eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊💔 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ... 💞@aah3noghte💞
💔 باانتشارافکارصحیح‌درفضاےمجازے بھ‌معناےواقعی‌کلمه‌جھادکنید📱! ... 💞@aah3noghte💞
💔 «ولا تجعلني وجعاً في قلب احد یا الله» خدایا نذار من توی قلب کسی باعث درد و عذابش بشم.
4_6042078383339211397.mp3
11.47M
۱۶💔 «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِين ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَكِين... ⚜ و به يقين، انسان را از عصاره‏‌اى از گل آفريديم سپس او را [ به صورت ] نطفه‏‌اى در جايگاهى استوار قرار داديم...» | مؤمنون ۱۲ و ۱۳ ⁉️ قرار دادیم؟! مگر خدا، یکی نیست؟! پس چرا در بسیاری از آیات قرآن، فعل جمع به کار برده شده است؟! دست مرموزی که محققان از آن با نام «هوش طبیعت» یاد می‌کنند، در حقیقت، چه نیروییست؟! ... 💞🌸@aah3noghte🌸💞 ...
یه صلوات برای فرج اقا صاحب الزمان میفرستی🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام سوپرایز عالی 😍😍✨✨✨ 💥✨میخوای بدونی امام زمان عزیزمون چه پیامی برات داره؟ 💥✨یک کدوم از شماره های ۱ تا ۷ رو انتخاب کن و پیامتو بخون *۱* https://digipostal.ir/c43iiqe *۲* https://digipostal.ir/cgjt5d1 *۳* https://digipostal.ir/cq62fxr *۴* https://digipostal.ir/cqkvs4f *۵* https://digipostal.ir/cztze56 *۶* https://digipostal.ir/cp5uelv *۷* https://digipostal.ir/cwnsvm2 💥✨ به خودت قول بده سعی کنی به پیام رسیده از امام زمانت گوش کنی *با نشر حداکثری و ارسال به گروه هاتون در ثواب نشر حدیث شریک باشید*🌹🌹 *اللهم عجل لولیک الفرجــ♡🤲✨❤️ مبارک✨💥❤️ ... 💞@aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎬 «اسلام دروغین» 🔅 روزی که مهدی بیاید، حجاز دوباره بوی پیامبر می‌گیرد ‌و اسلام دروغین جایش را به اسلام حقیقی خواهد داد... 🔺 به مناسبت اعدام ۴۱ شیعه به دست حکومت خونخوار عربستان سعودی ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت175 با این که
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



و حامد انگار که بدیهی‌ترین حقیقت دنیا را شنیده است، بدون تعجب و ناباوری، آه می‌کشد:
- خوش به حالشون. حتماً خیلی لذت داره.😔

انگار قبل از من هم این را شنیده است و چیز جدیدی نیست برایش. شاید حتی دارد صف شهدا را کنار فرات می‌بیند.

- خیلی بیشتر از خیلی...


حرفم را می‌خورم. می‌ترسم ادامه بدهم؛ این راز من است... حامد آن چیزهایی که من دیده‌ام را ندیده است...

من دیدم، چشیدم، نوشیدم و مست شدم... و برگشتم!
 چه بازگشت سختی! 😔

پشیمان نیستم؛ اما از آن لذت نمی‌شود گذشت و نگرانم که خاطره‌اش در ذهنم کم‌رنگ شود...

صدای کمیل را از پایین مسجد می‌شنوم: آقا خطرناکه، تو رو خدا بیاین پایین!

حامد می‌زند سر شانه‌ام: بیا بریم پایین داداش. این بچه الان سکته می‌کنه از نگرانی تو.

- بریم.

به زمین که می‌رسیم، یکی از بچه‌های فاطمیون می‌دود جلو و میان نفس‌های پریشان و بریده‌اش می‌گوید:
- صد متر... بالاتر... سر شارع‌النهر... گیر افتادیم...

حامد اخم می‌کند و من می‌پرسم: چطوری؟

جوان دست من را می‌گیرد و دنبال خودش می‌کشد. مقابلمان یک فرعی هست که مستقیم می‌رسد به شارع‌النهر؛ اما هیچ عاقلی در شرایط جنگی این راه را انتخاب نمی‌کند.

از میان باغ‌ها و زمین‌های کشاورزی، موازی با شارع‌النهر قدم برمی‌داریم و می‌رسیم به کوچه باریکی که آن هم به شارع‌النهر می‌رسد؛ شارع‌النهر: خیابانی موازی با همان انشعاب فرات.

حالا از قبل به فرات نزدیک‌تریم.

پشت دیواری پناه می‌گیریم که رستم هم کنار آن نشسته است و آب قمقمه‌اش را روی سرش می‌ریزد.

تاسوعاست و تشنگی را از لب‌های حامد می‌توان خواند، اما از صبح قمقمه‌اش را داد به یکی از بچه‌ها و تا الان هم حتی کلمه «آب» را به زبان نیاورده است.

نفس عمیقی می‌کشم و مشامم پر می‌شود از بوی آب و باروت و خون.

پای دیوار، یک مجروح خوابانده‌اند.
بشیر است که روی زمین دراز کشیده و دست روی چشمانش گذاشته.
از دردِ پای زخمی‌اش لب می‌گزد و با وجود پارچه‌ای که بالای زخمش بسته‌اند، هنوز خونریزی‌اش بند نیامده.

با دیدن بشیر، روی زمین زانو می‌زنم و آرام صدایش می‌زنم. دستش را از روی چشمش برمی‌دارد و نمی‌دانم چهره‌ام چطور شده که سعی می‌کند بخندد: 

- چیزی نیست آقا حیدر. نامردا پشت اون ساختمونن. هرکی بره توی خیابون می‌زننش!

و نیم‌نگاهی به پای زخمی‌اش می‌اندازد. رستم اضافه می‌کند: هربار از یه خراب‌شده‌ای میان بیرون و بچه‌ها رو مجروح می‌کنن. نمی‌شه هم دقیقاً فهمید کجان.😐

دستی روی پیشانیِ عرق کرده بشیر می‌کشم:
- خوب می‌شی، نترس.

و بازوی رستم را می‌گیرم و دنبال خودم، کنار دیوار می‌کشانم:
- کجان دقیقاً؟

رستم، دیوار نیمه‌آواری را آن سوی خیابان نشان می‌دهد که در حاشیه نهر است و می‌گوید:
- فکر کنم دونفرن، پشت اون دیوارن.

صدای حامد را از پشت سرم می‌شنوم:
- مطمئنی جاهای دیگه نیستن؟


... 
...



💞 @aah3noghte💞