eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 و راه و رسم زندگی شما به ما فهماند این دنیا هیچ است و همه چیز، آخرت است آخرت... قنوت عارفانه 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 *لطفا نشر دهید* در جریان تفحص پیکر های مطهر شهدای گلگون کفن دفاع مقدس در خاک عراق ، اخیرا" شهید
💔 📸 تصویر به دست آمده از پرونده پرسنلی شهید 💐تلاش ها برای پیدا کردن خانواده محترم این شهید والامقام همچنان ادامه دارد. هرگونه اطلاعاتی در مورد شهید ، همرزمان و خانواده محترم شهید دارید از طریق شماره تماس ۰۲۱۵۵۶۱۲۹۹۰ و همچنین کانال خبری معراج شهدا ( @tafahoseshohada ) به دست ما برسانید. ... 💞 @aah3noghte💞
AUD-20200615-WA0001.mp3
6.97M
💔 حجه الاسلام امیری: بچه ها ؛ شهادت اتفاق نیستااا امثال حاج قاسم ها اول از دنیا گذشتن!!! بچه ها ، از الان رو خودتون کار کنین ، نگید زودِ اگه همین الان امام زمان بیان و بگن پاشو میخوامت آماده این ؟؟؟ 👌 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🌿✨مشهد از جنس بهشت است، قیامت دارد تا دَمِ مرگ، دلم شوق زیارت دارد😍🙏 ... 💕 @aah3noghte💕
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
همه با هم میخوانیم فرازی از دعای سفارش شده توسط : اَللَّهُمَّ أَنْتَ عُدَّتِی إِنْ حَزِنْتُ وَ أَنْتَ مُنْتَجَعِی إِنْ حُرِمْتُ وَ بِکَ اسْتِغَاثَتِی إِنْ کَرِثْتُ وَ عِنْدَکَ مِمَّا فَاتَ خَلَفٌ وَ لِمَا فَسَدَ صَلاَحٌ وَ فِیمَا أَنْکَرْتَ تَغْیِیرٌ اى خداوند، چون محزون شوم تویى ساز و برگ من و چون محرومم دارند طلب روزى را به سوى تو آیم. هر گاه مصیبتى به من رسد به درگاه تو استغاثه کنم و هر چه از دست رود تو جبرانش مى‏ کنى و هر چه تباه شود تو به صلاحش مى ‏آورى و هر چه تو را ناپسند افتد تو دگرگونش توانى کرد. فَامْنُنْ عَلَیَّ قَبْلَ الْبَلاَءِ بِالْعَافِیَهِ وَ قَبْلَ الْطَّلَبِ بِالْجِدَهِ وَ قَبْلَ الضَّلاَلِ بِالرَّشَادِ پس اى خداوند، پیش از در رسیدن بلا، نعمت عافیتم ده و پیش از آنکه دست طلب فرا کنم، توانگریم بخش و پیش از آنکه کارم به گمراهى کشد، راه هدایتم بنماى. وَ اکْفِنِی مَئُونَهَ مَعَرَّهِ الْعِبَادِ وَ هَبْ لِی أَمْنَ یَوْمِ الْمَعَادِ وَ امْنِحْنِی حُسْنَ الْإِرْشَادِ رنج عیب جویى مردم از من دور بدار و ایمنى روز رستاخیز نصیب من فرماى و ارشاد نیک دیگران را به من ببخش. نشر دهید👌
💔 گفتند که از قدیم تو مرد رفاقتی من هم میان این همه دلداده ها بخر... ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 چشم دلم به سمت حرم باز می‌شود با یک سلام ، صبح من آغاز می‌شود پر می‌کشد دلم به هوای طواف تو وقتی که لحظه، لحظه پرواز می‌شود 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 سـرش مے رفـت نمـاز اول وقـتش را ترڪ نمے کرد همـیشہ مـیگفت: "مـأموریتے مـهم تـر از نـماز نداریـم" . ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
