هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید| رهبرانقلاب، شب گذشته در دیدار مسئولان نظام:
⛔ مذاکره سم است؛ و مطلقا معنی ندارد
💻 @Khamenei_ir
شهید شو 🌷
#چله_ی_شھدایی رفقا... محاسبه محاسبه محاسبه سخت نیس یه کم فک کن ببین امروز چطور بود؟ اگه کارای خو
💔
#چله_ی_شھدایی
امام خامنه ای:
طبيب خودتان باشيد.
بهترين كسى كه میتواند بيماریهای روحی را تشخيص دهد، خودمان هستيم.
روى كاغذ بنويسيد: حسد، بخل، بدخواهى، تنبلى، بدبینی و...؛
اگر بیماریهای ما اینهاست، اینها را روی کاغذ بیاوریم...
ماه رمضان فرصتی است که یکی یکی این بیماریها را، تا آنجایی که بشود، برطرف کنیم.
اگر برطرف نکنیم، این بیماریها مهلک خواهد شد؛ هلاک معنوی و واقعی.
#فداےسیدعلےجان❤️
#آھ...
#چله_ی_شھدایی
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی 💞 پروانه: نمیپرسی که دلم کجاست؟🙄 مصطفی: دوست ندارم تو مسائلی که به من مربوط
💔
#چله_ی_شھدایی
#عاشقانه_شھدایی 💞
#یادت_باشد...💕
این جمله برای من و تو باید معنای دیگری داشته باشد...
مدام با خودت بگو...
#یادت_باشد که شهید مدافع حرم،حمید سیاهکالی مرادی سه روز، روزه گرفت تا در عروسیاش گناهی اتفاق نیافتد...💖
بگو #یادت_باشد...
که حمید در ایام راهیان نور وقتی با ماشین #بیتالمال ماموریتش را انجام میداد و همسرش را میبیند که پیاده راه میرود، او را سوار ماشین بیتالمال نمیکند؛
ماشین را تحویل همکارش میدهد و دوان دوان خودش را به همسرش میرساند و میگوید
"کار تو شخصی است و نمیتوانستم سوارت کنم"...😍
#یادت_باشد...
که حمید یک بار که میخواست کباب درست کند، کلی اسپند دود میکند که بوی کباب نپیچد که نکند کسی دلش بخواهد...😢
#یادت_باشد...
که حمید هر شب نماز شبش متصل به نماز صبحش بود...❤️
یادت باشد...
#شهید_حمید_سیاهکالی، اسم همسرش را در گوشی، #کربلای_من ذخیره کرده بود، به خاطر اینکه عشقش کربلا بوده...😢😍
و اینکه یادت باشد ، یادم باشد چه انسانهایی عشقشان را فدا کردند تا ظهور امام زمان نزدیک شود
مبادا
مبادا
با گناهانم
ظهور حضرتش را عقب بیندازم😔
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#عشق_آسمونی
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#همسرانه
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگے_شھدا #شھیدمحمدرضا_دهقان_امیری قسمت دوم محمدرضا اکثر مواقع رو با رفقا میگ
💔
#گذرے_ڪوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شھیدمحمدرضا_دهقان_امیری
قسمت سوم
روز اولی که محمدرضا رو تو دانشگاه دیدم یه مظلومیت خاصی تو چشماش بود
با خیلیا فرق داشت.
مغرور و متکبر نبود.
خودش برای رفاقت قدم جلو میذاشت.
خیلی معرفت داشت و غم دیگران رو انگاری غم خودش میدونست و تا اونجایی که در توانش بود برای حل شدن اون مسئله به دیگری کمک میکرد.
اگه کسی ناراحت بود، حتی شده نصفه شب! با موتور میرفت دنبالش و میبردش بیرون.
طوری فضا رو براش عوض میکرد که اصلا طرف یادش میرفت غمی داشته!...😊
امر به معروف و نهی از منکر و نصحیت های دلسوزانش همیشه بجا بود.
عین یه برادر بزرگتر و دلسوز که انگاری کوله باری از تجربه داره پشتمون بود.
خنده هاش واقعا آدمو سر حال میکرد.☺️
یکی از آخرین شبهای قبل از رفتنش ، وقتی رفتیم بیرون خیلی بهش اصرار کردم که نره...😔 ولی اون آماده رفتن بود، دفاع از حرم رو وظیفه میدونست.
میگفت حالا ک در توانش هست اگه نره باید پاسخگو باشه.
