eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته👌 فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تابه‌چشمشون‌بیاییم خریدنےبشیم اصل مطالب، سنجاق شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر در عکسها☝ 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 روایتی متفاوت از سعید اما نه تنها برای پدر و مادر و خانواده‌اش که برای رفقا و بچه‌های جنگ هم یک آدم عجیب و تکرارناشدنی بوده است.🤗 یکی از همرزمانش در خاطراتش با او گفته است: یک بار که با هم کردستان بودیم، هوا بی‌نهایت سرد بود.🌨 من قرار بود به همه سنگرها سر بزنم تا کسی خوابش نبرد. خدا خدا می‌کردم که زمان زود بگذرد و من از سرمای هوا به جایی گرم پناه ببرم.😶 توی همین سرزدن به سنگرها بود که متوجه شدم یک نفر دولا شده است.😳 اول ترسیدم، گفتم شاید دشمن است اما وقتی جلوتر رفتم متوجه شدم سعید پشت یکی از همین سنگرها و در آن هوای سرد مشغول نماز خواندن است.😇 با خودم گفتم من دنبال یک جای گرم و نرم هستم، آن وقت این پسر ایستاده و دارد اینجا نماز شب می‌خواند.😔 سعید و نام نیکی که از او به یادگار ماند، استجابت همه دعاهای مادری است که امروز با افتخار سر،  بلند کرده و از پسری می‌گوید که برای این راه کرد. "یک روز رفتم شهدا، دیدم آقایی روی قبر سعید افتاده و دارد بلند بلند گریه می‌کند. از او پرسیدم "سعید من را می‌شناسید؟" گفت من تا لحظه آخر کنارش بودم. آتش دشمن بی‌امان روی سرمان می‌بارید ولی سعید با آرامش خاصی داشت توی سنگر نماز می‌خواند. از نگرانی چندین مرتبه رفتم دنبالش که از سنگر بیرون بیاید ولی اصرار داشت اجازه بدهم نماز آخرش را با حال بخواند. می‌گفت این نماز، نماز آخرم است".😇 ✍ نویسنده: : کانال آھ... 💕 @aah3noghte💕 📛
💔 ... چه بگوید آن که در دلش غوغاست بےدل است و دل دار بےکس است و همدمش توئی بےنفس گوشه ای نشسته و چشم بر عطای تو دارد؟؟؟ چه بگوید او که تلاطم دریای درونش لحظه ای آرام ندارد و تو را مےطلبد؟؟؟ چه بگوید او که پیشانی مـَمهور گناهش را به سنگ توبه ، پیش تو مےشکند و بار دیگر آهـ مےکشد زااااار مےزند دااااد مےزند و مےگوید ... حاشا که سائل را برانی تائب را نپذیری و درمانده را درمان نکنی... الهی! به حرمت فاطمه و پدرش فاطمه و همسرش فاطمه و پسرانش از ما بگذر و عاقبتمان ختم به خیر و شهادت بگردان 💕 @Aah3noghte💕 📛
🌷🕊🌷🕊 🕊🌷🕊 🌷🕊 🕊 ۱ اخلاص عجیبی داشت😊 خوش بیان بود و بسیار پر محبت😍.. فهمیدیم حدود ۷کیلومتر از یکی از روستاهای اطراف شهریار به هیئت مےآید و در کارهای هیئت بسیار خالصانه زحمت مےکشد. ☺️ یک روز که عازم جبهه بودیم از ما خواست او را هم ببریم، ماهم یک پرونده الکی برایش درست کردیم و گفتیم : "هر کی ازت پرسید قبلا آموزش دیدی ؟ بگو اوایل جنگ آبادان بودم". و حرکت کردیم برای دوکوهه .😬 در طول مسیر کنار نشسته بودم که حرف از قبل از انقلاب پیش آمد . هوشنگ گفت: « من قبل از انقلاب دانشجوی رشته اقتصاد دانشگاه تهران بودم . اوایل دهه ۵۰ ... بعد از مدتی به گروهک مارکسیستی پیوستم و همان اوایل به خاطر فعالیت های سیاسی از دانشگاه اخراج شدم .🙄 من برای پیروزی این انقلاب خیلی زحمت کشیدم اما به همان شیوه خودم با همان نگرش .😑 وقتی انقلاب پیروز شد اعلامیه مےنوشتم و در جمع مردم مےخواندم: «به نام خلق ایران که شجاعانه پیکار کرد و دژخیم را از کشور بیرون نمود »...