eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ... ارباب جانم، ❤️ مےنویسم برای دلتنگ ها که فقط دلتنگ ها از حال و هوای یک دلِ جان به لب رسیده، خبر دارند... هوایتان که به سرم مےزند یاد بین الحرمین تان که قلبم را به تپش وا مےدارد ضریح پر ابهتـ تان که در نظرم جلوه گر مےشود... من مےمانم و یک دلِ تنگ و یک دیده پر اشڪ و یک دنیا ... مےنویسم برای شما ایهاالارباب! خانه خراب شدیم بعد از برگشت از کربلایتان💔 ارباب! چه خواهد کرد دلتنگی با این نیمه جان؟ 💔 💕 @aah3noghte💕 ‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_نود_و_پنجم با نوشتن نامه کلی سبک شدم. با خودم فکر کردم چقدر خو
💔 دلم برای مسجد و فاطمه تنگ شده بود. چون این اواخر کمتر به آنجا میرفتم.شب جمعه بود که باز با اصرار فاطمه به مسجد رفتم. با اشتیاق از مدعوین پذیرایی میکردم و برایشان شربت خنک میریختم که متوجه شدم چند نفری به من اشاره کرده و پچ پچ میکنند. رفتار مسجدی ها با من دیگر مثل سابق نبود 😒این را بارها به فاطمه هم گفتم ولی فاطمه هربار انکار میکرد و میگفت _لابد اینقدر کم میای از یادشون رفتی. تصمیم گرفتم به طور نامحسوس نزدیک اون چند نفر بشم و از پشت سر، حرفهایشان را بشنوم.ولی اونها هم تمام حواسشون به من بود. آخر مجلس به سمت همان عده رفتم و با گشاده رویی بهشون شیرینی تعارف کردم. دونفر آنها با اکراه برداشتند ومنو نادیده گرفتند. ولی یک نفرشون که بهش میخورد سی و اندی ساله باشه با لحنی بد ازم پرسید: _شما مال این محل هستی؟ من بالبخند گفتم:😊_قبلا بودم.. او با همان لحن گفت: _یعنی الان از اینجا رفتی؟ با صبوری گفتم: _بله.چطور مگه؟ زن پشت چشمی نازک کرد و گفت: _تو دختر سد مجتبی نیستی؟؟؟ با افتخارگفتم _بله شما منو میشناسید؟ زن با بی ادبی گفت: _فکر کن تو رو کسی نشناسه!!! ابرو در هم کشیدم: _من خیلی وقته در این محل زندگی نمیکنم  شما از کجا منو میشناسی؟ _زن باباتم میشناسم..حالا اینجا دوباره واسه چی سرو کلت پیدا شده؟ لحن بی ادبانه و منظور دار او واقعا از تحملم خارج شده بود.ولی نفس عمیقی کشیدم ودر دلم صلوات فرستادم و با آرامش جواب دادم: _اشکالی داره؟! او نگاهی نفرت بار به سرتا پای من انداخت و گفت: _نه اشکال نداره به شرطی که قصد از راه به در کردن جوونای این محل رو نداشته باشی و پسرهای مسجدی رو تور نکنی! 🍃🌹🍃 دیگه وقت سکوت و حیا نبود. دندانم رو به هم ساییدم و با خشم گفتم: _بهتره مراقب حرف زدنت باشی خانوم.از من خجالت نمیکشی از این مسجد شرم کن. او که مشخص بود از اون زنهای آپاچی و هوچیست با صدای نسبتا بلندی گفت: _اونی که باید خجالت بکشه تویی نه من! آمارت دستم هست. حیف از اون پدر که تو اولادشی.. گوشهام دوباره کوره ی آتش شدند. تقریبا اکثر نمازگزاران، متوجه نزاع ما شده بودند.انگشت اشاره ام را جلوی صورتش گرفتم و هشدار دادم: _این آخرین باریه که میگم مراقب حرف زدنت باش خانوم وگرنه…؟؟؟ زن داد زد: _وگرنه  چی.؟؟ هااان وگرنه چی؟؟ وگرنه شوهرمو میدزدی؟!! اینقدر طرز حرف زدن و لحن او زشت بود که محکم تو صورتش زدم. یک باره بلوایی شد..گیس وگیس کشی شد..او منو میزد و با صدای بلند همه رو خبردار میکرد که:😡🗣 _آآآی ملت این  هرزه رو از مسجد بندازید بیرون من اینو میشناسم ننه باباشو میشناسم..از کل زندگیش خبر دارم .. در حالیکه من اولین بارم بود او را در زندگیم میدیدم! فاطمه خودش را رساند.باورش نمیشد یک طرف دعوا من باشم. میون همهمه ازم پرسید:😰 _چیشده رقیه سادات؟ چه خبره؟؟ من فقط به صورت اون زن هوچی نگاه میکردم تا او رو شاید بخاطر بیاورم. فاطمه وقتی ازمن جوابی نشنید رو کرد به اون زن  وبا لحنی جدی گفت: _چه خبره خانوم؟؟ صداتو بیار پایین. فاصله ی شما با آقایون اندازه ی یک پرده ست!! زن که توسط چند نفر دیگه گرفته شده بود گفت: _تو برووووو برووو که از چشمم افتادی!!اولها خیلی قبولت داشتم ولی از وقتی فهمیدم دست اینو گرفتی آوردی تو مسجد ، نظرم درباره ت عوض شد. فاطمه با اخم گفت: _مگه باید با شما هماهنگ میکردم.؟؟مسجد مال همه ست به من چه به تو چه که کی توش رفت وآمد میکنه؟ زن با صدای بلند گفت: _به من چه؟؟ مسجد جای نمازخونهاست نه جای هرزه ها! !! با عصبانیت 😡گفتم: _دهنتو ببند زنیکه..هرزه خودتی و.. فاطمه دستش را روی دهانم گذاشت: _رقیه سادات تو رو به جدت خودت رو کنترل کن من جوابشو میدم. 🍃🌹🍃 صدای سخنران آن شب، از پشت میکروفون بلند شد: _خانمها اون قسمت چه خبره؟؟؟ توجه دارید اینجا چه مکانیست؟ فاطمه یک قدم به سمت زن برداشت و با غیض گفت: _خجالت بکش زن نا حسابی! به چه حقی به یک مسلمون تهمت میزنی؟؟ زن دست بردار نبود.انگار اراده کرده بود هرطوری شده امشب آبروی مرا نشانه بگیرد. گفت: _ای بی خبر..من حرف بی سند نمیزنم.بیا دستتو بگیرم ببرم پیش زن باباش ببین چیا پشت سرش میگه!! فاطمه با همون لحن گفت: _خودت میگی زن بابا.!!! اونم یکی مثل تو!! زن جمله ای گفت که همه ی نگاهها به سمتم برگشت: _زن باباش دروغ میگه. .چرا نمیری از همون حاج آقا مهدوی بپرسی که این زن چقدر براش مزاحمت ایجاد کرده؟؟؟ اون به پیش نماز مسجد هم رحم نکرده چه برسه به مردهای دیگه..😡😏 ادامه دارد… نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 وقتی رسید با صدای بلند گفت: " "✋ بعد سرش رو گذاشت روی قبر... منم کنارش سرمو گذاشتم روی قبر داشت با آقاجوادش حرف میزد آروم آروم جوری که صداش شنیده نمیشد... حرفاش که تموم شد پا شد رفت دنبال بازی کردن... به این فکر مےکنم که خون شھـید، عجب جاذبه عجیبی دارد پیر و کودک و زن و مرد نمےشناسد... به راستی گفتار پیر راحل مان فکر مےڪنم که روزی این زمین، دارالشفای عاشقان خواهد شد... و اینکه هراس دشمن از و به خاطر همین فطرت پاک است ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ترجیحا با ۱۰۰لعن و ۱۰۰ سلام به نیت تعجیل در فرج آقا امام زمان و استجابت حاجات اعضای کانال ... 💕 @aah3noghte💕
