eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 سَلَامٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ ۚ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ سلام بر تو ای اباعبدالله و بر جان هایی که به درگاهت فرود آمدند... . ... 💕 @aah3noghte💕
💔 سلام اما بعد شنبه تون زیباو پربرکت
💔 پيامبر هرگز از دنيا نمی رود،🍃 او بودنش را همچون فصلها در جهان می گرداند. پس تو آن درخت باش که همه فصلها در پناه پيامبرش می‌بالد چه بهار و چه زمستان ، تو درخت او باش... صلّوا على رسولِ الله و آله ﷺ✨ 💞 @shahiidsho💞
💔 🚨‏در نا آرامی های دیشب تجریش تهران دو بسی.جی با ضربه چا.قو از پشت شهی.د شدند. ض.ارب یک دختر ۱۸ساله بوده که از روی احساسات و هیجانات اقدام کرده و حالا قا.تل دونفر است‼️ 🔹پ ن : سل.بریتی‌هایی که مردم رو این‌گونه مقابل هم قرار میدن شریک این قت.ل‌ها و نابودی زندگی ها هستند.
شهید شو 🌷
💔 🚨‏در نا آرامی های دیشب تجریش تهران دو بسی.جی با ضربه چا.قو از پشت شهی.د شدند. ض.ارب یک دختر ۱۸سا
سلام همسنگری ها انگار ایتا پست های حاوی مطالب خشن رو محدود کرده نشر مطالب با شما نذارین جای جلاد و شهید عوض بشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 یکی بالاخره حرف دل مارو هم زد👌 🔴 هرسال به مناسبت پیروزی انقلاب ! فرش قرمز میندازیم و تشکر میکنیم از خانمایی که بدترین پوشش رو دارند ! اگه گفتید کجا؟؟؟؟🤔 ... 💞 @aah3noghte💞
هدایت شده از شهید شو 🌷
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت سی و چهارم» در همون هفت هشت
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت سی و پنجم» نمازشون تمام شده بود و داشتند سفره می‌انداختند. ناهارش خورد. یه لیوان هم چایی خورد. دو نخ سیگار هم روشن کرد و دود مختصری هوا کرد. یه کم دراز کشید و چشماش رفت رو هم. با صدای سینه زنی و نوحه خوانی عده ای که داشتند رد میشدند بیدار شد. نشست و به اون دسته که تعدادشون هم کم نبود نگاه کرد. بعدش دید یه ماشین نمره عراقی درِ موکب ایستاده. رفت و سلام کرد. خب تا سلام مشکلی نداشت. حتی فی امان الله هم بلد بود. مشکل بقیه جملاتی بود که بلد نبود. داشت وسط عربی فارسی حرف زدن جون میداد که یهو مرد عراقی خنده ای کرد و با لهجه عراقی فارسی سلیس حرف زد و گفت: من فارسی بلدم. فرمایید. هادی گفت: قربون آدم چیز فهم. داداش من میخوام برم این آدرس. مرد کاغذو از هادی گرفت و لبخندی زد و گفت: باشه. اگه چند دقیقه صبر کنی و کمک کنی که این آب معدنی ها خالی کنیم، خودم میرسونمت. هادی گفت: ای به چشم. فقط من یه سر برم مرافق و بیام. مرد خنده ای کرد و گفت: اون طرفه. دست چپ. هادی رفت و برگشت. به مرد عراقی که اسمش سالم بود و حدودا 55 ساله بود کمک کرد که آب ها را خالی کنند و بروند. تو راه شروع کردند به حرف زدند. هادی: شما چطور اینقدر فارسی خوب حرف میزنید؟ سالم: من سی سال شیراز زندگی کردم. هادی: ای ول. منم شیرازی ام. سالم گفت: ما اردوگاه بودیم. بعدش بابای خدابیامرزم یه خونه اجازه کرد تو دروازه کازرون. محله خوبی بود. آدمای خاکی و اهل دل. مثل خودت. هادی هم خنده ای کرد و گفت: نه بابا ... تعارف نکن ... بگو لات و لوت و بزن بزن و دعوا دوست! هردو خندیدند. سالم ادامه داد و گفت: بعد از جنگ که صدام ما رو از عراق اخراج کرد، به ایران پناهنده شدیم. ایرانی ها هم زرنگند. ما رو سازماندهی کردند برای روز مبادا. ما اولش نمی‌دونستیم قضیه چیه اما بعدش که دیدیم ایران اینقدر به فکر شیعه ها هست و میخواد قدرت بیفته دست مسلمونا و شیعه ها، به ما آموزش داد. و بعد از کلی سال که گذشت، ما شدیم سپاه بدر. برگشتیم به وطن خودمون و خدمت میکنیم. هادی گفت: ای ولا. دس خوش. خوشم اومد. نمی‌دونستم ما این کارا رو هم بلدیم. سالم خنده ای کرد و گفت: تو اینجا چیکار می‌کنی؟ هادی خنده از صورتش رفت. یه کم هول شد. گفت: همین که همه میکنن. اومدم پیاده روی. سالم بازم خنده کرد و گفت: انشاءالله همین باشه که میگی. نیم ساعتی رفتند. تا اینکه سالم چراغ راهنما زد و کم کم توقف کرد. با دستش یه جایی را نشون داد و گفت: اینجا همونجایی هست که میگفتی. هادی یه نگاه انداخت. دید آدرسش درسته. موکب بزرگی هم هست. ماشالله شلوغ هم هست. ساکشو برداشت. میخواست خدافظی کنه که سالم گفت: خب میگفتی میخوام برم موکب حاج اصغر! هادی با شنیدن اسم حاج اصغر ازدهن سالم شوکه شد. به سالم گفت: حاج اصغر کیه؟ این موکب حاج اصغره؟ سالم خنده ای کرد و دستی تکان داد و گازشو گرفت و رفت. ادامه دارد... 💕 @aah3noghte💕 @Mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت سی و ششم» هادی ایستاد روبروی موکب. دلش یه جوری بود. ترسیده بود. انتظار شنیدن اسم حاج اصغر از دهن سالم نداشت. کفششو درست پوشید تا خرش خرش نکنه. دستی هم به سر و صورتش کشید. گرد و خاک لباسش هم تکوند. و رفت ... موکب بزرگ و شلوغی بود. هادی یه کم تو موکب راه رفت. دید هر کدوم از خادمان به کاری مشغول هستن و عده ای زائر هم در حال استراحت هستند. همین طور که پیش میرفت، دید چند نفر اطراف یه مرد حدودا 47 و یا 48 ساله جمع شدند. اون مرد هم داره درباره نظافت موکب و اینکه همه پتوها باید مرتب جارو بشن و زیرپای زائر امام حسین نباید کثیف باشه حرف میزد. وقتی اون مرد دید هادی سه چهار قدمی اونا ایستاده بهش گفت: جان برادر! با کسی کار داشتید؟ هادی گفت: با حاج اصغر آقا کار داشتم. اون مرد گفت: یه بیست متر برو جلوتر، یه در هست ... همون جا برید داخل ... حاجی رو میبینید. هادی تشکر کرد و رفت. تو دلش میگفت: هادی تا همین جاشم که اومدی بسه دیگه. حالا مگه میخواد این حاج اصغره چیکار کنه؟ اینا رو تو دلش میگفت اما پاهاش به حرف دلش گوش نمیداد و میرفت. تا اینکه رسید روبروی جایی که نفر قبلی گفته بود. در زد اما دید در بازه ولی کسی نیست. تا برگشت، دید یه مرد حدودا شصت و سه چهار ساله اما بسیار رو پا و تو پُر با یه دشداشه بلند سفید و یه چفیه به گردنش، پشت سرش ایستاده! با صدای خشدار و گرمش گفت: جَوون کاری داشتی؟ هادی گفت: سلام. با حاج اصغر آقا کار داشتم. پیرمرده گفت: جونم. امرتون! هادی با چشمای گرد شده گفت: خودتون هستید؟ شما حاج اصغر آقایید؟ پیرمرده گفت: درخدمتم. بهم نمیخوره اسمم اصغر باشه؟ هادی آب دهانی قورت داد و گفت: اختیار دارید. منو ... یه نفر ... لبِ مرز ... مهران ... حاج اصغر سریتکان داد و گفت: بالاخره اومدی؟ خوش اومدی! کجا بودی تا حالا؟ هادی گفت: زیر سایه شما. همین مسیرو یه کم پیاده اومدم. طول کشید ببخشید. حاج اصغر گفت: نه آقا. چه بخششی! خیلی هم خوب کردی. بیا تو ... بیا ... بفرما... با هم رفتند داخل و نشستند. هادی دید حاج اصغر ریش نداره. سیبیل نسبتا درشتی هم داره. خیلی هم داش مشتی میخوره. یه تسبیح درشت شاه مقصودی هم دستشه. عرقشو با دستمال یزدی پاک میکنه. دو تا انگشتر درشت هم داره که اگه تو دعوا به پیشونی کسی بخوره، نصف سر و صورتش با هم به فنا میره. هادی از حاج اصغر خوشش اومد. شاید هم ایده آلش رو تو وجود حاج اصغر میدید. دوس داشت وقتی این سنی میشه، بشه یکی مثل حاج اصغر.😌 ادامه دارد... 💕 @aah3noghte💕 @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 شهید بیضایی رو میبینم که نمیزاره اسیر داعشی رو‌ که تنها گیر اوردن کتک بزنن ، بعدش صحنه های کتک زدن بسیجی ها توسط داعشیای وطنی یادم میاد اثر لقمه حرام، اینجور وقتا خودشو نشون میده پناه بر خدا ... 💞 @aah3noghte💞
1_1709903930.mp3
5.06M
💔 ♨️‼️خیلی مهم‼️♨️ 🎧 حتمافایل رو تا آخر گوش کنید و نشر بدید.... 🔰 فرصت و تهدیدی که در دل فتنه به وجود آمده!! 🎙باز هم نگاه متفاوت دیگری از استاد به فتنۀ اخیر و نسبت آن با بچه‌های انقلابی‼️ 🔴 این فایل صوتی و فایل قبلی مکمل هم هستند. عزیزانی که فایل قبل رو گوش دادند حتما این فایل رو از دست ندهند💯
اگه الان جنگ بشه آماده شهادت هستی؟؟
💔 فوری توپخانه نیروی زمینی سپاه پاسداران هم اکنون در حال شخم زنی مواضع گروهک های تروریستی تجزیه طلب در شمال غربی کشور است. 💪 🗣Afsaran official
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎥حمله آشوبگران به ماشین آتش‌نشانی و زخمی کردن مامور آتش نشان در آمل اینا چی مصرف میکنن اینقدر وحشی شدن؟ ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه ی وداعه دیگه بی قرارم دم آخــری سـر رو پای علی میذارم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 یک جمله روضه امام حسن علیه السلام امامزاده آبادی هم حرم دارد ولی برادر زینب، هنوز بی حرم است😭 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 ‏صباح الخير لكُل من استيقظ هذا الصباح حزينًا صبح همه‌ی آن‌ها که امروز، غمگین از خواب برخاسته‌اند، بخیر.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎥 حسن شدم که خودم شاهد کتک باشم خونِ جگری که حسن خورد قبل از مسموم شدنشان بود از همان واقعه کوچه، حسن شهید شد ... 💞 @aah3noghte💞