☹️ اما مےدیدم مردم به این گونه حرف زدن ، توجهی ندارند . مردم به دنبال امام و بودند و ما حرف از انقلاب توده ها مےزدیم .😒 بعد از انقلاب باز هم باز هم برای ثبت نام رفتم دانشگاه، ثبت نام کنم. اما باز هم به جرم حمایت از گروهک ها اجازه تحصیل نداشتم .🙄 من به خدا و مذهب اعتقادی نداشتم و پدر و مادر و فامیل به خاطر همین عقاید ، مرا طرد کرده بودند .😥 وقتی خانواده طردم کردند... به روستای پدرےام در شهریار برگشتم و مشغول کشاورزی شدم . یک روز نگاهم به خورشید افتاد،🌞 نشستم و به فکر فرو رفتم . - چه کسی این خورشید را این قدر منظم آفریده ؟🤔 -چه کسی آن را این قدر دقیق بالا و پائین می برد؟🤔 با خود گفتم : « خدا به همه مردم نور خورشید را مےبخشد و هیچ کس را به خاطر نافرمانےاش ، از آفتاب منع نمےکند .» تا غروب به این موضوعات فکر‌ مےکردم . من چه کاره ام ؟ این دنیا برای چیست؟ ما کجا هستیم ؟ چه خواهد شد ؟ در میان فامیلی که همه مرا طرد کرده بودند فقط پسر عمویم احمد، مرا تحویل مےگرفت. هرچه سوال داشتم از او پرسیدم و او جواب داد . در آخر گفت: « هوشنگ! دوران مارکسیست تمام شده ! این عقاید دیگه هیچ جایی نداره! بیا یک سفر برو مشهد و از اما رضا (ع) بخواه بهت کمک کنه و از نو، شروع کن » در مشهد خیلی به امام رضا (ع) اصرار کردم دستم را بگیرد و راه را نشانم دهد . داخل حرم وقتی مشغول نماز بودم یک باره احساس کردم سقف حرم باز شد و من کاملا حس کردم یک نور به سمت من آمد و از همان لحظه، آرامش خاصی پیدا کردم .😇😊 ... 📚...تاشهادت 💕 @aah3noghte💕 📛
💔 💔 هر دو مکان، محل دفن است یکی دفن شهدا یکی دفن اموات یکی محل دفن آنہائےست که نزد خدا روزی مےخورند یکی مکان آنها که چشم براه فاتحه ای از جانب ما هستند.... هر طوری هم که حساب کنیم مےبینیم اگر زندگی ختم به نشود است.... ... 💕 @aah3noghte💕 📛
🌷🕊🌷🕊 🕊🌷🕊 🌷🕊 🕊 ۲ بعد از سفر، با پسر عمویم بیشتر رفت و آمد کردم و او به سوالاتم جواب مےداد، بعد هم پایم را به هیئت باز کرد . و بدترین اتفاق برایم، احمد بود😭... دوکوهه خیلی رفتار هوشنگ را زیر نظر داشتم . همیشه حتی در آن گرمای تابستان سربند را از سرش جدا نمےکرد . مےگفت: "نمےدانید چقدر از ذکر و که روی این پارچه نقش بسته، آرامش مےگیرم"!!!😍 همیشه با وضو بود. مےگفتیم: " الان که وقت نماز نیست، وضو مےگیری"!!!😉 مےگفت: "مگر امام خمینی نفرمود”عالم محضر خداست“، اگر اینجا محضر خداست پس باید با ادب و با وضو در این محضر باشیم"...😇 ما مےنشستیم و خیر الله(هوشنگ) برایمان از دین مےگفت . او مثل ماهی جدا شده از آب ، قدر دین را بیشتر از ما فهمیده بود ... و حالا لذت ارتباط با خدا و دین را مےچشید . 🤗 یک روز بچه ها از او خواستند برای رزمندگان گردان حمزه از لشکر حضرت رسول(ص) صحبت کند ... وقتی در مقابل بچه ها قرار گرفت یک دفعه زد زیر گریه و گفت: «من کی هستم که بخوام برای شما انسان های وارسته حرف بزنم؟! من روز اول گفتم که در آبادان بودم حالا از خدا و شما مےخواهم مرا عفو کنید من قبل از این اصلا جبهه را ندیده بودم». همین طور مےگفت و اشک مےریخت .😭😭 روز بعد حین نماز در حسینیه حاج همت، بےهوش شد و افتاد!!! وقتی به هوش آمد رفتم سراغش، حرف نمےزد اما وقتی اصرار مرا دید گفت: "همان حالتی که در حرم امام رضا ع ایجاد شد دوباره برایم پیدا شد و از حال رفتم"...😊 عملیات ۸، اولین و آخرین عملیات بود... او رفت و اولین شهید لقب گرفت... 📚...تاشهادت 💕 @aah3noghte💕 📛
