شهید شو 🌷
💔 موقعیت را بشناس! نحیف و لاغراندام بود، حتی بعد از تولد دکترها امیدی به زنده ماندنش نداشتند دوربی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔
مجید بقایی همیشه یک قرآن کوچک
همراهش بود و در هر فرصتی قرآن
میخواند.
با هم عقب جیپ نشسته بودیم.
از شوش تا فکه مجید میخواست
سوره والفجر را حفظ کند. قرآن را
دستم داد و گفت:ببین درست میخوانم؟
کنترل میکردم که اگر زیر و زبری
اشتباه بود و کلمهای جا میافتاد
به او بگویم.
آخرهای سوره فجر به فکه رسیدیم.
در آنجا به باقری ملحق شدیم و
مسیر را به طرف خط ادامه دادیم.
بقایی به باقری گفت: نمیدانم چرا
آیه آخر سورهی فجر را نمیتوانم
حفظ کنم. هر چه تکرار میکنم،
گیر دارد. نمیدانم گیرش چیست؟
حسن باقری با خنده گفت: میدانی
گیرش چیست؟ گیرش یک ترکش
است، گیرش یک لقمه شهادت است.
بابا یا ایتها النفس المطمئنه در شأن
امام حسین علیهالسلام است. به
این سادگی نیست.
✍🏻چند دقیقه بعد از این صحبت ها
بود که این دو عزیز با هم به شهادت
رسیدند و مصداق عملی سوره فجر
شدند.
🎤 راوی: سردار مرتضی صفاری
(روایتی از ساعات پیش از شهادت
سرداران شهید مجید بقایی و حسن
باقری در فکه در روز ۹ بهمن ۱۳۶۱)
#شهید_مجید_بقایی
#سالروزشهادت
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
💔
عڪسش را زده بود به در کمد اتاقش
بدون اینکه اسم و رسمی از او بداند
هر بار در کمد را باز مےڪرد با انگشت
به روی عکس مےزد و میگفت: دعا کن
منم مثه تو شهید بشم".... چند سال از
آن روزهـــا گذشتـــ و شهـید نشــده بود،
هنوز نمےدانست دعا بدون عمل، عاقبتش
فقط افسوس مےشود و حسرتِ از دست دادن
تصویر #شهید_محمودرضا_عندالله
عضو گردان عمار
شهادت ۱بهمن ۱۳۶۶
عملیات بیت المقدس۲
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
💔
آخرین باری که آمده بود مرخصی خیلی
حال عجیبی داشت؛ نیمه شب با صداے
نالهاش از خواب پریدم؛ رفتم پشت در
اتاقش، سر گذاشته بود به سجده و بلند
بلند گریه میکرد، می گفت:
خدایا اگر شهادت را نصیبم کردی، میخواهم
مثل مولایم امام حسین{ع} سر نداشته باشم
مثل حضرت عباس{ع} بی دست شهید شوم
دعایش مستجاب شد و یکجا سر و دستش را داد
راوی : پدر #شهید_ماشااللّه_رشیدی
فرمانده گردان حضرت سیدالشهدا {علیه السلام}
لشگر ۴۱ ثاراللّه شهادت= بهمن ۶۵
شلمچه، عملیات کربلای ۵
مزار= طغرالجرد استان کرمان
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
1_1977786115.mp3
8.54M
💔
#سفر_پرماجرا ۵۳
💢اگه با خودت آشتی کنی، دیگه تمومه
با خدا هم آشتی میشی!😍
✴️اونوقته که؛
دیگه ضعف وجودتُ میشناسی،
و خودتُ، در آغوش عظیم خدا، رها میکنی.
✔️و چقدر مرگ، برات شیرین میشه☺️
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 قسمت صد و پنج با خودش گفت: چ
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
🔹🔹فصل دوم🔹🔹
قسمت صد و شش
پس میاد سر کوچه و ماشین میگیره. تاکسی آبی. نوبت شماست.
همون تاکسی آبی که یه روز جلیقه انتحاری رو خنثی کرده بود اومد پشت خط و گفت: منتظرشم.
اینو گفت و زد رادیو جوان. رادیو جوان هم اون لحظه فاز برداشته بود و داشت از غم و ایران غمگین و اینکه حال مردم خوب نیست و دیگه به احترام این روزها آهنگ شاد پخش نمیکنیم میگفت!
