شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت51 باید
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت52 مطهره با آن لبخند قشنگش دائم جلوی چشمم بود. مطهره مهربان و مظلوم من... انقدر رانندگی کردم که از شهر خارج شدم. تمام دو ماه و بیست و سه روز خاطرهای که از مطهره داشتم آمده بود جلوی چشمم. خاطراتم یک طرف، آنچه از آن متهم زن شنیده بودم هم یک طرف. مطهره یک تنه ایستاده بود جلوی پنج نفر. جنگیده بود. بهش نمیآمد زورش زیاد باشد؛ اما جنگیده بود. راه گلویش را بسته بودند که صدای فریادش به کسی نرسد. آرام #شهید شد. بیصدا. مظلوم. بیگناه. مطهره فقط یک ضابط #قضائی بود. یک ضابط خاص قضائی؛ یک ضابط #مسئولیتپذیر که تا پای جان نگذاشته بود مجرم فرار کند، آن هم نه یکی و دوتا. پنج مجرم از اعضای یک #باند_فساد. از شهر خارج شده بودم. واقعاً کار خدا بود که تصادف نکردم با آن حال خراب. دستانم را انقدر روی فرمان ماشین فشار داده بودم که بیحس شده بودند. فرمان را چرخاندم سمت شانه راست جاده و توقف کردم. مقابلم صحرا بود و چند زمین کشاورزی. از ماشین پیاده شدم. یادم نیست در ماشین را بستم یا نه. دویدم در صحرا. داد زدم. مثل دیوانهها؛ نه...واقعاً دیوانه شده بودم. خودتان را بگذارید جای من؛ یکی از سحرهای ماه رمضان بروید دنبال همسرتان، بعد او را با گردن شکسته و صورت کبود تحویلتان بدهند و جلوی چشمتان تمام کند و چندروز بعد هم #قاتلش مقابلتان بنشیند و تعریف کند که چطور #عشقتان را شهید کرد. دیوانه شدن کم نیست؟ داد میزدم؛ با تمام توانم. دیگر گریهام بند آمده بود و فقط داد میزدم: - خداااااااااا! انقدر داد زدم که صدای فریادم تبدیل به ناله شد. رمقی نمانده بود برایم. خم شدم روی زانوهایم و بعد افتادم. نفسنفس میزدم و گلویم میسوخت. عصبانی بودم؛ از دست خودم و مطهره. از دست مطهره عصبانی بودم که تنهایم گذاشت؛ عصبانی بودم که آمد و دلم را برد و رفت. از دست خودم هم عصبانی بودم. من مطهره را رساندم به قتلگاهش. آن شب رفته بودم خانهشان، قرار بود برسانمش محل کارش. مادرش داشت افطار درست میکرد. مطهره چادرش را سرش کرد. مادرش گفت: - مطهره خب امشب نمیخواد بری. با عباس آقا برو مراسم احیا. صورت مطهره گل انداخت؛ انگار هول شد. سرش را انداخت پایین و گفت: - آخه...امشب حتماً باید برم. و ملمتمسانه به من نگاه کرد که یعنی من مادرش را راضی کنم. من هم فکر کردم این که گفت باید برود، یعنی نمیتواند شیفتش را جابجا کند؛ معنای این الزام را میفهمیدم. کمتر کسی حاضر بود شب قدر شیفت بماند. کاش آن شب اجازه نمیدادم برود. میدانم اگر اجازه نمیدادم نمیرفت. کاش اصلا سرش داد میزدم؛ اما خودم مادرش را راضی کردم که مطهره برود به قتلگاه: نمیشه حاج خانوم. نمیتونه شیفتش رو جابجا کنه. مطهره با نگاه و لبخندش از من تشکر کرد. مادرش که راضی شد، رفت و مادرش را از پشت سر در آغوش گرفت و موهای مادرش را بوسید. من خودم رساندمش به قتلگاهش. * - داریم میرسیم به پلیسراه! این را مرصاد میگوید و بعد با تعجب نگاهم میکند: - عباس چرا انقدر فرمون رو محکم گرفتی؟ حالت خوبه؟ به دستانم نگاه میکنم که بخاطر فشاری که به آنها آوردهام رنگشان پریده. دستم را کمی شلتر میگیرم و تازه متوجه میشوم دندانهایم هم روی هم ساییده میشوند. دست خودم نیست. هر موقع یاد آن اتفاق میافتم اینطوری میشوم. نفس عمیقی میکشم تا برگردم به حالت عادی و میگویم: خوبم. گفتی کجاییم؟ چیزی از تعجب مرصاد کم نمیشود: مطمئن باشم خوبی؟ سرم را تکان میدهم و به صفحه تبلت نگاه میکنم. به مرصاد میگویم: گزارش موقعیت بده به حاج رسول. اینا انگار واقعاً میخوان برن تا دم مرز! مرصاد بیسیم را درمیآورد و میگوید: مرکز مرکز مرصاد... - جانم مرصاد بگو. - ما الان نزدیک پلیسراه شاهینشهر-کاشانیم. هنوز دارند به راهشون ادامه میدن. - تا با مامور تخلیه دست ندادن هیچ اقدامی نکنید. تیم عملیاتی هم توی پلیسراه باهاتون دست میدن. - دریافت شد. چشم. دستش را میزند روی زانویش: - نه مثل این که حالاحالاها باید بریم. نگاه کوتاهی به صفحه تبلت و نقشه میاندازم و میگویم: - ببین توی راه رستوران بینراهی داریم یا نه؟ خم میشود و به نقشه دقت میکند: - وایسا ببینم...آها...ایناهاش...کاروانسرای عباسی. یه مجموعه رستورانه. و زوم میکند روی کاروانسرا. یک چشمم به کاروانسراست و یک چشمم به جاده و ماشین مقابلمان. #ادامه_دارد... #به_قلم_فاطمه_شکیبا #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی #کانال_آه...
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
پسربچهای که برای عشقش خودشو تیکه تیکه کرد‼️
حاضریم برای #عشقمون این جوری بشیم؟
#حتماببینید👌
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#مرگ_سرخ به مراتب از #زندگی_سیاه بهتر است
امام روح الله
#نائب_الزیاره
تنها شهید مدافع حرم شهر #بجنورد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
25.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
حالمو تو هفته
شب جمعه ها خراب دوست دارم...
#اربابمحسین
#شب_جمعه
#شب_جمعه_ست_هوایت_نکنم_میمیرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#قرار_عاشقی
ای خواهر رضا..
روزیّ ما به دست شما خانواده است
بانو! بگیر لقمهی #نان و #پنیر باز...
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
حسین جان!
آنان که قلبشان ز تو رخصت گرفته بود
سربندشان به نام تو زینت گرفته بود
#شهید_سیداحمد_پلارک
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 رفاقت خوبه اخرش بهشت باشه. .. #شهید_جواد_محمدی #شهید_مهدی_اسحاقیان #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_م
💔
میگن هر کسی به اندازه #دلهایی که آروم میکنه
#آروم میشه
چه #آرامشی داشته #جواد
#شهید_جواد_محمدی
#شهید_مهدی_اسحاقیان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 تا ڪسی رخ ننماید، ز ڪسی دل نبرد دلبــر ما دل ما بـرد و به ما رخ ننمود. #السلامعلیکیاصـاحب
💔
ماندهامـ در پَسِ این شهرِ پر از دود و گناه
من بدون تـُـــــو چطور ناے نفس را دارمـ..!
#السلامعلیکیاصـاحبالزمان
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
لاتقنطوا من رحمه الله
از رحمت الهی نومید نباشید
سوره زمر؛ ۵۳
#یک_حبه_نور ✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