💔
یا مولا
می گذری.
می گذرم.
تو مهربانانه از گناهم.
و
من غافلانه از نگاهت...😞
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
💕@aah3noghte💕
💔
آیتالله احدی:
شهید بزرگوار حججی ذکری
از علامه حسنزاده آملی گرفته بود
که مرتب آن را تکرار میکرد
و آن ذکر این است:
«اللهم انّی اسئلک لذة نظر الی وجهک و شوق الی لقاءک»
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
4_6017050664012613317.mp3
3.84M
💔
هوای حسین، هوای حرم
هوای شب جمعه زد به سرم...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
❤️امشب یه سری بهش بزن
❤️منتظرته...
#کلیپ | نمازعشق
#نماز_شب
#دل_بسپار_به_خدا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
🌸 السلام علیک یا ابا صالح المهدی🌸
روزتونو با سلام و صلوات و ذکر اللهم عجل لولیک الفرج شروع کنید🥀
💔
ازقولمنخسته
بهمعشوقبگویید
جُزعشقِتو
عِشقےبهدِلَم
جاشُدَنےنیست...🍂
#حسین جانم💚
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#شھید، آب حیات است...
و مگر نه اینکه آب
منشا برکت است
و هر ڪجا آبی باشد، آبادانی هم هست
پس شڪ نکن یاد شھدا نیز
جان دوباره مےدهد بر این #کویر_عاطفه ها
حالا اگـر گوشه دلت، به یاد شھیدی جان گرفت
بگذار باشد و مثل پیچڪی زیبا ، تمام قلب و روح و جانت را معطر به نفس های مسیحائےاش کند
بگذار یاد #شھادت، زندگےات را زیر و رو کند
بگذار #رفیق_شھیدت ، شھیدت کند💔
#شھیدجوادمحمدی
#یادشھدا
#شھادت
#حسرت
#شفاعت
#رفاقت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
#رمان_رهــایــے_از_شـبـــ ☄ #قسمت_شصت_و_پنجم دلم آشوب شد. با دقت نگاهش کردم.او همچنان به همون نقطه
#رمان_رهــایــے_از_شــبــ ☄
#قسمت_شصت_و_ششم
_ اینا بسه یا بازم بگم؟
معلوم شد که او در این مدت خیلی چیزها از من میدونسته و من فکر و ذکرش رو به هم ریخته بودم.برای یک لحظه به خودم گفتم مرگ یک بار شیونم یک بار!! در هرصورت حاج مهدوی هیچ وقت عشق منو نمی پذیرفت و من باید دل از او و وصالش میکندم.
پس چراسکوت؟!!!
🍃🌹🍃
صدام میلرزید.گفتم:_طاقت شنیدنش رو دارید؟؟ قول میدید منو از مسجد بیرونم نکنید؟
او گوشه ی خیابون توقف کرد و در حالیکه سرش رو به علامت مثبت تکون میداد با لحن مهربون و ارامش بخشی گفت:_ میشنوم..خدا توفیق امانت داری بهمون بده ان شالله.
حالا لرزش دست وپام هم به لرزش صدام افزوده شد.دندونهام موقع حرف زدن محکم به هم میخورد.گفتم:
_من….برای دل خودم شما رو تعقیب میکردم.اوّلها دم اون میدون مینشستم تا یاد آقاجونم که خیلی ساله به خوابم نیومده بیفتم.چون من و آقام با هم تو اون مسجد نماز میخوندیم.شما چیزی از من نمیدونید..فقط همینو بگم که من مدتهاست نه مادر دارم نه پدر!! شما به افرادی مثل من میگید بی ریشه!! هیچ وقت هم به امثال من نگاه نمیکنید!! ولی منم یه روزی مثل خانوم بخشی بودم.تو خط بودم.. #فقط_دستم_رها_شد. از خودم خسته بودم.از کارهام، ازگناهام..یه شب دم مسجد داشتم گریه میکردم.روم نمیشد بیام داخل..دلایلش بماند..ولی شما خیلی مهربون و محترمانه دعوتم کردی داخل و منو با نهایت احترامات سپردید دست خانوم بخشی!! از اون شب نمیتونستم نسبت بهتون بی تفاوت باشم. شما تنها کسی بودید که بی منت و بی هدف منو مورد محبت و لطفتون قرار دادید. شما در من احساسی به وجود آوردید که تا روز قبلش تجربه نکرده بودم.دلم میخواست ..دلم میخواست حتی شده از دور نگاتون کنم.حد خودم رو میدونستم. میدونستم شما به یکی مثل من نگاه هم نمیندازی.ولی ..ولی من که میتونستم!!شما به من نیازی نداشتی ولی من محتاج شما بودم..این نیاز حتی با از دور تماشا کردنتون. ….
