eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شهید شو 🌷
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت چهاردهم» هادی هم نفس راحتی
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت پانزدهم» هادی گفت: ینی راه چاپیدن جیب مردم؟ راه بدبخت کردن چارتا ضعیف بیچاره؟ پسره که تو دهنش پر بود گفت: نه ... اشتباه نکن ... این ابتکار خودم بود ... من راه اونو ادامه ندادم ... دیدم وقتی عقلم میرسه و میتونم بیشتر پول دربیارم، چرا خودم آقای خودم نباشم؟ هادی اشاره ای به کاغذ اسامی کسانی کرد که پسره حقشون خورده بود و گفت: اینجوری؟ پسره گفت: آدما مهمون استعداد و عقل و هوششون هستند. باید اندازه هوش و استعدادت پول تو جیبت باشه. کسی که نمیتونه ده بیست دلار تو حسابش حفظ کنه و فقط رویای پولدار شدن تو کله اش داره، همون بهتر که کُلا نداشته باشه... ضمنا ... اگه من نزنم، یکی دیگه میره سراغش! پسره بلند شد رفت سراغ قوری چایی. جوش اومده بود. اول رفت سراغ میز بزرگه. دید نظر و بچه هاش تا بالای دهنشون جورابا را زدند بالا و دارند املت میخورند. خنده اش گرفت. برای اونا چایی ریخت. برای دو تا آدم خودش هم چایی ریخت. بعدش رفت سراغ هادی و قوری را گذاشت رو میز و نشست روبروی هادی. پسره: بگذریم ... میخوام روت حساب کنم. میخوام با هم کار کنیم. تو خیلی باهوشی. من امروز فهمیدم در برابر تو هیچ پُخی نیستم. هستی بزنیم تو یه کار نون و آبدار؟ هادی: حرفتو بزن! پسره: نه دیگه ... ببین ... گردن کشی نکن ... گردن کشی و کلفت حرف زدن مالِ نیم ساعت پیش بود. الان داریم مذاکره کاری میکنیم. تو مذاکره، باید نظر طرف مقابلت جلب بشه. هادی با بی حوصلگی یه تیکه نون برداشت و یه لقمه دیگه زد. پسره گفت: من سه چهار تا مثل خودم ... بلکه از خودم شاخ تر سراغ دارم ... دیگه نمیخواد از زندگیت مایه بذاری ... خودم خرجشو میدم ... سراغ اونا هم برو و هر چی بلند کردی، بده چارتا مستحق! هادی فقط نگاش میکرد و لقمه شو میجوید. پسره لیوان هادیو کشید جلو و یه چایی داغ و خوش عطر و درجه براش ریخت. بعدش گفت: نظر مثبتت چیه؟ هادی گفت: کِیَن؟ پسره گفت: پرونده همشونو میذارم تو دستت. حتی شده میفرستمت خارج تا بتونی ... همینطوری که داشت حرف میزد، هادی استکانش برداشت تا چایی بخوره. پسره حرفشو تغییر داد و گفت: این چایی بابام از هند آورده. با چای احمد خان که به اسم هندی میندازن به مردم، تومنی همون قدر توفیر داره. یه لب برو ببین چه چیزِ حقی گذاشتم جلوت! اینو که گفت، صدای افتادن چیزی، نظر هادی رو جلب کرد. لیوان چاییش که تا لبش برده بود و یه قلُپ خورده بود، برگردوند سر جاش و نگاهی به پشت سرش کرد. دید اون سه تا خم شدند رو میز و ولو شدند. نظر هم از پشت سر افتاده رو زمین و داره کف میکنه. داشت از دهنش کف میومد بالا. هادی برای لحظاتی حتی صدای قلب خودشو شنید. با دیدن اون صحنه، قلبش داشت میومد تو دهنش. نظر همین طور که کف و خون میاورد بالا، صدای خُرخُر وحشتناکی هم میداد. دو تا آدمای پسره هم داشتند میخندیدند. هادی برگشت و نگاهی به پسره انداخت. دید چشماش جایی