eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 نبرد با انگلیس در خلیج فارس🇮🇷 🎥سکانس عملیات توقیف نفتکش انگلیسی (استینا ایمپرو) 📌برشی از قسمت پنجم گاندو۲ 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 نبرد با انگلیس در خلیج فارس🇮🇷 🎥سکانس عملیات توقیف نفتکش انگلیسی (استینا ایمپرو) 📌برشی از قسمت پ
💔 حتی اگر ۶۰ گُل هم می‌زدند، بازهم صرفا یک بازی است که تمام شد؛ اما واقعیت همان شکستن اُبهت و بدست دلاورمردان ایرانی است که هیچ‌گاه ترمیم نخواهد شد؛ یکبار ۱۳۸۴ و بار دیگر ۱۳۹۸ ✍محمد جوانی 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ⁉️ زمان پهلوی تیم ملی گل میزد ما خوشحالی نمیکردیم و طرفداری نمی کردیم آیا؟!!! ⁉️پهلوان تختی که طلای کشتی رو می گرفت در دنیا، ما می گفتیم این مال پهلوی و به ما ربطی نداره!!!! ❌ حداقل تو ملی گرایی رفوزه نشیم😐 💞 @shahiidsho💞
💔 🍃از مرحوم علامه طباطبايى پرسيدند:چه كنیم تا در نماز حضور قلب داشته‌ باشیم؟ايشان فرمودند : .
💔 حمید حق شناس، حمید حق نشناس! آن روزها که آدم بودم آن روزها که نانم حلال بود آن روزها که خیلی از گناه دور بودم آن روزها که خیلی به خدا نزدیک بودم آن روزها که خدا را فراموش نکرده بودم آن روزها که خودم را فراموش کرده بودم آن روزها که این قدر دنیاپرست نشده بودم آن روزها که حق الناس را رعایت می کردم آن روزها که خودم را در برابر دنیا نباخته بودم آن روزها که ... آن روزها که جبهه می رفتم آن روزها که با خوبان همرزم بودم آن روزها که با شهیدان همسنگر بودم آن روزها که خدایی تر و پاکتر از امروز بودم شاید که اندکی مثل حمید بودم! نه! خودم نه! جانباز صبور و مقاوم، دلیرمرد بزرگ "حمید حق شناس" که با من "حمید حق نشناس" زمین تا آسمان فاصله دارد! جانباز بزرگمرد آقا حمید حق شناس، بیش از ۳۵ سال قطع نخاع از گردن شده و همین جوری زندگی می کند و پابه رکاب نماز جماعت و‌ مراسم مسجد لیله القدر تهران نو است. تا امروز یک بار هم ندیدم‌ و نشنیدم حتی یکهزارم من، غر و نق بزند و از انقلاب و نظام و مسئولین ‌و مردم توقع داشته باشد! ✍🏻حمید داودآبادی ۱ آبان ۱۴۰۱ به دلیل عدم رضایت نویسنده، حتما با آیدی منتشر شود❌ @hdavodabadi 💕 @shahiidsho💕
شهید شو 🌷
💔 بنظرم همه بازیکن ها نذر کنن که گلشون رو تقدیم به شهدای #شاهچراغ کنن تا گل بزنن 💪🏻 ولی اینجاست
💔 +عمو مهدی سلام✋🏻 به مادرت بگو هدیه پسرت رسید، خیلی خوشحال شدیم. ممنون همیشه بچه ها طرفدار عموهای با وفا هستند. از طرف آرشام، محمد رضا و علی اصغر کاری از هنرمندشیرازی: لیلی حیدری 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 جام جهانی فوتبال و ایرانیان بی هویت‼️ همونطور که میدونین در فوتبال، ایران با کشورهای انگلیس و آمریکا و ولز همگروه شده است. در یه نگاه کلی همه این سه کشور، اروپایی بوده و از روم سابق نشات گرفته شده اند. اما این ایام، را دیده ایم که دَم از ایران باستان و شاهنامه می زنن اما طرفدار روم (انگلیس و آمریکا و ولز) هستند.😏 🔸سنگ نگاره ایی که مشاهده می کنید متعلق به شاپور اول ساسانی است که سه امپراتور روم را با تحقیر به تصویر کشیده است. 