زدم زیر گریه..😭
🍃🌹🍃
او درحالیکه اسم خدارو صدا میکرد سرش رو روی فرمون گذاشت.
وای چه شبی بود امشب! مثل روز محشر وقت پرده دری بود. وقت بی آبرو شدن! !
امشب تقدیر با من سر جنگ داشت!!همه چیز برعلیه من بود.امشب شب مکافات بود.باید مکافات همه ی کارهامو پس می دادم. باید پیش بنده ی خوب خدا تحقیرو کنار زده میشدم.
هر ضربه ای که او به فرمون میکوبید با خودش حرفها داشت… به سختی ادامه دادم:
_حاج آقا من خیلی بنده ی روسیاهی هستم.میدونم الان دارید به چی فکر میکنید.هر فکری کنید راجب من حق دارید ولی بخدا منم آدمم!! بنده ی خوبی نبودم واسه خدا ولی از بنده های خوبش هم خیری ندیدم!! وگرنه الان این حال وروزم نبود!خدا منو رهام کرده..دیگه کاری به کارم نداره..ازم بریده..ولی #به_خودش_قسم_من_دارم_دنبالش_میگردم. دلم میخواد آقای خدابیامرزم ازم راضی باشه. اخه آقام خیلی مومن بود.همه تو اون محل میشناختنش.
#آسد_مجتبی_حسینی..
🍃🌹🍃
حاج مهدوی سرش رو از روی فرمون برداشت با دستانش گوشه ی چشمهاش رو پاک کرد و دوباره ماشینش رو روشن کرد.منتظر بودم چیزی بگه ولی هیچ حرفی نمیزد!! این رفتارش بیشتر از هرعملی تحقیرم میکردو آزارم میداد. کاش عکس العملی نشون میداد. ولی فقط سکوت بود و سکوت..!! چندبار تلفنش زنگ خورد ولی در حد جواب دادن به اون هم اجازه نداد صداش رو بشنوم! کاش میشد یک جوری از این جو سنگین فرار کرد.کاش میشد غیب میشدم و میرفتم! اصلا کاش همه ی اینها خواب بود! ولی واقعیت این بود که من اعتراف به احساسم کرده بودم و او چنین واکنش بی رحمانه ای از خودش بروز داد.به پیروزی که رسیدیم با لحنی سرد پرسید: _آدرس؟
همین! در همین حد!! بغضم رو فرو خوردم.وگفتم پیاده میشم.دوباره تکرار کرد:_آدرس؟!؟
من لجباز بودم.گفتم:_اینجا پیاده میشم.!
با همون لحن پرسید:_وسط این خیابون خونتونه؟
صورتم رو به سمت پنجره چرخوندم و دندونهامو بهم میساییدم.مگه من نمیخواستم از این ماشین و از نگاه های او فرار کنم پس معطل چی بودم؟
گفتم:_داخل اون خیابون دست راست.
او طبق آدرس رفت و کنار خونه م توقف کرد.
