eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 💞 حس خوب یعنی بدونی وقتی صداش میزنی...الهی؟ زود برمیگرده بهت میگه: جانم؟😍 الهی ما قطعت رجائی منک... هرگز رشته ی امید از تو قطع نمیشود خودت پشتم باش من که جز تو کسیو ندارم ... 💕 @aah3noghte💕
💔 طرف گفته: در راه مذاکره به رسید نه میدان جنگ! تصاویر هم سردار رو نشون میده در میدان نبر... چیز... در حال مذاکره🙄 روحانی🤥 مذاکره😏 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 2⃣1⃣ واحدهای مشترک چند لحظه سکوت کرد ... - لالا ... ف
✨ بسم الله النور قسمت 3⃣1⃣ اسمی که هرگز نشنیده ایم ؟! یه خونه قدیمی ... دو طبقه اما تمییز و نوسازی شده ... مادرش هنوز گریه می کرد ... به زحمت می تونست حرف بزنه ... برام عجیب بود ... از زمانی که خبر مرگ پسرشون رو شنیده بودن، چند ساعت می گذشت ... و یه بچه شرور، چیزی نبود که این همه به خاطرش گریه کنن ... پدرش برای بانک کار می کرد ... و مادرش خیاط لباس های مجلسی و پرام ... هر دوشون به سختی کار می کردن تا بتونن پسرشون رو به یه کالج و دانشگاه خوب بفرستن ... تا بتونه آینده خوبی داشته باشه ... چیزی که کریس هم، توی سال آخر عمرش به دنبالش بود ... دیدن تلاش خانواده باعث شده بود مسیرش رو عوض کنه؟... یا بعد از عوض شدن مسیرش، تلاش خانواده چند برابر شده بود؟ ... هر چند، مادرش بیشتر از سه سال بود که به برای کمک به مخارج خانواده وارد عرصه شده بود ... چیزی مبهم و گنگ توی ذهنم موج می زد ... چیزی که هیچ سوالی آرامش نمی کرد و نمی تونستم پیداش کنم ... چیزی که توی حرف های پدر و مادرش هم بهش اشاره ای نمی شد ... تنها اشاره ارزشمند ... اسم ساندرز بود ... اونها حتی به اینکه پسرشون سابقا عضو یه گروه گنگ بوده، اشاره ای نکردن ... - لالا ... دختری رو به این اسم می شناسید؟ ... با شنیدن این اسم ... هر دوشون جا خوردن ... چشم های مادرش پرید و نگاهی که توش نگرانی با قدری ترس قاطی شده بود رو، چرخوند سمت همسرش ... ذهن خودش نمی تونست جوابی براش پیدا کنه ... آقای تادئو کمی خودش رو روی مبل جا به جا کرد ... نسبت به همسرش، کنترل بیشتری روی چهره اش داشت ... اما اون هم ... - خیر کارگاه ... ما هرگز چنین اسمی رو نشنیدیم ... با هیچ جمله ای به این اندازه نمی تونستم مطمئنم بشم که اونها دارن خیلی چیزها رو مخفی می کنن ... اما چرا؟ ... چرا باید به افرادی که دنبال پیدا کردن قاتل پسرشون هستن دروغ بگن؟ ... اوبران هنوز می خواست با اونها صحبت کنه ... اما صحبت باهاشون دیگه فایده ای نداشت ... نمی شد به هیچ حرف شون اعتماد کرد ... نه تا وقتی که به جواب این چرا ... پی می بردم ... از جا بلند شدم ... - خانم تادئو ... می تونید اتاق کریس رو بهم نشون بدید؟ ... نگاهی به همسرش کرد و از جا بلند شد ... انگار منتظر اجازه و تایید اون بود ... نسبت به همسرش کنترل کم تری روی خودش داشت ... باید از همدیگه جداشون می کردم ... اینطوری دیگه نمی تونست در پاسخ سوال ها به شوهرش تکیه کنه ... و اوضاع آشفته درونش این فرصت رو در اختیارم می گذاشت که جواب اون چرا رو پیدا کنم .. ⏪ ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده: شهید مدافع حرم سید طه ایمانی ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 3⃣1⃣ اسمی که هرگز نشنیده ایم ؟! یه خونه قدیمی ... دو طبق
