💔
ای صبا، گر بگذری در کوی او
نزد او ما را جزین پیغام نیست
کای دلارامی که جان ما تویی
بیتو ما را یکنفس آرام نیست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب_ڪبری
#سه_شنبه_های_جمکرانی
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#بسم_الله
" لَّا إِلَٰهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ "
از ناامیدی در هرجایی می شود به خدا پناه برد،
حتی از تاریکیِ شکم نهنگ...
#سوره_مبارکه_انبیا
#یک_حبه_نور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
•• از حال ما اگر پرسیده باشی،
" سر میرویم ازدلتنگے
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 صبج سلام! امابعد روزتون بخیر #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
خداییش صبحونه های خیلی خوبی براتون میارم.
شما فقط بندگی خداجانم رو بکنید،غذاتون با ما❤️😍
شهید شو 🌷
خداییش صبحونه های خیلی خوبی براتون میارم. شما فقط بندگی خداجانم رو بکنید،غذاتون با ما❤️😍
روزه باشیم تا افطار، ضعف کردیم ک🙃
شهید شو 🌷
💔 #شرح_خطبه_فدکیه #قسمت_شانزدهم وَالقِصاصَ حَقناََ لِلدِّماء و قصاص را برای حفظ خون ها واجب ساخ
💔
#شرح_خطبه_فدکیه
#قسمت_هفدهم
فَآن تَعزُوهُ وَ تَعرِفُوهُ تَجِدُوهُ ابي دُونَ نِسائِکُم وَ اخَاابنِ عَمّي دُونَ رِجالِکُم
و اگر به نسبت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مراجعه کنید و او را بشناسید، می فهمید که پدر من است نه پدرزن های شما و او برادرِ پسر عموی من است نه برادرِ مردان شما. با این نحو استدلال همه ی حاضران در مجلس غافلگیر، زیرا می گوید: شما معتقدید که پدر من پیامبر ص است ، من هم فرزند او هستم و او ، برادر همسر من است. چقدر زیبا است!
بدون اینکه اسم علی علیه السلام را ببرد می گوید: پیامبر خدا برادرِ پسرعموی من است و بدین ترتیب به ماجرای عقد اخوّت اشاره می کند.
همه می دانستند که پیامبر ص پس از ورود به مدینه بین مهاجرین و انصار عقد اخوت و برادری بستند، امّا طرف عقد اخوت خودشان را حضرت علی علیه السلام قرار داد. این یک اخوت حساب شده و معنوی بود.
وَلَنِعمَ المَعزِيُّ الَیهِ
و چه سعادتمند است کسی که به او نسبت داده شود، یعنی کسی که به پدرم ، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت معنوی و روحی داشته باشد سعادتمند است.
منظور حضرت علی علیه السلام است که شایستگی اخوت معنوی با رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را یافت. حضرت علیها السلام چه بسا عظمت همسر خود را بیان میکند که او در سطح روحیات و معنویات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است و دارای همان مرتبه و عظمت می باشد، چون حقیقت عقد اخوت بر اساس یک نوع هماهنگی روحی است. حضرت باز هم نمی گوید: او همسر من است.
بلکه می گوید: او پسرعموی من است.
توصیف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
فَبَلَّغَ الرِّسالَةَ صادِعاََ بِالنِّذارَةِ
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسالتش را در حالی ابلاغ کرد که مردم صاداََ انذار می نمود.
صَدع به معنای شکافتن است و برای سخن گفتن بلند و اظهار کردن کلام همراه با اجهار به کار می رود. منظور حضرت این است که پدرم در جمعی مبعوث شد که سکوت و خاموشی، همه ی آن ها را فراگرفته بود. پدرم آن جوّ را شکست و این شکست اثر آهنگ توحید بود که از حلقوم پدر من در آمد. انذار هم یعنی اعلام خطر .
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جوّ غالب آن روز را که شرک و جاهلیت بود شکست و حق را که همان توحید است اظهار نمود.
مائلاََ عَن مَدرَجَةِ المُشرِکین
در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به راه و روش مشرکین پشت پا زده بود، یعنی حضرت به جوّ شرکی که در آن جامعه غلبه داشت اصلاََ توجّه نکرد. او بدون توجّه به آن ها و برخلاف طریق آن ها راه خدا را پیمود، مردم را به توحید دعوت کرد و از بت پرستی و شرک انذار داد.