💔 #دلشڪستھ... چه زیـبا گفت پیر مُـرادمان که " #بسیج، مدرسه عشق است" ... و مگـر مےشود بسیجی باشی اما عاشق نباشی؟؟؟ در این زمانه که هجمه توهین و تحقیر و مغالطه از خودی و غیر خودی بر تن مےنشیند اگــر بسیجی، عاشق نباشد، پشت ولایت را خالی مےکند آری ... ای کاش بسیجی بودنمان هم مثل #علےع باشد همو که رهبرمان در وصفش فرمود: "بسیجی یعنی #علےع که تمام وجودش، وقف اسلام بود"... #نسئل_الله_منازل_الشهداء #پروفایل😍 #آھ... #ڪپے 📛 💕 @Aah3noghte💕
💔 ... ... بےهوا هوای یاد تو در سرم افتاد و من نمےدانم چه شد!!!! کدام دعای خیـر؟ کدام کار بےمنت و خالصانه، مرا به راه تو سر به راه کرد؟ که جز مُشتی عمل ریاکارانه یا همراه منّت، در پرونده ام، عملی سراغ ندارم... هر چه بود... هر چه هست فهمیده ام و چشیده ام که روزهایم شب نخواهد شد جز با یاد شهدا و رفیق شفیقم! لحظه لحظه در قلــ❤️ــــبم ، مرا اعمالم را رفتارم را و حتی نیتم را به سمت راهی مےبرد که نمےتوانم ثانیه ای به خودم فکر کنم! شده ای شاخص! شده ای میزان اعمالم! باشد که با مدد یاد تو، این دریای پرتلاطم و این راه سنگلاخ، دنیا را پشت سر گذارم راستی برادرم ! گفتم که دیگر برای ، بےتابی نمےکنم؟ گفتم که دارم صبوری مےڪنم و تمرین شهیدانه زیستن؟... هر چند خَسی در معرکه شهادت هم نیستم اما به لطف خدا و گوشه چشم تو، امید بسته ام... گفتمت که این روزها فقط به حرف تو فکر مےکنم؟؟که گفتی "کف پای ما باید در مسجدالاقصی به زمین بخورد"... گفتمت حسرت مےخورم به آرزوهای بزرگی که در سر داشتی؟؟ گفتمت مےخواهم آرزویت را برآورده کنم، هر چند عددی نیستم در میان این همه خوب و مرد پایِ کار و رکاب؟؟؟ حرفهای گنده تر از دهنم مےزنم ولی بگذار بگویم بگویم که هر چه در توان دارم پشت سر امام خامنه ای در همان که تو به آخرش رسیده ای، قدم برمےدارم با هر چه مےتوانم با درس خواندنم با حیا و حجابم با غیرتم با عملم با قلمم با.... با هر چه در چَنته دارم با این همه گـُنده خواهےام، منتظر کمک و یاری توام در پیمودن این مسیر پر رنج و پر فراز و نشیب که طلایه دارش، حضرت آقاست... هوامو داشته باش! ... (٣نقطه) 💕 @aah3noghte💕 📛
🕊✨🕊✨🕊 ✨🕊✨🕊 🕊✨🕊 ✨🕊 🕊 ۱ یکی از کسانی که ابراهیم هادی با او رفیق شد تا او را جذب دین و خدا کند، خیلی خاص بود!!! خیلی راحت از خوردن و کارهای خلاف حرف مےزد و اصلا چیزی از دین نمےدانست... خودش مےگفت که تا حالا حتی یک بار هم مسجد و هیئت نرفته!!! یک بار به ابراهیم گفتم: "آقا ابرام! اینا کےان دنبال خودت راه انداختی"؟؟؟ با تعجب پرسید: چطور؟ گفتم: "دیشب که با این پسر اومدی هیئت، اومد کنار من نشست... وقتی حاج آقا داشت از مظلومیت امام حسین ع و کارهای یزید را مےگفت، این پسر هم با عصبانیت گوش مےکرد!!! وقتی چراغها خاموش شد، جای گریه کردن، فحش های ناجور به یزید مےداد".... ابراهیم زد زیر خنده و گفت: "عیبی نداره... این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده، مطمئن باش وقتی با امام حسین ع رفیق بشه آدم درستی میشه"... دوستی ابراهیم با این پسر به آنجا رسید که همه کارهای خلاف را کنار گذاشت و یکی از بچه های خوب ورزشکار شد. اما از او بدتر بود... ... 💕 @aah3noghte💕 📛