✨ بسم الله النور قسمت 4⃣1⃣ اتاق مقتول قبل از اینکه شوهرش فرصت پیدا کنه همراه خانمش بلند شه ... با لبخند به لوید نگاه کردم ... - کارآگاه اوبران ... شما به صحبت تون با آقای تادئو ادامه بدید... بهتر از هر شخص دیگه ای ... اوبران می تونست توی چنین شرایطی منظور حالت و نگاه من رو بخونه ... با نگاه معناداری چرخید سمت پدر مقتول ... - خوب آقای تادئو ... گفتید که ... و من دنبال مادرش ... از پله ها بالا می رفتم ... توی در ایستاده بود ... و من با دستکش کل اتاق رو می گشتم ... - آخرین بار کی اتاق پسرتون رو تمییز کردید؟ ... چشم های سرخش دوباره لرزید ... - کریس خودش اتاقش رو تمییز می کنه ... این بار صداش هم لرزید ... - یعنی می کرد ... هنوز نتونسته بود مرگ پسرش رو باور کنه ... باور کردنش سخت بود ... همون طور که باورش برای من ... که یه پسر 16 ساله چنین اتاق مرتب و تمییزی داشته باشه ... چند لحظه بهش نگاه کردم ... - خانم تادئو ... من بیشتر از 8 ساله که دارم توی دایره جنایی کار می کنم ... شاید به نظر جوون بیام و 8 سال زیاد نباشه اما نسبت به خیلی از همکارهام کارم بهتره ... پسر شما قبلا عضو یه گنگ بوده ... چیزی که اصلا بهش اشاره نکردید ... و خودتون هم می دونید چقدر می تونه در پیدا کردن قاتل مهم باشه ... شما مادرش هستید ... مادری که اون رو بزرگ کرده و براش زحمت کشیده ... چطور می تونید به ما دروغ بگید؟ ... نمی خواید قاتل پسرتون رو پیدا کنیم؟ ... نشست روی تخت کریس ... نمی تونست جلوی اشک هاش رو بگیره ... تمام بدنش می لرزید ... - شوهرم گفت اگه پلیس ها بفهمن کریس عضو گنگ بوده بیخیال پیدا کردن قاتل میشن ... میگن درگیری بین اعضای گنگ یا دو تا گنگ دیگه بوده و همه چیز تمام میشه ... و خیلی راحت پرونده رو مختومه اعلام می کنن ... من فقط می خوام قاتل پسرم پیدا بشه ... می خوام به سزای کاری که با پسر من کرده برسه ... دیگه نمی تونست حرف بزنه ... فقط گریه می کرد ... حتی اگر دلداری دادن رو بلد بودم ... چه کلمه ای می تونست اون زن رو آرام کنه؟ ... حتی زمانی که می تونستیم قاتل رو پیدا کنیم ... هیچ وقت قلب خانواده مقتول آرام نمی شد ... - خانم تادئو ... می دونم این کلمات قلب شما رو آروم نمی کنه ... و نمی تونم قول بدم صد در صد پیداش می کنیم ... اما می تونم قول بدم برای پیدا کردن قاتل از هیچ کاری دریغ نمی کنم ... متاسفم که ... این تنها قولی هست که می تونم بهتون بدم ... ⏪ ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده: شهید مدافع حرم سید طه ایمانی ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
💔 خدایا! ما را به بندگانی ملحق کن که در آسمان خاطرشان جز پرنده یاد تو پرواز نمی‌کند و در گلستان دلشان جز گل هوای تو پر باز نمی‌کند. اَسألُکَ اَن تَجعَلنی مِن اَوفَرِهِم منکَ حظاً و اعلاهُم عندکَ مَنزِلاً و اَجزِلهم مِن وُدِّکَ قِسماً وَ اَفضَلِهم فی مَعرفتک نصیباً ... 💕 @aah3noghte💕