ضارِباََ ثَبَجَهُم آخِذاََ بِاکظامِهِم
در حالی که به کمر مشرکین ضربه زد و گلوگاه آنان را گرفت.ثَبج به معنای وسط یا کمر و کَظم به معنای گلو یا حنجره است.اگر کمر و گلوی کسی را محکم بگیرند قدرت هیچ مقاومتی باقی نمی ماند.
حضرت زهرا سلام الله علیها تشبیه بسیار زیبایی دارند، می فرمایند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وقتی خواست آن جوّ شرک را بشکند و از بین ببرد،چنان محکم و قاطع و بی هیچ انعطاف وارد شد که هیچ کس نتوانست مقاومت کند، چرا که در بحث اصول اعتقادی اصلاََ نرمش و انعطاف معنی ندارد.
این طور نیست که یکی بگوید:دو خدا وجود دارد، دیگری بگوید:یک خدا وجود دارد، بعد هر دو انعطاف نشان دهند و مثلا به این معتقد شوند که یکی و نصفی خدا وجود دارد .نه خیر ! در اصول اعتقادات و مبارزه با شرک اصلا انعطاف در کار نیست.البته این غیر از بحث( روش) است . قطعا روش باید منطقی باشد نه غیر منطقی.جمله بعد اشاره به همین مطلب دارد.
راه و روش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
وَداعِیاََ الی سَبیل رَبِّهِ بِالحِکمةِ وَ المَوعِظَةِ الحَسَنَةِ
در حالی که مردم را به وسیله حکمت و استدلال و موعظه نیکو دعوت می کرد. روش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همان (اُدعُ الی سَبیلِ رَبِّکَ بِالحِکمَةِ وَ المَوعِظَةِ الحَسَنَةِ وَ جادِلهم بِالَّتی هِی اَحسَن) است.
امّا روش منطقی غیر از ایستادن بر اصول و عقب نشینی نکردن است.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
محدودیت های ذهن خود را بشکنید، نیروهای خود را متمرکز کنید همچون چشمه ای نرم و سبک بجوشید
و زندگی خود را به صورت شاهکار بی نظیری در آورید.
💔
طی ۸سال #دفاع_مقدس، بیش از ۲۰۰ هزار نفر شهید و صدها هزار نفر جانباز شدند تا اقتدار کشور حفظ و زمینه پیشرفت عزتمندانه ملت فراهم شود!
اما در ۷ سال گذشته عدهای کاری کردند که همه تصور کنند محتاج «ترحم دشمن» هستیم! 😏
👤 حجت الله عبدالملکی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_هفتاد_و_شش کمی خسته شده که صدایش را بالاتر میبرد: من خودمم! من منم! من
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_هفتاد_و_هفت
به سحرخیزی عادت دارم؛ اما امروز زودتر از روزهای دیگر بیدار شدم، بیست دقیقه
ای به اذان مانده، شب قبل خیلی زود نخوابیدم؛ اما الان هم از خواب پریده ام و
خوابم نمی برد.
چند بار پهلو به پهلو می شوم؛ بی فایده است. روی تخت مینشینم و
تسبیح را برمیدارم که ذکر بگویم، صدای برخورد قطرات باران به شیشه و سقف،
باعث میشود بلند شوم و بروم لب پنجره، چه باران تندی!
هر از گاهی صدای باد
هم همراهش میشود، همانطور که پشت پنجره ایستاده ام، ذکر میگویم. گوش تیز میکنم؛ بعید است حامد خواب باشد، صدای آرام زمزمه مناجاتش را به
سختی میشنوم؛ میدانم دوست ندارد کسی خلوتش را بهم بزند، برای همین از رفتن
به اتاقش منصرف میشوم.
عادت ندارم بعد از نماز صبح بخوابم، کم کم آماده میشوم که بروم؛ مثل همیشه، بی سروصدا میروم به آشپزخانه تا صبحانه بخورم، حامد همیشه زودتر از من
می رفت اما این بار، او همزمان با من می آید که صبحانه بخورد.
با تعجب میگویم: تو هنوز نرفتی؟
طعنه میزند: علیک سلام... صبح شما هم بخیر... منم خوبم...
- خب حالا عمه بیدار میشه! سلام! هنوز نرفتی؟
- به نظرت رفتم؟؟
با خنده میگویم: مسخره!
- مسخره داداشته!
نان گرم می کند و آب را جوش می آورد، من هم چند گردو میشکنم چون میدانم نان
و پنیر و گردو دوست دارد؛ می نشیند پشت میز که لقمه بگیرد؛ عمه که تازه بیدار
شده، خمیازه کشان وارد می شود و همانطور که سلام میکنیم، چای را میگذارد دم
بکشد؛ من هم پنیر را روی تکه نانی بزرگ میگذارم و پهن میکنم، نان را میپیچم و
همانطور که لقمه را گاز میزنم، بلند میشوم که بروم اما حامد میگوید: وایسا یه
لحظه!