وقتی شبنم از خونه بیرون اومد، یکی از بچه ها که داشت از کنارش رد میشد، از سر تا پاش یه عکس قدی گرفت. عکس روی مانیتور محمد ظاهر شد. محمد اونو فرستاد برای 400 و گفت: عینا بشه مثل خودش.
400 وقتی عکسو دید لبخندی زد و گفت: چشم. حتما.
شبنم از کوچه خارج شد. کوادکوپتر از فاصله خیلی زیاد در حال فیلمبرداری از فتنه خانمی بود که طبق اخبار موثق واصله، قرار بود اون شب خبر مرگش پخش بشه و تمام رسانه های خارجی و معاندین آماده بودند که به طور همزمان، روزگار ملت رو با خبر قتل دختر جوان نخبه و خبرنگارِ بهایی تیره و تار بکنند.
تا اینکه رسید به خیابون. تاکسی آبی مطابق مسیری که داشت، خیلی عادی جلوی پایِ شبنم ایستاد. شبنم گفت: انقلاب!
تاکسی پرسید: خودِ انقلاب. یا دور و برش؟
شبنم گفت: دانشگاه تهران!
تاکسی گفت: بیا بالا. تا هر جا شد میبرمت.
شبنم سوار شد. جلو نشست. تاکسی دار که مردی حدودا شصت ساله بود حرکت کرد و صدای رادیو رو کمتر کرد و گفت: وسط این شلوغیا دانشگاه رفتنت گرفته دخترم؟ اونم این موقع!
شبنم لبخندی زد و گفت: دانشگاه نمیخوام برم. کار دارم اون طرف.
تاکسی دار که بچه ها آقا رحمت صداش میکردند گفت: آخه قیافه ات هم به شلوغی و شر و شیطونی نمیخوره. که اگر میخورد دلم نمیسوخت. چند ساله باباجون؟
محمد از طریق دوربینی که در تاکسی کاشته بودند چهره شبنم و آقا رحمت را میدید و صداشون میشنید و هر از گاهی لبخند میزد.
نیم ساعتی گذشت. شبنم با شکلاتی که رحمت بهش تعارف کرده بود به خواب عمیقی رفت. رحمت گوشه خیابون ایستاد. ماشین پشت سریش که مامور خانم شماره 500 در اون ماشین بود از ماشین پیاده شد. درِ سمتِ شبنم را باز کرد و با دستگاهی که داشت، ظاهر بدنش رو بازرسی کرد که دوربین یا میکروفن نداشته باشه. که همون لحظه متوجه شدند پیامکی به گوشیش اومد.
گوشی شبنم از نوع لمسی بود. 500 انگشت اشاره دست راست شبنم رو گرفت و قفل گوشیو باز کرد. تا قفلش باز کرد اول به تنظیمات گوشی رفت و رمز گوشی رو چهار تا یک قرار داد تا اگر دوباره قفل شد بشه راحت بازش کرد.
کیف و گوشیِ شبنم رو برداشت و در را بست و رفت. آقا رحمت هم دنده ای عوض کرد و به مسیرش ادامه داد. محمد رو خطش اومد و گفت: بنداز از امام علی برو بالا و ببرش خونه امن اقدسیه. هماهنگ کردم. تحویلش بده به واحد خواهران و برو.
آقا رحمت هم گفت چشم و حرکت کرد و رفت.
محمد رفت پشت خطِ 400 و گفت: الان فقط مهمه که چه کسی قراره شبنمو بزنه؟ ما قراره بریم سرِ قرار و با تیپ و قیافه شبنم وارد معرکه بشیم ببینیم اینا با کی بستند که شبنمو بزنه و غائله اصلی شروع بشه؟!
🔸
تهران-انقلاب
خیلی شلوغ بود. از یه طرف جمعیتی در حد هفتاد هشتاد نفر، راه بندان ایجاد کرده بودند و و از یه طرف دیگه، بوی دودِ لاستیک های آتش گرفته و سطل زباله های سوخته همه فضا را برداشته بود. خیلی از ماشینا که عجله داشتند بوق میزدند و یه عده هم از سر لج و لجبازی بوق بوق میکردند.
سربازان گمنام #امام_زمان
ادامه دارد...