ادامه دارد…
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#ڪپےباصلوات🌼
شهید شو 🌷
#رمان_رهــایــے_از_شــبــ ☄ #قسمت_شصت_و_ششم _ اینا بسه یا بازم بگم؟ معلوم شد که او در این مدت خیل
#رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄
#قسمت_شصت_و_هفتم
از ماشین پیاده شدم.
کنار پنجره اش ایستادم و سرم رو پایین انداختم. پنجره ش رو پایین کشید ولی نگاهم نکرد.گفتم:
_امشب طولانی ترین شب زندگی م رو میگذرونم همینطور سخت ترینشو!!خدا آبروم رو پیش بنده ش برد نمیدونم شما آبرومو نگه میداری یا نه.
او آب دهانش رو قورت داد و در حالیکه به مقابلش نگاه میکرد گفت:
_خدا هیچ وقت آبروی هیچ بنده ای رو نمیبره! این ماییم که آبروی خودمونو میبریم! شبتون بخیر.
خواست شیشه رو بالا بکشه که با دستم مانع شدم و التماس کردم:
_شما چی؟ قول میدم از فردا پامو تو مسجد نزارم.فقط میشه این چیرها بین من وشما وخدا باقی بمونه؟؟ میشه آبروی من گنهکار رو پیش کسی، مخصوصا خانوم بخشی نبرید؟؟
به چشمام خیره شد.گفت:
_من امشب چیزی نشنیدم!!این تنها کمکیه که میتونم بهتون بکنم! مسجد خونه ی خداست.هیچ کس حق نداره پای کسی رو از خونه ی خدا ببره!!در امان خدا..
و در یک چشم به هم زدن رفت!!!
🍃🌹🍃
با اندوه فراوون وارد خونم شدم.
همه چیز شکل یک کابوس بود.در ذهنم تمام اتفاقات امروز رو مرور کردم .اینقدر روز پرحادثه ای داشتم که از یادآوریش سرم درد میگرفت.وقتی در آینه ی دستشویی به خودم نگاه کردم با صورتی قرمز وچشمانی پف کرده مواجه شدم که وسطش یک دماغ کوفته ای قرار داشت!
من اینهمه اشک ریخته بودم.اون هم در تهران!! پس چرا باز هم دلم اشک میخواست؟ واین اشکها مگر چقدر داغ بودند که صورتم می سوزد؟
با نگاهی تلخ به دختر توی آینه گفتم:
_همه چیز تموم شد!!! از حالا به بعد بازهم تنهایی!!
غصه دار و افسرده سراغ کیفم رفتم و ✨دستمال گلدوزی شده ✨ی حاج مهدوی رو برداشتم و عمیق بوییدمش…این دستمال تنها سهم من از این مرد پاک و آسمانی بود! آن رو در آغوش گرفتم و درمیان گریه وناله خوابیدم.
وقتی بیدارشدم تمام بدنم کوفته بود.انگار که تمام شب زیر مشت ولگد خوابیده بودم.به سختی از جا بلند شدم.لباسم عطر حاج مهدوی میداد.استشمام عطر او دلم رو لرزوند و حال خوب وغریبی بهم داد.الان حاج مهدوی احساس من رو نسبت به خودش میدونست و این از نظر من یعنی پایان راه!!✋
دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم.حتی نگاه کردن خودم در آینه آزارم میداد. تمام روز روی تختم بودم و با ✨دستمال گلدوزی شده✨ درددل میکردم!
🍃🌹🍃
نزدیک عصر بود که فاطمه زنگ زد.
یعنی حاج مهدوی به او حرفی زده بود؟ البته که نه! او مرد باایمان و امانتداریه.
با خیال راحت گوشی رو جواب دادم.
فاطمه مهربان و خندان سلام و احوالپرسی کرد ولی من خرابتر از این بودم که با همون انرژی جوابش رو بدم.
پرسید _چرا نرفتم پایگاه؟
منم گفتم
_کمی حال ندارم و میخوام استراحت کنم.