💔 (زاده ۱۳۶۷ مشهد و درگذشته دوم مهر ۱۳۹۴ منا) در مسابقات جهانی کشور مالزی در رشته تلاوت قرآن سال ۲۰۱۶ بود. وی قرائت قرآن را با تشویق پدر و مادر و با کمک دو برادر بزرگترش از ۳ سالگی آغاز کرد. افتخارات وی در سال ۸۱ برای اولین بار در مسابقات سازمان اوقاف و امور خیریه شرکت کرد و در مقطع سنی زیر شانزده سال رتبه اول کشوری را کسب کرد. همچنین در سی و هفتمین دوره مسابقات سراسری قرآن کریم جمهوری اسلامی ایران که در اسفند ۱۳۹۳ در شهر تبریز برگزار گردید، موفق شد پس از نماینده استان یزد حسن دانش مقام دوم را به دست آورد. نزدیک به سه ماه بعد، به عنوان نماینده جمهوری اسلامی ایران در پنجاه و هفتمین دوره مسابقات بین‌المللی قرآن کریم مالزی نیز با تلاوتی شایسته، موفق به احراز رتبه نخست شد. محسن حسنی کارگر در تاریخ ۲ مهر ۱۳۹۴ در فاجعه منا که به دلیل ازدحام جمعیت در یکی از مسیرهای حرکت حاجیان به سمت جمرات رخ داد، درگذشت. حاجی حسنی در حرم علی بن موسی تلاوت‌هایی اجرا کرده بود که پس از شهادت وی به پیشنهاد آقاسیدعلی خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب ، پیکر وی در صحن جمهوری اسلامی بارگاه علی بن موسی دفن شد ... 💕 @aah3noghte💕
💔 آیا اگر روحانی با ترامپ دیدار کند، طرح عدم کفایت او در مجلس کلید خواهد خورد؟! واکنش قاضی زاده به احتمال دیدار غیر عقلانی رئیس جمهور با ترامپ احمق 💕 @aah3noghte💕
💔 پس از گذشت نزدیک به سه ماه از وقوع فاجعه منا، پیکرمهندس بسیجی "عمارمیرانصاری" با انجام آزمایش  DNA  مورد شناسایی قرارگرفت. جالب توجه است که وی در وصیت‌نامه خود نوشته بود که «در صورت در سرزمین وحی بمانم و با پیامبر اسلام (ص) محشور باشم» و به همین دلیل و فتاوای مراجع، خانواده آن مرحوم از انتقال پیکرش به کشور منصرف شدند. وی متولد مهرماه 1359 در روز بود و در مهرماه 1394 و در روز ، در منا و با لبی تشنه به دیدار حق شتافت. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 سه شنبه غریب ترین روز هفته است نه می تواند خودش را به دلخوشی های اول هفته پیوند دهد نه دلتنگی آخر هفته را باور دارد سه شنبه منم معلق مانده بین زمین و آسمان ! #اللهّمَ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج #آھ_مولای_غریبم #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم #سه_شنبه_های_جمکرانی 💕 @aah3noghte💕 #انتشار_بدون_تغییر_در_عکس
💔 : ما لشگر امام حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم، اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین(ع) را در آغوش بگیریم کلامی‌ و دعایی جز این نباید داشته باشیم: "اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد" 🌷 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 📸 اقدام جالب شهروندان تهرانی در واکنش به حذف عبارت "شهید" از برخی معابر و کوچه‌های شهر👌🌸 🔹 رهبر معظم انقلاب: «ملت ايران تا ابد مديون شهدا و خانواده هاي شهداست. اين را همه ملت ما بايد بدانند.» #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 اذن شھادتت را با پافشاری و اصرار بگیر!!! #حاج_حسین_یکتا #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الش
