شهید شو 🌷
😍🍃😍🍃 خوب رفقااااا گوش بونمایید👇👇 از فردا تمارین شروع میشه😎 به همه ی صحبتهای این دوره گوش کنید👍 فر
💔
#شکرگزاری 🙏
✅روز هشتم (شكرگزاري براي غذا)
شکرگزاری قبل از صرف غذا سنتی است هزار ساله...
این سنت به تاریخ مصریان برمیگردد، اما زندگی پرهیاهو و مدرن امروز فرصتی برای شکرگزاری باقی نگذاشته، ولي بیاد داشته باش شکرگزاری هنگام خوردن و آشامیدن معجزه اون رو بطور تصاعدی افزایش می ده...
زمان گرسنگیت رو به ياد بيار زمانی که بطور عادی نمی تونستي فکر كني و در بدنت احساس ضعف می کردي، دچار لرزش مي شي و روحیه ات افت میکنه!
هنگام صرف غذا اندکی تامل کن و افرادی رو در نظر بيار که نقش مهمی درتهیه اون دارن، مثلا براي خوردن ميوه: کشاورزی که اونو مي كاره و آب می ده... کسانی که می چینن و بسته بندی و توزيع میکنن
کسانی که اونو حمل می کنن، تمام این افراد بطور هماهنگ کار میکنن تا غذای سالم و کافی به تو برسه!
غذا موهبتی الهیه...
غذا نعمت طبیعته...
چون اگر خاک، آب، باد نبودند چیزی برای خوردن نداشتی
هرچه که تو در زندگیت ازش استفاده می کنی چرخه ای بطور منظم آن را برای تو محیا کرده، لوازم برقی، حمام، شیشه، پلاستیک و...
ما بدون آب و غذا کجا بودیم؟
اما حالا روی سیاره ای زیبا کنار خانواده هامون با چالش ها و اتفاقات گوناگون زندگی می کنیم.
وقتی تو برای آب و غذا شکرگزار باشی نه تنها اعجاز در زندگیت بلکه در کل هستی تاثیر می گذاره!
کمی انسان های دچار قحطی رو در نظر بيار....
دوران قدیم مردم بر اين باور بودند که وقتی بابت آب و غذا شکرگزاری میکنند آن را پالایش می دهند و پاکیزه می کنند و امروزه فیزیک کوانتوم اینو اثبات کرده!
امروز هنگام خوردن هرچیز قبلش کمی تفکر کن که چی داری میخوری؟ و با گفتن کلمه "خدایا شکرت" گرد اعجاز رو روی اون بپاش و وقتی در دهانت گذاشتی با تمام وجود از طعمش لذت ببر...
بخاطر داشته باش آرزوهات در گرو شکرگزاریست...
پس چنانچه یادت رفت هنگام خوردن شاکر باشی چشمت رو ببند و اون لحظه رو تجسم کن و خدا رو شکر کن، اگر چندین مرتبه فراموش کردی این تمرین رو فردا تکرار کن!
✅خوبه که عادت کنیم همیشه قبل از خوردن آب و غذا خدا رو بخاطرش شکر کنیم🙏
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
@fhn18632019
💔
#بسم_الله
الرحمان الرحیم...
هوای همهی آدمارو داره
اما هوای آدمخوبارو، بیشتر...
#یک_حبه_نور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
خداوند ابتدا تو رو آفرید..
سپس #ماه را شبیه تو..؛
و#دست_هایت که دست استغاثه تمام عالم به سوی آنها ست..
از روزی که آمدی.
#عباس_جان دیگر هیچ چشمی زیبایی
ماه آسمان را باور ندارد..
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
جسم تو كامل است، ناقص نيست
ميدهد عطر يك بغل گل ياس
دستت اما حكايتي دارد...
رَحِمَ اللهُ عَمِي العباس!
#روز_جانباز
#قمر_بني_هاشم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
یا له من یوم الجمیل
چه صبح زیبایی
سلام روزتون بهشت
ایام به کام
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
روز جانبــاز...
