eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 از نیروهای خدوم فراجا در پی درگیری با اراذل و اوباش اغتشاشگر به فیض عظیم شهادت نائل آمد. پیکر مطهر این شهید صبح امروز در مرکز پلیس فاتب تشییع و جهت خاکسپاری به زادگاهش درود منتقل خواهد شد. 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات امنیت اتفاقی نیست ... 💞 @aah3noghte💞
‌💔 ‌دانـهٔ تسبیـح مـا را حالتـی هرگـز نـداد ! بعـد از این در پاے خُـم انگـور بایـد دانـه ڪرد..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 ««قسمت هفتم»» بابک رو برگرد
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 ««قسمت هشتم»» مسیر آمبولانس ها تا بخش، مملو از رفت و آمد سریع دکتر و پرستار و مردم بود. یه پرستار دیگه در بخش ایستاده بود و بقیه را رهنمایی میکرد: همین جا ... به ترتیب ... جا برای همشون هست ... پرستار اولی چشمانش را مالوند تا چهره ها را بهتر ببیند. سپس صداشو بلندتر کرد و به محلی ها گفت: اگه کسی اینا را میشناسه بمونه تا شناسایی بشن. یکی از محلی ها گفت: من مال همون اطرافم. پرستار پرسید: شما زنگ زدین اورژانس؟ مرد جواب داد: نه ... دیدم یه ماشین کنار جاده ایستاده و درِ صندوق عقبش بالاست. وایسادم ببینم چی به چیه؟ که دیدم یه مرد از پایینِ تپه اومد بالا و در صندوق عقبش بست و سوارش شد و رفت. فکر کنم اون زنگ زده. پرستار دوم پرسید: پس چرا رفت؟ کسی اونو ندیده؟ محلی گفت: ندیدمش. شاید ترسیده بمونه. همشون خوابیدند ردیف هم. سر و وضعشون خونی و همه بیهوش. پرستار از نفر اول شروع کرد و با چک لیستی که داشت، با همون محلی که گفته بود من اهل همونجام، شروع کردند به شناسایی. پرستار: اینو میشناسی؟ مرد: آره بیچاره. رانندشه. مرده؟ پرستار: آره. مرد: این چی؟ شاگرد شوفره! پرستار: اینم آره ... مُرده بنده خدا. مرد: این فلانیه ... اینم فلانی ... اینو نمیشناسم ... اینم آره ... مال روستای بغلیه ... اینم پسر فلانیه ... تا اینکه مرد محلی و پرستار به تخت آخر رسیدند. یه تکون هایی میخورد و حالش از بقیه بهتر بود اما تو حال خودش نبود و گاهی کلمات بی ربط و هذیان میگفت. پرستار: فقط این بی هوش نشده. اینو میشناسی؟ مرد سرشو به پسری که روی تخت خوابیده بود نزدیکتر کرد و گفت: نه ... نمیشناسم ... اصلا ندیدمش ... پرستار: داره هذیون میگه. فارسی حرف میزنه؟ مرد: آره انگار. خیلی واضح نیست. ولی آره ... فارسی حرف میزنه. پرستار: شاید پناهنده است. مرد: شاید ... ولی تو مینی بوس چی میخواسته؟ این مینی بوس داشته برمیگشته روستا! پرستار: چه میدونم آقا ... چه سوالایی میپرسی! خب دیگه ممنون ... دیگه به کمک شما نیازی نیست ... بفرمایید ... بفرمایید. مرد محلی که مشخص بود مشکوک شده، همینجوری که داشت از تصادفی ها دور میشد، چشمش به تخت آخر دوخته شده بود. برای چند ثانیه چشم ازش برنداشت. تا اینکه دیگه به سمت در رفت از بخش خارج شد. شکنجه گر3 دید که اون مردی که برای شناسایی رفته بود داخل، خارج شد و در حالی که پشتش به اون بود، از کنارش رد شد و رفت بیرون. شکنجه گر که داشت از آب سرد کنِ کنار بخش آب برمیداشت، چرخید و از لا به لای در نگاهی به تخت تصادفی ها کرد و بابک را دقیق تر روی تخت آخر دید زد. وقتی دیدش انگار خیالش راحت شد. گوشیشو بیرون آورد و همین طور که داشت آب میخورد، یواشکی از بابک از فاصله دور عکس گرفت و بعدش گوشیشو گذاشت تو جیبش. آب خوردنش که تموم شد، لیوانش انداخت تو سطل و مثل یه مراجعه کننده معمولی، از بیمارستان خارج شد و رفت. ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @aah3noghte💕