💔 وقت امتحان ها که میشه بازار قول دادن به امام زمان و بستن هم داغ میشه ! چند هفته ای که کارمون گیره خیلی خوب میشیم اما بعدش . . . ! به قول : بچه ها قول هایی که قبل امتحانا دادید بعد امتحان یادتون نره ! امید آقا رو ناامید نکنیم ! ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر برای هر قدم یڪـدَم نگاهی کن عقب ها را... #شھیدجوادمحمد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 دلم💔 را در کوچه ای جاگذاشته ام که انتهای مسیرش یک گنبد طلائےست... #هرشب_یک_دل_نوا #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #فرواردکن_مومن😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 فوووووری 💢 استاد پناهیان: زمانه‌ات را بشناس! 🔻دوقطبی‌سازی روش فراعنه برای تسلط بر جامعه 🚨 برای هردو گروه اصولگرا و اصلاح‌طلب متاسفم که زمینه تسلط فراعنه بر جامعه را فراهم کردند!😒 💥 انتشار عمومی 💕 @aah3noghte💕
💔 اگر چند شب موفق به انجام نماز شب نشدی، خیلی شلوغ نکن.... ... وقتی این اتفاق میوفته بسیار استغفار باید کرد... استغفار که همیشگیه اما این زمان بجای اینکه وقتمون رو مدام با این پرسش هدر بدیم که چرا و چرا .. استغفار کنیم فقط استغفار ... زیاااد .. شب زیارتی امام حسین با نماز شب بگذره حتما اینطور باشه.. حتی شده یک رکعت... 🌱 میرزا اسماعیل دولابی | نمازعشق ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 #خدا نخواست که در ڪربلا #شھید شوے به جاۍ آن همـہ جا را تـــو ڪربلا کــــــردی تو هـم شهید همان سال شصت یڪ هستی ڪـه سال ها به همان روز اقتـــــــدا کردی شھادت زینت عابدان #امام_سجاد علیه السلام تسلیت #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 وقت امتحان ها که میشه بازار قول دادن به امام زمان و #عهد بستن هم داغ میشه ! چند هفته ای که کارم
💔 بذارید رنگین کمون هفت رنگ #خدایی تو دلتون تجلی کنه... نه این #عشقای الکی... نه این رنگای الکی که با یه آب بارون پاک میشه میره! رنگ خدایی به دلاتون بزنید... یه تیپ و یه دست بشید مثل شهدا... ❤️#رفیق_خدایی_پیدا_کنید...❤️ #حاج_حسین_یکتا #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_نود_و_ششم دلم برای مسجد و فاطمه تنگ شده بود. چون این اواخر کم
💔 صدای همهمه و پچ پچ زنها بلند شد. فاطمه خون خونش رو میخورد .و من در سکوتی مرگبار 😖😞فرو رفتم و جملات او را در ذهنم مرور میکردم. فاطمه در میان تذکرات سخنران از پشت میکروفون با عصبانیت خطاب به اوگفت: _دیگه وقاحت رو به اوجش رسوندی ساکت میشی یا به هیئت امنا بگم بیان..اینجا خونه ی خداست نمیتونم بهت بگم برو بیرون ولی بعنوان خادم مسجد بهت اجازه نمیدم توهین کنی و تهمت بزنی!! زن که انگار دیگر وظیفه ای نداشت با همان سروصدا وغر غر و نفرین مسجد رو ترک کرد. 🍃🌹🍃 من همانجایی که بودم با بهت و بیحالی نشستم. اعظم و چند نفر دیگر،جمعیت رو متفرق کردند.