✨🕊✨🕊 🕊✨🕊 ✨🕊 🕊 ۲ سید جواد حوالی میدون خراسون ساکن بود و یک محله از دستش عاصی بودند!!! 😫😩 مےگفتند: "بعضی شبها مست مےکرد و توی کوچه ها راه مےرفت و نعرھ مےکشید!!! و با لگد به درب خانه ها مےزد.😧 هیچکسی از دستش امنیت نداشت تا اینکه.... او هم با آشنا شد...😇 ابراهیم او را به زورخانه حاج حسن برد و سید جواد، عاشق ورزش باستانی شد.😍 کم کم بقیه اهل زورخانه هم به خاطر ابراهیم، با سید رفیق شدند. وقتی سید جواد حسابی به ورزش علاقمند شد ابراهیم به او گفت: "محیط ورزش باستانی، حرمت داره! اگه مےخای ورزش رو ادامه بدی باید کارای قبلت رو ترک کنی"!!!☝️ و سید اینقدر از داش ابرام، محبت و مردونگی دیده بود که به خاطر گل روی او به حرفش گوش کرد😊... ابراهیم تا جایی پیش رفت و برای سید جواد وقت گذاشت که همه گذشته او را پاک کرد... و بعد پای سید را به مسجد باز کرد😉... ... 💕 @aah3noghte💕 📛
💔 ... آیـا دیده ای هیچگـاه ، پرنده ای را ڪه تنها به خاطر آب و دانه دل بندَد به قفس؟ آیـا شنیده ای که درِ قفس باز باشد و پرنده ، پرواز از یاد بُرده باشد؟؟ حالِ من، پرنده شڪستہ بالے را مےماند که بےهوا خود را بر در و دیوار قفس کوبیده و حالا که در را به رویش باز کرده اند، جانی ندارد برای پرواز.... یا آن مرغڪی که به هوای چند دانه گـندم، رهایی را از یاد برده... چه مےکند گناه بااین قلب ویرانه که انسان، را را و را فراموش مےکند؟؟؟ چه کرده است انبوه بےشمار گناهان با قلب من.... ... 💕 @aah3noghte💕 📛
💔 ... شهید مثل رود است زنده مےکند ڪویر وجود انسانها را... شهید، جارےست زندگی بخش است فقط کافےست دل به او بسپاری... تا تو را با خود به بی نهایت ببرد.. به ... در کنار زاینده رود... ... 💕 @aah3noghte💕 📛
💔 ... دلم آن جذبه ای را مےخواهد که تو مجذوبش شدی... دلم اخلاص تو را مےخواهد همان که نگذاشت زنجیر دنیا به دست و پای دلت، قفل شود... دلم یڪ رفیق مےخواست، مرامی یڪ نفر که بتوان درِ گوشےهای شهادت را به او گفت و بدانی آرزوی رفیقت را بر زبان آورده ای... و بدانی نمےخندد به آرزوهایت... و بدانی او هم افق نگاهش، در جایی از کرانه شهادت، است... خودمانی بگویم "دلم یک رفیق شهدایی مےخواست ... تا دستم را بگیـرد و کام مرا هم با یاد شهدا و شهد شهادت، شیرین کند" ممنونم از تو ای که باز دست مرا گرفتی و با کسانی آشنایم کردی که یاد شهدا، در منش و رفتارشان تجلی کرده... ... 💕 @aah3noghte💕 📛
🌸🕊🌸🕊🌸 🕊🌸🕊🌸 🌸🕊🌸 🕊🌸 🌸 ۱ احمد خلاف بود اما نه هر خلافی!☝️ بیشتر اهل دعوا بود... در یکی از دعواهایش حسابی از خجالت یک نفر درآمد او هم رفت مقداری تریاک در خانه احمد انداخت و به ماموران گفت احمد در کار پخش مواد است!!!! احمد که نمےخواست دستگیر شود، به توصیه من، راهیِ جبهه شد😬 تا بعد از یکی دو ماه بیاید و ثابت کند حرف مواد و... تهمت بوده😅.... با تلاش بسیار راهیِ جبهه شد و فرستادنش ... من هم برای اینکه احمد را تنها نگذاشته باشم رفتم جبههء ریجاب😌... دو ماهی در ریجاب بودیم اما فرمانده سپاه منطقه ، بخاطر زیاد سیگار کشیدن و ... ما را از جبهه کرد!😣 ما هم به شهر ری برگشتیم و با نامه جبهه که پیش احمد بود، قضیه مواد هم تمام شد...✌️ اما این تازه، اول ماجرا بود😑... روزی در قهوه خانه نشسته بودیم که دو نفر با لباس فرم سپاه وارد شدند و به سراغ آبدارچی رفتند، آبدارچی هم با دست ما را نشان داد👈... 😓 ... 💕 @aah3noghte💕 📛