💔 مانده ام در کار خلق تابستان به بهانه ی گرما برهنه میشوند و زمستان به بهانه ی سرما، برهنه تر چه با وقاری تو اۍ دختر زمستانۍ که چادرت ٬بهار و زمستان همراه اول و آخر توست👌🏼 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 طرف پارسال با حجاب تونست مدال بیاره و امسال بی‌حجاب نتونست! اینکه الان تبلیغ حجاب شد! :)) 🗣«مَـغرورِ جَـذّاب» ... 💞 @aah3noghte💞
12-maddahi-394.mp3
1.92M
💔 😔 تو رفیقی نمیذاری که رفیقت توی بمیره🥀 اما خودمونیم کاش الان براتون از بین الحرمین لایو میذاشتم با هشتک نه... کاش همه مون کربلا بودیم😍 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5875218165155236414.mp3
5.97M
💔 🎧 نمیشه ما رو بدون امتحان ببرند!! یکی از امتحان های مهم امروز؛ ولایت پذیری ماست. ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 شهید سیدمرتضی آوینی: بنگر حـیرت عقل را و جرأت عـشـق را ، بـگذار عاقلان ما را به ماندن بخـوانند
💔 پرسیدم: مگه دفن غیر بومی تو این گلزار ممنوع نیست؟ گفتن: از بس به فرمانده‌ش علاقه داشته وصیت میکنه نزدیک مزار فرمانده‌اش دفن بشه امروز سالروز شهادت این برادر فاطمیون بود، علوّ درجات خودش و فرمانده ش صلوات با اسم جهادی محرم ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اغتشاشگرا تو روز روشن ادم میکشن و دو قورت و نیمه شونم باقیه!!!! امروز جناب سروان عباسی کارشناس مرکز تعویض پلاک سراوان با تیراندازی تروریستهای تجزیه طلب به شهادت رسید. فرمانده انتظامی سیستان‌وبلوچستان: ساعت ١١ امروز تروریست‌های مسلح سوار بر یک دستگاه پژو با ۲ قبضه سلاح کلاش سروان عباسی از مأموران پلیس راهنمایی و رانندگی که در حال انجام وظیفه بود را به رگبار بسته و به شهادت رساندند. انتقام خونت را میگیریم💪🏻 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 بہ‌آسمـٰان‌ࢪفتـن‌نیست بہ‌خۅد‌آمـدن‌است ..! ✌️🏿 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 وقتی ناراحتی، ميگن خدا اون بالا هست... وقتی نااميدی، ميگن اميدت به خدا باشه وقتی مسافری، ميگن خدا پشت و پناهت وقتی مظلوم واقع باشی،ميگن خدا جای حق نشسته... وقتی گرفتاری،ميگن خدا همه چيو درست ميکنه... وقتی هدفی تو دلت داری ميگن از تو حرکت از خدا برکت... پس وقتی خدا حواسش به همه و همه چی هست...ديگه غصه چرا؟؟ شبتون آروم با باد خدا💫
هدایت شده از شهید شو 🌷
💔 🌹 🧡 بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم....🌼 اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً، حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا🤲🏻🌺
💔 با كه گويم كه مرا روز شبی نيست ز عشق به تو گويم " أَرنی" ليل و نهارا باز آ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ✖️شیعیانِ ما را به اوقات امتحان کنید که چگونه به آن اهمیت می دهند. إِمْتَحِنُوا شِیعَتَنَا عِنْدَ مَوَاقِیتِ الصَّلاةِ کیفَ مُحَافَظَتُهُمْ عَلَیهَا امام جعفر صادق علیه السلام بحار الأنوار، ج ۶۵، ص ۱۴۹. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 همسرم ؛ بدان که من نسرین کسی که تو را دوست دارد، را هم بسیار دوست می‌دارم، چون خدای خود را در آن زمان پیدا می‌کنم شهادت : ۱۰ تیرماه ۱۳۶۱ مهاباد ترور توسط منافقین کوردل ... 💞 @aah3noghte💞
💔 می گفت : اگر مـــا محکم بہ بچسبیم و در تمام ڪارهـایمان را شاخص قرار دهـیم بقیہ مسائل حل شدنی است ... 💞 @aah3noghte💞
💔 مشکل تر اَز انقلابی بودن و گرایشِ انقلابی‌داشتن، است. ❤️ ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 ««قسمت هشتم»» مسیر آمبولانس
