eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 قسمت نود و هفت هنوز مکالمه
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 قسمت نود و هشت خیابون های منتهی به بیمارستان خیلی شلوغ شده بود. صدرا داشت با حداکثر سرعت می‌رفت. براش یه جورایی حکم مرگ و زندگی داشت. نشده بود تا حالا یکی به این راحتی از دستش در بره و مثل ماهی یهو جیم بشه. وقتی رسید به بیمارستان، دید مملو از جمعیته. به درب اصلی نزدیک نشد. همین جوری که سوار موتور بود، آروم آروم دورِ جمعیت میچرخید و خیلی با دقت دنبال یه راه خاص میگشت. میدید که جمعیت داره شعار میده و انواع و اقسام توهین ها رو به زبون میارن. تا اینکه دید یکی دو تا ماشین مدل بالا وارد کوچه کناریِ بیمارستان شدند. صدرا هم آروم آروم دنبالشون رفت. دید یه درِ ماشین رو در ضلع جنوب غربی بیمارستان هست که تابلو نداشت و به هر کسی اجازه ورود نمیدادند. صدرا موتورش گذاشت یه جای دور از چشم. قفلش کرد و راه افتاد. اطرافش می پایید. تا اینکه چشمش خورد به یکی از ماشینایی که همون جا پارک شده بود. کنار فرمون ماشین، یه پوشه بود که روش نوشته بود آزمایشگاه. پایینش هم مهر یه خانم دکتر بود به نام خانم دکتر کوهستانی. نایستاد. این و دید و رد شد. تا اینکه به در رسید. انتظامات دم در ازش پرسید: آقا از این در نمیشه. بفرمایید از درِ اصلی. صدرا گفت: با خانم دکتر اینجا قرار دارم. گفته بیا حیاط پشتی. مردِ انتظامات که جوانی حدودا 28 ساله بود و هیکلش هم قد و قواره صدرا بود جلوتر اومد و گفت: کدوم خانم دکتر؟ صدرا گفت: خانم دکتر کوهستانی. میدونم صبح ها میاد اما الان اینجاست. اومده کار داره. من رو اون صندلی میشینم تا بیاد. مرد انتظامات که مشکوک شده بود به صدرا گفت: همین جا وایسا تا بپرسم ببینم خانم دکتر اینجاست یا نه؟ رفت سراغ اتاق نگهبانی. فقط صدرا شانس آورده بود که اون شب اون مرد تنها بود. به محض اینکه وارد اتاقش شد و به صدرا پشت کرد تا گوشی تلفنو برداره، صدرا مثل جنِ بسم الله شِنُفته جیم شد. مرده هر چی به این ور و اون ور نگاه کرد و با چشماش دنبالش گشت، دید اصلا نیست که نیست. صدرا که پریده بود تو جدول کنار شمشادها با سرعت زیاد داشت دولا دولا میدوید و به طرف ساختمون اصلی بیمارستان میرفت. تا رسید به درِ ورودیِ ساختمون اصلی. رفت رو خط محمد و گفت: آقا من الان رسیدم به درِ ورودی پشتی. محمد گفت: من دوربینای خروجی همون دری که ازش رفتی داخل، چک کردم. دختره از اون در و کوچه خارج نشده. حتی در نیم ساعت اخیر، هیچ ماشینی از اون در خارج نشده. پس اگر باشه که بنظرم حتما هستش، تو همون ساختمون اصلیه است. صدرا گفت: این ساختمون چهار طبقه است. دو طبقه هم زیر زمین داره. یه جا بگید تا برم همون جا. اینجوری ممکنه از دستم بپره. محمد گفت: قطعا تلاش میکنه که در بره. معمولا از راه های شلوغ فرار میکنن. بنظرم برو ضلع شمالی. طبقه همکف. اونجا بشین کمینش تا بیاد. صدرا گفت: قراره چیکار کنم؟ محمد گفت: حفظ جونش! فقط یه کاری کن از بیمارستان، سالم و زنده بیاد بیرون. بقیه اش یکی فرستادم اطراف بیمارستان و منتظرشه. صدرا گفت: حله آقا. صدرا ماسک زد و خیلی عادی از همون درِ ضلع غربی وارد شد. 