نمی‌بینه. فقط صدای نحسِ پسره رو مثل اکو تو گوشش می‌شنوه. برگشت دوباره به نظر و بچه هاش نگاه کرد. دید اون دو تا نره خر پاشدند و دارن چایی های داغ رو سر و کله بی هوشِ بچه های نظر می‌ریزند. هادی نتونست خودشو کنترل کنه. از رو صندلیش سُر خورد و افتاد پایین. صورتش چسبیده بود به زمین. دید یه چیزی مثل شَبح داره میاد سراغش. قهقهه میزنه و میاد... و یه چیزی ... سوزش عجیبی ... از آب جوش داغ تر ... رو صورتش حس میکرد ... هادی چشماش باز و بسته بود. پسره همین جوری که وایساده بود بالا سرش، به اون دو نفر گفت: خیلی وقت نداریم. زود باشید. هنوز حرفش کامل نشده بود که هادی غلت خورد و محکم با پای راستش زد پشت زانوی پسره. پسره درچشم به هم زدنی خودش را بین زمین و هوا دید و محکم با کمر به زمین خورد. هادی مثل برق، از سر جاش بلند شد و دو تا صندلی با هم بلند کرد و محکم و با فریادی که کشید به طرف اون دو نفر پرتاب کرد. یکی از صندلی ها به صورت یکیشون و اون یکی صندلی هم به سینه نفر دوم برخورد کرد و هردوشون نقش زمین و دیوار شدند. ادامه دارد... 💕 @aah3noghte💕 @Mohamadrezahadadpour
💔 دردها هم ارثی اند و از نیاکان می‌رسند دختری، مادربزرگش سوخت او هم همچنین😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر كه مؤمنى را بيازارد مرا آزار داده است.
💔 پنج‌شنبه‌ها زبانم هم‌نوا با همه رگ‌ها و شریان‌هام با همه سلول‌هام درسِ توحید می‌خوانند وقتی یک‌صد بار به تهلیل می‌گردند  و به مُلک و مالکیت و حقانیت تو معترف می‌شوند:  لا اله الّا الله الملک الحقّ‌ المبین..
شهید شو 🌷
💔 🏴 چند تن از #شهدای کربلا را میتونید نام ببرید و می‌شناسید؟ 🤔 زن و شوهر شهید کربلا.. عبدالله و هم
💔 🏴 چند تن از کربلا را میتونید نام ببرید و می‌شناسید؟ 🤔 تیرانداز لشکر امام حسین.. ابوشعثاء کندی.. سلام خدا بر او و تیرهای مقدسش باد ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 معاویه بن وهب گوید: اذن خواستم كه بر امام صادق عليه السّلام داخل شوم، به من گفته شد كه داخل شو، پ
💔 و پيوسته امام عليه السّلام در سجده اين دعاء را مى خواندند و هنگامى كه از آن فارغ شدند عرض كردم: فدايت شوم اين فقرات و مضامين ادعيه اى كه من از شما شنيدم اگر شامل كسى شود كه خداوند عزّ و جلّ را نمى شناسد گمانم اين است كه آتش دوزخ هرگز به آن فائق نيايد!!! به خدا سوگند آرزو دارم آن حضرت (حضرت امام حسين عليه السّلام) را زيارت كرده ولى به حج نروم. امام عليه السّلام به من فرمودند: چقدر تو به قبر آن جناب نزديك هستى، پس چه چيز تو را از زيارتش باز مى دارد؟ سپس فرمودند: اى معاويه زيارت آن حضرت را ترك مكن. عرض كردم: فدايت شوم نمى دانستم كه امر چنين بوده و اجر و ثواب آن اين مقدار است. حضرت فرمودند: اى معاويه كسانى كه براى زائرين امام حسين عليه السّلام در آسمان دعاء مى كنند به مراتب بيشتر هستند از آنان كه در زمين براى ايشان دعاء و ثناء مى نمايند.
8.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 📽مصاحبه با دختر شهید مدافع حرم سردار پاسدار ابوالفضل علیجانی 😭😭 ... 💞 @aah3noghte💞