یکی دونفر سمتم اومدند و با دلرحمی گفتند:😒 _اشکال نداره خودتو ناراحت نکن.بعضیا شعور ندارن.. کاش هیچ چیز نمیشنیدم! کاش قدرت داشتم همه رو غیب میکردم و تنها در اون نقطه مینشستم و فکر میکردم همه چیز یک خوابه!! از زمانیکه توبه کردم خداوند هارو ازم گرفته…گفته بودم هر امتحانی جز بازی با آبروم…جز رسوایی. . این زن که بود که از احساس من به حاج مهدوی خبر داشت؟ صمیمی ترین دوستم از این راز بی خبر بود. او از کجا میدانست؟ و مهری، آه مهری چطور میتوانست تا این حد پست باشد که آبروی دختر سید مجتبی رو زیر سوال ببرد و حرف او را بین زبانها بندازد؟! فاطمه مقابلم نشست. با لیوانی شربت. _بخور رقیه سادات جان، بخور رنگ به صورت نداری نگاهش نمی‌کردم. من در دنیای خودم بودم.او درمیان لبهای قفل شده ام سعی کرد شربت رو بهم بچشاند.پشت هم صدام میکرد ولی من نای جواب دادن نداشتم. 🍃🌹🍃 مسجد خالی شد. ازپشت پرده صدای حاج مهدوی بلند شد: _کسی اینجا هست؟؟ حاج مهدوی!!! فقط او از راز من خبر داشت..نه مسعود منو دیده بود و نه اون زن.اونشب در کوچه پس کوچه های اون محله فقط من وحاج مهدوی بودیم. او بود که ماه پیش با بدترین رفتار منو از بسبج اینجا بیرونم کرد تا در این محل نباشم.یعنی او راز من را فاش کرد که به گوش باقی مردم هم رسید؟؟ حالا دارم میفهمم چرا نگاههای مردم نسبت به من تغییر کرده بود. فاطمه با بغض گفت: _بله حاج آقا من هستم. حاج مهدوی گفت: _تشریف میارید؟ فاطمه کنار پرده رفت صدای پچ پچشان می آمد.حاج مهدوی از او میپرسید چیشده و فاطمه داشت به اختصار برایش تعریف میکرد.حاج مهدوی مدام استغفار میکرد و دست آخر پرسید: _الان ایشون کجا هستند؟ دلم نمیخواست با او رو درو شوم..ازش دل چرکین بودم.با حرکتی سریع از جا بلند شدم. صدای حاج مهدوی رو شنیدم: _احضارشون میکنید این سمت؟ بغضم ترکید.😭 میرفتم که چه؟؟که فاطمه هم از چیزهایی که خبر ندارد خبردار شود؟باید سراغ کسی بروم که آبروی مرا نشانه گرفت. با هق هق گریه به سمت کفشداری رفتم. فاطمه سمتم دوید.. _رقیه سادات …رقیه سادات… برگشتم و در میان اشکهایم با خشم و بغض گفتم:_من عسلم عسل!!!😭 و از مسجد با سرعت به سمت خیابان دویدم. 🍃🌹🍃 با قدمهای تند و چشمان گریان کوچه ها رو طی کردم و مقابل خانه ی پدریم توقف کردم! دستم را روی زنگ گذاشتم و قصد برداشتنش هم نداشتم.در باز شد.علی بیرون آمد و با تعجب نگاهم کرد. گفتم :_به مادرت بگو بیاد بیرون علی بادقت نگاهم کرد! _رقی تویی؟؟ تعجبی هم نداشت که منو نشناسه!من از غریبه هم غریبه تربودم وقتی دید جوابش رو نمیدم داخل رفت و دقایقی بعد مهری با چادر مقابل در اومد و لبخند گشاد و دروغینی به صورت نشوند. _به به.!! ببین کی اومده؟ چه عجب رقی جان یاد فقیر فقرا کردید.بفرما تو.چرا دم در؟ میخواست به چاپلوسیش ادامه بده که با پشت دستم نصف اشکم رو از صورت زدودم و با نهایت کینه ونفرتی که در این مدت ازش داشتم گفتم: _چی میخوای از جون من و زندگیم؟؟ چرا دست از سر من برنمیداری؟؟  