🔷 از طرف دیگه، سوزان در یک فروشگاه بزرگ در حال خرید بود. فروشگاهی که مملو از قفسه های رنگارنگ انواع و اقسام مواد غذایی و شست و شو و ... بود. یک هایپرمارکت خیلی بزرگ. یک سبد کوچیک برداشته بود و همین طور که از لا به لای قفسه ها راه میرفت، چشمش خورد به سس مایونز. به طرف قفسه سس مایونز رفت. یکی را انتخاب کرد و برداشت. همین که خواست برگرده و به راهش ادامه بده، یک مرد قد بلند با کت و شلوار مشکی که دکمه وسطش هم بسته بود به سوزان گفت: خانم! لطفا با من بیایید! سوزان نگاهی به سر تا پای مرد کرد. تعجب کرده بود. تصمیم گرفت قبول کند. با هم سراغ صندوق رفتند. حساب کتاب کردند و از فروشگاه خارج شدند. مرد، سوزان را به طرف ماشینی با شیشه های دودی راهنمایی کرد. سوزان هم خیلی عادی و بدون هیچ عکس العمل خاصی به طرف ماشین رفت. مرد، درِ ماشین را باز کرد. تا در ماشین باز شد، سوزان دید آرسن، همان مامور اسراییلی که از کنار نوردخت تکون نمیخورد در صندلی عقب نشسته. آرسن با لبخندی از سوزان استقبال کرد. سوزان هم با لبخندی متقابل، سوار ماشین شد. وقتی سوزان سوار شد، دید نوردخت صندلی جلو نشسته و یک هندزفری در گوش دارد و چشمهایش را روی هم گذاشته است. آرسن گفت: خوشحالم میبینمت. سوزان گفت: آرزوم بود که فقط یک بار دیگه شما را ببینم. راننده شروع به رانندگی کرد و آروم در همان خیابان، به مسیرش ادامه داد. آرسن: کارها چطور پیش میره؟ سوزان: دقیقا کدوم کار؟ آرسن: ارتباط شما با آلادپوش! سربازان گمنام ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @shahiidsho💕
rajab 1444 Final.pdf
328.6K
💔 جدول مراقبه‌ی رجبیه 📝 اعمال و اذکار ماه رجب 📿 اعمال آورده شده در جدول مراقبه، مخصوص کل ماه است که برای آسانی انجام آن و دائم الذکر بودن، به تعداد روزهای ماه تقسیم گردیده است؛ با انجام اعمال و اذکار هر روز، خانه‌ی مربوط را علامت بزنید. ♨️ مطابق توان و ظرفیت خود اذکار را انتخاب کنید و لازم نیست همه‌ی اعمال را انجام دهید. 📚 منابع: 1️⃣ اقبال الاعمال 2️⃣ مفاتیح الجنان 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 ارادتش به رهبر انقلاب مثال زدنی بود. سخنرانی هایشان را با دقت گوش میکرد اما دو تا از سخنرانی های
💔 اصلا مهمانی که جواد آنجا نبود، مزه نداشت. مهمانی، جواد را میخواهد که بنشیند و بگوید و بخندد. بعد همه را دورِ خودش جمع کند و بحث سیاسی و اعتقادی راه بیندازد. 📚 دخترها_بابایی_اند راوی: زن دایی شهیدجوادمحمدی بااندکی تغییر اختصاصی کانال شهیدشو 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 هنوز دست از حیات نشسته ام🔥 و هنوز جهان را سه طلاقه نكرده ام💝 هنوز مهر زندگى در عروقم مى دود⛓ و هن
💔 سراپاى وجودم سرشار از عشق و محبت به اوست،اما از او مى ترسم، از حضورش شرم دارم، دائماً از او مى گریزم، او را می‌خوانم، از پشت پرده با او راز و نیاز مى كنم، با او مكاتبه می كنم، همه را به سوی او مى خوانم، برای لقایش اشك مى ریزم، اما... همین كه او به ملاقات من می آید من میگریزم، در سكوتى مرگ‌زا فرو میروم. جرأت ملاقاتش را ندارم. صفاى حضورش را در خود نمى یابم. او همیشه آماده است كه مرا در هر كجا و در هر شرایطى ملاقات كند، اما... این منم كه خود را شایسته ملاقاتش نمى بینم. از ترس و کوچکی خود شـــرم می ڪــنم، از او مى گریزم. ✍🏻شهید چه زیبا قشنگ با خدا راز و نیاز میکنه دست‌نوشته های 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 رزق‌مــــــا‌را‌برســــانید‌ز‌بازار‌نجــــف از‌همان‌سفره‌که‌نعمت‌به‌گدا‌میبخشند.. السَّلامُ عَ
