💔
حال و هوای امروز #گلستان_شهدای_اصفهان
حتما شرح حال حاج آقا رحیم ارباب رو بخونید،
میشه آدم کور نباشه اما تو عمرش به هییییییچ نامحرمی نگاه نکنه👌
#نائب_الزیاره
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
زیارت مزار سردار عزیز
بعد اذان صبح گلزار شهدای کرمان
ان شا الله شما
و همه ی اعضای کانال مورد توجه و دعای خاص شهدا قرار بگیرند
شفایِ دردِ دلداران نباشد جز به دیدار ...
ارسالی
#نائب_الزیاره
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#نائب_الزیاره حرم عمه جانمان حضرت معصومه علیها السلام
و زیارت شهدا
سمت راستی " #شهید_شهروز_مظفری_نیا"
محافظ سردار سلیمانی هستند که با ایشان به شهادت رسیدند.
سمت چپی #شهید_محمدی از بچه های تفحص بودند که تیرماه امسال حین تفحص به شهادت رسیدند
#نائب_الزیاره
#ارسالی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت59 بعد از ح
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت60 دوست دارم مطهره را صدا بزنم، با هم حرف بزنیم و بپرسم از دستم ناراحت است یا نه. من الان مطهره را دوست دارم؟ قطعاً... هر بار مادر پیشنهاد ازدواج را وسط میکشید محکم ردش میکردم چون حس میکردم هیچکس مثل مطهره نیست. چون دوست داشتم همیشه مطهره را در قلبم زنده نگه دارم. شاید چون تا مدتها بعد از مطهره، من با فکرش زندگی میکردم. بعد از مطهره، دیگر جرات نزدیک شدن به زندگی شخصی و معمولی را نداشتم. پناه میبردم به پروندههای امنیتی؛ به کار. نه این که زندگیام یکنواخت باشد، نه. زندگی یک مامور امنیتی هیچوقت یکنواخت نمیشود. شاید حتی کارم بهتر از قبل هم شده بود؛ چون میتوانستم تمام حواس و تمرکزم را بگذارم روی پروندهها. مانند جنگجویانی که همه کشتیهای پشت سرشان را آتش زده بودند تا مجبور باشند پیشروی کنند و راهی برای عقبنشینی نداشته باشند، من هم راه عقبنشینی را بسته بودم. شاید کارم را بهتر انجام میدادم؛ اما تمام فشار را هم خودم باید تحمل میکردم. من الان مطهره را دوست دارم یا نه؟ دیگر خسته شدم از این که این سوال را برای هزارمین بار از خودم بپرسم و هرچه زیر و روی مغزم را بگردم، برایش جواب پیدا نکنم. دوست دارم چشمانم را ببندم تا نسیم سحرگاه حرم صورتم را نوازش کند. هیچ جای دنیا، آرامشِ سحرگاه حرم را ندارد. صدای مناجات میآید. مطهره نگاه از زیارتنامه میگیرد و سرش میچرخد به طرف من. یک آن حس میکنم ته دلم خالی میشود و قلبم میریزد. انگار از نگاهش میترسم. به چهرهاش دقت میکنم. اثری از نارضایتی نمیبینم در چشمانش. یک لبخند محو روی صورتش هست. این یعنی مطهره از من دلخور نیست؟ گلویم خشک شده. دوست دارم صدایش بزنم و بگویم من را ببخش؛ اما نمیتوانم. دلم برایش تنگ شده. این یعنی هنوز دوستش دارم؟ مطهره چی؟ او هنوز من را دوست دارد؟ مطهره از جا بلند میشود. کتاب دعا را میگذارد روی فرشهای صحن و آرام از کنارم رد میشود؛ مثل نسیم. عطرش را حس میکنم. کفشهایش را میپوشد؛ همان کفشهای مشکی ساده را که آن شب هم پوشیده بود. میرود و نگاهش میکنم؛ انقدر که میان زائرها گم شود. نگاهم خیره است به کتاب دعایی که روی فرشهای حرم جا مانده. میدانم کسی باور نمیکند؛ اما مطهره بود. خودش بود؛ زنده و شفاف. خودِ خودش؛ حتی شفافتر از وقتی که توی این دنیا بود. دستی روی شانهام فشرده میشود. از جا میپرم و سر میچرخانم. پدر است که روی ویلچر نشسته و کمی خم شده تا با من حرف بزند. لبخند میزند و میگوید: - کجا رو نگاه میکردی پسر؟ مغزم قفل میکند. نمیدانم باورش میشود یا نه؛ اما ترجیح میدهم این دیدار شیرین را زیر زبان خودم نگه دارم و با کسی مطرحش نکنم: - چی؟ هیچ جا. پدر هم پِی ماجرا را نمیگیرد. دستش را از روی شانهام برمیدارد و روی جلد سرمهای کتاب دعایی که بر زانویش جا خوش کرده میگذارد: - تو اگه میخوای برو زیارت، من همینجا منتظر میمونم. - پس شما چی بابا؟ نمیخواین بیاین؟ لبخند میزند و به گنبد نگاه میکند: - نه باباجان. میخوام دو رکعت نماز هم برای رفقام بخونم. از خدا خواسته از جا بلند میشوم: - چشم من زود میام. - التماس دعا. نگاهم باز هم میچرخد به سمت کتاب دعایی که روی فرشهای صحن خوابیده و انگار صدایم میزند. منتظر است برش دارم. با چند قدم بلند خود را میرسانم به کتاب؛ اما جرات نمیکنم برش دارم. چند ثانیه نگاهش میکنم. مطهره واقعی بود؛ کتاب دعایش هم. الان همه فکر میکنند دیوانهام. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی #کانال_آه...