💔 #دلشڪستھ... دلم تنگ استـ... یڪ دلتنگی از جنس جــا ماندن یک دلتنگی که پایانی ندارد یک دلتنگی از همانـہایی که تا نبـاری... دلت باز نمےشود... دلـتنگم💔 #دلشڪستھ ام💔 خدایا! خودت حال ما را مےدانی اگـر آبرویی داشتیم ، مُهر جاماندن بر پیشانےمان نمےخورد به شهدایی که آبرومندان درگاهت هستند، تو را قسم مےدهیم به حال زار ما ترحم کنی! و ما را در خیل نیڪان بپذیری... #در_کوی_نیکنامان_ما_را_گذر_ندادند #گـر_تو_نمےپسندی_تغییر_ده_قضا_را... #شهیدجوادمحمدی #آھ... 💕 @aah3noghte💕 #ڪپے 📛
🌸🕊🌸🕊 🕊🌸🕊 🌸🕊 🕊 ۳ بعد از مدت ها که احمد در جبهه بود به مرخصی آمد؛ مهدی خندان هم تصمیم گرفت همراه برادرش سری به احمد بزند و به خانه اش برود...☺️ در راه به برادرش گفت: "داریم به دیدن کسی مےرویم که اگر دکمه های پیراهنش را باز کند، مےبینی بدنش پر از هست ولی در جبهه یکی از ترین و سر به زیرترین و انقلابی ترین بچه هاست... مےخوام تو را از او یاد بگیری"😌.... ادامه را بشنوید از زبانِ برادر مهدی خندان: وارد منزل که شدیم جوانی ، با موها و ریش به استقبالمان آمد و خیلی تحویلمان گرفت.😍 احمد بود... ...😊 نماز و ناهار را پیش او بودیم و بعد برای دیدار امام، راهیِ جماران شدیم.😇 و بعد به منطقه ریجاب رفتیم. در طول مسیر، تمام رفتار و کردار احمد را زیر نظر داشتم،👀 بود...☺️ یک ماه با احمد بودم. رفتارش خیلی برایم عجیب بود! بود!!!💪 یک روز ازش پرسیدم: "قبل از جنگ و انقلاب چکار مےکردی"؟؟🤔 معلوم بود نمےخواهد کسی از کارهای قبل انقلاب او خبردار شود؛ فقط گفت: "اون زمان جامعه آلوده بود! پر از فساد بود!! ما هم کسی را نداشته باشیم نصیحتمان کند... تا این که امام آمد و دست ما را گرفت. الان دیگه جامعه این طور نیست... الان اگه کسی پیش بده"!!!!😬☝️ احمد به یکی دیگر از دوستاش که گفته بود: "چقدر تغییر کردی"!!! گفته بود: "امام خمینی کاری کرد من "...😇 ... مطالب متفاوت پیرامون شهدا را اینـــ👇ـــجا بخوانید 💕 @aah3noghte💕 📛
💔 استایل جالب حمید داودآبادی!😍 مگه بده با ادبیات امروزی، درباره دیروز حرف بزنیم؟!🤔 اصلا، ما که نتونستیم نسل امروز رو تحت تاثیر خودمون قرار بدیم، حداقل ادبیات خودمون رو مثل اونا نشون بدیم، شاید که پذیرفتنمون! 33 سال پیش استایل جالب حمید داودآبادی، در سفر به خارج! بهمن 1364 جشنواره والفجر 8 شهر بندری فاو عراق لشکر 27 محمد رسول الله (ص)، گردان شهادت در کنار دوستان و همرزمان خود. این که سرستون هستم😎، دلیل بر این نیست که از همه جلوتر بودم! اولا، عکاس از من جلوتره.📸 دوما، اینجا ستون، دو قسمت شده و من وسط ستون هستم.😑 سوما، من عرضه و جرات و جسارت و شجاعت و جیگر و ... این که سرستون برم و سینه توی سینه دشمن بشم، نه داشتم، نه دارم!😩 چهارما، من هنوز با یاد اون شبها و رزمهای سخت، تنم می لرزه و خواب کوفتم میشه!😖 پنجما ... ششما ... حمید داودآبادی 💕 @aah3noghte @hdavodabadi💕 بدون ذکر نام و لینک 📛
💔 #دلشڪستھ... مےبینی برادر؟ مےبینی همان شد که آسِد مرتضی گفت... دیدی دنیا و زمانہ ، ما را هم با خود بـُرد؟ از احوالاتم همین قدر بگویـمت که وسط روضه مادر، از خدا، دنیا خواستم.... به خودم که آمدم دیدم چقدر دنیازده شده ام قبلـتر ها اگر حاجاتم بوی شهادت مےداد اکنون دنیا، روحم را آنقدر کوچک کرده که از منشا خیرِکثیر، دنیایی را خواستم که برای او و همسرش، پشیزی ارزش نداشت... ناراحتم برادر! این زنگ خطر است این تازه اول راه است و اگر تو دعایم نکنی، اگـر تو هوایم را نداشته باشی سوار بر کشتی غفلت، سر از ناکجاآباد در مےآورم... #نسئل_الله_منازل_الشهداء #آھ... 💕 @aah3noghte💕 #ڪپی دلنوشته ها بدون ذکر لینک کانال مورد رضایت نیست...📛
