شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگرےها✋ #روز_سی_و_ششم چله رو به یاد #شھیدعباس_آسیمه💕 #شھیداحمد_شکیب_احمدی (فاطمیون)💕
💔
سلام همسنگرےها✋
#روز_سی_و_هفتم چله رو به یاد
#شھیدسعیدکمالی💕
#شھیدسعیدخرسندی (سالگردشهادت)💕
#شھیدمهدی_ثامنی_راد💕
+ رفیق شھیدمون❤️
شروع مےکنیم
ان شالله از دعای خیرشون بےنصیب نمونیم
و اسم ما هم در لیست اسامیِ یاران آخرالزمانی مولا مهدی قرار بگیرد..
و موثر باشیم در ظهور امام
#دعای_عهد رو ان شالله بعد از نماز صبح بخونیم و
تو لیست سربازان مهدیِ فاطمه حاضری بزنیم💖
#زیارت_عاشورا فراموش نشه😉❤️
از پست پین شده، بقیه اذکار و دعاها رو ببین و ان شالله استفاده کن
در طول روز هم
با هم مطالبی راجع به خودسازی شهدا با هشتک #چله_ی_شھدایی میخونیم ان شالله و الگو میگیریم😊
#التماس_دعاے_شھادت
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#همسنگرےها!
تا آخر چله، چند روز بیشتر نمونده...
برای هم دعا کنیم که ان شالله حاجت روا شده باشیم😔❤️
#تصویربازشود👌
#نذرمهدےفاطمه❤️
💔
میدونین چیه؟
یه سواله میخواستم چند روزه بپرسم ازتون....
دقیقا بعد از شبهای قدر...😔
دلم نمیاد دلتون بسوزه
اما میگم شاید اگه دلتون بلرزه
حاجتتون روا بشه
شهید شو 🌷
💔 میدونین چیه؟ یه سواله میخواستم چند روزه بپرسم ازتون.... دقیقا بعد از شبهای قدر...😔 دلم نمیاد
💔
این
ماه
مبارک
#شھادتتون
امضا شد⁉️
#نسئل_الله_منازل_شھداء
#آھ_اے_شھادت...
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
تو عالم رویا از یه شھید پرسیدن:
چطور " توفیق شهادت " پیدا کردی؟!
گفته بود:
"از آنچه دلم میخواست
گذشتم"....
〰〰
حکایت #شھیدجواد هم مثل بقیه شهداست
و شاید سخت تر...
مثلا یه دختر شیطون و شیرین زبون داشته باشی
هی دور و برت #بابا... #بابا کنه
هی #دلت بخواد بمونی،
بزرگ شدنش رو ببینی
اما بدونی
الان #وظیفه ت اینه که #بگذری...
...
ادعای #شھیدشدن داریم😔
وگرنه پای عمل خیلےهامان مےلنگـد...
#شھیدجوادمحمدی
#شھید_روزه_دار
نازدانه #فاطمه ...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_شھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
به این خبر دقت کنین‼️
کره شمالی ۵ عضو تیم مذاکرات برجامیاش،
موسوم به مذاکرات هانوی را به دلیل #شکست و #عدم_تحقق_وعدههای_داده_شده اعدام کرد.♨️
دست راست رهبر کره شمالی هم به اردوگاه کار اجباری فرستاده شده😏
مترجم مذاکرات نیز مجازات شده است.
پ.ن:
همتایان ایرانی این افراد،
👈۷۵۰ سکه بهار آزادی جایزه گرفتند،
👈قهرمانان دیپلماسی نامیده شدند،
👈کارشان را بزرگتر از فتح خرمشهر دانستند😏
👈هماکنون نیز از عالم و آدم طلبکارند و
دریغ از ذرهای شرافت،
پاسخگویی
و مسئولیتپذیری.
#اندڪےبصیرت
💔
❇️ فکر کن یک نامه از امام زمان به ما رسیده باشه...
🔸 چه حالی میشیم... 😔
🔹 این نامه خیلی وقته برای من و شما ارسال شده اما برگشت خورده...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#او_را.... 101 دیوارهای صورتی اتاقش،به همراه پرده ی سفید ویاسی و سرویس خواب سفیدش حسابی من رو به وج
#او_را .... 102
دستم رو زدم زیر چونم و سعی کردم با یادآوری نوشته های سجاد، دلم رو آروم کنم. اما فایده ای نداشت...!