روز شـهید...
روز پاسـدار
روز....
روزت مبارڪ...
دلمون برات تنگ شده...
ڪاش بودین...
به قول #آقاے_اصغر.. این زندگے بعد شما ارزش نداره...😔
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 به نام او که هدایتگر است #داستان_تمام_زندگی_من قسمت 3⃣ مسلمانان کشور من زیاد نیستند یعنی در و
💔
به نام او که هدایتگر است
#داستان_تمام_زندگی_من
قسمت4⃣
عهدی که شکست
💠🍃💠🍃💠
چند ماه گذشت … زمان مرگم رسیده بود اما هنوز زنده بودم… درد و سرگیجه هم از بین رفته بود😳 …
رفتم بیمارستان تا از وضعیت سرم با خبر بشم … آزمایش های جدید واقعا خیره کننده بود … دیگه توی سرم هیچ توموری نبود … من خوب شده بودم … من سالم بودم😳🤩 …
اونقدر خوشحال شده بودم که همه چیز رو فراموش کردم … علی الخصوص قولی رو که داده بودم … برگشتم دانشگاه … و زندگی روزمره ام رو شروع کردم … چندین هفته گذشت تا قولم رو به یاد آوردم …
💠 🍃 💠 🍃 💠
با به یاد آوردن قولم، افکار مختلف هم سراغم اومد …
– چه دلیلی وجود داشت که دعای اون زن مسلمان مستجاب شده باشه؟🤔 … شاید دعای من در کلیسا بود و همون زمان تومور داشت ذره ذره ناپدید می شد و من فقط عجله کرده بودم🤨… شاید … شاید …
چند روز درگیر این افکار بودم … و در نهایت … چه نیازی به عوض کردن دینم بود؟ … من که به هر حال به خدا ایمان داشتم😌 …
💠 🍃 💠 🍃 💠
تا اینکه اون روز از راه رسید … روی پلکان برقی، درد شدیدی توی سرم پیچید … سرم به شدت تیر کشید … از شدت درد، از خود بی خود شدم … سرم رو توی دست هام گرفتم و گوله شدم … چشم هام سیاهی می رفت … تعادلم رو از دست دادم …
دیگه پاهام نگهم نمی داشت … نزدیک بود از بالای پله ها به پایین پرت بشم که یه نفر از پشت من رو گرفت و محکم کشید سمت خودش … و زیر بغلم رو گرفت…
به بالای پله ها که رسیدیم افتادم روی زمین …
صدای همهمه مردم توی سرم می پیچید … از شدت درد نمی تونستم نفس بکشم … همین طور که مچاله شده بودم یه لحظه به یاد قولی که داده بودم؛ افتادم …
– خدایا! غلط کردم … من رو ببخش … یه فرصت دیگه بهم بده … خواهش می کنم … خواهش می کنم … خواهش می کنم
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
ادامه دارد...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 به نام او که هدایتگر است #داستان_تمام_زندگی_من قسمت4⃣ عهدی که شکست 💠🍃💠🍃💠 چند
💔
به نام او که هدایتگر است
#داستان_تمام_زندگی_من
قسمت 5⃣
پاسخ من به خدا
برای اسلام آوردن، تا شمال لهستان رفتم … من هیچ چیز در مورد اسلام نمی دونستم …
قرآن و مطالب زیادی رو از اونها گرفتم و خوندم … هر چیز که درباره اسلام می دیدم رو مطالعه می کردم؛ هر چند مطالب به زبان ما زیاد نبود … و بیش از اون که در تایید اسلام باشه در مذمت اسلام بود ☹️…
دوگانگی عجیبی بود … تفکیک حق و باطل واقعا برام سخت شد … گاهی هم شک توی دلم می افتاد …
💠 🍃 💠 🍃 💠
– آنیتا … نکنه داری از حق جدا میشی …
فقط می دونستم که من عهد کرده بودم … و خدای مسلمان ها جان من رو نجات داده بود☝️ … بین تمام تحقیقاتم یاد حرف های دوست تازه مسلمانم افتادم …