گفت ناراحت نباش! من برمیگردم😉
گفتم تو همه کاراتو کردی که بری
از وابستگی ها و دل بستگی هات دل کندی
حتی موتورتم دادی رفیقت
هیچ چیز دنیایی نذاشتی بمونه و داری همه چیزو واسه آخرت جمع میکنی...بعد به من میگی برمیگردی؟؟!!.😞
از اون خنده های همیشگی به لباش اومد.
طوری که واقعا نتونستم ادامه بدم و چیزی بهش بگم.
یه عکس گرفت و گفت به کسی چیزی نگو و...
رفت.
دیگه نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم تا روزی ک خبر شهادتش رسید.
#ادامه_دارد...
#شھیدمحمدرضا_دهقان_امیری
#اختصاصی_کانال_آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
یا حضرت خدیجه(س):
دل نبی که شکست از غم ابوطالب
غمی رسید که این داغ دو برابر شد
به جبرئیل بگو آیه آیه نوحه کند
که نوحه خوان مصیبت، خود پیمبر شد
میان آن همه تکذیب، شهر ایمان داشت
زدند سنگ ، اگر بر رسول ، سنگر شد
تمام هستی خود داد تا به لطف خدا
به مادر همه ی اهلبیت... مادر شد
شد اولین زن تاریخ که گل اسلام
به عطر اشهد توحید او معطر شد
کنار تربت او آفتاب میسوزد
کسی که بر سر اسلام سایه گستر شد
رحلت شهادت گونه همسر پیامبر
#ام_المومنین_خدیجه را تسلیت عرض مےنماییم
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 83 دوباره به اسپیکر نگاه کردم! خلقت؟هدف؟ همون چیزی که دنبالش بودم...!!💪 از اینکه قسمت
🔹 #او_را ... 84
وقتی اومدم بیرون ،تعجب کردم!
سر و ته کوچه رو نگاه کردم اما خبری از ماشینش نبود!!
اونقدر فکرم درگیر بود،که نمیتونستم به اینکه کجا رفته فکر کنم!
ماشین رو روشن کردم و راه افتادم!
تمام طول راه با خودم درگیر بودم!
"کدوم واقعیت رو باید قبول کنم!؟
منظورش چی بود؟
یعنی چی که آدم دیندار شاده؟
بعدم چه هدفی؟
کدوم خدا؟
اون میگفت خدا رو تو اتفاقات ببین!
این میگه خدا تو رو برای خودش خلق کرده!
اینا چی دارن میگن!!
اه...
دارم دیوونه میشم!
یعنی چی!"
بلند بلند با خودم حرف میزدم اما هرچی میگفتم،گیج تر میشدم!
اعصابم داشت خورد میشد!😣
"خاک تو سرت ترنم!
فکرتو دادی دست دو تا آخوند؟؟!
خر شدی؟؟
اینا خودشونم نمیدونن چی میگن،
فقط میخوان مردمو دنبال خودشون بکشونن!!
اونوقت توهم پاشدی افتادی دنبالشون؟؟
میخوای دوتا ریشو مشکلتو حل کنن!!؟
بابا هیچ هدفی برای انسان نیست!
نکنه میخوای بری دنبال خدایی که وجود نداره؟؟!😠"
تا خونه فکر کردم و غر زدم!
خیلی دیر شده بود.
با ترس و لرز وارد خونه شدم!
بابا رو یکی از کاناپه ها دراز کشیده بود.
مثل موش جلوی در ایستادم،
هیچی نداشتم که بگم!
بابا بلند شد و رفت سمت پله ها،
برگشت و خیره نگاهم کرد:
-فقط اگر بفهمم پات رو کج گذاشتی،من میدونم با تو!!
مواظب نمره های این ترمتم باش که بدجور به ادامه ی این آزاد بودنات بستگی داره!!
اخم ترسناکی رو صورتش بود!
مامان هم سرش رو تکون داد و پشت سر بابا رفت تو اتاق!
رفتم آشپزخونه، شامم رو برداشتم و بردم بالا تو اتاقم.
اعصابم از قبل هم خوردتر شده بود!
"اینهمه گند زدی،بس نیست؟
بفهمه افتادی دنبال آخوندا دیگه خودش اقدام به کشتنت میکنه!"😡
اینقدر عصبی و کلافه بودم که بعد از چندقاشق ،
قرص آرامبخشم رو خوردم و خوابیدم...!
نزدیکای ظهر بود که بیدار شدم.
سرم درد میکرد.😣
خودم رو راضی کردم که دیگه نرم دنبالش!