میدونستم با وجود اینهمه تمرین،بازم یه جای کارم لنگ میزنه و حتی شاید میدونستم کجاش!اما نمیخواستم به این راحتی تسلیم همه ی عقاید سجاد بشم!
با صدای زهرا به خودم اومدم.
-ترنم چرا نمیخوری؟نکنه از این غذا خوشت نمیاد؟!
-نه!نه!ببخشید.حواسم نبود.میخورم.ممنون.
حال و هوای خونه ی زهرا،برام خیلی آشنا بود...
من حتی تو خونه ی خودم هم این آرامش و راحتی رو نداشتم و این دومین جایی بود که احساس میکردم میشه توش زندگی کرد !با این فکر،غم عجیبی به دلم هجوم آورد.
غم کسی که هیچوقت نفهمیدم چرا اینقدر ناگهانی من رو گذاشت و برای همیشه رفت!
این بار مامان زهرا با همون لبخندی که از ابتدای ورودم شاهدش بودم،من رو از عالم خودم بیرون کشید.
-ترنم جان، بازم برات غذا بکشم؟
-نه. ممنونم. دستتون درد نکنه. خیلی خوشمزه بود!
-نوش جونت گلم!البته دستپخت زهرا خانوم بود.
با ناباوری زهرا رو نگاه کردم!
-واقعا؟خیلی عالی بود !دیگه کم کم داره بهت حسودیم میشه ها زهرا!!
زهرا با شیرینی خندید
-نوش جونت!چه کنیم دیگه. بالاخره حاصل چنین مادری،چنین دختریه دیگه!😉
نگاهم به روی مامانش برگشت.واقعا همینطور بود.احساس میکردم منشاء تک تک اخلاق و رفتارهای زهرا،تو وجود مامانشه. جوری باهام رفتار میکرد که انگار سالهاست من رو میشناسه !اهل حسادت نبودم ولی واقعا داشت به زهرا حسودیم میشد! تو همین فکر بودم که انگار نتیجه گیری هام از نوشته های سجاد،خورد پس کلَم!
« حسادت،یک رنج بده!رنج بد رنجیه که هیچ فایده ای نداره،بلکه ممکنه به روح و جسمت هم آسیب بزنه.
برو سراغ رنج های خوب،تا رنج بد به سراغت نیاد! »
شاید رنج خوب من قبول شرایط غیرقابل تغییرم،به همین وضعی که هست،بود.
و تلاش برای تغییر شرایط قابل تغییرم...!
زهرا با نگاه به ساعت،مثل فنر از جا پرید.
-وای بدو ترنم!دیرمون شد!!
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
شهید شو 🌷
💔 #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگے_شھدا #شھیدمحمدرضا_دهقان_امیری قسمت شانزدهم محمد رضا یک تسبیح سبز رنگ داش
💔
#گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگے_شھدا
قسمت هفدهم
همیشه یک جمله داشتم و هر موقع این صحبت را میکرد به او میگفتم
"نیتت را خالص کن" و او همیشه در جواب به من میگفت
«باشه! نیتم را خالص میکنم» ولی این دفعه یک مدل دیگر جوابم را داد و گفت:
«مامان به خدا نیتم خالص شده! حتی یک ناخالصی هم در آن وجود ندارد»😇
وقتی این جمله را گفت بدون هیچ مقدمهای به او گفتم که پس شهید میشی.❤️
بعد گفت:
"جان من"! گفتم "آره محمدرضا حتما شهید میشی"
تا این را گفتم یک صدای قهقهه خنده از آن طرف بلند شد و بلند بلند داد میزد و میگفت
"مامان راضیام ازت."
بهش گفتم "حالا خودت را اینقدر لوس نکن"
محمدرضا گفت:
«مامان یک چیز بگم دعایم میکنی دعا کن که پیکرم بدون سر برگردد»
وقتی این را گفت من داد زدم سرش و گفتم اصلا محمدرضا اینجوری برایت دعا نمیکنم شهید شوی.
گفت: نه! پس همان دعا کن که شهید شوم"
بعد از این تلفن آنقدر منقلب شدم که حتی با محمدرضا خداحافظی نکردم و این حرف محمدرضا من را خیلی به هم ریخت.
همان شب هم با داییاش تماس گرفته بود و صحبت کرده بود و گفته بود:
دایی دعا کن که شهید شوم بعد داییاش در جواب گفته بود
"تو همین که سوریه رفتی باعث افتخار ما هستی"
محمدرضا گفته بود به نظر شما کار من اینقدر مهم استکه باعث افتخار خانواده شدهام؟ که داییاش در جواب میگوید آره! و این کلمه محمدرضا را خیلی تحت تاثیر قرار داده بود.