او با نگرانی گوشی رو قطع کرد.چون صدام خودش به تنهایی گواه ناخوشی و نا امیدی میداد.
🍃🌹🍃
چند روزی گذشت.
تنهایی ورسوایی از یک سو و دل تنگی کشنده برای مسجد از سوی دیگر حال وروزی برام باقی نگذاشته بود. از همه بدتر تموم شدن پس اندازم بود که تحمل شرایط رو سخت تر میکرد. من حسابی تنها و نا امید شده بودم.و حتی در این چندروز دل و دماغ جستجو در صفحه ی آگهی روزنامه ها برای یافت کار هم نداشتم.
جواب تلفنهای فاطمه رو یک درمیون میدادم چون در تمام اونها یک سوال تلخ تکرار میشد.
_مسجد نمیای؟؟!!!😟😕
ادامه دارد…
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#ڪپےباصلوات🌼
💔
🌄 یادداشت:
«جنگ نرم؛ مرد میخواهد!»
خواهرم، برادرم خیلی حواست به سنگرت باشد
چادرت، غیرتت، ایمانت...! همه و همه را هدف گرفتهاند...! همه را...!
دشمن جنگ نرم را، از جنگ سخت جدی تر گرفته است...!
#شهید_محسن_حججی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #شھید، آب حیات است... و مگر نه اینکه آب منشا برکت است و هر ڪجا آبی باشد، آبادانی هم هست پس شڪ
💔
زیارت مجازی😍
نائب الزیاره از طرف همسنگرےها
#شھیدجوادمحمدی
#یادشھدا
#شھادت
#حسرت
#شفاعت
#رفاقت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
💔
قــرارِ
دلِ
بےقــرارهـا
ڪجـایے...
سه شنبه ها دل تنگی برایت بیشتر مےشود...
#سه_شنبه_های_جمکرانی
#السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#آھ...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
همهی زندگیاش با حضـرت زهرا(س) پیوند خورده بود.
وقتی ازدواج کرد، مهریهی همسرش شد مهریه ی حضرت زهرا(س)❤️
حمزهعلی دو تا آرزو توی زندگی داشت:
اول اینکه خدا بهش یک دختر بده ، تا اسمش رو بذاره #فاطمه ؛
دوم اینکه وقتی شهید شد، #گمنام بمونه مثلِ حضرت زهرا(س)
هر دو تا آرزوهاش مستجاب شد و...
👈بابایِ فاطمه گمنام موند
#شھید_حمزه_علی_احسانی
#آھ_اے_شھادت
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا حجتالاسلام #شھیدغلامحسین_حقانی: در
💔
#معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی
#گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا
حجت الاسلام #شھیدمحمدحسین_صادقی:
در سال 1302 در لرستان متولد شد.
در 188 سالگی به حوزه علمیه قم رفت و در قیام 15 خرداد 1342، شرکت فعالانه داشت. فریادهای «ما پیرو قرآنیم – رفراندوم نمیخواهیم» او و نطق پرشوری که ایراد کرد، سبب شد، همان روز دستگیر و راهی زندان شود.
پس از آزادی از زندان، پیامهای امام خمینی(ره) را به روستاهای اطراف میبرد و همین باعث دستگیری مجدد وی شد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مسوولیت کمیتههای ازنا را بر عهده گرفت و به #ریاست_دادگاه_انقلاب انتخاب شد.
در انتخابات مجلس شورای اسلامی با کسب آرای مردم ازنا به #مجلس راه یافت
و عاقبت در هفتم تیر 1360 به شهادت رسید.❣
#خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت
#شھیدترور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_ڪانال_آھ...
#ڪپےباذڪرصلوات🌼
💔
#برشی_از_کتاب ✂️
مجنون نشسته بود کنار دریا🌊،
روی شنهای ساحل🏞 ...
