6.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
تو #آمریکا اگر با #سلاح_سرد به پلیس حمله کنی پلیس همون لحظه آبکشت میکنه
این فیلم هم برای خرداد امسال توی نیویورکه
اون وقت #محسن_شکاری با چاقو به نیروهای #حافظ_امنیت حمله کرده هیچ کسی اجازه نداشته بهش شلیک کنه ؛ بعد کلی تعقیب و گریز گرفتنش ...
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
💔
تا دیروز تیر چراغ برق رزرو میکردین برای اعدام!
الان چی شد یهو نایس شدین و میگین #نه_به_اعدام ؟!!
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
اعترافات دیشب #امید_دانا رو ببینید.
چند سال همین حرفها رو میزدم ولی بعضی دوستان مذهبی بهم حمله میکردن و انواع تهمتها رو میزدن! اما الان کلمه به کلمه حرفامو خودش به زبون آورد.
امام خمینی یه چیزی میدونست که میگفت ملی گرایی خلاف اسلام است.
✍🏻اون وقتی که به ادمینای مذهبی بی بصیرت میگفتم اینقدر کلیپ از این معلوم الحال نذارین بنده رو به تحجر و بی بصیرتی متهم کردند، تحویل بگیرید😏
نشر حداکثری
#بصیرت
#لبیک_یا_خامنه_ای
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
24.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
🎥 چادر از سر دختران انقلاب بکشید!
⭕️ توهین وقیحانه امید دانا به چادر حضرت زهرا سلامالله علیها
🔰 پیشاپیش از حرمتشکنی این فرد بیادب عذرخواهی میکنیم!
این کلیپ رو از این جهت گذاشتیم که دیگه برخی کانالا برای تحلیلهای این آدم بهبه و چهچه نکنن و کلیپاشو پخش نکنن! این آدم یک اسلامستیز خطرناکه
#حجاب
#امام_زمان
#قمه_کش_را_اعدام_نکنید
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🎥 از حضرت زهرا سلاماللهعلیها کم بگیری ضرر کردی😔
🔰 #حجتالاسلام_عالی
#امام_زمان_عج
#فاطمیه
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
💔
#اسفندیار_قره_باغی خواننده سرودهای انقلابی درگذشت
سرود ها پیام آور یاد ها و نام هاست...
امریكا امریكا ننگ به نیرنگ تو
خواننده : اسفندیار قره باغی
شاعر : حمید سبزواری
#مرگ_بر_امریکا
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔
#شیطان_میگه
خوشم میاد نه سوره جمعه امروز رو میخونی،
نه دعای عهد روزانه
و نه دعای ندبه آخر هفته
و نه بخاطرش ترک گناه میکنی...
آخر سر هم ژست منتظر میگیری 😂
شماها که بخاطرش هیچ کاری نمیکنید، دقیقا انتظار دارید کی آستین بالا بزنه؟! :)
#امام_زمان
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
💔
فـرمـود:
فـاطمه جـان پس از تو،
انـدوه مـن، جـاودانی اسـت
و شبم به بیداری خـواهد گذشت
تا آنگاه که خداوند مرا به تو برساند ...
و بعد از آن هر گاه نام فاطمه می آمد
اشک از گوشه چشمش هایش جاری می شد
#اشک
آخرين گزينهی مرد هاست ...
و خـاک بـر سـرِ روزگـاری که
#فاتـح_خیبر را به گزينهی آخرِ خود رساند ...
#فاطمیه
#غربت_امیرالمومنین
#اشک
#مردتنهایشهر
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
1_1977762171.mp3
8.95M
💔
#سفر_پرماجرا ۷
✍سفر دیگران را به نظاره می ایستی،
اما....
از تصورِ این لحظه برای خودت؛
فـــرار می کنی!
✨برای خودت مُدام ترسیمش کن!