#ادامه_دارد...
راوی: مادر #شھیدمحمدرضا_دهقان_امیری
#نسئل_الله_منازل_شھداء
#آھ_اے_شھادت...
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ گریههای حاج آقا مجتبی تهرانی(ره) در ساعات پایانی ماه مبارک رمضان
کسی که در ماه رمضان مورد غفران خدا قرار نگیره، دیگه بعدش بعیده...
روزهای پایانی ماه مبارک رو قدر بدونیم
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگرےها✋ #روز_سی_و_هفتم چله رو به یاد #شھیدسعیدکمالی💕 #شھیدسعیدخرسندی (سالگردشهادت)💕 #ش
💔
سلام همسنگرےها✋
#روز_سی_و_هشتم چله رو به یاد
#شھیدحاج_عمادمغنیه💕
#شھیدمسعودعسگری💕
+ رفیق شھیدمون❤️
شروع مےکنیم
ان شالله از دعای خیرشون بےنصیب نمونیم
و اسم ما هم در لیست اسامیِ یاران آخرالزمانی مولا مهدی قرار بگیرد..
و موثر باشیم در ظهور امام
#دعای_عهد رو ان شالله بعد از نماز صبح بخونیم و
تو لیست سربازان مهدیِ فاطمه حاضری بزنیم💖
#زیارت_عاشورا فراموش نشه😉❤️
از پست پین شده، بقیه اذکار و دعاها رو ببین و ان شالله استفاده کن
در طول روز هم
با هم مطالبی راجع به خودسازی شهدا با هشتک #چله_ی_شھدایی میخونیم ان شالله و الگو میگیریم😊
#التماس_دعاے_شھادت
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#همسنگرےها!
تا آخر چله، چند روز بیشتر نمونده...
برای هم دعا کنیم که ان شالله حاجت روا شده باشیم😔❤️
#تصویربازشود👌
#نذرمهدےفاطمه❤️
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
سلام رفـیق!✋
مےدانی چیـســـت؟
شـــایـــد ظاهـــراً نــبــاشــے !
شـــــایـــد جـــــای خالــــےات
خــــیـلے خــــــیــــلے خودش را
بــــہ رُخـ بــِـڪـــِـشــد
امـــا هــمیݩ نبــودنت
رفــیـــقــےستـــ بــراے تنـهایـــےهای من...
در این روزهای سخت زندگی
به دعــایتـــ ، سخــت محـــتاجــم
آن لحظـــات ڪـــہ فقــط مـےتـــوانمــ
ســـرمـ را مــیـــان دو دســـت بگــــیرم
و تـــو را قســـم بــدهـــم
ڪــہ دعـــایم ڪــنی
ایــن روزهــا فقــط دعـــای #تــُ
دلــگـرمےست بــرای ایــن
قلـــب شڪـ💔ـــستھ
رفیق خوبه #جواد باشھ
#شھیدجوادمحمدی
#شھید_روزه_دار
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_شھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
گاهی وقتا
آدم مےخاد
پا به پای بغض این بچه ها
جون بده💔
دوست دارم فردا ،صبح زود زود بیاد....
فرزند #شهید_مصطفی_صدرزاده
#به_خانواده_شهدا_مدیونیم
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
این فیلم 🎥رو حتما ببینید
هاشمی رفسنجانی
بنی صدر هر کاری که میکرد اگه خوب میشد میگفت من بودم☺️
اگه بد میشد میگفت اینا نمیذارن سپاه🔅 بیت🔅 امام❗️
شما رو یاد کسی نمیندازه؟😏
#اندڪےبصیرت
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#او_را .... 102 دستم رو زدم زیر چونم و سعی کردم با یادآوری نوشته های سجاد، دلم رو آروم کنم. اما فای
#او_را.... 103
برای حاضر شدن،به اتاق زهرا برگشتیم.آماده شدم و رو تختش نشستم و حاضر شدنش رو نگاه میکردم و خوشگلی لباس های خونگیش رو با سادگی لباس های بیرونش مقایسه میکردم.هرچند که در عین سادگی،خیلی تمیز و شیک و مرتب بود.
از مامانش خداحافظی کردیم و بیرون اومدیم.زهرا بدون توجه به ماشین هردومون که توی پارکینگ بودن،به طرف در رفت.