#رمان_فنجانی_چای_با_خدا☕️ #قسمت_5 مدتی بود که از مسلمان شدنِ دانیال و عادتِ من به خدایش میگذشت. پدر
☕️ همه چیز به هم ریخته بود. انگار هیچگاه، دنیا قصد خوش رقصی برای من را نداشت. منی که حاضر بودم تمام سکه های عمرم را خرج کنم تا لحظه ایی سازِ دنیا، بابِ دلم کوک شود. حالادیگر دانیال را هم نداشتم. من بودم و تنهایی.. بیچاره خانه مان، که از وقتی ما را به خود دیده بود، چیزی از سرمای شوروی برایش کم نگذاشته بودیم. روزهایم خاکستری بود، اما حالا رنگش به سیاهی میزد. رفتار های دانیال علامتی بزرگ از سوال را برایم ایجاد میکردند.🤔 چه شده بود؟؟ این دین و خدایش چه چیزی از زندگیمان میخواستند؟؟ مگر انسان کم بود که خدا، اهالی این کلبه ی وحشت زده را رها نمیکرد؟ مادر یک مسلمان ترسو.. پدر یک مسلمان سازمان زده.. و حالا تنها برادرم، مسلمانی مذهبی که از هّل حلیم، دیگ را به آغوش میکشید. کمتر با دانیال برخورد میکردم. اما تمام رفتارهایش را زیر نظر داشتم. چهره ی عجیبی که برای خود ساخته بود و برخوردهای عجیبترش، کنجکاویم را بیشتر میکرد. و در بین چیزی که مانند خوره، جانِ ذهنیاتم را میخورد، اختلاف عقاید و کنشهایش با مادر مسلمانم بودم. هر دو مسلمان.. اما اختلاف؟؟؟😳 پس مسلمانها دو دسته اند.. ترسوهایش مانند مادر، مهربان و قابل ترحمند.. جسورهایش میشوند دانیال. دانیالی که نمیدانستم کیست؟؟ بد یا خوب؟؟؟ راستی پدرم از کدام گروه بود؟؟ نه.. اون فقط یک مجاهد خلقیِ مست بود..همین و بس.. دیگر طاقتم تمام شد. باید سر درمیاوردم، از طوفانی که آرامش اندکم را دزدید. باید آن پسر مسلمان را پیدا میکردم و دروازه های زندگیمان را به رویش میبستم. دلم فقط برادرم را میخواست. دانیال زیبای خودم.. بدون ریش.. با موهای طلایی و کوتاهش.. پس همه چیز شروع شد. هر جا که میرفت، بدون اینکه بفهمد، تعقیبش میکرد. در کوچه و خیابان.. اما چیز زیادی دستگیرم نمیشد. هر بار با تعدادی جوان در مکانهای مختلف ملاقات میکرد. جوانهایی با شمایلی مسلمان نما، که هیچ کدامشان ،آن دوست مسلمان نبودند. راستی آنها هم خواهر داشتند؟؟ و چقدر سارای بیچاره در این دنیا بود.. از این همه تعقیب چیزی سر درنمی آوردم.. فقط ملاقات های فوری.. چند دقیقه صحبت.. و بعد از مدتی خیابان گردی، ورود به خانه های مهاجر نشین، که من جرات نزدیک شدن به آنها را نداشتم .گاهی ساعتها کنج دیواری، زیر باران منتظر میمانم.. اما دریغ… پس کجا بود این دزد اعظم، که فقط عکسش را در حافظه ام مانند گنجی گران؛ حفظ میکردم، برای محاکمه.. روزی بعد از ساعتها تعقیب و خیابان گردی های بی دلیل دانیال، سرانجام گمش کردم. و خسته و یخ زده راهی خانه شدم.. هنوز به سبک خانواده های ایرانی، کفشهایم را درنیاورده بودم که… 📌ادامه دارد... ✍نویسنده:زهرا اسعد بلند دوست ⛔️ ... 💞 @aah3noghte💞