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 ««قسمت نهم»» آب خوردنش که تموم شد، لیوانش انداخت تو سطل و مثل یه مراجعه کننده معمولی، از بیمارستان خارج شد و رفت. کاک رسول که از خستگی داشت چشماشو میمالید، به محض شنیدن صدای پیام به تلگرامش سر زد و آخرین چیزی که براش اومده بود باز کرد. پیام: حالش خوبه. بفرستم تایید کنی؟ پاسخ کاک رسول: اینجوری بهتره. تصویری براش اومد. بازش کرد و بدون اینکه در اون عکس دقت کنه، فورا ارسال کرد برای یه اکانت دیگه. ازطرف دیگه، مرد محلی که برای شناسایی تصادفی ها رفته بود داخل، وقتی از بیمارستان خارج شد و در پارکینگ، به طرف ماشینش میرفت، گوشیش درآورد و شماره ای گرفت. صدا: چرا الان زنگ زدی؟ مرد: یه عده نزدیک ما تصادف کرده بودند و آوردمیشون بیمارستان. چند تاشون مردند و بعضیاشون زنده هستند. صدا: چه دخلی به ما داره؟ مرد محلی گفت: یه چیزی اذیتم میکنه! صدا: خب؟ مرد: بینشون یه جوون ایرانی هم بود. صدا: مطمئنی ایرانیه؟ مرد: فارسی هذیون میگفت. صدا: بی هوشه؟ مرد: فعلا آره. فکر کنم. صدا: میفرستم بررسی کنند. شاید پناهنده است. کدوم بیمارستان؟ مرد: نزدیک خودمون. صدا: حالا چی میگفت؟ چی هذیون میکرد؟ مرد: یه اسم را مدام تکرار میکرد. صدا: چه اسمی؟ مرد: جملاتش نامفهوم بود. منم خیلی دقت نکردم. ینی پرستار نذاشت. ولی مدام میگفت «محمد» 🔹 عده ای داشتن آماده میشدن برن وضو بگیرن برای نماز صبح. صدای اذان صبح در فضا پیچیده بود. مجید: قربان پیام تصویری داریم. به اکانت اختصاصی خودتون اومده. محمد: بفرست. تصویر در مانیتور بزرگ وسط اتاق به نمایش گذاشته شد. عکس بابک بود که روی تخت دراز کشیده. محمد گفت: ازشون تشکر کن و بگو «محمد» سلام رسوند. بعدش هم لبخندی زد و در حالی که داشت آستین هاشو برای وضو بالا میزد، زیر لب گفت: به قول بچه ها؛ این تازه شروع ماجراست! «بسم الله الرحمن الرحیم» 🔸 ساعت 8 صبح- ایستگاه پرستاری سه نفر با کت و شلوار و با رفتاری خیلی خشک و رسمی وارد بیمارستان شدند و مستقیم سراغ ایستگاه پرستاری رفتند. مرد اول: خسته نباشید. پرستار: میتونم کمکتون کنم؟ مرد اول: حادثه تصادف دیشب ... میخوام لیست اسامی و کسانی که زنده موندند را ببینم. پرستار: جناب لطفا کارت شناسایی! مرد اول: بله. حتما. (کارتش را از بغل کتش درآورد و نشان داد) پرستار: ممنون. این از لیست (یک برگه اسامی را به اون مرد نشون داد.) با من بیایید. پرستار به همراه سه مرد پشت درِ بخشی که حادثه دیده ها خوابیده بودند ایستادند. هر سه مرد با دقت به همه افراد نگاه کردند. مرد دوم: شما با اینا هم صحبت شدید؟ پرستار: من تازه اومدم. شیفتم تازه شروع شده. مرد دوم: ما دنبال یه ایرانی میگردیم. پرستار: نمی‌دونم. ولی تا ده دقیقه دیگه که تست پزشک شیفت صبح تمام شد، میتونید برید داخل و چک کنید. دکتر در حال تست تصادفی ها بود و پس از معاینه، مطالبی در خلاصه وضعیت هر یک از آنها مینوشت. وقتی به تخت آخری که تخت بابک بود رسید، چند لحظه ایستاد و به چهره بابک زل زد. یکی از آن سه مرد از پشت درب شیشه ای، در حال دقت در احوالِ پزشک و نفرِ آخر بود. تا اینکه پزشک تصمیم گرفت پرده را بکشد و یکی از پرستارها با صدای بلند به یکی از همکارانش چیزی گفت و آن همکار با آمپولی به آن طرف پرده رفت. مردی که از بیرون داشت میپایید، احساس کرد خیلی چیز خاصی نیست و به خاطر همین به بقیه بیماران توجه کرد و کلا حواسش پرت شد. وقتی پزشک کارش تمام شد، به همراه پرستار از آن بخش خارج شدند و به سایر بخش ها سر زدند. پرستاری که آن سه مرد را همراهی میکرد، در را باز کرد و آن سه مرد را به داخل بخش راهنمایی کرد. آنها مستقیم به سراغ تصادفی ها رفتند و نفر به نفر آنها را چک کردند. ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @aah3noghte💕