eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ‌‏پیامبر گرامی به فاطمه س فرمود: کسی که بر تو درود فرستد خداوند متعال او را می‌آمرزد و او را در بهشت در آن جایگاهی که هستم، به من ملحق می‌نماید. ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران (۱۳۸) هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِي
✨﷽✨ (۱۳۹) وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ‌ و اگر مؤمن هستيد، سستى نكنيد و غمگين مباشيد كه شما برتريد. ✅ نکته ها در جنگ احد، به خاطر عدم اطاعت از فرماندهى، بر قواى اسلام شكست وارد شد، مسلمانان روحيّه خود را از دست دادند، اين آيه نازل شد كه مبادا با شكست خود را ببازيد، بلكه با تقويت ايمان خود را تقويت كنيد كه در اين صورت برترى با شماست. 🔊 پیام ها - شكستِ موضعى در يك جنگ، نشانه‌ى شكست نهايى مسلمانان نيست. «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ» - رهبر بايد روحيه‌ها را تقويت كند. «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ ...» - اگر به ايمان و اطاعت برگرديد، در جنگ‌ها به پيروزى خواهيد رسيد. «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» - در سايه‌ى ايمان، مى‌توان بر همه جهان غالب شد. «أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» - پيروزى و شكست ظاهرى ملاك نيست، برترى به خاطر عقايد صحيح و تفكّر سالم اصل است. «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» - در جهان بينى مادّى، عامل پيروزى سلاح و تجهيزات است، ولى در بينش الهى، عامل پيروزى ايمان است. «إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 ‏خدایا من ازت راضی‌ام.. تو چی؟! ... 💕 @aah3noghte💕
a-madar-deltangam.mp3
12.01M
💔 ای مادر! هواتو کردم کربلایی حسین طاهری ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت91 دستانش
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  



از خستگی و تشنگی نای حرف زدن ندارم. سر تکان می‌دهم و می‌پرسم:
حامد کجاست؟

سیدعلی لبش را می‌گزد و نگاهش را می‌دزدد. تازه متوجه می‌شوم چشمانش کمی قرمز شده‌اند. 

می‌پرسم:
چیزی شده؟

سرش را پایین می‌اندازد:
نه نه...بیاین تو.

به زن می‌گویم وارد اتاق شود و خودم پشت سرش داخل می‌شوم.

هرکس یک گوشه اتاق کز کرده است. احساس می‌کنم یک چیزی کم است، همه بهم ریخته‌اند.

با دیدن من برمی‌گردند و با بهت به زن تک‌تیرانداز نگاه می‌کنند.

قبل از این که چیزی بپرسند می‌گویم:
تک‌تیرانداز این خانم بود.

سیاوش مثل تیری که از کمان پرتاب شود، می‌جهد به سمت زن و دستش را بالا می‌برد.

زن با دیدن رفتار سیاوش قدمی به عقب می‌آید تا پشت سر من پناه بگیرد؛ اما سیاوش قبل از این که مجید جلویش را بگیرد، خودش متوقف می‌شود و دستش را پایین می‌آورد.

چشمانش هنوز پر از خشم است:
حیف که دست بلند کردن رو زن افت داره برام. وگرنه حالیت می‌کردم... خیلی بی‌مروتین! خیلی...

سیدعلی بازوی سیاوش را می‌گیرد و کناری می‌کشد. 

زن حالا پشت سر من ایستاده و با نگرانی به من نگاه می‌کند.

معلوم نیست وقتی عضو داعش بوده چه چیزهایی دیده که از این جمع مردانه می‌ترسد. می‌گویم:
- I told you, we are different from ISIS. We don't bother you. (بهت گفته بودم، ما با داعش فرق داریم. اذیتت نمی‌کنیم.)

پیداست خیال زن هنوز کامل راحت نشده و بیشتر به من اعتماد دارد.

می‌گوید:
- I'm thirsty. (تشنمه.)

قمقمه آبم را درمی‌آورم. خودم هم تشنه‌ام. قمقمه را دراز می‌کنم به سمت زن و با دستان بسته‌اش آن را در هوا می‌قاپد.

متوجه نبود حامد در جمع می‌شوم و از حاج احمد می‌پرسم:
پس حامد کو؟

حاج احمد انگار دست و پایش را گم می‌کند. حس بدی در رگ‌هایم می‌دود؛ هشدار قبل از حادثه.

دوباره سوالم را تکرار می‌کنم و حاج احمد نمی‌داند چه بگوید.

به زن اشاره می‌کنم که بنشیند و برای حفظ محرمانگی برخی مسائل، چشمانش را هم می‌بندم.

سوالم را بلندتر می‌پرسم و سیاوش که هنوز عصبی ست، دوباره صدایش بالا می‌رود:
رفت! رفت!