💔 نامش حسین بود، اهل شهرستان جم، استان بوشهر... در دوازدهمین بهار عمرش دست پدر را مے گیرد و بہ محل اعزام مے برد تا رضایت دهد براے رفتن حسین... عملیات بیت المقدس، حسین را بہ آرزویش رساند. شب عملیات بهش گفتند: حسین تو نیا! حسین گفت: من براے با شما مے آیم... حسین، تیربارچے را بہ هلاکت رساند تا گردانِ در محاصره را نجات دهد... رزمنده اے آب خواست حسین آب آورد سر حسین بالا آمد و خمپاره اے... و اینگونه بود کہ حسین، شد... ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 جناب روحانی تحریف فرمودند که : سردار سلیمانی در راه بود که شهید شد، نه میدان جنگ!!😏 👈اما جواب به تحریفات جناب شیخ حسن... را در این فیلم ببینید ... 💞 @aah3noghte💞
💔 روحانی در سخنرانی ۲۲ بهمن به جوانان توصیه کرد سخنان ۱۲ بهمن ۵۷ امام را بخوانند من خواندم! امام فرمودند: «من تو دهن این دولت می زنم!» ... 💞 @aah3noghte💞
💔 پرسیدم: "راهپیمائی این سالهاشلوغ تر میشه یا راهپیمائی های بعد از انقلاب وجنگ"؟ گفت: الان راست میگفت... اون زمان هنوز شهدای ۸سال دفاع مقدس نداشتیم شهدای مرزبان نداشتیم شهدای مدافع نداشتیم شهیدحاج قاسم نداشتیم... نهال انقلاب با همین خون ها آبیاری شد.... روح امام شاد که میفرمود: بکشید مارا،ملت مابیدارترخواهدشد... 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 این دنیا با تمام زیبایے ها و انسانهـاے خوب ونیڪوے آن محل گذراست نہ وقوف و ماندن وتمامے ما باید برویم و راہ این است زود یا دیر فرقے نمیڪند اما چہ بهترڪہ زیبا برویم ... 💞 @aah3noghte💞
💔 توی این بی کسی و تنهاییام ... یه نفر هست که برام همه کسه :) کاری به هیشکی ندارم بخدا ... یه امام رضا دارم برام بسه :) ... 💕 @aah3noghte💕
💔 💞 خدای جـــــانم ! کمک کن تا فقط رضایت تو برایم مهم باشد نه رضایت خلقت.. گاه و بی‌گاه فرامـــــوش می‌کنم درس خواندنم و کار کردنم فقط برای توست کاری کن نیـــــت‌هایم فقط بہ خاطر تو باشد.. خـــــوب من! حرکات دست من برای نوشتن این پیام به اذن توست کاری کن که حرکات دستم را نبینم و قــــــــــدرت تو را ببینم.. عاشق آرامـــــش اسمت هستم خدای من… شبم را با یادت بخیر کن ... 💕 @aah3noghte💕
💔 پِـيِ کدام نخود سياه بفرستم دلم را ؟! وقتي فقط بهانه شش گوشهء حُــ سِــ ـيــ ــن را گرفته است ؟! "حســــــــــــــيـن جــــــــان" هواي دو نفره نه چتر مي خواهد و نه باران! فقط يک حرم مي خواهد و زائري خسته ! بطلـــــــب آقــــــــا ... دلتنگم... شب جمعه شب زیارتی آقا 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 |•رفیقی داشتم ڪه می گفت: «اینجا ـ جَزیرِه_مَجنون + جآی دیوآنِه هاست.. دیوآنه هایی ڪه عاشِق اند. عآشقانی ڪه می خواهند از راهِ میآنبُر_ به_خــدا برسند.» +میانبـر، همان «عشق_حسین‌بن_علی‌ست» ومقصد،چیزی جز رسیدن نیست ورسیـدن چیزی به جز «شـهادت» نیست:)) ... 💕 @aah3noghte💕