با این فکر که:
"من میخواستم بدونم کجاها میره و چیکار میکنه،
که حالا فهمیدم!
پس دیگه نیازی نیست که بازم برم!"
موفق شدم که مانتوم رو از تنم دربیارم و بشینم پای درسم.
هنوز ذهنم درگیر حرفایی بود که شنیده بودم و این نمیذاشت تمرکز کنم!
فردا امتحان سختی داشتم،
اما اصلا فکرم یک جا نمیموند!!
از یک طرف هم همش دلم میخواست بلند شم و برم دنبالش!
انگار عادت کرده بودم به این کار!
نگاهم به کتاب بود،
اما چشمام کلمات رو نمیدید!
نصف یکی از صفحه ها خالی بود،
خودکارم رو برداشتم و سعی کردم هرچی که فکرم رو مشغول کرده رو بنویسم!
"اون جلسه ، آرامش ، پذیرش واقعیت ، عدم افسردگی ، کدوم واقعیت ؟
من ، یک انسان ، چرا؟؟ ، هدف خلقت؟؟
برای خدا ، خدا ، دیدن و پرستیدن ، کجا؟؟ ، مشکلات ، اتفاقات
"اون" ، آرامش ، دیدن خدا ، اون جلسه"
دور کلمه ی اول و آخر رو خط کشیدم.
هر دو یکی بود!!
هیچی ازش نمیفهمیدم!
کلافه شده بودم!😫
هوا داشت تاریک میشد....
نفهمیدم چطور امتحان رو دادم،اما هرچی که به ذهنم میرسید نوشتم!
اینقدر فکرم درگیر بود که حتی نفهمیدم امتحان سختی بود یا آسون!
سریع از دانشگاه خارج شدم.
ظهر شده بود!
دیگه نتونستم خودم رو راضی کنم!
ماشین رو روشن کردم و راه افتادم!
این ساعت باید سر ساختمون میشد،
پس فایده نداشت برم محلشون.
با اینکه مطمئن بودم درست اومدم اما برای اطمینان بیشتر، دو سه بار ،سر تا ته خیابون رو رفتم و برگشتم!
حتی کوچه ها رو نگاه کردم!
اما ماشینش نبود!!
"یعنی امروز نیومده سرکار؟!"😳
با این فکر ،رفتم سمت خونش،
چندبار تو محلشون دور زدم اما بازم ماشینش نبود!!
نمیدونستم کجا رفته!
حتی نمیدونستم برای چی باز اومدم دنبالش!!
سرخیابونشون پارک کردم.هرجا رفته بود،بالاخره باید پیداش میشد!
نزدیکای تاریکی هوا رفتم طرفای مسجد،
اما بازهم خبری ازش نبود!
شاید رفته بود مسافرت!
با ناامیدی برگشتم خونه.
اما این ماجرا تا یک هفته ادامه پیدا کرد!
انگار آب شده بود رفته بود تو زمین!!
هرجایی که فکرم میرسید رفتم اما نبود که نبود!!
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
کیا وسط راه، یادشون رفت
زیارت عاشورا یا دعای عهد یا دعای توسل و ... را بخونن و ناامید شدن؟😑
راستشو بخواین من باورم نمیشه یه عده قرار چله بذارن اما هیچ تغییری نکرده باشن...😔
اونم الان که نزدیک۲۰روز گذشته...
مگه میشه حضرت مادر رو واسطه کنین و جواب ندن؟؟!!!
حاشا...
شرمنده... ولی من باورم نمیشه
وقتی کسی دعا میکنه
یا همون لحظه اجابت میشه
یا با تاخیر اجابت میشه
یا .... میشه یه پاداش توپ، تو قیامت...
نکته مهم اینه که
اینقد اون پاداش به آدم میچسبه که روز قیامت پیش خودش میگه
کاش هیچکدوم دعاهام تو دنیا مستجاب نمیشد....
شهید شو 🌷
نمیگم عیب از شماست میخام بگم خدا هیچوقت دعای دعاکننده رو بی جواب نمیذاره...
مگه خودش تو قرآن نفرمود
ادعونی فاستجب لکم
یعنی همون موقع ک دعا کردی.... اجابت شده❤️
نمیدونم چی شده دلتون بےقرار شه!💔
نمیدونم چه حاجتی دارین؟🤔
نمیتونمم درست راهنمایی کنم😞
چون نه بلدم
نه اینکه خودم این راهو رفتم😔...
فقط میدونم این توسل ، بی جواب نمی مونه
شاید دیر و زود داشته باشه اما سوخت و سوز نداره😊