به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی
@mohamadrezahadadpour
💕 @shahiidsho💕
شهید شو 🌷
💔 گفت: "من اگر با ڪسی تــوی رفاقــت دست🤝بدهم، براے خودم چهارچوب دارم." گفت: "اولین شرط رفاقتم، این
💔
شماره ناشناس زنگم زد؛ گفت: ڪجایی؟
گفتم: شما؟ گفت: مےشناسی! گفتم:شما؟
گفت: من جوادم... تپش قلبم یڪــهو تند
شد💓 گفت: من تو فلکه درچهم. مےمونم
تا بیای💔....
✍🏻 تصورش هم زیباست... رفیق شهیدت
منتظرت بماند تا بروی و برسی بہش🕊
یا مثلاً خودش پادرمیانے ڪند، به حضرت
زهرا سفارشت را بڪند ڪہ مےشود هواے
این رفیق ما را داشته باشید؟!...
📚 بی برادر (با تغییرات)
#شهیدجوادمحمدی به روایت دوستان
#شهید_جواد_محمدی
اختصاصی کانال شهیدشو
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
1_1653571997.mp3
12.22M
💔
یه مادر شهیدمو
دلم رو پرپر میکنم...
🎙سیدرضانریمانی
#صوت 🎼
#شهیدانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 وصیت من درباره عشق و حیات و وظیفه است...عشق، هدف حیات و محرك زندگى من است. و زیـباتر از عشق چیزی
💔
لذت سوختن🥀
من بزرگتر از آنم ڪہ بہ خاطر پاداش🥇
محبت ڪنم یا در ازای عشق، تمنایے 💝
داشته باشم. من در عشق خود مےسوزم
و لذت مےبرم🔥 و این لذت، بزرگــــترین
پاداشے است ڪه ممڪن است در جواب
عشق من به حساب آید...
دستنوشته های #شهید_مصطفی_چمران
#چمران
#خدایا_به_سوی_تو_می_آیم
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 موقعیت را بشناس! نحیف و لاغراندام بود، حتی بعد از تولد دکترها امیدی به زنده ماندنش نداشتند دوربی
💔
شهیدی که در روز تولدش به شهادت رسید 🥀
قبل از رفتن به سوریه در خواب، امام
حسین(ع) به علی گفته بود "تو باید از
حرم خواهرم زینب دفاع کنی" و وعده
شهادت به فرزندم داده بود.
علی آقا به برادرش گفته بود: "داداش
دیشب خواب دیدم در ســوریه ســوره
مبارکه صف را با صوت زیبــایی تـلاوت
میکردم." پـس از شــهادتش در ڪـتاب
تعبــیر خــواب خــواندم امــام صادق(ع)
میفرماید: "هر ڪس سوره صــف را بــا
صـوت زیـبا تـلاوت ڪند عاقبـت او ختـم
به شهادت میشود" از شهادتش خبر داشـت
اما چیزی به ما نگفت.
شهید علی عسگری متولد 10 بهمن سال 1362
که در تاریخ 10 بهمنماه1391 به شهادت رسید
در دهمین روز بهمن، دسته گلی از صلوات
به نیابت از او هدیه می دهیم به مادرمان
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم💐
#شهید_علی_عسگری
#امام_زمان
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #مسلمانی_زیباست 💓 سلسله رفتارهای خداپسندانه، برگرفته از سیره معصومین علیهم السلام با گفتاری روان
💔
#مسلمانی_زیباست 💓
سلسله رفتارهای خداپسندانه، برگرفته از
سیره معصومین علیهم السلام با گفتاری روان
سلام✋
امیدوارم تمریناتونو هر روز دوره کنین و به
انجام دادنش فقط در یک روز، قانع نباشین💯
تمرین امروز:
👈زبونو نگه داریم👉
کاری به گناهان زبان فعلا ندارم‼️
گاهی اوقات ما با زبونمون بدتر از
گناهای غیبت و .. انجام میدیم.🙁
بدےها رو به زبون نیاریم که حسابے
تثبیت میشه.⛔️
مخصوصا بدی های دیگران.
و همچنین دوست داشتنےهامونو..
راه کنترل قلب، کنترل خروجےهاشه‼️
اگه دوست داشتنی هامونو مرور کنیم
با زبون در قلب تثبیت میشه..
