فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
لحظه دردناک شهادت دو تن از پرسنل نیروی انتظامی در اولین روز سال در مشهد
صبح روز گذشته و در نخستین روز سال 98، یک مورد نزاع و درگیری در پی اختلافات خانوادگی در خیابان ارشاد مشهد به مرکز فوریتهای پلیسی 110 اعلام شد که به سرعت مأموران گشت کلانتری سناباد به محل حادثه اعزام شدند.
پس از حضور پلیس در محل حادثه، فردی اسلحه به دست به سمت مأموران تیراندازی کرد که در اثر این حادثه ستوانسوم هادی صفایی (افسر گشت) و استوار هادی عزتی (راننده گشت) به شهادت رسیدند.
در این حادثه همسر ضارب نیز جان باخت و فرد مسلح نیز در ادامه با شلیک تیر به زندگی خود پایان داد
💐 در سال جاری که فقط چند روز از آن گذشته نیروی انتظامی سه شهید فدای امنیت این مرز و بوم کرده است ولی نه انعکاس قابل توجهی در #رسانه های چپ و راست، نه واکنشی از سوی #سلبریتی ها و نه حتی یک پیام تسلیت توسط #مسئولین را شاهد نبودیم، این مظلومیت پلیس مردمی ایران است، مدافعان امنیت کشور را دریابید.
#مدافعان_امنیت
#رسانه_میلی😏
#آھ_اےشهادت
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 لحظه دردناک شهادت دو تن از پرسنل نیروی انتظامی در اولین روز سال در مشهد صبح روز گذشته و در نخس
💔
تصاویر دو #شهید مشهدی
استوار #هادی_عزتی
و ستوان #هادی_صفایی
#شهدای_مظلوم_ناجا
#روحشان_شاد_و_یادشان_گرامی
#آھ_اےشهادت
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🎬لعنت بازی!
.
خلاصه حرفای دکتر:
ما که نبودیم!😇
هرکی بود خدا لعنتش کنه😀✊
#کی_بود_کی_بود؟
#مانبودیم
#آھ_ز_بےبصیرتی
💕 @aah3noghte💕
💔
زمزمه ی عاشورایش به سختی شنیده می شد:
اللهم اجعلنی عندک و جیها بالحسین علیه السلام فی الدنیا و الاخره....
خیلی چله می گرفت ،
این اخری هم برای این بود که حالش خوب شود و بتواند در مراسم عزاداری خانم فاطمه زهرا(س) خدمت کند😭
ارادتش به بی بی مثال زدنی بود😭😍
بین همه دوستانش معروف بود😍
تا اسم خانم می اومد صدای گریه و ناله علی بلند می شد😭😭
به قول یکی از دوستانش:
همونجورم شد مثل مادر حدود ۱۸سالش بود که ضربت خورد و دو ماه و نیم بود که توی بستر افتاد ،😭 وقتی که بدنشو رو سنگ غسالخانه گذاشتن همونجوری که در مورد زمان شهادت حضرت زهرا شنیده بودیم 💔😭😔
علی همونجور پوست و استخوان شده بود و اینطوری اون علاقه و ارادتش رو به حضرت زهرا (س) نشون داد.😭💔
به رسم مادرش فاطمه زهرا (س) هم دعای او شده بود: اللهم عجل وفاتی سریعا😭😭
این دوسال به علی میگفتند شهید زنده، هر بار به او می گفتند می خواهی شهید بشوی، می گفت:
می خوام بمونم انتقام خون حضرت زهرا رو بگیرم😭😭💔💔😭
بزرگواری داشت می رفت کربلا، زنگ زد به علی حلالیت بطلبه😔
شاید دو روز قبل شهادتش ، علی گفت دعا کن شهید بشم😭
سه بار تاکید کرد:
دیگه خسته شدم ، دیگه نمیکشم.😭
انگار تصمیم خودش را گرفته بود
#شهید_علی_خلیلی
#سالروزشهادت
کتاب نای سوخته
نویسنده :هانیه ناصری
ناشر: انتشارات تقدیر
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 30 دم ظهر بود که با صدای زنگ گوشی چشامو باز کردم. یه شماره غریبه بود باصدای خش دار و خ
🔹 #او_را ... 31
کلافه گوشی رو پرت کردم و چشمامو بستم.