👈امپراتور روم (گردیانوس) کشته شده زیر سم اسب شاپور اول 👈امپراتور روم (فیلیپ) زانو زده جلوی اسب شاپور 👈امپراتور روم(والرین) پشت اسب شاپور ایستاده و مچ دستش در دست شاپور (در هنر قدیم گرفتن مچ دست نشانه اسارت محسوب می شد) 🔸همچنین در شاهنامه،شاه دیگر ساسانی، شاه روم را چنین خطاب می کند: كنم زين سپس روم را نام شوم برانگيزم آتش زآباد بوم بيزدان پاك و بخورشيد و ماه به آذرگشسپ و بتخت و كلاه دگر هرچه در پادشاهی اوست ز گنج كهن بركند گاو پوست نسايد سرتيغ ما را نيام مگر دل ز رومی رسانم بكام یعنی :«من(شاه ایرانی) از اين پس روم را شوم مى‏ خوانم و از آن سرزمين آباد، آتش برمى‏ انگيزانم. سوگند به يزدان پاك و خورشيد و ماه و به آذرگشسپ و تخت و تاج، كه همه گنج هاى كهن آن پادشاهى را در پوست هاى گاو پر مى‏ كنم و از اين پس ديگر تيغ من در نيام نخواهد رفت مگر اين كه دل خود را از رومى به كام رسانده باشم.» نکته امتحانی: ✓روم همیشه دشمن ما بوده و هست. ✓روم فعلی همان (انگلیس، آمریکا) می باشد 💞 @shahiidsho💞
💔 ✅رنگین کمان اهریمنی!؟ 🤔 ✅خدای رنگین کمان!😈 جماعت معاند با هشتگ گذاری خدای رنگین کمان در حال تبلیغ هستند.... صرفا خواستیم بگیم رنگین کمان در تفکر زرتشتی، اهریمنی بوده و خالق آن اهریمن است 😈 🔹در کتاب بُنْدَهِش، از منابع مهم زرتشتی بیان شده که رنگین کمان اهریمنی است 🤷‍♂ 📚https://b2n.ir/r28657 در قسمت یادداشت‌های این کتاب، مترجم آن دکتر بهار به این امر صحه گذاشته است 📚https://b2n.ir/t17905 🔹همچنین در کتاب زرتشتی دیگری به نام روایت پهلوی، رنگ های رنگین کمان را آفریده اهریمن می دانند. 📚https://b2n.ir/s97577 ✔️دقت کنید در تفکر زرتشتی، اهریمن آفرینش دارد و میتواند بیافریند، برخلاف اسلام که ابلیس ، هیچگاه آفریننده نیست و تنها وسوسه می کند. لذا به همین علت، در تفکر زرتشتی امورات مهمی از هستی را به اهریمن منتسب می کنند. 💞 @shahiidsho💞
همسنگری ها این دو پست رو مخصوصا بفرسین برای اونایی که عقیده دارن آریایی اصیلند و عرب نمیپرستن😁👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 «قسمت چهل و یک» زهرا گفت: ش
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 «قسمت چهل و دو» زهرا به زور تونست کلمه ای حرف بزنه و از محمد تشکر کنه: خدا را شکر. ممنون حاج آقا. محمد: خوب گوش کن. فقط یکبار میگم وتکرار هم نمیکنم. یک سال فرصت داری که در مقطع ارشد دانشگاه تهران، در همون قالب زن سالاری گرد و خاک کنی. به طرف فضای مجازی نرو که بعدا مردم فقط انتظار ادمین شدن ازت داشته باشند. باید قدرت کاریزمای خودت رو ثابت کنی. هر چی دختر و زن مسئله دار هست که میتونه بهت کمک کنه دور خودت جمع کن و کار تشکیلاتی راه بنداز. با نفراتشون در خارج از دانشگاه ارتباط بگیر و شناسایی کن. یه فمینیست رپِ مذهبی. البته میگم مذهبی اما خیلی نباید خدا و پیغمبریش کنی. متوجهی که؟ زهرا: کاملا. محمد: به تدریج دانشجو ستاره دار میشی. عذرت رو میخوان. تهدیدت میکنند. حتی ممکنه حزب الهی ها تکفیرت کنند. کم کم موتورهای تبلیغاتی رسانه های اون ور آب برات هشتک میزنن. کاری میکنیم که اسمت بیفته تو زبونا. بعدش در درگیری و تجمعات خیابانی با یه نفر از بچه های خودمون درگیر میشی و از اون زمان پروژه پناهندگیت کلید میخوره. زهرا: چشم. باید حواسم به کسی باشه؟ محمد: بعیده به این زودی ها ببینیش. اما آره. یه تیم ده دوازده نفره که سر تیمش اسمش بابک هست. کارش خوبه اما مثل تو، کادرِ ما نیست. ولی بچه درستیه. اگه تو تورت خورد، حواست بهش باشه. اگرم نخورد، که هیچ! زهرا: ماموریت خودم ... جسارتا ... نگفتید! محمد: پیدا کردن همون آدمایی که در طول این سالها، درباره اونا خوندی و مطالعه کردی و دنبال ردشون بودی. زهرا با تعجب و هیجان خاص خودش پرسید: ینی هسته مرکزی زنان آزاد؟ محمد: دقیقا! ما کاری میکنیم که مورد انتخابِ سلطنت طلبا و یا منافقین دربیایی. زهرا: بیش از ده ساله که شب و روزم شده جنبش زنان آزاد! محمد: بله. اطلاع دارم. زهرا: وقتی ما هنوز ساوه بودیم و شما هنوز تهران نیومده بودید و شیراز زندگی میکردید فکر آشنایی با این گروهک رو انداختین تو ذهنم. محمد با لبخند گفت: و بعدش هم فرستادمت دانشگاه و رشته باستان شناسی و بقیه ماجرا. اون موقع هنوز 15سالت نبود. الان باید بیست و هشت نه ساله باشید. درسته؟ زهرا: نصف زندگیم باهاشون زندگی کردم. چه تو کتاباشون و چه تو سایتاشون و چه سفرهای طولانی که با بابام به اروپا و آمریکا داشتم. نصف دیگه زندگیم هم صرف نابودیشون میکنم. محمد: تو دختر دنیا دیده ای هستی. حواست باشه که یا باید نابود شن. یا بشی از خودشون. یا باید بشی رقیبشون و برای خودت دفتر و دستک جداگانه بزنی. زهرا: انشاالله. با شناسنامه جدیدم؟ محمد: بله. با اسم «سوزان»! 🔸 زمان حال-تهران محمد در جلسه داخلی برای مافوقش در حال تشریح وضعیت بچه ها بود. جلسه ای دو نفره که قرار بود خلاصه وضعیت پروژه ها را تا اون لحظه گزارش بده. محمد گفت: با ارتباطی که با هاکان گرفتیم و وقتی خانواده اش رو بردیم پیشش و آرامش گرفت، با یه نقشه که سوزان در کمپ کشید، تیبو که عامل جذب و شناسایی عناصر به سرویس های جاسوسی و گروهک منافقین و سلطنت طلبها در کمپ بود حذف شد. با حذف تیبو، و البته کمک شایانی که هاکان کرد و همچنان ادامه داره، تونستیم تعدادی از بچه ها را به سرویس ها معرفی کنیم و الان که خدمت شما هستم، بابک جذب شاخه بهاییان سلطنت طلب دراومده و بعد از چندین سال دوره و آزمایش و جلب اعتمادشون، الان شده دست راست یکی از مهم ترین عناصر بهاییت در خارج از کشور به نام ثریا. از محمد پرسید: سوزان چطور؟ محمد گفت: سوزان خیلی خوب تونست خودشو نشون بده. حتی از بابک هم بهتر. بعد از اینکه متوجه ظرفیت سوزان شدند، و البته سیاه و سرخ کردن سوزان در رسانه های مجازی ما دشمن را به اشتباه محاسباتی انداخت، خیلی مجذوبش شدند و بعد از چندین مرحله آموزش و امتحانی که ازش در موقعیت های مختلف گرفتند، به هسته مرکزی جنبش زنان آزاد دراومد. طبق آخرین خبری که ازش دارم، فکر کنم همین امروز، قراره در اولین ماموریت مستقلی که تشکیلات پهلوی بهش داده شرکت کنه. پرسید: هردوشون ترکیه مشغولند؟ محمد جواب داد: بله. یکیشون استانبول. یکی دیگشون هم کایسری. 🔶 سوزان در حال آماده شدن برای رفتن به بیرون بود. رفتن به محل ماموریتی که حکم کارورزی و همچنین نشان دادن استعدادها برای پیشرفت در دستگاه سلطنت طلبان داشت. موهاش شانه زد. به همراه ته آرایش خیلی ملایم. کت و شلوار زنانه با یک کیف مشکی که بر شانه انداخت. خودشو از زیر قرآن کوچکش رد کرد. قرآن رو بوسید و توی کشو گذاشت. دوباره گوشیش چک کرد. نوشته بود«خیابان ششم، فرعی اول، کافه رستوران سیب» همان لحظه صدای بوق ماشین شنید. نگاهی به ساعت دیواری انداخت. راس ساعت 10 بود. کلیدش رو برداشت و از خانه زد بیرون. ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @shahiidsho💕
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 «قسمت چهل و دو» زهرا به زور
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 «قسمت چهل و سه» همان لحظه صدای بوق ماشین شنید. نگاهی به ساعت دیواری انداخت. راس ساعت 10 بود. کلیدش رو برداشت و از خانه زد بیرون. وقتی به خیابان ششم رسید، نبش فرعی اول، یک کافه رستوران شیک وجود داشت. از ماشین پیاده شد. نگاهی به قامت بلند ساختمان روبرویش انداخت. نفس عمیقی کشید و در حالی که نسیم ملایم، لای موهای بلندش پیچیده شده بود به طرف درب ورودی کافه رفت. در را برایش باز کردند. یکی از خانم های خدمه آمد و سوزان را به طرف میز مرد میانسال راهنمایی کرد. سوزان وقتی به میز آن مرد رسید، شروع به سلام و احوالپرسی کرد. سوزان: آقای آلادپوش؟ مرد: سلام. بله. سوزان. درسته؟ سوزان: بله. سوزان هستم. آلادپوش: بفرمایید. سوزان روبروی مردی لاغر اندام و استخونی اما معطر نشست. با لبخند همیشگی. نگاهی به اطرافش انداخت. متوجه نگاه های دقیق مرد شد. ترجیح داد خودش سر بحث را باز کند. سوزان: جای دنج و قشنگیه. آلادپوش: وقتی ترکیه هستم، حتما یکی دو بار اینجا میام. سوزان: لابد وقتایی که قرار کاری و مهم دارید. درسته؟ آلادپوش: دقیقا. سوزان: از اینکه منو جای مورد علاقتون دعوت کردید ممنونم. آلادپوش با لبخند گفت: آهان. خواهش میکنم. شما چقدر فارسی را خوب و بی نقص حرف میزنید. لابد تازه از ایران اومدید. درسته؟ سوزان: نه. خیلی وقته اینجام. و دو سه تا کشور اروپایی. آلادپوش: اروپا رفتین؟ سوزان: پنج شش نوبت اروپا زندگی کردم. بخاطر همین دو سه تا زبان دیگه بلدم و نسبتا ارتباط خوبی با اروپایی ها میگیرم. آلادپوش: زبان خیلی مهمه. البته نه زبانی که تو موسسات آموزشی به بچه ها یاد میدن. منظورم زبانی هست که وسط شهر و در ارتباط با مردم یاد بگیری. سوزان: دقیقا. بخاطر همین پدرم ترجیح میداد به جای مخارج هنگفت کلاس زبان، وقتایی که برای بیزینس به اروپا میرفت، من و مامانمو با خودش ببره تا اونجا یاد بگیریم. آلادپوش: عالیه. چه پدر فهمیده ای. سوزان: شما فکر کنم تولدتون ایران نبوده. درسته؟ آلادپوش: نه. من ترکیه به دنیا اومدم. انگلستان زندگی کردم تا الان. سوزان: الان برای کار و بیزینس اینجایید؟ آلادپوش: هم آره. هم برای کارای دیگه. سازمان و این چیزا. سوزان: بسیار خوب. اما خیلی انگیزه قوی میخواد که ایران نباشی و زبان فارسی را اینقدر خوب یاد بگیری. آلادپوش: خب اصرار سازمان بود. سازمان اصلا اجازه نمیداد کسی بچه داشته باشه اما زبان فارسی نتونه صحبت کنه. منم مستثنی نبودم. همان لحظه گارسون آمد و دو نوشیدنی گرم جلوی سوزان و آلادپوش قرار داد. بابک در شهر کایسری مشغول ماموریتش بود. با سر و وضعی آراسته، یک دست کت و شلوار آبی و یک کراوات، در منزل شخصی به نام زندیان نشسته بود. زندیان گفت: وقتی سالها پیش مجبور شدیم تهران را ترک کنیم و با اولین قطارهایی که در اصل برای انتقال ما به ترکیه راه افتاده بود اما بقیه هم ازش استفاده میکردند خودمون را به ترکیه برسونیم، فکر نمیکردم در کایسری ماندگار بشم. بابک: منظورتون قطارهای احباء هست؟ زندیان: بله. احباء. کایسری 60 ساعت تا تهران فاصله داشت اما این فاصله هر چی زیادتر میشد من و خانواده ام بیشتر غمگین میشدیم و دلمون بیشتر تنگ میشد. همین جا پیاده شدیم. یادمه بابام گفت من از این بیشتر نمیتونم دور بشم. همین جا میمونیم. بابک: اغلب مسافران اون قطارها بهایی ها بودند. درسته؟ زندیان: دقیقا. مثل خانواده ما و عموهام و دو تا داییم. بابک: پدر و عموهاتون خیلی به کشور و اعلی حضرت خدمت کردند. ببخشید اینو میگم. بنظرم حق شما این نبود. زندیان: ما بهایی ها در زمان اعلی حضرت هم خیلی زندگی درستی نداشتیم. مردم به بهایی ها به چشم یه مشت انسان نجس نگاه میکردند. یادمه معلم یکی از مدارس کرج به یکی از شاگرداش، وقتی میخواست تحقیرش کنه و فحشش بده گفته بود «مگه بهایی هستی؟» اینقدر دشمنی با ما زیاد بود که یهو از یه جاهایی میزد بیرون که فکرش هم نمیکردی. بابک: ولی من شنیدم چند نفر از گارد و بزرگان دربار از بهایی ها بودند. پس چرا میگید اوضاع زندگیتون خوب نبوده؟ زندیان: حالا اگه اثبات بشه واقعا اون چند نفر بهایی بودند و برای خوشایند اعلی حضرت ادعای بهاییت نکرده بودند، بازم چیزی را به نفع ما تغییر نمیداد. چون ما میخواستیم با مردم زندگی کنیم. اما مردم حاضر بودند با کلیمی و مسیحی زندگی و معامله کنند اما با ما خیلی کم. بابک: به خاطر همین اوایل انقلاب ... زندیان: بله، قبل از انقلاب، بابام و عموهام فهمیدند اگه آخوندها بیان سر کار، وضع ما بدتر میشه. به خاطر همین، چند سال صبر کردند ولی وقتی دیدند فایده نداره و ممکنه هر لحظه بیان سراغمون، گذاشتیم اومدیم ترکیه. بابک: خب چرا نرفتین اسراییل؟ اونجا که جمعتون جمعه! ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @shahiidsho💕
شهید شو 🌷
#داستان_کوتاه ✍طفلی از باغی گردو می‌دزدید. پسر صاحبِ باغ با چند دوست خود در کنار باغ کمین کردند تا
مرد نجواکنان گفت: «ای خداوند و ای روح بزرگ  با من حرف بزن» و چکاوکی با صدای قشنگی خواند، اما مرد نشنید. و سپس دوباره فریاد زد: «با من حرف بزن» و برقی در آسمان جهید و صدای رعد در آسمان طنین افکن شد ، اما مرد باز هم نشنید.مرد نگاهی به اطراف انداخت و گفت: «ای خالق توانا، پس حداقل بگذار تا من تو را ببینم» و ستاره‌ای به روشنی درخشید، اما مرد فقط رو به آسمان فریاد زد: « پروردگارا ، به من معجزه‌ای نشان بده» و کودکی متولد شد و زندگی تازه‌ای آغاز شد، اما مرد متوجه نشد و با ناامیدی ناله کرد: «خدایا، مرا به شکلی لمس کن و بگذار تا بدانم اینجا حضور داری». اما مرد با حرکت دست ، حتی پروانه را هم از خود دور کرد و قدم زنان رفت... 💞 @shahiidsho💞
