💔
+خوبی مُردن چیه؟
- دیدن #امیرالمومنین...
ای که گفتی فمن یمت یرنی*
جان فدای کلام دلجویت
کاش روزی هزار مرتبه من
مردمی تا بدیدمی رویت
این ماه ، ماه امیرالمومنینه 🥀
*حضرت امیر: هر کسی بمیرد مرا خواهد دید
#ماه_رجب
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 قسمت نود و هشت خیابون های م
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
🔹🔹فصل دوم🔹🔹
قسمت نود و نه
سوزان: دقیقا کدوم کار؟
آرسن: ارتباط شما با آلادپوش!
سوزان: خیلی خوبه. آدم باهوشیه. خیلی هم به مریم رجوی وفادار. قبلا اینا رو بهتون گفتم. دلیل ملاقات امروز ... این شکلی ... متوجه نمیشم.
آرسن: درباره شما ابهاماتی دارم.
سوزان: مگه قراره با شما کار کنم؟ و یا به استخدام شما دراومدم؟ البته فکر کنم متوجه شدید که مجذوب شخصیت و مدل کار شما شدم. اما ... چرا باید به ابهام شما درباره خودم پاسخ بدم؟
آرسن: درسته. شما آدم من نیستید. من شما را استخدام نکردم...
🔹
ادامه این جملات را که داشت میگفت، محمد در حال دیدن و شنیدم آن صحنه روی یکی از سیستم ها بود:
«آرسن: اما دلم نمیخواد درباره آدمایی که با هم هدف مشترک داریم ابهامی داشته باشم.
سوزان: باشه. میشنوم.
آرسن: شما چرا درباره نوردخت بدگویی کردید؟ چرا این دخترو جدی نمیگیری؟
سوزان گفت: پرسیدن این سوال از شما بعیده!
آرسن: چرا بعیده؟ من از دو نفر شنیدم که شما ابراز ناامیدی کردید از این که روی این دختر سرمایه گذاری بشه!
سوزان: از کی تا حالا نظر من واسه موساد و اسراییل و دربارِ شاهزاده عزیزم مهم شده؟! لطفا با من بازی نکنید. حرف اصلیتون رو بزنید!
🔷
صدرا همین طور که داشت تو بیمارستان راه میرفت، حرفهای کادر و بیماران و ... را میشنید. تقریبا همه نگران بودند که نکنه مردم بریزن تو بیمارستان ... نکنه اتفاقی بیفته ... نکنه به کسی آسیب برسه و ...
همین طور که داشت رد میشد و میخواست از یکی از درها خارج بشه و وارد بخش اورژانس بشه، دید یه پرستار در حال بردن یه ویلچر به طرف پشت سر صدرا هست. کسی که رو ویلچر نشسته بود، صورت و سرش پوشونده بود و چیزی مشخص نبود که کی هست؟
صدرا یه لحظه یه نفس عمیق کشید و درهمون لحظه، بوی عطری که چند ساعت پیش، ینی وقتی شبنم باهاش بود و پشت سرش نشسته بود، اسشمام کرد.
فورا تصمیم گرفت این بو و عطر را دنبال کنه. به بهانه بستن بند کفشش ایستاد، نشست رو زمین و شروع به بستن کفشش کرد. همین طور که کارشو میکرد و مثلا مشغول بود، با چشمش دنبال کرد و دید پَرَستاره، به طرف راهروی غربی پیش رفت. رفت رو خط سعید و گفت: این پرستاره و ویلچر رو دیدی؟
سعید جواب داد: آره. دارمش. رفت به طرف راهروی غربی.
صدرا: عطرش خیلی آشناست. عطر شبنم همین جوری بود. کسی که نشسته بود رو ویلچر، مشکوک میزد.
سربازان گمنام #امام_زمان
ادامه دارد...
به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی
@mohamadrezahadadpour
💕 @shahiidsho💕
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
💫💫و این بار " محمّد " برانگیخته شد تا شکافنده ی علوم باشد در میانِ جهلِ امّتی...!
" باقر آلِ عبا "
سرآمدِ بنی هاشم در علم و حدیث ؛
مولودی از فرزندانِ " فاطمه " که
سایه گسترد برایِ
رویاندنِ بطنِ دانش
و
راهِ دانایی را به بلوغ رسانید تا روزی که با طلوعِ آخرین خورشید امامت به ظهور برسد...