💔
#دل ها در اضطراب است
تا آنها با همه وجود به #خدا توجه کنند
و از غیرخدا ببرند...
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
جُـورے باش كـه ...
اگـر تو را نديدند،
هوايت بىقرارشان ڪند و اگر حضورت را به دست آوردند، غنيمت بشمارند،
و اگـر غايب شدى به سراغت بيايند،
و اگـر مُردےو رفـتى جاى خالى تو را احساس كنند...
#استادصفاییحائرے🌱
#عین_صاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 خیال جلوه اش از خواب برده راحت را به چشم باز می خوابند #مشتاقان حیرانش #شهید_جواد_محمدی #آھ_ا
💔
می گفت:
"پسر خاله! ول کن.. برو بچسب به باغ بهشت.
خودت را بساز برای باغ بهشت.
#باغ های اینجا همه اش #فانی است."
همون شیرمردی که الان، در یکی از بهترین باغ های بهشت، همسفره اربابه....🥀
#شهید_جواد_محمدی
📚دخترها بابایی اند
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
دعوتید از طرف #شهید_مرتضی_ابراهیمی🥀
#نائب_الزیاره باشید
نشر بدید و در ثواب شرکت یک نفر در مراسم شهدا سهیم باشید👌
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... بدون هیچ موسیقی و پس زمینه ای، دلتونو ببرید پای ضریح امشب شب زیارتی ارباب بی کفن هست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#آھ...
#یاایهاالعزیز
در این جمعه هایی که بدون شما می آیند و می روند
دل را در کنار سربازان آخرالزمانی جدّ غریبتان
تسلّی می دهیم...
#اللهمعجّللولیّکالفرج
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 ﷽ اني أُحبّكِ ؛ #دوستت_دارم ای پیامبر رحمت صلّوا على رسولِ الله و آله ﷺ #اللهم_صل_علي_محمدﷺو
💔
شنبه ها هوای مدینه میکنم
اخر شنبه ها به نام تو هست
ای جان من! یا رسول الله!
صلّوا على رسولِ الله و آله ﷺ
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#شنبه_های_نبوی
#من_محمد_را_دوست_دارم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
#بسم_الله
فاینما تولوا فثم وجه الله
پس هرجا که رو کنید خدا آنجاست
سوره بقره، آیه ۱۱۵
#یک_حبه_نور✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 تصویر کمتر دیده شده از مقام معظم رهبری، سردار قاآنی و ادواردو انیلی 🌹۲۴ آبان ۱۴۰۰ بیست ویکمین س
💔
قرآن را کہ در کتابخانہ دید، کنجکاو شد، حس کرد سخنان نورانیش از بشر نیست؛ و این شروع مسیرے براے ادواردو بود کہ عطش حق طلبے را با پیدا کردن خدا در وجودش آرام کند ولو بہ قیمت از دست دادن ثروت رویایے خانواده آنیلے و در آخر ...
از خانواده طرد و بطرز مشکوکے بہ شهادت رسید.🥀
#شهید_ادواردو_آنیلی
#شهدا
#قرآن
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#دم_اذانی
به فکر نمازت باش مثلِ شارژ موبایلت!
با صدای اذان بلند شو مثل آلارم موبایلت!
از انگشتات برای ذکر استفاده کن مثل صفحه موبایلت!