💔 برسد به دستِ ... گفته حاضره جونشو بده برای این راه و برای هدف باید هزینه‌ داد ‏برای صحت‌سنجی یه راه ساده وجود داره، آقا پسرِ دسته گُلِ دهه هشتادیتونو بفرستین بین جوونا آقای کریمی، چرا فقط بچه‌های مردم بیان؟ ‏⁧ 💞 @shahiidsho💞
💔 انقلاب شما... انقلاب خمینی.... ما مثل شما نیستیم👌 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 در ۲ جام ۲۰۱۸ و ۲۰۱۴ نگذارید از موضوعی که وجود ندارد ، در ذهنتان یک موضوع هدفمند بسازند. 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 عاشق همیشه در پی معشوقه می‌دَوَد باید اویس بود و به سوی تو بار بست #حسین_جان ❤️ #ارباب! آه از دو
💔 از فراق ڪربلا پیوسٺہ دارم زمزمہ ترسم ایݩ هجراݩ دهد آخربہ عمرم خاٺمہ دوسٺ دارم مرقد شش گوشہ گیرم در بغل اشڪ ریزم بر رخ و باشم دعا گوے همہ ❤️ ! آه از دوری ... 💔 💞 @shahiidsho💞
💔 دهـه‌هشتادۍها‌دارن‌هـَمسرشهیدمیشن:) 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 وقتی میگن بسیج‌ بی ترمزه یعنی همین😁💪🏻 امام خامنه ای : بسیج به معنی حضور و آمادگی در همان نقطه‌ای است که اسلام و قرآن و امام زمان (ارواحنافداه) واین انقلاب مقدّس به آن نیازمند است؛ لذا میان عزیز و (ارواحنافداه) -مهدی موعود عزیز-، یک پیوند ناگسستنی و همیشگی است.🌹 💞 @shahiidsho💞
💔 علی کریمی عکس شش سال قبل حمله کابل رو برداشته برای جوانرود استفاده کرده 🤦‍♂ 💞 @shahiidsho💞
💔 ‏همه از پیروزی عربستان دیکتاتوری موروثی بر آرژانتین و شکست ایران مردم‌سالار آزاد از انگلیس می‌گویند!.. اما نمی گویند مردم همان کشور که ملخ خور و بادیه نشین میپندارندش ، پشت تیم ملی شان بود😏 جماعت استعمار شده مسخ شده غربزده چگونه پشت تیم کشورش را خالی کرد آری... مملکت، مردم دانا می‌خواهد! 💞 @shahiidsho💞
💔 نقل است جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت: سه قفل در زندگی‌ام وجود دارد و سه کلید ازشما می‌خواهم! قفل اول این است که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم، قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد وقفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم. شیخ نخودکی فرمود: برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان. و برای قفل سوم هم نمازت را اول وقت بخوان! جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟! 🍀شیخ نخودکی فرمود: نماز اول وقت «شاه کلید» است. 📚منبع:نشان از بی نشانها
💔 👆نه نیروی امنیتی بود نه بسیجی نه سپاهی، چرا سلبریتی ها شهادت این بنده خدا رو محکوم نمیکنند برای لوکوموتیوران قطار باری راه آهن مبارکه ـ اصفهان که در حمله وحوش داعشی و در اثر پرتاب کوکتل مولوتوف و سوختگی جانش رو از دست داد و شهید شد 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"