💔 تمام آن چه که آورده حضرت احمد فقط به نام علی و فقط برای علی است خدا به وقت شهادت حرم برایش ساخت تمام خاک نجف، خاک کربلای علی است علیِّ عالی اعلاست حضرت حیدر بهشت گوشه ای از صحن با صفای علی است ✍🏻حمید رمی السَّلامُ عَليکَ يا اَميرالمؤمنين علي ابن ابى طالِب عليه السلام. السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا سلام اللّه عَليها. 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 شهیدی که به زیارت حضرت ابالفضل نرفت! آخرین باری که به کربلا رفت مصادف با اربعین بود هرچی اصرار ک
💔 میرویم تا خط امام بماند در دست‌نوشته خود آورده است: از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم🥀 و از سوی دیگر، باید شهید شویم تا آینده بماند!✓ هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند👌 و هم باید امروز بمانیم تا فردا شهید نشود!🌷 می‌رویم تا خط امام بماند همان شهیدی که عاقبت در 5 مهر 1360 توسط اعضای مجاهدین خلق در خیابان صبا جنوبی تهران، به شهادت رسید در سالروز ولادتش، ثواب اعمال خود را تقدیم می کنیم به روح ملکوتی 🥀 و دسته گلی از صلوات به نیابت از او هدیه می دهیم به مادرمان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #مسلمانی_زیباست 💓 سلسله رفتارهای خداپسندانه، برگرفته از سیره معصومین علیهم السلام با گفتاری روان
💔 💓 سلسله رفتارهای خداپسندانه، برگرفته از سیره معصومین علیهم السلام با گفتاری روان سلام✋ امیدوارم تمریناتونو هر روز دوره کنین و به انجام دادنش فقط در یک روز، قانع نباشین تمرین امروز: 👈خوبی های کوچک را از دست ندهیم👉 امیرالمومنین علیه السلام می‌فرمایند: خداوند خوشنودی خود را در میان طاعت ها پنهان کرده. پس هیچ طاعتی را کوچک مشمار که بسا خوشنودی خداوند در همان باشد و تو ندانی. خوبی های کوچیک چون کوچیکه به چشم کسی نمیاد و خیلی راحت میشه با اخلاص انجام داد. از کنار هیچ خوبی کوچیکی نگذریم. نگیم این کار چه ارزشی داره؟! شاید همین یه کار رو از ما قبول کنند. مثل چی؟ مثلا می‌بینی شارژر خالی وصله به پریز خب این داره اسراف میشه میری شارژرو می‌کنی.. خیلی راحت. به ظاهر کوچیکه اما از کنار این هم نباید بگذریم. یا مثلا کسی رو می‌بینیم لبخند بزنیم.. لبخند زدن یک خوبیه که خیلیا کوچیک میشمارن. و مثال های زیاد دیگه که با کمی دقت میتونیم تشخیصشون بدیم. و چون این کارهارو به یاد سردار انجام میدیم این پست هم متبرک میکنیم به تصویر ایشون خب... امروز باید چشم هامون رو به همه جا حرکت بدیم.👀 حواسمون به همه جا باشه. مبادا یک خوبی کوچیک از دستمون در بره.🧐 💞 @shahiidsho💞