در دهانه در متوقف میشوم. میگوید: عجله که نداری؟
نگاهی به ساعت مچی می اندازم: نه خیلی.
از عمه میپرسد: شما چی؟
عمه هم عجله ندارد. حامد لبخند میزند: چه خوب! پس امروز که من زودتر بیدار شدم میرسونمتون.
از قیافه اش پیداست حرفی دارد یا می خواهد دسته گل به آب بدهد.
عمه مینشیند جلو و من عقب، راه می افتد. تمام راه درباره در و دیوار حرف میزند!
شاید میترسد برود دور و بر موضوع اصلی اش! عمه زودتر از من خسته میشود: چی
میخوای بگی؟
تا برسیم به مدرسه عمه، باز هم من من میکند، جلوی در مدرسه می ایستد. عمه غر
میزند: میگی یا برم؟
حامد دستانش را به علامت تسلیم بالا می آورد: چشم... چشم... به شرطی که قول
بدین کتکم نزنین!
عمه فقط نگاه میکند؛ از آن نگاه های مادرانه ای که باعث میشود همه چیز را لو
بدهی. میگویم: حامد بگو دیگه، دوباره چه غلطی کردی؟
لبخند میزند: من که بچه گلی ام، هیچ غلطی نمیکنم، ولی داعش غلطای اضافه کرده، باید بریم ادبش کنیم.
عمه اخم میکند. حامد جرأت پیدا کرده و محکمتر ادامه میدهد: یه ماموریت کوچولوئه توی سوریه! خودمو کشتم تا اینو بگم!
امروز ساعت 9 پرواز دارم. خواستم
خداحافظی کنم، بگم خوبی بدی دیدین حلال کنین...نگاه تند عمه، ساکتش میکند.
#ادامہ_ دارد...
✍به قلم فاطمہ شکیبا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_هفتاد_و_هفت به سحرخیزی عادت دارم؛ اما امروز زودتر از روزهای دیگر بیدار شد
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_هفتاد_و_هشت
صدای ضربان قلبم را میشنوم، بازهم همان نگرانی و
دلواپسی سرتا پایم را فرا میگیرد؛ تمام احتمال هایی که وجود دارد از ذهنم میگذرد و زبانم بند می آید؛ نه، نباید این آرامش تازه وارد انقدر زود برهم بخورد.
به خودم که می آیم، حامد و عمه پیاده شده اند و مشغول روبوسی و خداحافظی اند.
حامد خم میشود و چند بار به شیشه میزند: آبجی خانوم شما
تشریف نمیارید خدافظی؟
این ماموریت های حامد شاید برای عمه کمی عادی شده باشد اما برای من هنوز نه؛
میدانم تا حلالش نکنم، نمیرود، برای همین شاید بد نباشد کمی اذیتش کنم؛ با حالت قهر، رویم را برمیگردانم، میدانم الان مستاصل و درمانده، به هر روشی برای
منت کشی متوسل میشود؛
نگاهش نمیکنم، صدایش هم نمی آید. در عقب باز
میشود، حدس میزدم، مینشیند کنارم و منت میکشد: آبجی خانوم... نمیخوای حلال کنی؟
یک «نه»محکم حواله اش میکنم، طوری که چند لحظه ساکت بماند؛ غرور نظامی اش باشد برای تروریست ها و داعشی ها! اینجا غرور نداریم، باید حسابی منت بکشد و باج بدهد؛ مثل بار قبل در کربلا؛ اما مثل اینکه اینبار از این خبرها نیست؛
دوباره انگشتان کشیده اش صورتم را برمیگرداند، سرم را عقب میکشم و خیره
میشوم به صورتش.
لبخند نمیزند، فقط نگاه میکند؛ انقدر نافذ که تا استخوانم فرو
میرود، کم نمی آورم. میگوید: اصلا خدا و اسلام به کنار! خودتو بذار جای یکی از
مردم سوریه، بلانسبت دور از جون.
وا میروم، بخاطر فشار دندانهایش روی هم ساکت شده، صورتش کمی سرخ شده و
رگ گردنش بیرون زده؛ چند نفس عمیق میکشد: میدونی داعش چیه؟
#ادامہ_ دارد...
✍به قلم فاطمہ شکیبا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