نفسم بند می‌آید. یعنی چی که رفت؟ کجا رفت؟

صورت سیاوش سرخ می‌شود و به زور جلوی چکیدن اشک‌هایش را می‌گیرد.

به سختی لب می‌جنبانم:
یعنی چی که رفت؟

علی ایستاده جلوی در اتاقک و بیرون را نگاه می‌کند. سیبک گلویش تکان می‌خورد.

انگار فرار کرده یا می‌خواهد فرار کند؛ شاید هم منتظر کسی باشد. دوربین دوچشمی میان دستانش مانده؛ بدون استفاده.

مجید دوباره سیاوش را در آغوش می‌گیرد؛ اما سیاوش آرام نمی‌شود.

حاج احمد را نگاه می‌کنم. حاج احمد می‌پرسد:
رفیقید با حامد؟

می‌خواهم بگویم برادریم؛ اما فقط سرم را تکان می‌دهم و می‌نالم:
کجاست؟

مجید با صدای خش‌دارش می‌گوید:
یادته که، یه گروه از بچه‌های فاطمیون نزدیک سه‌راه اثریا محاصره شدن، بیشترشون هم مجروحن...

لازم نیست ادامه بدهد. خودم قبل از رفتن شنیدم که حاج احمد داشت این‌ها را می‌گفت.

شناختی که از حامد دارم را کنار حرف‌های حاج احمد می‌گذارم و تا تهش را می‌خوانم.

راستی حاج احمد یک چیز دیگر هم گفت؛ گفت از سیصدمتری اینجا به بعد جاده در تیررس موشک هدایت‌شونده تاو است...

زمان را در ذهنم عقب می‌زنم. تویوتای هایلوکس که با سرعت از جاده رد شد و موشک‌هایی که تعقیبش می‌کردند...
پس...
خودش بوده... حامد!

دنیا دور سرم می‌چرخد. قدم تند می‌کنم به سمت در اتاقک که مجید دستم را می‌گیرد:
کجا می‌خوای بری؟ کاری نمی‌تونی بکنی!



کلافه موهایم را چنگ می‌زنم. مجید ضجه می‌زند:
بهش گفتم نرو مشتی! گفتم نرسیده می‌زننت! هرچی گفتم گوش نکرد! برگشت گفت مادرای اینا بچه‌هاشونو به من سپردن! تهشم رفت.

و با دست صورتش را می‌پوشاند. غرورش اجازه نمی‌دهد کسی اشکش را ببیند.

تکیه می‌دهم به دیوار و ناامیدانه بی‌سیم را درمی‌آورم و فریاد می‌زنم:
عابس عابس حیدر! عابس عابس حیدر!


هیچ...