خوابم پریده بود و اعصابم خورد بود.
خودمو فحش میدادم که چرا اون روز شماره عرشیا رو گرفتم😏
دستمو گذاشتم رو شونه ی مرجان و صداش کردم...
-مرجان؟
مری؟
-هوم😴
-مرجان بلند شو، گشنمه، بریم صبحونه بخوریم...
-ترنم! جون اون عرشیا ولم کن،خوابم میاد
-اوه اوه جون چه کسی روهم قسم دادی😒
بلندشو لوس نشو...
-وای ترنم...بیخیال، بذار بخوابم
-باشه، خودت خواستی....
لیوانو برداشتم و رفتم از تو حموم پر از آب سردش کردم،
-مرجان؟
-هووووممممم؟😖
-هنوز میخوای بخوابی؟
-اوهوم😢
-باشه بخواب...
و آب لیوانو خالی کردم روش😂
مرجان مثل جن زده ها بلند شد نشست و با چشمای گشاد زل زد بهم😳
-مگه مرییییییییضیییییی؟😰
بیشعوووووررررر...
خفت میکنم😠
زدم زیر خنده و همینجور که سمت در اتاق میدویدم داد زدم
-تقصیر خودت بود😝😂
همونجور دویدم سمت حیاط و مرجانم به قصد کشت دنبالم میدوید
دم استخر رسید بهم و با یه حرکت هلم داد تو استخر😐
آب یخخخخخ بود،
نمیتونستم تکون بخورم،تمام عضلاتم قفل کرده بود😣
فقط جیغ میزدم و فحشش میدادم
اونم میخندید و میگفت
-تقصیر خودت بود😝😂
تا دو ساعت از کنار شومینه تکون نمیخوردم، بدنم سر شده بود از سرما
مرجان هم میخواست از دلم دربیاره،هم قیافمو که میدید خندش میگرفت😁
با اینکه از دستش حرصم گرفته بود،اما منم از خنده هاش خندم میگرفت...
چقدر دلم میخواست مرجان خواهرم بود و همیشه باهم بودیم...😢
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@Romanearamesh
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
#دلشڪستھ_ادمین
#شهید_کابلی جمله معروفی دارند که "حاجت شهادت را در نماز شب بخواهید"
و بزرگان نیز گفته اند:
"در نماز شب، به مقام شامخ #حضرت_زهرا سلام الله علیها توسل کنید..."
مےبینیـد؟
انگار گـرھ کـور شهادت، به دستان پر مهر مادر باز مےشود ... ان شالله ...
و چرا اینگـونه نباشد وقتی شهدا، یاران آخرالزمانی حسینِ فاطمه اند...
چرا مادر انتخاب نکند سربازان و شهدای جان فدای مهدےموعودش را....
ما را به دعا
کاش فراموش نسازند
رندان سحرخیز که
صاحب نظرانند....
#شهید_رحیم_کابلی
#حضرت_مادر
#نماز_شب
#آھ_اےشهادت
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
خودم از آقا شنیدم☝️
چند روز قبل خدمت آقای #آقاتهرانی بودیم، ایشون گفت:
این جمله رو خودم از #امام_خامنهای شنیدم که جوونها نسبت به من دو گروهن؛
👈بعضی نسبت به حرف من #تعبد دارن و بعضی نه،
به گروه اول بگین #زود ازدواج کنند و بچه #زیاد بیارن
و برای گروه دوم هم #علمی ثابت کنین که زود ازدواج کنند و بچه زیاد بیارن!