🕊🌹🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 ۱ اسمش جعفر بود، اما در خانه بهروز صدایش مےکردند... متولد ۱۳۳۴ از خیلی لات های الان، تر بود!!! خیابون تهران! کسی که چهارراه حسن آباد رو مےبست و همه از اسمش !!! کسی که هیچ کی جرئت نداشت تو چشاش نگاه کنه.... میشه !!!!! میشه رزمندگان ۲۵کربلا!!!! میشه کسی که براش فیلم درست میکنه!!! میشه کسی که حاج میگه: "شیرسوار در عملیات آزادسازی مهران یک تنه با نیروهاش، قلاویزان رو آزاد کرد.... چون امام گفته بودن مهران باید آزاد بشه ، شیرسوار به خودش تکلیف کرده بود تا مهران رو آزاد نکنه به منزل برنگرده".... اما این همه تغییر چطور به وجود آمد؟ همه این تغییراتــــ ، در اثر آشنایی جعفر با بود، کس ی که سال ۵۶ با جعفر آشنا شده و او را وارد مبارزات سیاسی مےکند... ... ... 💕 @aah3noghte💕 📛
💔 ... چه پایان زیبایی آدم بمیرد به حبّ کسی که شده تمام وجودش❤️ مَن عَشَقَنی، قَتَلنی... کاش خدا منم مےڪُشت.... هر چند رو عشقم، نمیشه حساب کنه... ... 💕 @aah3noghte💕 📛
🕊🌹🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 ۲ سال ۵۶ بود و بهروز ۲۱ ساله که با شهید نجف علی کلامی آشنا شد؛ جذابیت گفتار و روشنگرےهای نجفعلی، بهروز را به سوی امور دینی هدایت کرد... جعفر (بهروز) در سال ۵۷ بعد از پیروزی انقلاب، به عضویت کمیته و بعد از آن به عضویت سپاه درآمد. در سال ۵۹ ازدواج کرد و همان سال، با عده ای دیگر، سپاه آستارا را پایه گذاری کردند. در عملیات های مختلفی شرکت کرد و زخم ها و مجروحیت های زیادی در بدن داشت... زمانی که در عملیات ۸ مجروح شد و به بیمارستان منتقل شد، شهر به دست حزب افتاد!!! همان روزها امام دستور دادند که !!! جعفر با همان حال مجروح، خود را به جبهه رساند و در عملیات آزادسازی مهران، شرکت کرد.... حاج جعفر شیرسوار به همسر و دوستانش گفته بود که را دیده و بلاخره در ظهر #۳دی۱۳۶۵ به آرزوی دیرینه اش رسید... 📚...تاشهادت 💕 @aah3noghte💕 📛
💔 ... به دریای شهادت سپردن کار آنهائےست که ترسی از طوفان ندارند... از این امواج بلا هر که با شهادت ، سربلند نشود لاجـرم با مرگ، سرافکنده خواهد شد 💔 ... 💕 @aah3noghte💕 📛
🕊🌸🕊🌸 🌸🕊🌸 🕊🌸 🌸 شب عملیات بود و گردان مےخواست حرکت کند که از طرف آمدند تا یکی از بچه ها را با خود ببرند!!!😳 مےگفتند: "قبلا جزء بوده و احتمال دارد باشد!!"😨😱 گفتم: "بعیده! او چند ماه است که با ماست! اگر مےخواست کاری کند تا الان کرده بود"!!😕 گفتند: "جان بچه های مردم در میان است! او را همراه خودتان نبرید"!!!😐 وقتی رفتند با روحانی گردان صحبت کردم و چون او هم آن شخص را مےشناخت بدون اینکه به من بگوید کرد... آمد و گفت: "حاجی! استخاره کردم ببریمش یا نه؟! آمد... مطمئن باشید او از گذشته اش توبه کرده است".... صدایش کردم و گفتم: "فعلا شما نیا عملیات!!! ان شالله در ادامه کار از وجودت استفاده مےکنیم"...☺️ چهره اش درهم شد و گفت: "چرا؟ مگه چی شده؟ مگه من...😔 حاجی! به هر چی مےپرستی قسمت مےدم! من توبه کردم😔 من دیگه اون آدم قبلی نیستم!