منو از خونه ی پدریم بیرونم کردی کافی نبود که حالا داری از محله ی بچگیهامم بیرونم میندازی؟؟؟!! او هاج و واج نگاهم کرد و ادای بی خبرها رو در آورد. _من نمیفهمم چی میگی رقی جان.. با گریه داد زدم:😭🗣 _به من نگوووووو رقی…آقام مگه نمیگفت خوشش نمیاد اسممو بشکنی؟ او میدانست وحشی شدم.امشب رقیه ای را میدید که هیچ گاه در عمرش ندیده بود.دختر مظلوم و معصومی که تا چندسال پیش مورد ظلم و تبعیض او قرار میگرفت اکنون مثل مار زخمی روبروش ایستاده بود و اگر دست از پا خطا میکرد نیش زهراگینش رو نثارش میکرد.با رنگ و روی پریده گفت: _ببخشید عادت کردم بخدا…بیا تو..دم در زشته خوبیت نداره.. با همان حال گفتم: _زشته؟؟؟ زشته؟؟؟؟ زشت این بود که بری پشت سر من صفحه بزاری..زشت این بود که به دروغ منو پیش زنهای همسایه هرزه جلوه بدی..نمیترسی یک هرزه رو تو خونت راه بدی؟ او با لکنت زبان گفت: _چییی.. چیی میگی آخه.؟؟ اینا رو کی گفته؟ ادامه دارد… نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 شهـید یعـنی : بـخیر گذشت، نـزدیک بود بمـیرد.. #شهیدانه #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 براے امـروز و فردا نکن... از ڪجا معلوم این نَفَسے ڪہ الان میکشے جزء نَفَسهاےِ آخرِت نباشه .... خیلیا بےخیال بودن و یهو غافلگیـر شدن ... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 #چله_زیارت_عاشورا #روز_بیست_و_پنجم_چله ترجیحا با ۱۰۰لعن و ۱۰۰ سلام به نیت تعجیل در فرج آقا امام زمان و استجابت حاجات اعضای کانال #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا #شھیدمهندس_عباس_شاهوی:  در سال 1332 د
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا #شھیدعلی‌اکبر_سلیمی_جهرمی: در سال 1317 در جهرم به دنیا آمد. پس از اخذ دیپلم، به معلمی پرداخت و کمی بعد #لیسانس زبان انگلیسی خود را از دانشگاه تهران اخذ کرد. در تظاهرات معلمان و اعتصابات معلمان (به رهبری شهید دکتر خانعلی) شرکت نمود و در همین رابطه از طرف ساواک به دزفول تبعید شد و سال‌ها مجبور بود برای ادامه تحصیل در دانشگاه تهران، هر هفته سه روز به تهران بیاید. وی مبارزات سیاسی خود را همراه با گروه شهید رجائی، دستغیب و دکتر اسدی لاری ادامه داد و در سال 1357 در سفری به پاریس، توفیق ملاقات با امام (ره) را پیدا کرد. بعد از پیروزی به عنوان #مدیر_کل آموزش و پرورش تهران و #ریاست سازمان پژوهش و برنامه‌ریز، شروع به خدمت کرد و بعد به عنوان دبیرکل سازمان امور اداری و استخدامی کشور برگزیده شد. وی عاقبت در هفتم تیر ماه 1360 به جمع شهدای انقلاب پیوست. #خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت❣ #شھیدترور #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #اختصاصے_ڪانال_آھ... پست معرفی شھدای ۷تیر را بخوانید تا متوجه شوید امام راحل ره در یک روز چه یارانی را از دست دادند و منافقان، چه آدم نماهای خبیثی هستند یکی از دلایل #بےبصیرتی، ناآگاهی است‼️