قرآن رو همیشه بخون مثل پیام های موبایلت!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آلعمران (۱۰۳) وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُ
✨﷽✨
#تفسیر_کوتاه_آیات
#سوره_آلعمران
(۱۰۴) وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
و از ميان شما بايد گروهى باشند كه (ديگران را) به خير دعوت نمايند و امر به معروف ونهى از منكر كنند و آنها همان رستگارانند.
✅ نکته ها
قرارگرفتن آيهى امر به معروف ونهى از منكر در ميان دو آيهاى كه دستور اتّحاد و يكپارچگى مىدهد، شايد از آن رو باشد كه در نظام اجتماعىِ متفرّق و از هم پاشيده، يا قدرت دعوت به خير و معروف وجود ندارد و يا اينكه چنين دعوتهايى مؤثّر و كارساز نيست.
امر به معروف ونهى از منكر، به دو صورت انجام مىشود:
1. به عنوان وظيفهاى عمومى و همگانى كه هركس به مقدار توانايى خود بايد به آن اقدام كند.
2. وظيفهاى كه يك گروه سازمان يافته و منسجم آن را به عهده دارد و با قدرت، آن را پىمىگيرد. چنانكه اگر رانندهاى در خيابان خلاف كند، هم ساير رانندگان با چراغ و بوق به او اعتراض مىكنند و هم پليس براى برخورد قاطع با متخلّف وارد صحنه مىشود.
درباره امربهمعروف ونهى از منكر، روايات بسيارى آمده كه از نقل آنها صرفنظر و به اين مقدار بسنده مىكنيم كه على عليه السلام فرمود: «اگر امر به معروف و نهى از منكر ترك شود، كارهاى نيك و خير تعطيل و اشرار و بَدان بر خوبان مسلّط مىشوند».
🔊 پیام ها
- در جامعه اسلامى، بايد گروهى بازرس و ناظر كه مورد تأييد نظام هستند، بر رفتارهاى اجتماعى مردم نظارت داشته باشند. «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ»
- اصلاح جامعه و جلوگيرى از فساد، بدون قدرتِ منسجم و مسئول مشخّص امكان ندارد. «مِنْكُمْ أُمَّةٌ»
- دعوتكنندهى به خير ومعروف بايد اسلامشناس، مردمشناس وشيوهشناس باشد. لذا بعضى از افراد اين وظيفه را به عهده دارند، نه همه آنها. «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ»
- دعوت به خير و امر به معروف و نهى از منكر، بايد به صورت دائمى باشد، نه موسمى و موقّتى. «يَدْعُونَ، يَأْمُرُونَ، يَنْهَوْنَ» فعل مضارع، نشانه استمرار است.
- امر به معروف، بر نهى از منكر مقدّم است. اگر راه معروفها باز شود، زمينه براى منكر كم مىگردد. «يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»
- كسانى كه براى رشد و اصلاح جامعه دل مىسوزانند، رستگاران واقعى هستند وگوشهگيرانِ بىتفاوت را از اين رستگارى سهمى نيست. «أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»
- فلاح و رستگارى، تنها در نجات و رهايى خود خلاصه نمىشود، بلكه نجات و رشد ديگران نيز از شرايط فلاح است. «يَأْمُرُونَ، يَنْهَوْنَ، أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
شهید شو 🌷
💔 قلب ما به عشق توست که دلتنگ میزند...!🥀 #حاج_قاسم #مرد_میدان #استوری #پروفایل😍 #قاسم_سلیمان
💔
بعدها ...