خودش بود … مسجد امام علی هامبورگ … بزرگ ترین مرکز اسلامی آلمان و یکی از بزرگ ترین های اروپا … اگر جایی می تونستم جواب سوال هام رو پیدا کنم؛ اونجا بود …
تعطیلات بین ترم از راه رسید و من راهی آلمان شدم … بر خلاف ذهنیت اولیه ام … بسیار خونگرم، با محبت و مهمان نواز بودند … و بهم اجازه دادند از تمام منابع اونجا استفاده کنم …
هر چه بیشتر پیش می رفتم با چیزهای جدیدتری مواجه می شدم … جواب سوال هام رو پیدا می کردم یا از اونها می پرسیدم … دید من به اسلام، مسلمانان و ایران به شدت عوض شده بود …
💠🍃💠🍃💠
کم کم حس خوشایندی در من شکل گرفت🌸 …
با مفهومی به نام #حکمت خدا آشنا شدم👌 … من واقعا نسبت به تمام اون اتفاقات و اون تومور خوشحال بودم …
اونها با ظاهر دردناک و ناخوشایند شون، واسطه خیر و رحمت برای من بودند … واسطه اسلام آوردن من … و این پاسخ من، به لطف و رحمت خدا بود …
زمانی که من، آلمان رو ترک می کردم … با افتخار و شادی مسلمان شده بودم🧕
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
ادامه دارد...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 به نام او که هدایتگر است #داستان_تمام_زندگی_من قسمت 5⃣ پاسخ من به خدا برای اسلام آوردن، تا
💔
به نام او که هدایتگر است
#داستان_تمام_زندگی_من
قسمت6⃣
راهبه شدی؟
💠🍃💠🍃💠
من به لهستان برگشتم … به کشوری که 96 درصد مردمش کاتولیک و متعصب هستند … و تنها اقلیت یهودی … در اون به آرامش زندگی می کنن😏 … اون هم به خاطر ریشه دار بودن حضور یهودیان در لهستانه … کشوری که یک زمان، دومین پایگاه بزرگ یهودی های جهان محسوب می شد …
هیجان و استرس شدیدی داشتم … و بدترین لحظه، لحظه ورود به خونه بود😣 …
💠🍃💠🍃💠
در رو باز کردم و وارد شدم … نزدیک زمان شام بود …
مادرم داشت میز رو می چید …
وارد حال که شدم با دیدن من، سینی از دستش افتاد … پدرم با عجله دوید تا ببینه صدا از کجا بود … چشمش که به من افتاد، خشک شد … باورشون نمی شد … من با حجاب و مانتو وسط حال ایستاده بودم🧕 …
با لبخند و در حالی که از شدت دلهره، قلبم وسط دهنم می زد💓 … بهشون سلام کردم …
هنوز توی شوک بودن … یه قدم رفتم سمت پدرم، بغلش کنم که داد زد … به من نزدیک نشو‼️…
به سختی نفسش در می اومد … شدید دل دل می زد …
– تو … دینت رو عوض کردی؟ … یا راهبه شدی؟ …
لبخندی صورتم رو پر کرد … سعی کردم مثل مسلمان ها برخورد کنم شاید واکنش و پذیرش براشون راحت تر بشه …
– کدوم راهبه ای رنگی لباس می پوشه؟ … با حجاب اینطوری … شبیه مسلمان ها …
و دوباره لبخند زدم …
رنگ صورتش عوض شد … دل دل زدن ها به خشم تبدیل شد …
– یعنی تو، بدون اجازه، دینت رو عوض کردی؟ … تو باید برای عوض کردن دینت از کلیسا اجازه می گرفتی …
و با تمام زورش، سیلی محکمی به صورت من زد … یقه ام رو گرفت و من رو از خونه پرت کرد بیرون☹️ …
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
ادامه دارد...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
✍ تو برای دینت، چند تا سیلی خوردی⁉️