✨ ویژه ولادت امام محمدباقر علیه السلام
※ طرح استدیو انسان تمام
@Ostad_Shojae
4_5850373140852509125.mp3
4.15M
💔
🌸 #میلاد_امام_محمد_باقر(ع)
💐شب اول رجب دل من بیتابه
💐که شب تولدِ، نوهی اربابه
🎤 سید_رضا_نریمانی
👌فوق زیبا
#ماه_رجب
#صوت
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 اصلا مهمانی که جواد آنجا نبود، مزه نداشت. مهمانی، جواد را میخواهد که بنشیند و بگوید و بخندد. بعد
💔
گفت: شما ته دلت راضی نیست. اگر
راضی بودی، ڪـار من حل شدھ بود؛
یڪ هفتہ است دارند من را مےچرخانند؛
اما باید بروم. آنجـا بہِـم نیاز دارند. مےدانم
برای رفتنـم دلت چرڪین است... اما باید
توی چشـم های من نڪَاھ ڪنے و
بہـم بگـویے راضی هستے...
📚 دخترها_بابایی_اند
راوی: مادر #شهیدجوادمحمدی بااندکی تغییر
#شهید_جواد_محمدی
اختصاصی کانال شهیدشو
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 سراپاى وجودم سرشار از عشق و محبت به اوست،اما از او مى ترسم، از حضورش شرم دارم، دائماً از او مى گر
💔
شمعى بود که از دنیاى خود جدا شد
و به پهنه هستى عالم، قدم گذاشت
به دام عشق پروانه افتاد، اسیر شد،
سوخت و گرفتار شد.
اما از خواب بیدار شد
و هر كس به سوى كار
خویش رفت. همه رفتند
و او را تنها گذاشتند.
شمعى دورافتاده.
شمع بودم،
اشك شدم،
عشق بودم،
آب شدم.
جمع بودم،
روح شدم.
قلب بودم،
نور شدم.
آتش بودم،
دود شدم.
✍🏻چمران، و ما ادرئک چمران...
دستنوشته های #شهید_مصطفی_چمران
#چمران
#خدایا_به_سوی_تو_می_آیم
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 ما را نوشته اند گدای کریم ها چشمِ امید ما به عطای کریم ها روزیّ جن و انس و ملک، دست مجتبی ست کا
💔
با لطفِ حسن بودھ حسینۍ شدھ عالم؛
این را بھ همھ گفتھ و مبھم نگذارید
#صلیاللهعلیکیامعزالمؤمنین✋💚
"اَلسَّلامُعَلَيْكَياحَسَنَبْنَعَلِیوَرَحْمَةُ اللّهِوَبَرَكاتُهُ"
هرگزنمیردآنکهدلشمستمجتباست
#دوشنبه_های_امام_حسنی
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
💔
یا باقر العلوم جهان شد گدای تو
شرمنده عنایت و لطف و عطای تو
یا باقر العلوم تو دریای رحمتی
قطره چگونه مدح بگوید برای تو
🎉 میلاد امام محمد باقر(ع) مبارک باد.
🌸🎊ولادت امام
محمدباقر (ع) مبارک باد💫💐
#رجب
#ماه_رجب
#میلاد_امام_محمد_باقر
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 میرویم تا خط امام بماند در دستنوشته خود آورده است: از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم🥀 و
💔
صبح دوشنبه خود را به یاد شهیدی شروع مےکنیم که
مواظب سقوط ایمان دوستانش بود
#شهید_محمد_جهان_آرا
خدا به پاکےچشمانش
چشمانمان را پاک کند
دسته گلی از صلوات به نیابت از او
هدیه می دهیم به مادرمان
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #مسلمانی_زیباست 💓 سلسله رفتارهای خداپسندانه، برگرفته از سیره معصومین علیهم السلام با گفتاری روان
💔
#مسلمانی_زیباست 💓
سلسله رفتارهای خداپسندانه، برگرفته از سیره معصومین علیهم السلام با گفتاری روان
سلام✋
امیدوارم تمریناتونو هر روز دوره کنین و
به انجام دادنش فقط در یک روز، قانع نباشین
تمرین امروز:
👈افسوس نخوریم👉
امام علی عليه السلام :
لا تُشْعِرْ قَلبَكَ الهَمَّ على ما فاتَ ، فيَشْغَلَكَ عَمّا هُو آتٍ .
براى آنچه از دست رفته است اندوه به دلت راه مده، كه تو را از آنچه مى آيد باز مى دارد .
انجام دادن این مشق خیلی به آدم حال میده..👌
برای اتفاقایی که در گذشته افتاده غصه نخوریم..
"ای کاش" نگیم..
حضرت حاج قاسم یک تکیه کلامی داشتند "یقینا کله خیر"..
هر چی شده صد در صد تحت تدبیر خدا بوده پس خیره..
تموم شد رفت..
الانو بچسب..
همه اینها نیاز به تمرین دارن مخصوصا این..
از چیزای کوچیک شروع کنین تا چیزای بزرگ.