...
...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...`
لینک قسمت اول https://eitaa.com/aah3noghte/30730
💔 کاش فال همه این بشود "یوسف گمگشته باز آید به کنعان ، غم مخور" ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #پائیز ، ثانیه ثانیه به اتمام می رسد و این ما هستیم که سرگرمِ زمان شده ایم و ای بسا از #صاحبِ زم
💔 عمر بعضی ها هر چند مثالش به بلندای نمی رسد اما دارد که عمر برخی موی‌سپیدان و پیران ندارد شهدا را می گویم و خوشا بر احوال آنها که عرض و برکت عمرشان بیش از طول عمرشان است... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... چه #شب های ڪه نگفتیم "ظَلَمْتُ نَفْسی" و دوباره #ظلم کردیم به خودمان!!😔 با گناه با نافر
💔 ... از راه رسید همان فصلی که پیامبر رحمت مومنان خواندنش همان فصلی که از راه رسیده تا در روزهای کوتاه و شبهای بلندش توشه بچینیم برای آن در پیشِ رو ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 به تنم درد فراق حرمت افتاده🥀 " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا" #چهارشنبه_های
💔 خیلی دلم گرفته مرا رو به راه کن🖤 مثل همیشه کوه غمم را تو کاه کن🖤 " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا" ... 💞 @aah3noghte💞
💔 فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ پس هرکس هم وزن ذره ای نیکی کند، آن نیکی را ببیند. سوره زلزال، آیه ۷ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 یلدای فاطمی در محضر مولا با قرائت حدیث کسا ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 مرا کیفیت چشم تو کافےست ریاضت‌کش به بادامی بسازد🥀 #روزشمار_دلتنگی💔 #حاج_قاسم #مرد_میدان #استوری
💔 ﺁﺩﻡ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﺸﻖ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﻛﻨﺪ! ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ... ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻧﻪ ﺍﺯ ﻛﺴﯽ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺍﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺟﺎﻳﯽ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻳﺎﺩﻡ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ. ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩﻡ، ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩﻡ، ﺍﺯ ﻋﻤﺮﯼ ﻛﻪ ﺗﺒﺎﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﻓﻬﻤﻴﺪﻩ ﺍﻡ. ﻧﻪ ! ﺁﺩﻡ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﺸﻖ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﻛﻨﺪ 💔 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🤲🏻 خدایا شکرت واسه تموم چیزهایی که هرروز جلوی چشمامونن و عادی شده بودنشون، چون وقتی نداریم یا نیستن میفهمیم چه چیزهای باارزش و واجبی بودن توی زندگیمون. ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران (۱۳۹) وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْ
✨﷽✨ (۱۴۰) إِن يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ الْنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَآءَ وَ اللَّهُ لَا يُحِبُّ الْظَّلِمِينَ ‏ ↩️اگر (در جنگ احد) به شما جراحتى مى‏ رسد، پس قطعاً به گروه كفّار نیز (در جنگ بدر) زخمى همانند آن رسیده است. 🍃 و ما روزها(ى شكست و پیروزى) را در میان مردم مى‏ گردانیم تا خداوند (با امتحان) كسانى را كه ایمان آورده ‏اند، معلوم دارد و از شما گواهانى (بر دیگران) بگیرد و خداوند ستمگران را دوست نمى‏ دارد. (گرچه گاهى به ظاهر پیروز شوند) ─┅─═ঊঈ🦋ঊঈ═─┅─ نکته ها🔻تفسیرنور☀️ 🍃این آیه ضمن دلدارى به مسلمانان، واقعیّتى را بیان مى ‏كند و آن اینكه اگر شما به منظور حقّ و براى هدفى الهى متحمّل ضرر جانى شده ‏اید، دشمنان شما نیز كشته و مجروح داده ‏اند. ⚜اگر شما امروز در احد پیروز نشده ‏اید، دشمنان شما نیز دیروز در بدر شكست خورده‏ اند، پس در سختى‏ ها بردبار باشید. 🍃گرچه معمولاً كلمات «شهداء»، «شهید» و«شاهد» در قرآن به معناى «گواه» است، لكن به دلیل شأن نزول و مسأله جنگ و موضوع زخم و جراحت در جبهه، اگر كسى كلمه ‏ى «شهداء» را در این آیه به «كشته شدگان در راه خدا» معنى كند، راه دورى نرفته است. ⚜مسلمانان با توجّه به موارد ذیل باید روحیّه داشته باشند: الف:◀️«انتم الاعلون» شما بلند مرتبه ‏اید. ب: ◀️«قد مسّ القوم قرح» دشمنان شما نیز زخمى شده ‏اند. ج: ◀️«تلك الایام نداولها» این روزهاى تلخ سپرى مى‏ شود. د: ◀️«و لیعلم اللّه الّذین امنوا» خدا مؤمنان واقعى را از منافقان باز مى‏ شناساند. ه :◀️«و یتخذ منكم شهدا» خداوند از شما گواهانى را براى آینده تاریخ مى‏ گیرد. و:◀️ «واللّه لایحب الظالمین» خداوند مخالفان شما را دوست ندارد. 🍃امام صادق ‏علیه السلام درباره‏ى این آیه فرمودند: از روزى كه خداوند آدم را آفرید، قدرت و حكومت خدایى و شیطانى در تعارض با یكدیگر بوده‏ اند، امّا دولت كامل الهى با ظهور حضرت قائم‏ علیه السلام تحقّق مى ‏یابد. ─┅─═ঊঈ🦋ঊঈ═─┅─ پيام ها ⚡️📨 1🍃مسلمانان نباید در صبر وبردبارى از كفّار كمتر باشند. «فقد مسّ القوم قرح مثله» 2⚜حوادث تلخ و شیرین، پایدار نیست. «تلك الایام نداولها بین الناس» 3🍃در جنگ‏ها و فراز و نشیب‏هاى زندگى، اهل ایمان از مدّعیان ایمان باز شناخته مى‏ شوند. «لیعلم اللّه الّذین آمنوا» 4⚜خداوند از شما شهیدانى، كشته‏ ى راه حقّ گرفت تا به آسانى از دین خدا دست برندارید. «ویتّخذ منكم شهداء» 5🍃خداوند از خود شما گواهانى گرفت كه چگونه نافرمانى از رهبرى موجب شكست مى‏ شود. «ویتّخذ منكم شهداء» 6⚜پیروزى موقّت كفّار، نشانه محبّت خداوند به آنان نیست. «اللّه لایحبّ الظّالمین» 7🍃حركت و جریان‏هاى تاریخى به اراده‏ى خداوند است. «نداولها» 🚩🍃اللهم صل علی محمد و ال محمد وعجل فرجهم.🚩🍃 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 -رَبَّنَا إِنَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ... ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت92 از خستگ
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  



تکیه می‌دهم به دیوار و ناامیدانه بی‌سیم را درمی‌آورم و فریاد می‌زنم:
عابس عابس حیدر! عابس عابس حیدر!

