صدایم را بالا می‌برم: یا الله... یا الله...
و به امید این که کسی صدایم را شنیده باشد، اندکی منتظر می‌مانم.

وقتی جوابی نمی‌گیرم، دوباره بلند صدا می‌زنم:
- یا الله...

ناامیدانه به دیوار تکیه می‌دهم. انگار صدایم را نشنیده‌اند. دستانم خواب رفته‌اند زیر وزن سلما.

ناگاه صدای قدم‌های کسی روی موزاییک‌های حیاط امیدوارم می‌کند.
صدای قدم‌ها وقتی به در می‌رسد، متوقف می‌شود و بعد صدای زنانه‌ای می‌گوید:
- مین؟(کیه؟)

سریع تکیه از دیوار می‌گیرم و برمی‌گردم به سمت صدا. زن جوانی ست با جلیقه سپید و سرخ هلال احمر که از مردم خود سوریه است.

به من و کودکِ در آغوشم نگاه می‌کند و احتمالاً ماجرا را حدس می‌زند. سلما با دیدن زن، سرش را در آغوشم پنهان می‌کند.

- مرحبا اختی. هیدی ابنۀ مو عندو ابوین. أ يمكنك الاعتناء به؟(سلام خواهرم. این دختر پدر و مادر نداره. می‌تونید ازش نگهداری کنید؟)

زن جوان قدمی جلو می‌گذارد و دقیق‌تر به من و سلما نگاه می‌کند.

بعد سری تکان می‌دهد و زیر لب می‌گوید: ای... اتفضل...(آره... بفرمایید...)

با دست اشاره می‌کند به در تا وارد شوم. قدم به داخل خانه می‌گذارم و همان‌طور که از سردرش معلوم بود، گویا خانه بزرگ و زیبایی ست.
حتماً صاحب خانه از بقیه مردم شهر ثروتمندتر بوده.

... 
...



💞 @aah3noghte💞
💔 فرق دارد باجهان آب وهوای مشهدت ساعت هشت است ودلتنگم برای مشهدت قلب ایرانست این گنبد طلای بی نظیر هم فدای نامت آقا هم فدای مشهدت ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 قرارمان این بود که شب، بعد از مراسم عروسی، با ماشین ساده‌ای برویم تا خانه خودمان، گفتیم ماشین را
💔 روز بعد از عروسی، یک پرچم آورد با کمی تربت. یادگاری روزهایی بود که رفته بود .🥀 گفت: "این پرچم و تربت، یادگار یک است. اینها میشود ." راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... تو که کیمیافروشی نظری به حال ما کن🥀 #شهید_حسین_خرازی #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل
💔 ... آقاحجت الله ، جنگ را ندید اصلا سال ۶۸ به دنیا آمده بود که جنگ تمام شده بود سوریه هم نرفت... ولی... عاقبتش ختم به شد چون فکر و ذکر و عملش، شهیدانه زیستن بود شهادت امثال چقدر دلــــگرممان مےکند به اینکه امیدوار باشیم به شهید شدن یادش با صلوات سالروز شهادت ... 💞 @aah3noghte💞