هی نگو من اینو دوست دارم‼️
تو دلت ریشه میکنه..🌱
بدبختت میکنه!🤬
البته چیزایی که حبّ دنیا محسوب
میشن رو میگم
#ماه_رجب ماه خودسازیه، تمرین
برای ورود به ماه مبارک رمضان
#رحمه_للعالمین
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهَا وَلَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ كَثِيرَةٌ🥛 #با_من_بخو
💔
#بسم_الله
يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ
عاقبت بخیری یعنی:
انتهای زندگیِ ات
برسد به اینکه در
آغوش اباعبدالله
جان بدهی 🥀
#با_من_بخوان
#یک_حبه_نور ✨
💞 @shahiidsho💞
💔
فرقی نداره ایرانی باشی یا لبنانی ..
جهاد باشی یا آرمان ..
مهم اینه برای آرمان هات جهاد کنی . . .
و سرانجام قصه دنیات بشه شهادت
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید_جهاد_مغنیه
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #پیامڪے_از_بہشت حواستون به نمازتون باشه💚 حواستون به دینتون باشه💙 نماز را اول وقت و زیارت عاشور
💔
#پیامکی_از_بهشت
از برادرانم مےخواهم پای ولایت،
استوار بایستند
از خواهرانم مےخواهم که حجاب
اسلامی را رعایت کنند
#شهید_محمد_کیهانی
شهادت ۹/۸/۹۵
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#نائب_الزیاره
مزار حاج احمد کاظمی
هوای بارونی گلستان شهدای اصفهان
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#نائب_الزیاره
#شهید_سیدمرتضی_طباطبائیان
هوای بارونی گلستان شهدای اصفهان
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
1_1977786674.mp3
8.69M
💔
#سفر_پرماجرا ۵۴
نه ترازویی لازمه، و نه دادگاهی❗️
تـ👈ـو ؛ ماشینِ حسابِ خودتی!
👌زودتر خودتُ بساز،
که به محض تولدت، باطنت، رو میشه!💥
✔️اگه باطنت سالم باشه؛
آرامشِ ابدی مبارکــــت باشه🎊🎉🎈
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 قسمت صد و شش پس میاد سر کوچه
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
🔹🔹فصل دوم🔹🔹
قسمت صد و هفت
خیلی از ماشینا که عجله داشتند بوق میزدند و یه عده هم از سر لج و لجبازی بوق بوق میکردند.
مشخص بود که تعدادشون زیاد نیست اما فضا را در دست گرفته بودند. نیرو انتظامی تلاش میکرد اما اینقدر بعضی از اغتشاشگرها دریده بودند که حتی دو نفر خانم رفته بودند جلوی ماموران نیرو انتظامی و کشف حجاب کرده بودند و سینه سپر میکردند و فحاشی و جیغ میکشیدند تا مثلا اعصاب اونا رو بهم بزنن. اما نیروی انتظامی در کمال خونسردی و بزرگ منشی برخورد میکرد و دستور برخورد نداشت.
400 با ظاهری متفاوت و عینا شبیه شبنم از یکی از فرعی ها خارج شد و به طرف جمعیت رفت. دوربینش درآورد و شروع به عکاسی کرد. اینقدر نقشش رو قشنگ بازی میکرد که دهان 500 باز مونده بود!500 ماموریت داشت که در فاصله بیست متری 400 حرکت کنه و مراقبش باشه. یه جاهایی اینقدر 400 حرفه ای رفتار میکرد که لج 500 دراومده بود و دوس داشت بهش یه چیزی بگه!
از طرف دیگه، محمد و بچه ها در اتاق فرمان توسط دوربین های قوی و کوادکوپترها صحنه رو رصد میکردند. محمد درِ گوش 400 گفت: اینا نیستند. برو جلوتر. اینا بهت توجهی ندارند.
400 هم مسیرش گرفت و همین طور که از مردم و پلیس عکس میگرفت راهشو گرفت و رفت.
محمد رفت رو خط مدنی و گفت: کجایی پسر!
مدنی گفت: جای همیشگیم. روبرو پیتزا فروشی.
سعید دوربین رو چرخوند و دید مدنی با کلاه همیشگیش و لباس و موتورش جلوی یه پیتزا فروشی ایستاده و داره پفک میخوره.
محمد رفت رو خط صدرا و گفت: صدرا تو کجایی؟
صدرا هم جواب داد: دنبال یه دو تا سوژه حلال! موقعیت غربی ام.
سعید صدرا رو نشون داد که رو موتورش نشسته و داره به جمعیت نگاه میکنه و زنجیرکشو میچرخونه. محمد بهش گفت: صدرا کل اون راسته مال تو!
صدرا بدون هیچ عکس العمل خاصی، فقط گفت: حله آقا.