#رحمه_للعالمین
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 و اگر درد دارید یڪۍ از نامهاے شریف ِ خـداوند 'طبیـب' اسـت .. :) #علامهحـسنزادهآملی #دم_اذانی
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ بگو: به پروردگار سپیده دم پناه می برم #با_من_بخوان #
💔
#بسم_الله
وَ هُوَالذي یُنَزِّلُ الْغیثَ مِن بَعْدِ ما قَنَطُوا
و اوست خدایی که باران را
بعد از ناامیدی خلق می فرستد ..
#با_من_بخوان
#یک_حبه_نور ✨
💞 @shahiidsho💞
💔
خوب نگاهش کن!
اصلا معلوم نیست
خواب است یا شهید شده...
چه فرقی دارد؟؟🍃
آرام مےشوی
وقتی وجدانت آسوده باشد
که به وظیفه ات عمل کرده ای...
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
💔
آری!
شهادت را به رایگان ندهند
باید سختی کشید
باید از سنگلاخ نفس گذشت
تا صعود کنی
عِندَ مَلیکــٍ مُقتَدر
آنجا که جز خدا، کسی نیست
#شهید_مسعود_عسگری
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
💔
امروز مزار این شهید مدافع سلامت رو دیدم
به تاریخ ولادت و شهادتش توجه کنید...
#شهید_سعید_حقیقی
#نائب_الزیاره
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
1_1977780734.mp3
6.06M
💔
#سفر_پرماجرا ۴۷
✨اگه قلبت ایمان آورد و با خدا عجین شد؛
عزیزکرده خدایی.
✨و درست وقتیکه همه تنهات میذارن،
همون رفیق قدیمی
یه عالَمه فرشته رو میفرسته استقبالت
تا آب توی دلت تکون نخوره
#صوت 🎼
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 قسمت نود و نه سوزان: دقیقا
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
🔹🔹فصل دوم🔹🔹
قسمت صد
صدرا: عطرش خیلی آشناست. عطر شبنم همین جوری بود. کسی که نشسته بود رو ویلچر، مشکوک میزد.
سعید به مانیتور نزدیک تر شد و گفت: صدرا برو دنبالش. ولی مراقب باش. چون دو سه نفر از انتظامات دارن از همون راهرو به طرف راهرویی میان که تو هستی!
صدرا دید چند نفر در اطراف یه تخت جمع شدند و اونو دارن به طرف راهروی غربی میبرن. صدرا هم کنار اون تخت راه رفت و دودستی چسبید به تخت که انگار یکی از همراهان بیمار است.
اون دو تا مردی که با اون پرستار با هم بودند و داشتند بابای مریضشون رو میبردند متعجبانه به صدرا نگاه میکردند. صدرا همین که دو سه نفر انتظامات از کنارش رد شدند، تخت را رها کرد و با راه رفتن تند، جوری که تابلو نشه به طرف منتهی الیه راهرو پیش رفت.
از سعید پرسید: کجاست؟
سعید گفت: اولین راهرو بپیچ سمت چپ. الان میاد از روبروت رد میشه. چون تا آخر سالن رفت و دید بسته است و داره برمیگرده.
دید همونطور که سعید گفته بود پرستار با ویلچرش اومد و از مسیر روبروی صدرا رد شدند. صدرا هم با احتیاط، دو سه متری اونا دنبالشون میرفت. پرستار داشت شبنم رو به طرف درِ خروجی میبرد. ینی جایی که حداکثر فاصله اش با درِ اصلی بیمارستان و شلوغی جمعیت، نهایتا بیست متر بود.
صدرا به سعید گفت: این داره دختره رو میبره به طرف شلوغیا. جمعیت زیاده. چیکار کنم؟
هنوز سوالش تموم نشده بود که پرستار در را باز کرد. در باز کردن همانا و شروع پرتاب کوکتل مولوتف و سنگ از طرف جمعیت به طرف اون در و حیاط و ساختمون بیمارستان همانا!
پرستاره که معلوم بود یه ریگی تو کفشش داشت، به محض دیدن اون صحنه، ویلچر رو محکم به طرف جلو هُل داد و خودش از یه سمت دیگه فرار کرد. ویلچر شبنم مثل توپی که رو زمین داره قِل میخوره، داشت با شتاب به طرف سنگ بارون میرفت.
در همون لحظه، صدرا که دید یه کوکتل آتیش گرفته، بین زمین و هوا داره به سمت سرِ شبنم نزدیک میشه، با سرعت دوید و یک متری شبنم، خودشو رو سر شبنم پرتاب کرد و در یه حرکت، کوکتل رو با آرنجش به یه طرف دیگه زد. جوری عکس العمل از خودش نشان داد که نه رو سر شبنم افتاد و نه حتی شبنم متوجه شد که بلا از سرش رفع شده.