در #تاریخ مینویسند
#چشمانت چهها کرد...:)))
با دوستان
و دشمنانت
توهین علنی خانم شایانفر نسبت به سردار دلها رو محکوم می کنیم و منتظر اقدام قوه قضاییه هستیم
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
#استوری #پروفایل😍
#قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#دلتنگ_تو_ایم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت60 دوست دار
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت61 الان همه فکر میکنند دیوانهام.😢 خم میشوم و کتاب دعا را مانند نوزادی برمیدارم. انگشت میکشم به نوشتههای طلاکوب شده روی جلد سرمهایاش. هنوز گرمای دستان مطهره را دارد. مطهره کدام صفحه را میخواند؟ کتاب دعا را به سینه میچسبانم و نگاهی به اطراف میکنم. مطهره کجاست؟ خیلی وقت است که رفته. بعید است بشود میان این جمعیت پیدایش کنم. کفشهایم را میپوشم و کتاب دعا به دست، راه میافتم میان صحن. نیست. نمیدانم؛ شاید رفته زیارت. وارد رواقها میشوم. اینجا دیگر اصلا قسمت زنانه را نمیبینم. میخواهم بروم زیارت. چشمم به ضریح که میافتد، هارد مغزم کامل فرمت میشود. دیگر به هیچ چیز فکر نمیکنم جز کسی که آغوشش را برایم باز کرده. دوست دارم بروم جلو و ضریح را در آغوش بگیرم؛ مثل حرم زینبیه. دور ضریح شلوغ است؛ خیلی شلوغ. اصلا نمیشود جلو رفت. برعکس حرم زینبیه که انقدر خلوت بود که میشد یک دل سیر سرت را به ضریح بچسبانی و نجوا کنی. یک آن خوشحال میشوم از این که نمیتوانم دستم را به ضریح برسانم؛ چون این یعنی دور ضریح شلوغ است و این یعنی حرم و اطراف آن امن است و زائرانش زیادند و ترس از جانشان ندارند. این یعنی امامی که ساکن سرزمین ماست، غریب نیست. چوبپر خادم میخورد به شانهام: - اینجا نایست باباجان. توی راهی. تازه به خودم میآیم. کتاب دعا را محکمتر به سینه میچسبانم و خودم را به دیوار میرسانم. یک جای خالی روبهروی ضریح پیدا میکنم؛ کنار دیوار. مینشینم. اول میخواهم کتاب دعا را باز کنم و همانجایی که مطهره میخواند را بخوانم؛ اما یادم نمیآید کجا بود. سرم را تکیه میدهم به دیوار و کتاب دعا را روی سینهام میچسبانم. خب... من الان چی میخواستم؟ حاجتم چه بود؟ یادم نیست. چشمانم تار میشوند. زیر پرده اشک، درخشش ضریح و آینهکاریها بیشتر است. پلک میزنم و دوباره واضح میشود. #حاجتم چه بود؟ چه میخواستم؟ هیچی آقاجان. من #شما_را_میخواستم_دیگر، شما هم که اینجا هستید. دیگر مشکلی نیست. صدای زمزمه میآید؛ زمزمه درهم رفته زوار. مثل لالایی ست. آرامشبخش است. چقدر کولرهای حرم قوی کار میکنند؛ انگار نه انگار که تابستان است! مغزم خنک میشود. سنگهای مرمر حرم چقدر نرماند! خوابم میآید. مثل بچهای که در آغوش مادرش باشد، پلکهایم میافتد روی هم. این #آرامترین و آسودهترین خوابی ست که در عمرم داشتهام. چیز لطیفی صورتم را لمس میکند. چشم باز میکنم، چوبپر خادم است. خادم لبخند میزند: - بیدار شو باباجان، نیمساعت دیگه اذانه. گفتم بهت بگم که وضو بگیری برای نماز. خودم را جمع میکنم. چشمم به کتاب دعا میافتد که روی سینهام خوابیده است. دستی به صورتم میکشم و لبخند میزنم: - ممنون، دستتون درد نکنه. از جا برمیخیزم. مغزم خالی و آرام است. دیگر از آن تشویش خبری نیست. آرامم. انگار هنوز خوابم. به ضریح نگاه میکنم و زیر لب میگویم: دورتون بگردم الهی! باید دوباره وضو بگیرم. قبل از این که از رواق خارج شوم، به سرم میزند کتاب دعا را سر جایش بگذارم. با چشم دنبال قفسههای کتاب دعایی میگردم که در دیوارههای سنگی حرم هست. یک قفسه پیدا میکنم. خم میشوم و کتاب دعا را از خودم جدا میکنم؛ به سختی. انگار یک نوزاد در آغوشم است. نگاهش میکنم، میبوسمش و با احتیاط میگذارمش داخل قفسه. دستی روی جلدش میکشم و چند قدم از قفسه فاصله میگیرم. نگاهم هنوز روی کتاب دعاست. ناگاه دخترک کوچکی را میبینم که میدود به سمت قفسه. فکر کنم چهار، پنج ساله باشد. با دستان کوچکش، کتاب دعا را برمیدارد و میدود. با نگاهم دنبالش میکنم. خودش را میاندازد در آغوش مردی که فکر کنم پدرش باشد. کتاب دعا را میدهد به پدرش و خودش روی پاهای پدر مینشیند. پدرش صورت دخترک را میبوسد و کتاب دعا را باز میکند. خودم را بجای آن مرد تصور میکنم؛ این که من هم یک دختر کوچک داشته باشم که بیاید بنشیند روی پاهایم و با هم زیارتنامه بخوانیم... حیف که... #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی #کانال_آه...