eitaa logo
شهید شو 🌷
4.5هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
72 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ پست های برجسته به قلم ادمینِ اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱@Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 في هذا الصباح و کل صباح أحبك ... در این صبح و در تمامی صبح‌ها، دوستت می‌دارم ...!
💔 ‏یک فریم از « لـیــــــدر » ...
💔 تا حالا براتون پیش اومده موقع نماز یه اتفاقی بیوفته که نمازتون به تاخیر بیوفته؟⏱ امام صادق(ع) می‌فرمایند: شیعیانِ ما را در اوقات نماز آزمایش کنید، که چقدر به فکر نمازشان هستند! ✍🏻سفینه‌البحار/ج۲ص۴۴
8.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- ❤️ 🌱 ربیع ؛ شروع همه‌ی نعمت‌های بشر ...💐
8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
_ _ برا؎ تو آفریدم... هرآنچہ ‌را در زمین می‌بینے! [ بقره‍ : ۲۹🌱 ]
شهید شو 🌷
- #ربیع_الاول ❤️ #امام_زمان🌱 ربیع ؛ شروع همه‌ی نعمت‌های بشر ...💐
💔 ⭐ ماه ربیع الاول، بهار زندگی است رهبر انقلاب: بعضی از اهل معرفت و سلوک معنوی معتقدند که ماه ، ربیع حیات و زندگی است؛ زیرا در این ماه، وجود مقدس پیامبر گرامی و همچنین فرزند بزرگوارش حضرت ابی‌عبدالله جعفربن‌محمدالصّادق ولادت یافته‌اند و ولادت پیغمبر سرآغاز همه‌ی برکاتی است که خدای متعال برای بشریت مقدر فرموده است. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 فرق امام با دیگر رهبران و لیدرها امام از خارج از کشور توئیت نمیزد که ای مردم برید با شاه بجنگید، آزادی نزدیکه، شما میتونید، من همراه با مردم کشورم هستم. امام سال ۴۲ بازداشت شد، ۱۱ ماه در زندان بود و سال ۴۳ آزاد شد و دوباره اعتراض را در قم آغاز کرد، شاه امام را از کشور اخراج کرد. امام نرفت خارج تا تازه رهبر شود، او به اجبار تبعید شد و در زمانیکه بختیار و ارتش بر سرکار بود به کشور بازگشت. مهرآباد را بستند، گفتند هواپیما را احتمالا بزنند، اما امام گفت می‌آیم و آمد. در شجاعت با همه تفاوت داشت. او نماند تا پیروز شوند و بعد بازگردد. ... 💞 @aah3noghte💞
هدایت شده از شهید شو 🌷
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت چهل و دو» هادی اگه الان به
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت چهل و سه» دزده به رییسش اشاره کرد که ینی تمام شد و هر چی داشتن برداشتم. رییسش هم که معلوم بود اینجاها نیست و داره رو اَبرا راه میره، اشاره کرد که ینی بذار برن. هادی هم به محض اینکه دید میتونه حرکت کنه، گازشو گرفت و چنان با سرعت از اونا دور شد که همه مسافرا تو یه وجب ون، مثل ذرات معلقِ رانی، از این ورِ ون به اون ور میشدند. هادی به طرز دیوانه واری رانندگی میکرد که هرطور شده از اونا دور بشه و خودشو برسونه به حد و مرزی که دیگه اونا نتونن اذیت کنند. شب سختی بود. هم برای زائرا. هم برای هادی و پسره. هادی فقط عرقشو پاک میکرد و اصلا گوشش بدهکار داد و بیداد جمعیت نبود و فقط گاز میداد. تا اینکه حوالی سه و چهار صبح رسیدند به موکب. هادی تا ون رو رسوند به موکب و چشمش به حاج اصغر افتاد، یه نفس راحت کشید و پیاده شد و خوابید رو زمین. مرد و زن غارت شده هم با آه و ناله و گریه از ون خارج شدند. اوس رحیم به پسره گفت چی شده؟ پسره هم همه چیزو برای اوس رحیم و حاج اصغر تعریف کرد. حاجی گفت به بقیه چیزی نگین تا روحیه کسی به هم نخوره. به اینا هم بگو آروم باشن تا ببینم چیکار میشه کرد؟ چند تا از بچه ها فورا دویدند به طرف زائرا و آب و شربت دادند و آرامشون کردند. حاجی نذاشت دیگران متوجه بشن. نمی‌خواست بازتاب پیدا کنه و دهن به دهن بشه و دیگه نشه جمعش کرد. به خاطر همین، یه جا خالی کرد برای اینا و همه رو اونجا مستقر کرد و در رو هم بست و شروع کرد براشون حرف زدن. هادی یه لیوان شربت خورد. یه نخ سیگار دود کرد. چند قدمی راه رفت تا نفسش جا اومد و یه کم خودشو جمع و جور کرد. رفت به طرف جایی که حاجی اونا رو جمع کرده بود. اوس رحیم دم در ایستاده بود که کسی وارد نشه. وقتی اوس رحیم چشمش به هادی خورد گفت: چیه برادر؟ هادی نزدیکتر رفت و یه چیزی دمِ گوشِ اوس رحیم گفت. اوس رحیم چشماش شد ده تا! گفت: واقعا؟ هادی هم سرشو تکون داد. اوس رحیم درو باز کرد و با هادی وارد شدند. حاج اصغر تا اونا رو دید گفت: مگه نگفتم کسی نیاد داخل؟ هادی نزدیکتر رفت و دمِ گوش حاج اصغر گفت: حاجی ... ببخشید ... باید حرف بزنیم ... حاج اصغر با همون ابهت خاص خودش گفت: الان؟ تو این موقعیت؟ بذار واسه بعد! هادی گفت: حاجی اتفاقا الان وقتشه! حاجی گفت: وای بر احوالت اگه حرفت خیلی مهم نباشه! بگو ... چیه؟ ادامه دارد... 💕 @aah3noghte💕 @Mohamadrezahadadpour