😔 درسته یه زمانی جزء منافقین بودم و به دستور اونا اومدم جبهه اما حالا دیگه حال و هوای جبهه و بچه ها رو با هیچی عوض نمےکنم! اگه قرار بود برای سازمان کاری کنم تو عملیات قبلی مےکردم"!!!😔 راست مےگفت... آمدم کناری و با قرآن را باز کردم! با تعجب دیدم دوباره آمد😳 به یکی یکی از بچه ها گفتم: "برات ماموریت ویژه دارم! پشت سرِ فلانی حرکت مےکنی و اگه دیدی دست از پا خطا کرد بکُشیش"!!!☝️ رفتم سراغ همان جوان و گفتم: "شما بدون سلاح و مهمات در عملیات شرکت کن"!😒 پَر درآورد از خوشحالی!!! گردان حرکت کرد و بعد از عبور از کنار کمین ها به رسیدیم😨😱 تخریب چی مشغول باز کردن معبر بود که مورد هدف قرار گرفت و شد!!! یک نفر را مےخواستیم که با فدا کردنِ خودش، بقیه میدان را کرده و راه را برای باز کند!!! آن جوان که روزگاری منافق بود، یک باره از جا بلند شد و قسمت پایانی میدان مین را با بدن خودش، پاکسازی کرد!😞😔 آری... توبه اش، مردانه بود!!!! 📚...تاشهادت 💕 @aah3noghte💕 📛
💔 ! نوجوان بود که همپای سالهای آغاز انقلاب، قد کشید، در این بهمن هایی که از اولین سال های پیروزی انقلاب آمدند و رفتند و حسرتشان بر دل ماند! در آمد و رفت همان بهمن ها، آن بچه پرهیاهو، کنجکاو، با سری پرشور و کمی ترسو! به بلوغ رسید، شجاعت یافت و جای خود را در دنیا و کشور پیدا کرد: : حضور فعال در تظاهرات و راهپیمایی ها، همراه خانواده. حضور پرشور در بزرگترین و موثرترین اتفاق زندگےاش؛ اسلامی. آنجا برای اولین بار بوی دود، خون، باروت و بدنهای سوخته را استشمام کرد... : حضور فعال در مقابله با منافقین. دستگیری و ضرب و شتم توسط منافقین در دانشگاه تهران. بازجویی توسط مسعود رجوی رهبر پلید منافقین. ناکام از رفتن به کردستان برای نبرد با ضدانقلابیون به خاطر سن کم. : حضور فعال در چادر وحدت برای رویارویی با منافقین، ضدانقلاب و بنی صدر. بغض و اشک و آه از شهادت دوستان چادر وحدت در جبهه.. گریه و شکایت از ناکامی در رفتن به جبهه: بچه ای! : دومین بار حضور در جبهه. خوش ترین ایام زندگی. حضور در گیلانغرب، جبهه آوزین، تپه کرجی ها. همرزمی و همسنگری با بچه های بابل و فریدونکنار. اولین مشاهده لحظه شهادت دوستان... : ناکامی از حضور در عملیات والفجر مقدماتی. افتاده از زخم و درد تنهایی و شهادت مصطفی کاظم زاده. سوز، سوز. داغ، داغ. اشک، اشک. حسرت، حسرت. : حضور ناکام در عملیات خیبر. اولین اعزام گروهی: طرح لبیک یا خمینی. وامانده از داغ رفیقان شهید.. : وامانده از حضور در عملیات بدر. رانده از جبهه. شاغل در کمیته انقلاب اسلامی. در حسرت دیدار دوباره رفقای شهید : حضور فعال در عملیات والفجر 8. عاشقانه ترین عملیات جنگ همراه با گردان شهادت. بارش باران ترکش بر بدن و نوش جان نمودن گاز. شهادت دوستانی که عقد اخوت بستیم و قول شفاعت دادیم...😭 : حضور نیمه فعال در عملیات کربلای 5. زمینگیر شدن، کپ کردن و لرزیدن در سه راه مرگ شلمچه. مشاهده سوختن و جان دادن دوستان.. : همرنگ دنیا و دنیائیان شدن. در حسرت رفتن به جبهه. شاغل در سپاه پاسداران. : تمرین "بله قربان" گویی. آغاز سال های دور از جبهه. همسان سازی با زندگی روزمره. دویدن و ایستادن در صف، برای یک لقمه نان. ... : افتاده از پا. خسته، خفته و منتظر... ناتوان از مقابله با امراض دنیایی. : کجا، در چه حال و مشغول چه؟! اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا بله... ما برای آنکه ایران، ایران شود، خون دلها خورده ایم... رنج دوران بُرده ایم... نوشته حمید داودآبادی با اندکی تغییر.... ... بدون ذکر نام کانال📛 💕 @aah3noghte @hdavodabadi💕