مینوشت: لیلی. 💔
با انگشتانش👐 شنها را خط میانداخت: لیلی!💔
آب🌊 میآمد روی شنها را میپوشاند، وقتی که برمیگشت سمت دریا اسم لیلی💔 پاک شده بود.
مجنون دوباره انگشت میکشید روی شنها و مینوشت: لیلی...💔
آب هجوم میآورد سمت ساحل و نام لیلی💔 را پاک میکرد.. کسی او را دید. کارش را که دائم تکرار میکرد...
کسی پیش رفت و گفت: چرا این کار بیهوده را میکنی⁉️
مجنون نگاهش کرد.👀 عمیق در چشمانش زل زد. چیزی ندید.. آن مرد هیچ نداشت... مجنون اما لب👄 زد:
💎گر میسر نیست ما را کام او💎
💎عشق بازی میکنیم با نام او💎
حیات مجنون به همین بود: 💔یاد لیلی💔
#یا_صاحب_الزمان
#امام_من 💚📚
#نرجس_شکوریان_فرد ✍️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
🚨جوری زندگی کنید که لحظه مرگ به غلط کردن نیفتید!
حاج حسین یکتا: وقتی سنگی رو میندازی داخل دریا مثل دلبستن به دنیاست، ولی وقتی میخوای سنگ رو از ته دریا در بیاری مثل دل کندن از دنیاست؛
بچهها یه جوری زندگی کنید که دم آخری به غلط کردن نیفتید! من توی جبهه وقتی شب عملیات تیر خوردم و لحظات آخرم رو داشتم میدیدم چنان دست و پا میزدم که زمین از جون کندن من مثل چاله شده بود و اونجا فقط یه چیزی به خدا میگفتم، از ته دلم فریاد میدم که خدایا غلط کردم که گناه کردم!
#حاج_حسین_یکتا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#شهدایی
#زندگی
💕 @aah3noghte💕
💔
💠 من هیچی نیستم 💠
🌸ابراهیم هیچوقت از کلمه «من» استفاده نمیکرد. حتی برای شکستن نَفْس خودش کارهایی رو میکرد.
🌸مثلا زمانی که قهرمان کشتی بود توی بازار، کارتون روی دوش خودش میذاشت و جا به جا میکرد..
🌸حتی یکبار که برای وضو به دستشویی های مسجد رفت و وقتی دید چاه دستشویی گرفته، رفت داخل زیرزمین و چاه رو باز کرد. سپس دستشویی رو کامل تمیز کرد؛ شست و آماده کرد.
🌸ابراهیم از این کارها خیلی انجام میداد. همیشه خودش رو در مقابل خدا کوچیک میدید. میگفت: این کارهارو انجام میدم تا بفهمم من هیچی نیستم..
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
دل که شد بیت #حسین
نقش و نگـارش
زینب است...
#پروفایل
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
بچه تهرون واقعی کیه!؟
شاید تمام خوبان تهران پشت سر این شهید وارد بهشت شوند!
شهیدی که حاج حسین دولابی عارف بزرگ از او درخواست نصحیت میکند
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
ارباب جانم #حسین❤️
مےشود تو را قسم داد
به این اولین داربست های عزا
که از در و دیوار کوچه ها بالا می روند...
به همین لباس های سیاه
که کم کم از گوشه و کنار بقچه ها پیدا مےشوند
به همین روزهای آخر #ذےالحجه
به #بےقرارےھاے_قلب_زینبت
ارباب!
گوشه چشمی...
ارباب!... رحمی!
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
Reza Narimani - Chand Shab Ta Moharam Moonde (128).mp3
6.46M
💔
"تو دݪ غـم موندهـ...
یـہ ماتـم موندهـ...
ڪہ چند شب دیگہ
تا بـہ #محرم موندهـ...💔 "
با نوای #سیدرضانریمانی
#دلاتون_کربلایی
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#آھ_ڪربلا
#یازهرا
💕 @aah3noghte💕