-عه!کجا میری؟؟ماشینا تو پارکینگنا!
دستم رو گرفت واز در بیرون برد.
-میدونم.مگه قراره آدم همه جا با ماشین بره؟
با تعجب،سرجام میخ شدم و غر زدم:
-وا!میخوای پیاده بری؟
دوباره دستم رو گرفت و کشید
-مگه من گفتم پیاده بریم؟
چشم هام گرد شد و صدام از حد معمول بلندتر...
-مترو؟؟؟وای زهرا بیخیال!من اصلا عادت به اینجور کارا ندارم.
مسمم رو به روم ایستاد و یه ابروش رو انداخت بالا!
-تنبل خانوم!بیا بریم.مگه باید عادت داشته باشی؟
-زهرا جون ترنم ول کن!این یکی رو دیگه نمیتونم .بیا عین آدم سوار ماشین بشیم بریم.
-ترنم به جون خودت من از تو تنبل تر و راحت طلب ترم. ولی تا این تنبلی رو کنار نذارم بیخیال نمیشم .بیا بریم تا منم بیشتر از این وسوسه نشدم.
دستم رو گرفت و من رو که هنوز در حال غر زدن بودم،کشون کشون به دنبال خودش برد!
از شلوغی مترو طاقتم تموم شده بود و دلم میخواست بشینم و گریه کنم .ولی حتی جایی برای نشستن هم نبود.
-آخه من از دست تو چیکارکنم؟عجب غلطی کردم با تو دوست شدما!
-هیسسس...دلتم بخواد !وایسا غر نزن!
تن صدام رو پایین آوردم و تو چشماش که ده سانت بیشتر از چشمای خودم فاصله نداشت زل زدم
-غر نزنم؟؟زهرااااا...غر نزنم؟؟کلَت تو حلق منه !بعد میگی غر نزن؟!
لبخند دلنشینی رو لب هاش ظاهرشد.
-اولشه! درست میشی...منم اوایلش همین احساسو داشتم .کلی از خودم فحش خوردم تا تونستم!
چشمام رو ریز کردم و با حرص نفسم رو بیرون دادم.
صدای دست فروشی که از وسط اون جمعیت چمدون بزرگش رو میکشید و گوشاش سعی میکرد بد و بیراه مردم رو نشنیده بگیره،حتی از لبخند زهرا هم برام زجرآورتر بود!
نگاهم رو تو واگن چرخوندم. به جز زهرا و یه پیرزن،هیچکس چادری نبود! هرکسی با تیپ و قیافش سعی داشت بهتر از بغل دستیش به نظر بیاد. این رو از نگاه های چپ چپشون به همدیگه یا سلفی های چند دقیقه یه بار و بررسی تمیزی زیرچشمشون تو آینه میشد فهمید!
ناخودآگاه دستی به بافت موهام کشیدم و از تو آینه به صورتی که حالا چندوقتی میشد سعی میکرد رو پای زیبایی خودش وایسه و به لوازم آرایش متوسل نشه،نگاه کردم. دلم میخواست لوازم آرایشم پیشم بود تا به همشون ثابت کنم هیچکدوم نمیتونن حتی به گرد پام برسن!و با این فکر شدیدا حرصم گرفت.
اعصابم خیلی خورد شده بود.نگاهم رو صورت هاشون میچرخید و خودم رو واسه ظاهری که برای خودم درست کرده بودم،سرزنش میکردم.
تو اون لحظه اصلا دلم نمیخواست یاد آموخته ها و هدف جدیدم بیفتم. فقط دلم میخواست منم مثل بقیه تو این دور رقابتی شرکت کنم و دست همه رو از پشت ببندم!
تو همین فکرا بودم که زهرا دستم رو گرفت و به سمت در کشید.از قطار که پیاده شدم با غرغر رفتم یه گوشه ی خلوت و مشغول مرتب کردن شالم شدم. زهرا با لبخند ملایمی،نگاهم میکرد و چیزی نمیگفت.
" محدثه افشاری"
@Aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
مےخنده و با خنده هاش مےسوزم....
#شھیدجوادمحمدی
#شھید_روزه_دار
#سالگردآسمانےشدن
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_شھداء
💕 @aah3noghte💕
1_13173288.mp3
14.14M
💔
🔊اللهم ربَّ شَهرِ رَمضان
شب آخر وروضه ی وداع
•|استادمیرزامحمدی
#آھ...
💕 @aah3noghte💕