محمد و سعید مشغول رصد بودند که دکتر هم به جمع اونا اضافه شد. سلام و علیک کردند و سه تایی دقیق اوضاع رو بررسی میکردند.
400 داشت راه خودشو میرفت که یه پسره مزاحمش شد. پسره اطرافش میپلکید و میگفت: خانمی از منم عکس میگیری؟
400 اول محلش نذاشت. اما اون پسره ول کن نبود. محمد درِ گوش 400 گفت: اگه مزاحمت نیست بذار باشه.
400 گفت: تمرکزمو بهم میریزه.
محمد گفت: بگم بیان سراغش؟
400 گفت: نه ... اگه دیدم ول کن نیست اطلاع میدم.
پسره که چشماش ده تا شده بود به 400 گفت: با کی حرف میزنی؟ اگه دیدم ول کن نیست اطلاع میدم دیگه چیه؟
400 یه لحظه ایستاد و رو به طرف پسره کرد و از عمد روسری و کلاهشو یه کم جابجا کرد تا چشم پسره به هندزفریِ مخصوصِ توی گوش راستِ 400 افتاد. وحشت کرد و با ترس گفت: خواهر غلط کردم! زدم به کادون!
400 هم خیلی جدی بهش گفت: دقیقا! بفرمایید آقا!
پسره فورا راهشو کج کرد و با یه خدافظی در افق محو شد. محمد و دکتر و سعید که صدا و تصویر را داشتند از بس خندید و دلشون به حال پسره سوخت حد نداشت.
وسط خنده ها یه لحظه حواس محمد به طرف دو تا موتوری رفت که داشتند از سر خیابون در دو مسیر متفاوت به طرف 400 میرفتند. محمد رفت رو خط صدرا و گفت: صدرا موقعیت جنوب غربی!
صدرا با یه حرکت، موتورشو روشن کرد و راه افتاد.
سربازان گمنام #امام_زمان
ادامه دارد...
به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی
@mohamadrezahadadpour
💕 @shahiidsho💕
شهید شو 🌷
💔 شماره ناشناس زنگم زد؛ گفت: ڪجایی؟ گفتم: شما؟ گفت: مےشناسی! گفتم:شما؟ گفت: من جوادم... تپش قلبم یڪ
💔
ناغافل محـڪــم زد پس گردنم! طوری ڪہ
پیـشانـیام خــورد توی فرمان!😢
گفــتـــم: بچه مےزنی؟!
گفت: مجیده، مشام من تیزه! مجید! اگه
بفهمم باز هم سیگار ڪشیدی،🚬نگاهت
هم نمےکنم...
گفتم: من که گفتم سیگار نکشیدم!😒
انگشتش را به حالت تهدید تکان داد و گفت:
به من دروغ نگو بچهی حج خلیل!☝️🏻
✍🏻ڪاش به این باور مےرسیدیم که موقع گناه، رفیق شهیدمان دیگر نگاهمان نمےکند...😔
📚 بی برادر (با تغییرات)
#شهیدجوادمحمدی به روایت دوستان
#شهید_جواد_محمدی
اختصاصی کانال شهیدشو
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
Shab1Fatemieh1-1393[07].mp3
6.55M
💔
شهیدان
نڪَاھ ڪنین به حال ما...
حاج میثم مطیعی🎤
#صوت 🎼
#شهیدانه
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 لذت سوختن🥀 من بزرگتر از آنم ڪہ بہ خاطر پاداش🥇 محبت ڪنم یا در ازای عشق، تمنایے 💝 داشته باشم. من د
💔
جواب محبتم...
مےدانم ڪـه در این دنیا به عـده زیادی
محبت ڪردهام و حتى عشق ورزیدهام
ولے در جواب، بدی دیدهام. عشق را، به
ضعف تعبیر مےڪنند و به قول خودشان،
زرنگی ڪرده و از محـبت سـوءاسـتـفاده
مےنمایند! اما این بےخبران، نمےدانند ڪه
از چه نعمت بزرگى ڪه عشـق و محـبت
اسـت محـرومند. نمےدانند که بـزرگـترین
ابعاد زندگى را درڪ نڪردهاند. نمےدانند
كه زرنگى آنها جز بدبختى و مذلّت چیزی
نیست...
دستنوشته های #شهید_مصطفی_چمران
#چمران
#خدایا_به_سوی_تو_می_آیم
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