💔 ( ۱۴ساله) در تاریخ ۳۰ دیماه ۶۶ در عملیات بیت المقدس ۲ به شهادت رسید. او در قسمتی از وصیت نامه اش می نویسد: در تشییع جنازه من پرچم آمریکا را به آتش بکشید تا مردم بدانند که من ضد آمریکائی و تابع ولایت فقيه هستم 🔥 👌 بصیرت، آگاهی، حق طلبی، ولایت پذیری و استکبارستیزی یک بسیجی شهیدِ ۱۴ ساله در ۳۵ سالِ قبل باید الگو و سرمشق و نقشه راه مسئولین کشور شود 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 لا تعشقنی بعينك ، ربما تجد أجمل منی... إعشقني بقلبك فالقلوب لا تتشابه أبداً... با چشمانت عاشقم ن
💔 ‏«نَتَظاهرُ دائماً باللامُبالاة، و قلوبُنا تحتَرق.» "‏همواره تظاهر به بی‌تفاوتی می‌کنیم، در حالی‌ که قلب‌هایمان💔 آتش می‌گیرد." 💕 @ShahiidSho💕
💔 امروز ، روز جهانی بغل بود خوش به حال شهدا که بغل و آغوش سیدالشهدا رو به این دنیا ترجیح دادند 🥀 بغل 💞 @shahiidsho💞
💔 پرسیده بودندش، می شود امام را دید؟ و نزدیکش رفت ؟ یعنی... ما آخرالزمانی ها می توانیم ببینیمش؟ سید گریه اش گرفته بود زیر لب گفته بود: چطور بگویم نمی شود وقتی مرا در آغوش گرفته و به سینه اش چسبانده ... سید بحرالعلوم را می گویم ... 💞 @shahiidsho💞
💔 رجبت از راه رسیده و قلبِ من پر از حسِ شعفه!☺️😍
1_1977780202.mp3
6.06M
💔 ۴۶ ☑️یه لحظـه است فقـــط! در یک لحظه، تنهایِ تنها میشی❗️ 💠امـــا نـه؛ اون لحظه تنها نمیشی، اگر در لحظه های زندگیت با خدا اُنس گرفته باشی... رفاقت با خدا رو تمرین کن 🎼 💞 @shahiidsho💞
💔 +خوبی مُردن چیه؟ - دیدن ... ای که گفتی فمن یمت یرنی* جان فدای کلام دلجویت کاش روزی هزار مرتبه من  مردمی تا بدیدمی رویت  این ماه ، ماه امیرالمومنینه 🥀 *حضرت امیر: هر کسی بمیرد مرا خواهد دید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 قسمت نود و هشت خیابون های م
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 قسمت نود و نه سوزان: دقیقا کدوم کار؟ آرسن: ارتباط شما با آلادپوش! سوزان: خیلی خوبه. آدم باهوشیه. خیلی هم به مریم رجوی وفادار. قبلا اینا رو بهتون گفتم. دلیل ملاقات امروز ... این شکلی ... متوجه نمیشم. آرسن: درباره شما ابهاماتی دارم. سوزان: مگه قراره با شما کار کنم؟ و یا به استخدام شما دراومدم؟ البته فکر کنم متوجه شدید که مجذوب شخصیت و مدل کار شما شدم. اما ... چرا باید به ابهام شما درباره خودم پاسخ بدم؟ آرسن: درسته. شما آدم من نیستید. من شما را استخدام نکردم... 🔹 ادامه این جملات را که داشت میگفت، محمد در حال دیدن و شنیدم آن صحنه روی یکی از سیستم ها بود: «آرسن: اما دلم نمیخواد درباره آدمایی که با هم هدف مشترک داریم ابهامی داشته باشم. سوزان: باشه. میشنوم. آرسن: شما چرا درباره نوردخت بدگویی کردید؟ چرا این دخترو جدی نمیگیری؟ سوزان گفت: پرسیدن این سوال از شما بعیده! آرسن: چرا بعیده؟ من از دو نفر شنیدم که شما ابراز ناامیدی کردید از این که روی این دختر سرمایه گذاری بشه! سوزان: از کی تا حالا نظر من واسه موساد و اسراییل و دربارِ شاهزاده عزیزم مهم شده؟! لطفا با من بازی نکنید. حرف اصلیتون رو بزنید! 