باید برایش آماده باشی
ostad_shojae
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 «قسمت پنجاه و پنج» ثریا گف
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
🔹🔹فصل دوم🔹🔹
«قسمت پنجاه و شش»
دو روز بعد، بابک جلوی ماشین ثریا سبز شد. خالد بابکو دید و براش بوق زد. ثریا به خالد گفت: وایسا ببینم چی میگه؟
بابک به ماشین ثریا رسید. ثریا شیشه را کشید پایین و گفت: چی شده بابک؟
بابک گفت: باید حرف بزنیم خانم! ینی ... ببخشید ... خواهش میکنم یه وقت بذارین که دو دقیقه صحبت کنیم.
نیم ساعت بعد، ثریا و بابک در کافه نزدیک آپارتمان ثریا نشسته بودند روبروی هم و گفتگو میکردند. ثریا گفت: اگر الان چیزی غیر از این میگفتی، کارِت تموم بود و میفرستادمت تو دهن شیر که دیگه نتونی برگردی. مگه یادت ندادن که حتی اجازه عشق و عاشقی نداری؟ میخواستم بفرستمت ایران چون دیگه برام تموم شده بودی.
بابک گفت: خانم ... ببخشید ... اما کدوم عشق و عاشقی؟
ثریا با تعجب پرسید: ینی چی؟ مگه نگفتی یه دختری تو خونه زندیان ...
بابک فورا گفت: دروغ گفتم.
وقتی بابک دید ثریا خیلی داره بد نگاش میکنه گفت: بهم حق بدید. من دلگیر شده بودم. چون منو از جلسه ای که تا نقطه نود و نه پیش برده بودم و همه زیر و بمِ پروژه راضی کردن زندیان انجام داده بودم، بیرون کردید و حتی فکر نکردید چقدر همین خالدِ بدرد نخور، مسخرم میکنه که از جلسه انداختینم بیرون!
من حرف از یه دختری زدم که اصلا ندیدم و وجود نداشت. اگرم وجود داشته باشه، من خبر ندارم. خانم من این کارِ احمقانه رو کردم که بگم به اونا وابسته ام و واقعا هم وابسته ام. اما حد خودمم میدونم و هیچ وقت به وصلت با خاندان زندیان فکر نمیکنم. اما لطفا شما هم بیشتر هوای منو داشته باشید. وسط یه جلسه فوق العاده مهم که دارم میوه تلاشمو میچینم، نگید پاشو برو بیرون که از اینجاش به بعد نامحرمی!
ثریا گفت: کافیه. احمقانه ترین روش برای نشون دادن خودت انتخاب کردی! بخاطر همین اگر نمیفهمیدی که دارم میفرستمت تو آتیش، دیگه رهات میکردم و به دردم نمیخوردی.
بابک سرشو انداخت پایین و گفت: ببخشید. دیگه تکرار نمیشه.
ثریا یه تیکه از کیکشو خورد و گفت: اون روز میخواستم بهت یه ماموریت مهم بدم. الان بهت میگم. اتفاقا درباره زندیان هست.
بابک خودشو جمع و جورتر کرد و گفت: بفرما خانم.
و ثریا شروع کرد بابکو در خصوص ماموریت مهمش توجیه کرد.
از اون طرف، پس از گذشت حدود بیست ساعت، سوزان چشماشو وا کرد و دید رو تخت بیمارستان خوابیده. وقتی چشماشو بیشتر وا کرد، دید آلادپوش بالا سرش هست. آلادپوش با خوشحالی گفت: بالاخره به هوش اومدی؟ خدا رو شکر.
سوزان که خیلی خسته به نظر میرسید، با اخم و ناراحتی به آلادپوش گفت: اینجا کجاست؟ چرا من اینجام؟ چی شده؟ چرا چیزی یادم نمیاد؟
آلادپوش هول شد و بهش گفت: آروم باش. منم نمیدونم چی شد! وقتی به هوش اومدم، دیدم تو کف خونه ما افتادی و ...
سوزان شروع کرد به گریه کردن. وسط گریه هاش گفت: دروغ نگو! دروغ نگو! تو خیلی آدم کثیفی هستی! چیکار کردی با من؟
ادامه دارد...
به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی
@mohamadrezahadadpour
💕 @shahiidsho💕