#فرزند_آوری
حسین ابراهیمی
#سبک_زندگی
✍فقط نگیم وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد☝️بفرما اینم یه میدون نبرد💪
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #سبڪ_زندگے_شھدا #مجاهدت_خستگےناپذیر آقاجواد یک مجاهد به تمام معنا بودند و در راه خدا خیلی بےخو
💔
#سبڪ_زندگے_شھدا
#رفاقت_با_شھدا
آقا جواد اردوی راهیان نور را خیلی دوست داشت.
سعی می کرد سال جدید را با شهدا شروع می کرد.
برای او تمام مناطق عملیاتی، محترم بود اما برای فکه احترام خاصی قائل بود...
ازهمان ابتدا پا برهنه در آنجا قدم می زد و حال و هوای خاصی داشت.
می گفت "سخت ترین جای جبهه ها همین خاک فکه بوده"...
روایتی از همسر #شهیدجوادمحمدی
#آھ_اےشهادت
💕 @aah3noghte💕
#ڪپےبراےغیراعضا📛
💔
#دلشڪستھ_ادمین
سیل استان گلستان
در دید و بازدیدهای عید
گم شد...
اما باز هم
دَم برو بچه های سپاه و بسیج گرم
خبری که بیشتر از سیل و خسارت دیدن ِ مردم دل رو میسوزونه
تعطیلات رفتنه رئیس جمهوره😏
یعنی دریغ از اینکه اینقد👌 حس مسئولیت داشته باشه...
#سیل
#گلستان
#انتخاب_اشتباه
#آھ_ز_بےبصیرتی
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 31 کلافه گوشی رو پرت کردم و چشمامو بستم. خوابم پریده بود و اعصابم خورد بود. خودمو فح
🔹 #او_را ... 32
دیگه دلم نمیخواست ریخت عرشیا رو ببینم،
از بعد ماجرای خودکشیش واقعا ازش بدم اومده بود،
اخلاقاش خوب بود
دوستم داشت
ولی برای من،ضعف یک مرد غیر قابل تحمله😒
فعلا رابطمو باهاش قطع نکرده بودم چون از دیوونه بازیاش میترسیدم!
ولی اصلا دوست نداشتم باهاش صحبت کنم😣
خودشم اینو فهمیده بود!
فردا پنجشنبه بود و به مرجان قول داده بودم باهاش برم مهمونی،
رفتم تو فکر...
برم؟
نرم؟
چی بپوشم؟
اصلا به مامانینا چی بگم؟
تو فکر بودم که گوشیم زنگ خورد...
عرشیا بود😒
فقط خدا رو شکر کردم که به این مثل سعید ،رو نداده بودم، وگرنه الان باید یه بهونه هم برای پیچوندن این پیدا میکردم😒
-الو...؟
-الو عزیزم...
خوبی؟
-سلام.ممنون،تو چطوری؟
بهتری؟
-تا وقتی ترنمم کنارم باشه خوبم...💕
دلم برات تنگ شده خانومم...
نمیخوای بیای پیشم؟😢
-عرشیا، ببخشید...
خیلی سرم شلوغه،
کلی درس دارم
-ترنم...
جون من!😉
پاشو بیا برات یه سورپرایز دارم
نزن تو ذوقم...
بیا دیگه گلم...لطفا😢
-پووووفففف...
از دست تو عرشیا...
از دست این زبون بازیات...
اخه کار دارم!
پس بیامم زود باید برگردما!
-باشه خوشگل من...
تو فقط بیا...
خودم اصلا میام دنبالت و برت میگردونم
-نه نه،نمیخواد...
خودم میام
-باشه...😏
نمیام....
فقط تو پاشو بیا
جون به سر کردی منو!
-باشه،نیم ساعت دیگه راه میفتم
فعلا👋
گوشی رو قطع کردم و پرتش کردم رو تخت...
گاهی وقتا دلم میخواست عرشیا رو خفش کنم😑
یه دوش گرفتم و حاضر شدم
رفتم آشپزخونه و چندتا بیسکوئیت برداشتم و راه افتادم.
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@Romanearamesh
#انتشارحتماباذکرلینک