💔 همبازی لیلا فروهر در فیلم مراد و لاله !!!!😳 👈همه از سرنوشت لیلا فروهر باخبریم اما که در كودكي همبازي مشهورترين خوانندگان لس‌آنجلسي در فيلم «مراد و ليلا» بود (لیلا_فروهر) ، چه سرنوشتی پیدا کرد؟ او در ادامه مسير زندگی‌اش تغيير مي‌كند و به ، و در آخر به دوران دفاع مقدس مي‌رود😊 آكروبات‌باز و بازيگر دهه 40 ، در سال‌های پايانی دهه 50 در نقش يك چريك و رزمنده چابك وانقلابی درصحنه زندگی واقعی ظاهر می‌شود. او میگفت: در این انقلاب نوپا احتمال کودتا هست برای همین یک سال و نیم به همراه همسرش به خارج از کشور رفت تا آموزش نظامی ببیند، آوازه او به گوش می رسد💪 همرزم شهید در خارج از کشور ، در روز‌های اولیه جنگ تحمیلی و در جریان حصر آبادان ، هنگامی که ریاست کمیته تجریش را بر عهده داشت ، به رسید. ‌مزار پاک این شهید در قطعه ۲۴ بهشت زهرا سلام الله در جوار مزار خلبان شهید احمد کشوری قرار دارد کتاب از انتشارات روایت فتح گوشه ای از زندگانی اوست 💕 @aah3noghte💕 ⛔️
💔 ✨ نویســـنده: ...اگر درباره ے جهان و تحولات روزگار، مشڪلے برایت پیش آمده، آن را به عـدم آگاهے ارتباط ده، زیرا ابتدا بـا نا آگاهے متولد شدے و سپس علـوم را فراگرفتے و چه بسیار آن چه را ڪه نمیدانــے و خـدا مےداند و بینش تو در آنچـه او مےداند، راه ندارد به قدرتـے پناه ببر ڪه تو را آفرید و روزے داد. بدان پســرم ڪه من از هیـچ اندرزے براے تـو ڪوتاهــے نڪردم و تو هر قدر براے خودت ڪوشش کنـے به اصـلاح خویش بیندیشے، همانند پدرت نمےتوانے باشـے... پسـرم! نفس خود را میــزان میان خود و دیگران قرار ده. پس آنچــه را براے خودت دوست دارے براے دیگران نیز دوست بدار و آنچه را براے خود نمےپسندے براے دیگران نیز مپسند. ستمے روا مڪن؛ آن گونه ڪه دوست ندارے بر تو ستم شود. نیڪوڪار باش؛ آن گونه ڪه دوست دارے به تو نیڪے ڪنند. آنچه را ڪه براے دیگران زشت مےپندارے براے خود نیز زشت بشمار و چیزے را براے مردم بخواه ڪه براے خود مےپسندے... آنچه نمیدانے نگو! آن چه را دوست ندارے به تو نسبت دهند، درباره ے دیگران مگو. بدان ڪه خودبزرگ بینـے و غرور، مخالف راستــے، و آفت عقــل است. در زندگــے نهایـت تلاش و ڪوشش را داشته باش، اما در فڪر ذخیره سازے براے خود و دیگران نباش... پســرم! بدان تو براے آخرت آفریده شده اے، نه دنیا و پایدار شدن در آن. مرگ، هر ڪس را ڪه بخواهد به آن مےرسد و سرانجام او را مےگیرد. پس از مرگ نتــرس. نڪند زمانــے سراغ تو را بگیرد ڪه در حال گناه یا در انتظار توبه ڪردن باشــے و مرگ مهلتت ندهد و بین تو و توبه، فاصله اندازد ڪه در آن حال خود را تباه ساخته اے؟ پســرم! فراوان به یاد مرگ باش و به یاد آن چه ڪه به سوے آن مےروے و پس از مرگ در آن قرار مےگیرے. مبــادا دلبستگــے فراوان به دنیا تو را مغرور ڪند؛ چرا ڪه خداونــد تو را از حالات دنيا آگاه ڪرد و دنیــا نیــز از وضــع خود تو را خبــر داده و از زشتــے هاے روزگار پرده برداشته است همانا دنیاپرستان چونان سگ هاے درنده، عوعو ڪنان براے دریدن صدر شتابند. ... 😉 ... 💕 @aah3noghte💕 @chaharrah_majazi این رمانی‌ست که هر شیعه ای باید بخواند‼️ ⛔️ فقط و فقط با ذڪـر منبــع بلامانع است.