🔷 صدرا همین طور که داشت تو بیمارستان راه میرفت، حرفهای کادر و بیماران و ... را میشنید. تقریبا همه نگران بودند که نکنه مردم بریزن تو بیمارستان ... نکنه اتفاقی بیفته ... نکنه به کسی آسیب برسه و ... همین طور که داشت رد میشد و میخواست از یکی از درها خارج بشه و وارد بخش اورژانس بشه، دید یه پرستار در حال بردن یه ویلچر به طرف پشت سر صدرا هست. کسی که رو ویلچر نشسته بود، صورت و سرش پوشونده بود و چیزی مشخص نبود که کی هست؟ صدرا یه لحظه یه نفس عمیق کشید و درهمون لحظه، بوی عطری که چند ساعت پیش، ینی وقتی شبنم باهاش بود و پشت سرش نشسته بود، اسشمام کرد. فورا تصمیم گرفت این بو و عطر را دنبال کنه. به بهانه بستن بند کفشش ایستاد، نشست رو زمین و شروع به بستن کفشش کرد. همین طور که کارشو میکرد و مثلا مشغول بود، با چشمش دنبال کرد و دید پَرَستاره، به طرف راهروی غربی پیش رفت. رفت رو خط سعید و گفت: این پرستاره و ویلچر رو دیدی؟ سعید جواب داد: آره. دارمش. رفت به طرف راهروی غربی. صدرا: عطرش خیلی آشناست. عطر شبنم همین جوری بود. کسی که نشسته بود رو ویلچر، مشکوک میزد. سربازان گمنام ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @shahiidsho💕
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
💫💫و این بار " محمّد " برانگیخته شد تا شکافنده ی علوم باشد در میانِ جهلِ امّتی...! " باقر آلِ عبا " سرآمدِ بنی هاشم در علم و حدیث ؛ مولودی از فرزندانِ " فاطمه " که سایه گسترد برایِ رویاندنِ بطنِ دانش و راهِ دانایی را به بلوغ رسانید تا روزی که با طلوعِ آخرین خورشید امامت به ظهور برسد... ✨ ویژه ولادت امام محمدباقر علیه السلام ※ طرح استدیو انسان تمام @Ostad_Shojae
4_5850373140852509125.mp3
4.15M
💔 🌸 (ع) 💐شب اول رجب دل من بی‌تابه 💐که شب تولدِ، نوه‌ی اربابه 🎤 سید_رضا_نریمانی 👌فوق زیبا 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 اصلا مهمانی که جواد آنجا نبود، مزه نداشت. مهمانی، جواد را میخواهد که بنشیند و بگوید و بخندد. بعد
💔 گفت: شما ته دلت راضی نیست. اگر راضی بودی، ڪـار من حل شدھ بود؛ یڪ هفتہ است دارند من را مےچرخانند؛ اما باید بروم. آنجـا بہِـم نیاز دارند. مےدانم برای رفتنـم دلت چرڪین است... اما باید توی چشـم های من نڪَاھ ڪنے و بہـم بگـویے راضی هستے... 📚 دخترها_بابایی_اند راوی: مادر بااندکی تغییر اختصاصی کانال شهیدشو 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 سراپاى وجودم سرشار از عشق و محبت به اوست،اما از او مى ترسم، از حضورش شرم دارم، دائماً از او مى گر
💔 شمعى بود که از دنیاى خود جدا شد و به پهنه هستى عالم، قدم گذاشت به دام عشق پروانه افتاد، اسیر شد، سوخت و گرفتار شد. اما از خواب بیدار شد و هر كس به سوى كار خویش رفت. همه رفتند و او را تنها گذاشتند. شمعى دورافتاده. شمع بودم، اشك شدم، عشق بودم، آب شدم. جمع بودم، روح شدم. قلب بودم، نور شدم. آتش بودم، دود شدم. ✍🏻چمران، و ما ادرئک چمران... دست‌نوشته های 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 ما را نوشته اند گدای کریم ها چشمِ امید ما به عطای کریم ها روزیّ جن و انس و ملک، دست مجتبی ست کا
💔 با لطفِ حسن بودھ حسینۍ شدھ عالم؛ این را بھ همھ گفتھ و مبھم نگذارید ✋💚 "اَلسَّلامُ‌عَلَيْكَ‌ياحَسَنَ‌بْنَ‌عَلِی‌وَرَحْمَةُ اللّهِ‌وَبَرَكاتُهُ" هرگزنمیردآنکه‌دلش‌مست‌مجتباست 💞 @shahiidsho💞