شبنم تا دید به در نزدیک شده، از رو ویلچر بلند شد و شروع به دویدن کرد. با سرعت به طرف در خروجی رفت. جمعیت که در رو شکسته بود و داشت وارد میشد، نفهمید چی شد و چنان با فشار وارد شدند که شبنم محکم به زمین خورد و جمعیت میخواست از رو شبنم رد بشه و زیر دست و پا له بشه که نفهمید چطوری و از کجا اما یه نفر پشت یقشو گرفت و محکم از زیر دست و پا کشید و خودشو و دوربینشو نجات داد.
شبنم حتی فرصت نکرد وسط شلوغی نگاه کنه که کی نجاتش داد؟ چطوری از خفه شدن و لگد مال شدن قطعی نجات پیدا کرد؟ فقط دید از بیمارستان رفته تو کوچه. بعدش با تمام شتاب، شروع به دویدن و فرار کنه.
سعید که همه صحنه ها رو از دوربین داشت میدید، رفت رو خط صدرا و گفت: دم شما گرم. حله. نجات پیدا کرد. شما خوبی؟ مشکلی برات پیش نیومده؟
صدرا که دستش به خاطر اصابت به آتیش و کشیده شدن رو زمین بیمارستان خونی شده بود به سعید گفت: نه آقا. خوبم. این دختره رفت دیگه؟ حله؟ خیالم راحت باشه؟
سربازان گمنام #امام_زمان
ادامه دارد...
به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی
@mohamadrezahadadpour
💕 @shahiidsho💕
شهید شو 🌷
💔 گفت: شما ته دلت راضی نیست. اگر راضی بودی، ڪـار من حل شدھ بود؛ یڪ هفتہ است دارند من را مےچرخانند؛
💔
موقع حرف زدن، دستمـ را گرفتہ بود
و تلاش مےڪرد توی چشمہایم نگاھ
ڪند؛ از خدا خواستـم کمکم ڪند.
با چشمہایش التماس مےڪرد آزادش
ڪنم برود🕊
طاقت نیاوردم این طور بےتابے ڪند
به سختی لبخند زدم و گفتـم:
بہ خدا راضےام! برو...
خندید و گفت: حالا شد👌
📚 دخترها_بابایی_اند
راوی: مادر #شهیدجوادمحمدی بااندکی تغییر
#شهید_جواد_محمدی
اختصاصی کانال شهیدشو
💞 @shahiidsho💞
💔
فَبِكُمْ يُجْبَرُ الْمَهِيضُ
توی بوی باران و خنکی بادها،
«رجب» صدا کرد:
دلهای شکسته و پوسیده را آماده کنید.
من برق میاندازم،
من بند میزنم.
اولین نفر،
یعنی من،
زمزمه کردم:
بالاخره آمدی؟
مفاتیح
امیرحسین معتمد
#ماه_رجب
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
💔
شب را خدا آفریده انگار
تا برای خودش مجنون شویم
هر چند ما کجا و جنون کجا؟
صحبت از عاشقی برای همچو منی،
صحبتی گنده تر از دهان است
آری...
مجنون نبودیم که به قافله عشق، نرسیدیم
که شرط عشق را، #جنون گفته اند...
و ماه رجب، شاید بهانه این جنون است...
عاشقی، دردسری بود.... نمےدانستیم
حاصلش خونجگری بود... نمےدانستیم
بارون بارونِ
حال و هواے دِل من
زنجیر دنیاست
به دست و پاے دِل من
ڪاشڪے بشنوه
آقام صداے دِل من
#ماه_رجب
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 شمعى بود که از دنیاى خود جدا شد و به پهنه هستى عالم، قدم گذاشت به دام عشق پروانه افتاد، اسیر شد
💔
وصیت می كنم به كسى كه او
را بیشاز حد دوست مى دارم.
به معشوقم، به امام موسى صدر،
كسى كه او را مظهر على مى دانم،
او را وارث حسین می خوانم،
كسى كه رمز طایفه شیعه و افتخار
آن و نماینده ١٤۰۰ سال درد، غم، حرمان،
مبارزه، سر سختى، حق طلبى و بالاخره
شهادت است. آری به امام موسى وصیت
مى كنم... براى مرگ، آماده شدهام و این
امری است طبیعى و مدتهاست كه با آن
آشنا شدهام، ولى برای اولین بار وصیت مى كنم...
دستنوشته های #شهید_مصطفی_چمران
#چمران
#خدایا_به_سوی_تو_می_آیم
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 خورشید با اجازه ی رویت طلوع کرد قلبم سلام گفت و تپیدن شروع کرد آقای مهربان غزل های من سلام باید
💔
مستی نه از پياله نه از خـم شروع شد
از جـــاده سه شنبه شب قم شروع شد
آيينـه خيــره شد به من و من به آينــه
آن قدر خيــره شد كه تبسم شروع شد
#سه_شنبه_های_جمکرانی
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجبِحَقّحضرتزینب
💞 @shahiidsho💞