💔 📸 چهل روز از نبودتان گذشت...دو فرشته ی پر کشیده... منَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا﴿۲۳﴾ ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 دیروز سالگرد شهادت عماد مغنیه بود. (۱۲ فوریه ۲۰۰۸) حاجی و عماد با هم بودن در مجتمع مسکونی‌ای در منطقه کَفَر سوسِه با هم میان پایین که برن سوار ماشین بشن حاجی یادش میوفته چیزی تو واحد جا گذاشته عماد میره سمت ماشین حاجی میره تو ساختمان و با سوییچ زدن ماشین، انفجار صورت میگیره (حاج رضوان) ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 4⃣1⃣ اتاق مقتول قبل از اینکه شوهرش فرصت پیدا کنه همراه خ
✨ بسم الله النور قسمت 5⃣1⃣ بچه شرور ما با چشم های سرخ و باد کرده اش بهم خیره شد ... - کریس وارد دبیرستان که شد تحت تاثیر یکی از گروه های گنگ اونجا قرار گرفت ... عضوشون شده بود ... نمی دونم مواد هم مصرف می کردن یا نه ... اما چند بار توی جیب هاش سیگار پیدا کرده بودم ... با لالا هم همون جا آشنا شد ... خیلی بهم نزدیک بودن ... نیمه شب به بعد برمی گشت ... حتی چند بار مست بود ... باورم نمی شد ... مگه چند سالش بود که از اون سن شروع کرده بود؟... می گفت: اونها من رو درک می کنن ... بین ما پیمان برادری بسته شده ... ماها یه تیم هستیم ... یه خانواده ایم... من اونجا آزادم ... سرش پر شده بود از این کلمات ... مگه ما چی بودیم؟ ... زندان بانش بودیم؟ ... ما خانواده اش بودیم ... پدر و مادرش ... بغض سنگینی راه گلوش رد بست ... و چشم هاش بیشتر از گذشته می لرزید ... انگار منتظر کوچک ترین اشاره برای بارش دوباره بودن ... - رابطه اش با پدرش چطور بود؟ ... نگاه پر از دردش از پنجره به بیرون دوخته شد ... و سکوت ناخوش آیندی فضا رو پر کرد ... ثانیه ها به سختی می گذشت ... نگاهش با حالت معناداری برگشت روی من ... - اینکه شوهرم نتونست بهتون اعتماد کنه و حقیقت رو بگه ... باعث شده بهش مشکوک بشید؟ ... شما بچه دارید کارآگاه؟ ... سرم رو به علامت رد تکان دادم ... - اگه بچه داشتید حس ما رو درک می کردید ... و می دونستید هیچ پدر و مادری نمی تونن به بچه خودشون آسیب بزنن ... نمی دونستم توی اون شرایط چی بهش بگم ... بهش بگم من خانواده هایی رو دیدم که پدر یا مادر ... قاتل فرزند خودشون بودن؟ ... یا ... توی اون لحظات، کاری جز سکوت کردن به ذهنم نرسید ... - استیو مرد خوبیه ... واقعا یه مرد خانواده است ... از وقتی کریس به دنیا اومد با همه وجود برای ما و آینده بچه مون تلاش می کرد ... و نمی تونست تحمل کنه که پسرش دست به چنین کارهایی می زنه ... از هر راهی جلو اومدیم ... اما فایده نداشت ... حتی پیش مشاور رفتیم ... استیو عاشق کریس بود ... عاشق پسرش بود ... مخصوصا بعد از آشنایی با آقای ساندرز ... کریس دیگه اون بچه شرور قبل نبود ... عوض شده بود ... درسش ... رفتار و اخلاقش ... دوست هاش ... همه چیزش ... این یه سال و نیم ... بهترین سال های تمام عمرمون بود ... یک سال و نیمی که چقدر زود ... به پایان رسیده بود ... ⏪ ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده :شهید مدافع حرم سید طه ایمانی ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.