هیچ...



می‌نالم:
چرا جواب نمی‌ده؟

جواب نمی‌گیرم. دوباره عزم خروج می‌کنم. کسی دستم را می‌گیرد؛ نمی‌دانم مجید است یا سیدعلی. 

مچم را از دستش بیرون می‌کشم و بیرون می‌روم.

چند قدم می‌روم و پاهایم شل می‌شود. می‌نشینم روی خاک؛ انگار زندانی شده‌ام.

هیچ کاری از دستم برنمی‌آید؛ هیچ خبری هم از حامد ندارم. زندانی شده‌ام در زندانی به بزرگی بیابان...

فکرهای وحشتناک مثل موشک تاو به ذهنم هجوم می‌آورند. موشک بی‌جی‌ام هفتاد و یک تاو؛ موشک هدایت‌شونده ضدتانک...

همان موشک‌های صد و پنجاه‌هزار دلاری که آمریکا به داعش داده و داعش بی‌حساب و کتاب خرجش می‌کند...

همه اطلاعات فنی موشک در ذهنم ردیف می‌شوند: برد مفیدش ۶۵ تا ۳٬۷۵۰ متر، کالیبرش ۱۵۲ میلی‌متر، وزن کلاهکش حدوداً از چهار تا شش کیلوگرم...

قدرت نفوذش در زره از شصت تا هشتاد سانتی‌متر، حداکثر سرعتش ۲۷۸ متر بر ثانیه و فاصله برخوردش با هدف تقریباً ۲۰ ثانیه...

حالا حساب کنید این موشکِ ضدتانک، با تویوتای هایلوکسی که حامد سوارش شده چکار می‌کند...

صدای قدم‌های کسی را می‌شنوم و بعد نشستنش روی زمین؛ کنار خودم.

برمی‌گردم. سیاوش است. صورت و چشمانش سرخ‌اند. صدایش گرفته: یعنی برمی‌گرده؟

دوباره اطلاعات فنی تاو در ذهنم جان می‌گیرند و احتمال برگشت حامد را به صفر نزدیک می‌کنند؛ اما حرفی به سیاوش نمی‌زنم و فقط  می‌کشم.

کمیل چهارزانو نشسته مقابلم و لبخند می‌زند: واسه همین کاراش اسمشو گذاشتن عابس. برای همین . عابس هم دیوانه بود.  حسین علیه‌السلام.

اطلاعات فنی تاو در ذهنم محو می‌شوند و کلمه به کلمه ماجرای عابس در ذهنم نقش می‌بندد؛ عابس بن شبیب.

به سیاوش می‌گویم: می‌دونی چرا اسمش رو گذاشته بودن عابس؟

- چرا؟

- توی کربلا یکی بود به اسم عابس بن شبیب. آدم حسابی بود توی کوفه، عابد، زاهد، سیدالقراء. ولی دیوونه حسین علیه‌السلام بود. هیچ‌کس جرات نکرد باهاش بجنگه. آخرش زرهش رو درآورد، پیاده راه افتاد وسط میدون، داد می‌کشید، هل من مبارز می‌گفت. بازم کسی جرات نداشت بره جلو. آخرش سنگ‌بارونش کردن.

کمیل لبخندی از سر لذت می‌زند و می‌گوید: آخ ندیدی چه نبردی کرد عابس. من دیدم. خودش بهم نشون داد. دلت بسوزه... ، .

به کمیل حسودی‌ام می‌شود. من شنیده‌ام و او دیده. من هم دوست دارم ببینم.

سیاوش آه می‌کشد: عجب مشتی‌ای بود...مثل آقا حامد.

و صدای هق‌هق گریه‌اش بلند می‌شود. دستم را می‌اندازم دور شانه‌اش.

نمی‌دانم خودم را دلداری می‌دهم یا او را: نگران نباش پسر. هنوز که معلوم نیست، من که رفتم تک‌تیرانداز رو پیدا کنم ماشینش رو دیدم. سالم بود. ندیدم بزننش. ان‌شاءالله یه فرجی می‌شه.

با چشمانی که پر از عجز و التماس نگاهم می‌کند: خب اگه توی مسیر برگشت زده باشنش چی؟

سوالش در مغزم اکو می‌شود.

اگر زده باشندش چی؟
اگر مثل کمیل زنده‌زنده در ماشین سوخته باشد چی؟ 
اگر...


به آسمان نگاه می‌کنم که دارد سرخ و تیره می‌شود. 

حس می‌کنم زمین زیر پایم می‌لرزد؛ دوباره صدای انفجار.

از جا بلند می‌شوم. انفجارها روی جاده است.

فقط از دور می‌بینم که خاک بلند شده و در هم پیچیده. آتش نمی‌بینم؛ دود هم.


...
...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...`